نقد كتاب مأموريت مخفي هايزر در تهران (1)

روبرت ا.داچ‌ هايزر در سال 1924 در كلرادوي آمريكا متولد شد. وي در سال 1943 پس از فارغ‌التحصيلي از دبيرستان براي خدمت در ارتش ثبت نام كرد و در طول جنگ جهاني دوم به عنوان خلبان بمب افكن تا درجه افسري ارتقا...
چهارشنبه، 9 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد كتاب مأموريت مخفي هايزر در تهران (1)
نقد كتاب مأموريت مخفي هايزر در تهران (1)
نقد كتاب مأموريت مخفي هايزر در تهران (1)





روبرت ا.داچ‌ هايزر در سال 1924 در كلرادوي آمريكا متولد شد. وي در سال 1943 پس از فارغ‌التحصيلي از دبيرستان براي خدمت در ارتش ثبت نام كرد و در طول جنگ جهاني دوم به عنوان خلبان بمب افكن تا درجه افسري ارتقا يافت. اوايل سال 1946 پس از آن كه دولت آمريكا تصميم به ايجاد يك فرماندهي استراتژيك هوايي گرفت هايزر براي كمك به ايجاد بخش بمب افكن فرماندهي استراتژيك داوطلب شد. وي در جنگ كره و ويتنام نيز فعالانه شركت جست و در اين دوران به فرماندهي عمليات ضربتي در فرماندهي بمب افكن‌هاي خاور دور ارتش آمريكا رسيد. در اين پست، براي برنامه‌ريزي مأموريت‌ بمب افكن‌هاي استراتژيك و صدور دستور عمليات روزانه آنها بر عهده هايزر قرار داشت. او بعد از بيست سال خدمت در ارتش آمريكا در سال 1972 به درجه سرلشكري رسيد و مأمور خدمت در پنتاگون شد. مسئوليت هايزر در اين دوره نظارت بر برنامه‌هاي فروش نظامي نيروي هوايي در سراسر جهان بود. در همين دوره، چند بار براي فروش ادوات نظامي نيروي هوايي به رژيم پهلوي، به ايران سفر كرد. در سال 1975 توسط رئيس‌جمهور وقت آمريكا به درجه ژنرالي چهار ستاره منصوب شد و براي تصدي پست معاون فرماندهي كل نيروهاي آمريكا در اروپا تحت فرماندهي ژنرال الكساندر ال- هيگ به اشتوت‌گارت آلمان رفت. وي در اين مسئوليت اداره بيش از 320 هزار نيروي نظامي آمريكايي و نظارت بر آنها و نيز تمامي فروشهاي نظامي خارجي و برنامه‌هاي كمك نظامي به 44 كشور را عهده‌دار بود. هايزر در جريان اوج‌گيري نهضت انقلابي مردم ايران و پس از نااميدي آمريكا از نتيجه تلاش مقامات داخلي كشور، با هدف جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي در روز 14 دي ماه 1357 به طور مخفيانه وارد ايران شد و در مدت اقامت خود تلاش گسترده‌اي جهت دستيابي به هدف مأموريتش كرد. وي در نهايت بدون كسب موفقيت بناچار در تاريخ 3 فوريه 1979- 14 بهمن 57- از ايران خارج شد و شش سال بعد خاطرات خود را درباره اين مأموريت به رشته تحرير درآورد.
كتاب هايزر در سال 1365 توسط محمد‌حسين عادلي ترجمه شد و چاپ چهارم آن در 1376 در شمارگان 2200 نسخه توسط مؤسسه خدمات فرهنگي رسا انتشار يافت. دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و بررسي كتاب تاريخي، ـ به نقد كتاب «مآموريت مخفي هايزر در تهران» پرداخته است. در اين نقد مي‌خوانيم:
براي پي بردن به اهميت و عظمت انقلاب اسلامي، از زواياي مختلف مي‌توان به اين پديده شگرف در ربع پاياني قرن بيستم نگريست و به تحليل و تفسير وقايع، رويدادها و دستاوردهاي مختلفي كه پيرامون اين واقعه شكل‌ گرفته يا حاصل آمده‌اند، پرداخت. در اين ميان بي‌شك بررسي خاطرات شخصيتهايي كه به نحوي از انحاء در جريان اين نهضت بزرگ بوده يا قرار گرفته‌اند نيز مي‌تواند منبع بسيار خوبي براي ارزيابي انقلاب اسلامي به شمار آيد، هرچند همواره در مرور خاطرات شخصيتهاي مختلف، بايد دقت نظر لازم را داشت تا مبادا برخي بزرگنمايي‌ها و كوچك‌نمايي‌ها، يا كم و زيادهاي عمدي يا سهوي در بيان مسائل، موجب نقش بستن تصويري غيرواقعي در ذهن ما شوند.
«خاطرات ژنرال روبرت ا.داچ هايزر» از جمله منابعي است كه در آن مي‌توان از يك سو نهايت تلاش آمريكا براي مهار نهضت مردم ايران در سال 57 و از سوي ديگر قدرت عظيم انقلاب اسلامي را به نظاره نشست؛ به همين دليل بايد گفت ارزش خاطرات ژنرال هايزر و امثال آن، در زمان نگارش و انتشار مشخص نگرديده است، امّا پس از فاصله گرفتن از مقطع حركت و پيروزي انقلاب، در شرايطي كه غبار فراموشي بر اذهان مي‌نشيند و همزمان با فعاليت گسترده دستگاه تبليغاتي قدرتمند بيگانگان براي شائبه‌آفريني در افكار عمومي - بويژه نسل جوان كه خود از نزديك شاهد قضايا نبوده است - اين خاطرات مي‌تواند روشنگر ابهامات و پاسخگوي سؤالات و شائبه‌ها باشد. قبل از آن ‌كه به متن خاطرات اين ژنرال چهارستاره آمريكايي بپردازيم و از درون آن، نقبي به سوي حقايق انقلاب اسلامي بزنيم، جا دارد به شخصيت و موقعيت نگارنده خاطرات توجه لازم را بنماييم؛ هايزر بنا به آنچه خود در ابتداي خاطراتش بيان مي‌دارد، پس از بيست سال شركت مستمر در مأموريتهاي نظامي در نقاط مختلف جهان در چارچوب سياستهاي سلطه‌گرانه دولت آمريكا، از سال 1972 با كسب درجه سرلشكري، فعاليت جديدش را در پنتاگون كه عبارت بود از «نظارت بر برنامه‌هاي فروش تجهيزات نظامي نيروي هوايي به كشورهاي مختلف»، آغاز كرد. اين سالها، اوج دوران جنگ سرد ميان آمريكا و شوروي بود، لذا براحتي مي‌توان دريافت كه هايزر در موقعيت جديد خود، ناگزير ارتباط تنگاتنگي نيز با سياست بين‌الملل و همچنين مسائل و تحولات سياسي و اجتماعي در كشورهاي مختلف پيدا مي‌كند و از اين پس نمي‌توان وي را صرفاً يك چهره نظامي به شمار آورد. از طرفي، ارتقاي درجه هايزر در سال 1975 به ژنرال چهارستاره توسط رئيس‌جمهور و سپس انتصاب وي به معاونت فرماندهي كل نيروهاي آمريكايي در اروپا و در واقع معاونت ژنرال الكسا‌ندر هيگ(فرماندهي كل ناتو)، حاكي از قابليتهاي شخصي اين ژنرال آمريكايي در انجام مأموريتهاي محوله بود. هايزر حوزه مسئوليت خود را در اين پست چنين بازگو مي‌كند: «علاوه بر نظارت و اداره بيش از 320 هزار پرسنل آمريكايي، مسئوليت تمام فروش‌هاي نظامي خارجي و برنامه‌هاي كمك نظامي به 44 كشور را هم به عهده داشتم. در خلال تصدي اين پست حدود 85 درصد فروش‌هاي نظامي خارجي آمريكا در محدوده اروپا صورت گرفت. تقريباً سالانه حدود 12 ميليارد دلار با كشورهاي تحت مسئوليت من معامله مي‌كرديم. اين كار ابعاد سياسي و ديپلماتيك وسيعي داشت.» (ص29) به اين ترتيب پيداست كه ژنرال هايزر به دليل مسئوليت خاص خود، به يك عنصر ورزيده نظامي- سياسي تبديل مي‌شود. براي درك بهتر اين مسئله بايد به اين نكته توجه شود كه فرمانده وي - ژنرال هيگ - در سالهاي بعدي، مسئوليتهاي بسيار مهم سياسي از جمله وزارت امور خارجه را در هيئت حاكمه اين كشور برعهده گرفت.
نكته ديگري كه در مورد هايزر بايد به آن توجه داشت، آشنايي وي با مسائل نظامي و سياسي ايران است؛ چرا كه از سالهاي پس از كودتاي 28 مرداد 32، شاه بر مبناي سياستهاي كلان بين‌المللي ايالات متحده به يكي از عوامل وابسته درجه اول اين كشور و در نتيجه به يكي از خريداران اصلي تسليحات آمريكايي تبديل مي‌شود، بويژه پس از ارائه دكترين نيكسون، همراه با افزايش درآمدهاي نفتي ايران، سيل تجهيزات نظامي روانه كشور ما مي‌گردد تا آن را به پايگاه اصلي آمريكا در منطقه حساس خليج‌فارس و خاورميانه مبدل سازد. قاعدتاً در چارچوب اين برنامه، هايزر بنا به مسئوليت خويش داراي ارتباطات گسترده با ايران در عاليترين سطوح نظامي و سياسي بود: «در اوايل سال 1978 شاه از آمريكا خواست تا او را براي ايجاد يك سيستم كنترل و فرماندهي و ايجاد دكترين و اصول و وظايف عملياتي سازمان نيروهاي مسلح كمك كند... در اواسط آوريل 1978 وزارت دفاع مرا براي همكاري با اعليحضرت به ايران اعزام داشت.» (ص31) آنچه شاه در ملاقات با هايزر به وي بيان مي‌دارد، حاوي نكته پراهميتي است كه توجه به آن در ادامه اين بحث كاملاً ضروري است: «شاه به من گفت كه از اين كه سرپرستي اين پروژه را به عهده دارم خوشحال است زيرا فكر مي‌كند من شيوه حكومت و نيروهاي مسلح او را دريافته و تفاوت بين سيستم آمريكايي و سلطنت در ايران را درك كرده‌ام. گفت كه يكي از نيازمنديهاي اصلي او در طراحي سيستم كنترل فرماندهي اين است كه او كنترل كامل و مطلق (استبدادي) خود را بر نيروها حفظ نمايد. او يك سيستمي مي‌خواست كه او را صددرصد در برابر كودتا حفظ كند.» (ص32)
نتيجه اين ماموريت براي هايزر، آن بود كه وي را بيش از پيش بر امور نظامي و نيز سياسي و اجتماعي ايران واقف ساخت؛ چرا كه به منظور كسب اطلاعات لازم براي طراحي اين سيستم، گروهي عازم ايران شده، كليه اطلاعات لازم را جمع‌آوري كرده و در اختيار وي قرار داده بودند. به دنبال آن هايزر شخصاً «دكترين و مفاهيم عملياتي» مناسب براي نيروهاي نظامي ايران را تدوين مي‌كند. پذيرش تام و تمام اين طرح از سوي تمامي فرماندهان عاليرتبه ارتش شاهنشاهي و سرانجام محمدرضا (كه با حساسيت فوق‌العاده‌اي امور نظامي را پيگيري مي‌كرد و خواستار حاكميت مطلق خويش بر آن بود)، گذشته از مهارتهاي برنامه‌ريزي نظامي و عملياتي هايزر، حكايت از احاطة كامل وي بر زواياي مسائل سياسي ايران نيز داشت: «قضاوت شاه، روي گزارش من هنوز هم تا امروز مرا شگفت زده كرده است. او آن را به طور كلي و بدون هرگونه تغييري پذيرفت. اين اتفاق به ندرت براي كسي كه با شاه كار مي‌كرد، مي‌افتاد.» (ص36)
علاوه بر اين، هايزر در طول ارتباطات خود با مقامات بلندپايه نظامي شاه، توانسته بود ارتباطات كاري و عاطفي عميقي نيز با آنها برقرار سازد تا جايي كه به گفته خودش، سپهبد ربيعي (فرمانده نيروي هوايي) خود را «برادر» كوچكتر او قلمداد مي‌كرد: «فرمانده نيروي هوائي دوست قديمي من تيمسار اميرحسين ربيعي بود. او مدت دو سال بود كه عهده‌دار اين پست بود. پيوند بسيار نزديكي بين ما وجود داشت و او خود را برادر كوچكتر من مي‌دانست.» (ص61) ارتشبد طوفانيان، معاون وزير جنگ و مسئول كل خريدهاي نظامي ايران نيز احساساتي مشابه نسبت به هايزر داشت: «او با من به صورت يك دوست قديمي سلام و احوالپرسي كرد و به سبك ايراني مرا در آغوش گرفته و گونه‌هايم را بوسيد.» (ص66)
با در نظر گرفتن مجموع اين مسائل - از توانمنديهاي شخصي هايزر گرفته تا روابط او با شاه و فرماندهانش و نيز آشنايي وسيعش با مسائل سياسي و نظامي ايران- به قطعيت مي‌توان اظهار داشت كه انتخاب او براي انجام يك مأموريت بسيار حساس در ايران، كاملاً دقيق و حساب شده بود و بدون شك او كارآمدترين و مجرب‌ترين فرد براي انجام مأموريت جلوگيري از وقوع انقلاب اسلامي و تداوم‌بخشي به سلطه آمريكا بر ايران، محسوب مي‌شد. از طرفي انتخاب چنين فردي، بيانگر اوج اهتمام كاخ سفيد براي مقابله با نهضت انقلابي موجود در ايران نيز بود. هايزر در روز چهاردهم دي‌ماه 1375، در شرايطي كه كشور در التهاب روزافزوني به سر مي‌برد و سررشته كارها از كف دولتمردان شاهنشاهي خارج شده بود، به ايران آمد. اعزام چنين مقام بلندپايه‌اي به درون يك موقعيت بحراني با در نظر داشتن خطراتي كه ممكن بود متوجه جان وي شود، نشان از اهميت فوق‌العاده مسئله براي كاخ سفيد دارد. حتي اگر اين نكته را هم در نظر داشته باشيم كه هايزر به طور پنهاني با رعايت كليه مسائل امنيتي و حفاظتي وارد ايران شد تا به انجام مأموريت خود بپردازد (ص53) اما به فاصله اندكي خبر حضور اين ژنرال بلندپايه آمريكايي در ايران، به مطبوعات درز ‌پيدا كرد و حتي درباره مأموريت وي نيز حدس و گمانهايي زده ‌شد. (ص89)
جالب اين ‌كه حضور هايزر و مأموريت او از نظر مقامات مسكو نيز داراي آنچنان اهميتي است كه گويا بخشي از دستگاه جاسوسي و عوامل وابسته آنها در ايران، فعاليت خود را بر تعقيب و مراقبت جدي از مأمور ويژه آمريكا متمركز مي‌سازند و سايه به سايه او را دنبال مي‌كنند تا بتوانند در اسرع وقت دقيق‌ترين اخبار را راجع به مأموريت او در ايران كسب كنند و آنچه را كه مصلحت مي‌بينند به طرق مختلف منتشر سازند. اما به نظر مي‌رسد برخلاف اصول و قواعد حفاظتي در اين موارد كه ايجاب مي‌كند تا مأمور به اصطلاح «سوخته» از ميدان خارج و فرد ديگري جاي او را بگيرد، كاخ سفيد همچنان بر حضور هايزر در ايران تأكيد دارد؛ چرا كه مهار انقلاب اسلامي از چنان اهميتي براي آمريكا برخوردار است كه بقيه مسائل در مقابل آن رنگ مي‌بازند.
البته ناگفته نماند كه طرحها و برنامه‌هاي هايزر در تهران براي جلوگيري از وقوع انقلاب اسلامي، از چنان دقت و مهارتي برخوردار است كه بر درستي انتخاب وي از سوي كاخ سفيد مهر تأييد مي‌زند. درست است كه مأموريت هايزر در مقابل موج عظيم انقلاب اسلامي ناكام ماند، اما اين نبايد باعث شود ما (فارغ از علائق خود به انقلاب اسلامي)، كيفيت كار هايزر را در مدت مأموريت يك ماهه‌اش در تهران ناديده بگيريم. براي آن كه بتوانيم به ارزيابي اين اقدامات بپردازيم، نگاهي به اوضاع و احوال عمومي كشور و نيز وضعيت نيروهاي مسلح و دربار و دولت در آن برهه ضروري است:
هايزر تقريباً در سالگرد حركت انقلابي مردم مسلمان ايران، وارد كشور شد. يك سال پيش از اين، در شب ژانويه سال 1978، جيمي‌كارتر مطالب اغراق‌آميزي نسبت به شاه بر زبان آورد. در همين سخنراني بود كه وي از شاه به عنوان رهبر محبوب ملتش نام برد و ايران را يك جزيره ثبات در منطقه خواند. (خاطرات دو سفير، ترجمه محمود طلوعي، چاپ سوم، 1375، تهران، نشر علم، ص128) تنها به فاصله چند روز پس از آن، به دنبال انتشار مقاله‌اي توهين‌آميز دربارة امام خميني در يك روزنامه، حركتي اعتراض‌آميز و انقلابي از بطن جامعه در مقابل نظام استبدادي، فاسد و وابسته پهلوي آغاز شد. رفتار و رويه دربار و نظاميان وابسته به آن در قبال اين حركت، ابتدا سركوب شديد و كشتار معترضان بود. همزمان با اوج‌گيري تظاهرات و اعتراضات، برشدت سركوب نيز افزوده شد كه در هفدهم شهريور ماه پس از اعلام حكومت نظامي در ده شهر بزرگ كشور به اوج خود رسيد. اما برخلاف آنچه شاه، درباريان، نظاميان و مسئولان امنيتي تصور مي‌كردند، اين كشتارها نه تنها نتوانست از گستره اعتراضات بكاهد بلكه برعمق و شدت آن نيز افزود. تغيير و تبديل نخست‌وزيران و دولتها نيز كوچكترين اثري در پي نداشت و دستگيري و بازداشت جمعي از مقامات سياسي و امنيتي رژيم به جرم فساد اقتصادي هم از نگاه مردم جز يك فريبكاري نبود، زيرا اعضاي خاندان سلطنتي و مهره‌هاي نورچشمي آنها كه بزرگترين و مؤثرترين عوامل فساد اقتصادي و سياسي و اخلاقي در كشور به شمار مي‌رفتند، آزاد و رها بودند و با اوج‌گيري حركت مردمي، هر يك در انديشه انتقال اموال و داراييهاي به يغما برده از خزانه ملت به خارج از كشور به سر مي‌بردند. سپردن حكومت به نظاميان كه پيرامون آن جنجال و هياهوي بسياري به راه افتاده بود و چنين وانمود مي‌شد كه در صورت قدرت‌يابي نظاميان، همه مسائل به ضرب و زور گلوله و آتش، حل خواهد شد نيز داروي كاملاً بي‌اثري بود كه دردي از پيكر آفت زده رژيم پهلوي نكاست. به اين ترتيب، به تعبير ارتشبد قره‌باغي در خاطرات خويش، «آخرين تير تركش» محمدرضا نيز به سنگ خورد: «طرز عمل ارتشبد ازهاري نخست‌وزير (با وجود تشكيل دولت نظامي) و ادامه روش نامعلوم حكومت نظامي در كشور سبب شدند عملاً به مردم ايران و مخالفين و همچنين به تمام دنيا نشان داده شود كه حتي آخرين اقدام نظامي سياسي مهم اعليحضرت يعني تشكيل دولت نظامي به نخست‌وزيري رئيس ستاد بزرگ و با عضويت فرماندهان نيروها هم نمي‌تواند جلو اغتشاشات، اعتصابات و آشوب‌هاي مخالفين و آشوبگران را بگيرد.» (اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغي، چاپ سوم، 1365، تهران، نشرني، ص65)
بنابراين واضح است كه شاه تمام تيرهاي تركش خود را در طول نزديك به يك سال انداخته بود؛ از سركوب شديد مردم تا بيان «شنيدن صداي انقلاب آنها» و حتي اعلام پشتيباني از آن؛ «انقلاب شما نمي‌تواند مورد پشتيباني من نباشد.» (همان) از طرفي او پس از كشته و زخمي شدن هزاران نفر، در نهايت به اين نكته پي برده بود كه امكان سركوب اين جنبش ازطرق خشونت‌آميز وجود ندارد و مردم نه تنها از گلوله باكي ندارند بلكه به استقبال شهادت نيز مي‌روند: «در اين موقع شاه كه گوئي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: «با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار مي‌توان كرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب مي‌كند.» (احسان نراقي، از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، چاپ پنجم، 1382، انتشارات موسسه خدمات فرهنگي رسا، ص154)
ژنرال هايزر در شرايطي كه شاه و درباريان و نظاميان از مهار و سركوب انقلاب عاجز مانده بودند، وارد تهران شد، امّا مردم اگرچه متحمل خسارات و تلفات فراواني شده‌ بودند، پراميدتر و پرنشاط‌تر از قبل به حركت خود ادامه مي‌دادند و پيروزي بر رژيم وابسته استبدادي را در نزديكي خود احساس مي‌كردند. بايد اذعان كرد كه هايزر مأموريت سختي برعهده داشت.
ورود هايزر به تهران تقريباً همزمان با معرفي بختيار از سوي شاه به مجلس به عنوان نخست‌وزير جديد است. در اين زمان اتفاق مهمي بر اوضاع و احوال كشور تأثير مي‌گذارد؛ شاه تصميم به خروج از كشور گرفته است. اين مسئله با توجه به شرايط زمان، معناي مشخصي براي درباريان و نظاميان داشت و لذا روحيه و اراده آنها را بشدت تحت تأثير قرار ‌داد. پيش از اين نيز البته دورنماي وقايع كشور چندان ناپيدا نبود، به همين دليل موج خروج وابستگان رژيم از كشور به همراه سرمايه‌هاي كلان، از مدتها پيش شروع شده بود و هرزمان شدت بيشتري مي‌گرفت. آنچه در اين ميان بخصوص بر روحيه مقامات ارشد نظامي شاه تأثير گذارد، فرار برخي همتايان آنها از كشور به بهانه‌هاي گوناگون بود. تيمسار ازهاري كه سالها رياست «ستاد بزرگ ارتشتاران» را برعهده داشت و دولت نظامي هم به نخست‌وزيري او تشكيل شده بود، پس از كناره‌گيري از اين منصب، عارضه قلبي‌اش را بهانه كرد و راهي آمريكا شد. اما واقعه‌اي كه قبل از اين، بشدت روحيه نظاميان را تضعيف كرد، فرار ارتشبد غلامعلي اويسي - فرماندار نظامي تهران - بود كه چه بسا به دليل قساوت قلب و بي‌پروايي در كشتار مخالفان رژيم و سركوب گسترده مردم، نقطه اميدي براي شخص شاه و ديگر نظاميان به شمار مي‌آمد. وي كه در نخستين اعلاميه فرمانداري نظامي خود نوشته بود: «من تا آخرين لحظات حيات به سوگندي كه... ياد كرده‌ام وفادار خواهم بود و تا آخرين لحظه حيات براي برقراري نظم در تهران و حومه تلاش خواهم كرد» پس از آن كه جنايت 17 شهريور را مرتكب شد و در ادامه به بي‌نتيجه بودن سركوب و حتي نتيجه معكوس دادن آن پي برد، با به يغما بردن 280 ميليون تومان، و با كسب موافقت محمدرضا از كشور خارج شد. (اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغي، ص107) اگرچه قره‌باغي از اين مسئله به عنوان واقعه‌اي كه «لطمه‌ شديدي به حيثيت ارتش و بخصوص به نيروي زميني شاهنشاهي وارد آورد» (همان) ياد مي‌كند، اما بايد گفت بيشترين تأثير آن بر «روحيه» پرسنل ارتش - از بالاترين مقامات تا پايين‌ترين رده‌ها – بود؛ به همين دليل هايزر به محض ورود به تهران، اولين و ضروري‌ترين اقدام را تلاش براي جلوگيري از فرار و خروج فرماندهان عاليرتبه ارتش شاهنشاهي در پي شخص شاه مي‌بيند: «اولين مسئله‌اي كه بايد به آن فكر مي‌شد رفتن شاه بود. ما مي‌بايستي حدس مي‌زديم كه در صورت چنين اتفاقي هر يك از رهبران چه مي‌كنند. واشنگتن ارزيابي صحيحي از اوضاع داشت. اولين كار ما براساس تعليمات رئيس‌جمهوري اين بود كه جلوي ترك آنها را بگيريم.» (ص85) سخناني كه در اولين جلسه ملاقات هايزر با اين فرماندهان به ميان مي‌آيد، حاكي از ترس شديد حاكم بر آنها و درخواست عاجزانه‌شان براي خروج از كشور به همراه محمدرضا يا در اولين فرصت پس از اوست و بخوبي وضعيت وخيمي را كه هايزر با آن مواجه بود، تصوير مي‌كند: «قره‌باغي گفت كه نخواهد توانست انسجام ارتش را در صورت ترك كشور توسط شاه آن هم با اين سرعت حفظ كند... و گفت اگر اعليحضرت كشور را ترك كند من نيز به همراه او خواهم رفت.» (ص91) طوفانيان نيز در ملاقات با هايزر به چيزي جز رفتن نمي‌انديشد: «نگراني اصلي من اين است كه اگر [امام] خميني به كشور بازگردد كار ما تمام است. او اين مطلب را با اضطراب و وحشت مي‌گفت و ادامه داد هيچ راهي براي زنده ماندن وجود ندارد. بايد برنامه ترك كشور را بريزيم.» (ص102) سپهبد ربيعي فرمانده نيروي هوايي شاهنشاهي نيز در ترس و وحشتي فوق‌العاده به سر مي‌برد: «وقتي كه گوشي را گذاشت با صدايي لرزان به من گفت اعليحضرت به من دستور داد كه برنامه عزيمت او را فراهم كنم. ربيعي به مرز جنون رسيده بود. با تاكيد گفت كه او هم بايد برود. اگر مي‌خواست بماند مي‌بايست از جانش مي‌گذشت.» (ص78)
ارتشبد طوفانيان در خاطراتش موضوع اصرار براي ترك كشور را به صراحت عنوان داشته است: «گفتم اعليحضرت من هيچ وظيفه ميهني ندارم ديگر. وقتي كه من يك عمر گفتم اعليحضرت فرمانده كل قوا، اگر اعليحضرت برويد بيرون من نمي‌مانم تو اين مملكت، من هم بايد بروم.» (خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، طرح تاريخ شفاهي ايران، دانشگاه هاروارد، 1381، انتشارات زيبا، ص81) اما در كنار اين مسئله طرح جلوگيري از خروج شاه نيز به طور جدي در دستور كار مقامات نظامي قرار داشت. قره‌باغي در خاطراتش از تلاش مكرر خود براي انصراف محمدرضا از مسافرت به خارج سخن مي‌گويد: «از زماني كه مسئله مسافرت اعليحضرت به خارج از كشور مطرح شد در هر فرصتي كه مقدور بود در جهت انصراف ايشان از مسافرت مطلبي عرض مي‌كردم... در يكي از شرفيابي‌هاي روزهاي اول پس از شرح مشكلاتي كه در صورت خروج اعليحضرت از ايران، نيروهاي مسلح با آن روبرو خواهند بود عرض كردم... معلوم نيست وضع روحي نيروهاي مسلح شاهنشاهي با اين كيفيت بعد از مسافرت اعليحضرت به چه وضعي خواهد بود و استدعا كردم كه از مسافرت صرفنظر نمايند. با تعجب فرمودند: چه مي‌گوييد الان سفير آمريكا و ژنرال هويزر اينجا بودند و منظورشان از ملاقات اطلاع از روز و ساعت مسافرت ما بود و با ناراحتي اضافه كردند: نمي‌فهميم منظور اينها چيست و چه مي‌خواهند.» (اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‌باغي، صص155-154) البته محمدرضا خود بهتر از هركسي مي‌دانست كه وجود و حضور او در ايران نه تنها هيچ كمكي به بهبود اوضاع نمي‌كند، بلكه باعث اوج‌گيري اعتراضات مردمي خواهد شد و اين نكته‌اي بود كه سياستمداران آمريكايي و اروپايي نيز به آن رسيده بودند، بنابراين طرح خروج محمدرضا از كشور نه تنها گامي برضد او محسوب نمي‌شد بلكه اقدامي در جهت نجاتش از وضعيت وخيم موجود و جلوگيري از افتادن وي به دست مردم و محاكمه به خاطر سالها خيانت به كشور و ملت خويش بود. از طرفي، خروج از كشور در آن شرايط، در انطباق كامل با روحيه‌ ترسو و بزدل محمدرضا قرار داشت، كما اين كه در واقعه كودتاي 28 مرداد نيز وي بلافاصله پس از شكست موج اول كودتا در 25 مرداد و بحراني شدن وضعيت، فرار را برقرار ترجيح داد و راهي خارج از كشور شد. بنابراين تمامي آنچه تحت عنوان فشار آمريكا و اروپا بر شاه براي خروج از كشور مطرح مي‌شود، در نهايت جز تحت پوشش قرار دادن آن روي چهره «خدايگان پهلوي» نيست: «[احسان] نراقي: يه روزي من مي‌رفتم پيش شاه، برخوردم به پاكروان، آدم روشن و واردي بود، دست منو گرفت گفت مي‌روي پيش شاه؟ گفتم آره، گفت نذارين بره‌ها، اين آدم ترسوئيه در مي‌ره‌ها، نذارين بره، اين بايد بمونه تا درست كنه [او شاه را] مي‌شناخت بنابراين ميلش به رفتن بود...» (تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي ايران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش: ع.باقي، 1373، نشر تفكر، ص399) علي اميني نيز در گفتگو با بي‌بي‌سي بر ترس و خودباختگي شاه در مواقع بحراني تاكيد مي‌ورزد: « آدم باهوشي بود با فهم بود ولي واقعاً ضعف كاراكتر [شخصيت] داشت، يه آدمي بود در مواقع آرامش براي مملكت ايده‌آل بود ولي به محض اينكه به يه مشكلي بر مي‌خورد، خودشو مي‌باخت، كما اين كه در همون سالهاي مصدق و اين ترتيبات خودشو باخت و بعد فرار كرد. در اين روزهاي آخر هم واقعاً ناخوش هم بود خودشو باخت.» (همان، ص396)
منبع:دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
ادامه دارد ....

ج/




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط