فايده گرايي در اخلاق رسانه و مخالفانش

فايده‌گرايي بر اخلاق رسانه به مدت يك قرن تسلط داشته است. براي جان استوارت ميل، استقلال فردي و بي‌طرفي، اساس كتاب منطق نظام و آزادي و هم چنين فايده‌گرايي‌اش را تشكيل مي‌دهد. اين مفاهيم به طور طبيعي با نظريه اخلاق رسانه و عمل حرفه‌اي در جامعه دموكراتيك سازگار و جفت و جور است. با اين همه، نقايص و نقطه ضعف‌هاي فايده‌گرايي كه توسط رأس و ديگران تأكيده شده است ما را در اين مرحله به اخلاق ديالوگي وظيفه (1) رهنمون مي‌شود. گفتمان اخلاق هابرماس،
شنبه، 12 تير 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فايده گرايي در اخلاق رسانه و مخالفانش
 فايده گرايي در اخلاق رسانه و مخالفانش
فايده گرايي در اخلاق رسانه و مخالفانش

نويسنده:كليفوردكريستينز
برگردان: نرجس خاتون براهويي




درآمد

فايده‌گرايي بر اخلاق رسانه به مدت يك قرن تسلط داشته است. براي جان استوارت ميل، استقلال فردي و بي‌طرفي، اساس كتاب منطق نظام و آزادي و هم چنين فايده‌گرايي‌اش را تشكيل مي‌دهد. اين مفاهيم به طور طبيعي با نظريه اخلاق رسانه و عمل حرفه‌اي در جامعه دموكراتيك سازگار و جفت و جور است. با اين همه، نقايص و نقطه ضعف‌هاي فايده‌گرايي كه توسط رأس و ديگران تأكيده شده است ما را در اين مرحله به اخلاق ديالوگي وظيفه (1) رهنمون مي‌شود. گفتمان اخلاق هابرماس، اخلاق فيمنيست‌ها و اخلاق جماعت‌گراها مثال‌هايي از اخلاق وظيفه هستند كه ريشه در رابطه ديالوگي دارد كه ما را قادر مي‌سازد به لحاظ روشنفكري از نو شروع كنيم. اين نوشتار در ادامه مباحث اخلاق و رسانه كه از چندي پيش در ماه‌نامه رواق هنر و انديشه پا گرفته است، گزيده و چاپ مي‌شود.

و اما بعد...

اخلاق فايده‌گرايي (2) در جامعه آمريكاي شمالي نفوذ شديدي دارد و احتمالاً اساس و بنياد فلسفه اخلاقي بسياري از اُمانيست‌هاي غيرمذهبي امروز است. فايده‌گرايي در مشاغل رسانه متداول است و تقريباً مشغله ذهني بسياري از دانشجوياني است كه براي مشاغلي مانند ژورناليسم كه در خدمت جوامع دموكراتيك است، آماده مي‌شوند. سلطه فايده‌گرايي، توسعه و تكامل تفكر انتقادي در كلاس‌هاي درس و نيز اخلاقيات پيچيده را در نظريه پردازي‌هاي‌مان با مشكل مواجه مي‌سازد. علاقه و ميل وافر به فايده در دل حفظ وضع موجود قرار دارد. عرف و ارزش‌هاي جديد هم در ارتباط با اصول اخلاقي، پريشان و گمراه شده‌اند و اين دستور كار كه مبارزه بر سر مباحث ساختاري و بنيادين، پرسش‌ها درباره رمز عمل حرفه‌اي را به حداقل برساند، واگذاشته شده است. تهاجم به حيطه‌ي خصوصي در زمينه‌هاي فني ژورناليستيك حل شده است؛ براي نمونه آسيب و صدمه به قربانيان يك تراژدي، زماني كه به نفع خير عمومي باشد، توجيه مي‌شود. ظاهراً يكي از راه‌هاي بديل براي حل اين معضل اين است كه برون و درون فايده‌گرايي، تاريخ و اشكال معاصر عمل و قاعده آن را بشناسيم. فايده‌گرايان بسيار پيچيده‌اي مانند پيترسينگر (3) (2004-1993) طرفدار حفظ وضع موجود نيستند ولي منتقدان اجتماعي آگاه و روشن به معناي اخص كلمه‌اند. تعابير و برداشت‌هاي قاطع از اخلاق فايده‌گرايانه مانند تعبير دني اليوت نه مانند سينگر داراي صلاحيت است و نه موضوع ساده «هدف وسيله را توجيه مي‌كند» را در بر مي‌گيرد. الگوهاي فايده‌گرايي بر نتايج دراز مدت تأكيد مي‌كنند كه به دام شك و ترديدهاي روزانه رسانه نمي‌افتند. با اين همه اين مقاله استدلال مي‌كند كه حتي فايده‌گرايي متأخر جان استوارت ميل كه به طور منظمي توسط اليوت شرح و بسط داده مي‌شوند، با ادله مخالفي مواجه است كه به لحاظ نظري لاينحل است. اخلاق فايده‌گرايانه بالغ و پخته مانند برداشت‌هاي ضعيف‌تر آن هنوز به روش‌شناسي علمي بي‌طرفي متعهد است كه فرض مي‌كند، عوامل و كارگزاران اخلاقي، افرادي مستقل هستند. فايده‌گرايي، بر يك نظام تجربي از استنتاج استقرايي متكي است كه به طرز گريزناپذيري اخلاق را در چهارچوب رسمي و فرماليستي مي‌ريزد. حال آن كه با توجه به ويژگي شناخت شناسانه فايده‌گرايي، اخلاق ارتباطات بايد ريشه در اخلاق اجتماعي وظيفه داشته باشد و در سطحي عملي، براساس تجربه يك قرن عقلانيت فايده‌گرايانه، اخلاق ديالوگي وظيفه بيشتر در فرآيند تصميم‌گيري اخلاقي براي حرفه‌ها و مشاغل سازماني، معنايي الزام‌آور و ضروري دارد.

فايده‌گرايي

بنتام در كتاب اصول اخلاقي و قانونگذاري (4) آورده است بشر را زير سيطره دو ارباب حاكم يعني لذت و رنج قرار داده است:
انسان بودن به طور طبيعي ما را وادار مي‌كند از درد و رنج بپرهيزيم و لذت را جستجو كنيم. (5)
از اين رو تنها دو مطلق در جهان وجود دارند. هيچ جذابيت مشروع ديگري غير از اين‌ها وجود ندارد. فقط آن چيزي كه بيشترين ميزان خوشي را توليد مي‌كند، به لحاظ اخلاقي، الزامي است و ديگر هيچ. در حقيقت اين اصل نه فقط درباره اخلاق بلكه درباره قانونگذاري هم صدق مي‌كند. هدف اين قوانين به حداكثر رساندن خوشي كل جامعه است. اعمال و رفتار درست، لذت رواني در بر دارد و به دليل اين كه لذت انسان‌ها اساساً فيزيكي است، مي‌شود بر اساس استمرار، ‌دوام و نيز شدت‌شان اندازه‌گيري شان كرد. در ديدگاه طبيعت‌گرايانه بنتام، لذت‌هايي كه از دوام و استمرار بيشتري برخوردارند، براي افرادي كه آن‌ها را تجربه مي‌كنند، داراي مطلوبيت و ارزش بيشتري‌اند. جان استوارت ميل (1873-1806) وقتي نوجواني بيش نبود در سلك هواداران پرشور بنتام درآمد. وي درباره تأثير بنتام بر خود مي نويسد:
او به مفاهيمي كه من از موضوعات در ذهن داشتم، وحدت و انسجام بخشيد. حال من يك ديدگاه، اعتقاد، دكترين، ‌يك فلسفه و به معناي اخص كلمه يك مذهب داشتم؛ تلقين و انتشار آن مي‌توانست اصل هدف بيروني و ظاهري يك زندگي را بسازد.
او ايده محوري بنتام يعني بيشترين خير براي بيشترين تعداد را پذيرفت و بسط و توسعه داد. در نظر وي اعمال به تناسب اين كه خوشي را ترويج كنند، درست هستند و وقتي بخواهند خوشي را از انسان‌ها بگيرند غلط هستند ولي جان استوارت ميل، شيوه سنجش لذت بنتام كه بر اين فرضيه غلط استوار بود كه ارزش‌ها و لذات شبيه هم‌اند، را كنار گذاشت. در نظر ميل، لذت بايد اهميت قطعي توانايي‌هاي عقلاني انسان‌ها را در نظر بگيرد:
لذت آگاهي، لذت احساس، لذت تصور و نيز لذت همدلي‌هاي اخلاقي بايد ارزش خيلي بيشتري از لذت‌هايي داشته باشد كه شور و هيجان صرف است.
در نظر ميل يك اينشتين ناراضي بهتر از يك جاهل خوشحال است. همچنين به نظر جان استوارت ميل وجودي كه عقل زيادي دارد، توانايي و ظرفيت ابتلا به گرفتاري‌هاي پر درد و رنج را نيز بيشتر دارد. با وجود ناسازگاري ميل با يكي از ابعاد فكري بنتام، تأكيد بنتام بر اين كه لذت يك روستايي به همان اندازه لذت شاه اهميت دارد، براي ميل اساسي است. بهروزي و سعادت همه افراد، داراي ارزش برابري است. تفاوت ميان دموكراسي و آريستوكراسي منوط و وابسته به اين تفكر است كه هر كسي فقط يك نفر است و هيچ كس بيش از يك نفر نيست. بنابراين ميل مانند بنتام، طبقه‌بندي‌ها را در هم شكست. در حقيقت، او بايد را به هست تبديل كرد؛ با اين فرض كه انسان‌ها در حقيقت تمنا و اشتياق براي شادي و لذت را دارند، و از اين رو لذت، هنجاري مطلوب است.
فايده‌گرايي با وجود همه نقايص خود، هم در نظرگاه متفكران مؤسس و هم امروزه، در اخلاق جوامع دموكراتيك، قدرتمند و جذاب است. جان استوارت ميل با استفاده از زبان فايده ديويد‌ هيوم و جرمي بنتام، خود فايده را به تنهايي، نهايت و غايت جذابيت در همه مسائل اخلاقي فرض مي‌كند. براي هر سه تن، اصل فايده به اين معناست كه اصول اخلاقي در بهشت جمع نشده‌اند. شادي و لذت، احتياجي به اعتقاد به خدا يا قوانين طبيعي جهان ندارد. عمل اخلاقي براساس ميزان مفيد يا مضر بودن، يك جامعه را از اعتقاد به استانداردهاي الهي و يا موافقت بر سر نظريه اخلاقي متافيزيكي رها مي‌كند. در عوض، اين امر به زمين نزديك است و ريشه در انگيزه معمولي بشر براي اجتناب‌ از درد و رنج و جست‌و‌جوي لذت دارد. فايده هيچ توجيه خداشناسانه و يا فلسفي نياز ندارد و به هيچ گزاره و فرضيه كيهاني و بنيادي هم قائم نيست. با اين همه، فايده‌گرايي به لحاظ روشنگرانه مانند همه نظريه‌هاي علمي، اصل واحدي را درخواست مي‌كند كه همه قضاوت‌هاي اخلاقي را شكل مي‌دهند. فايده فقط به سنجش نتيجه و حاصل عمل نياز دارد و به انگيزه‌ها و يا ويژگي‌هاي اخلاقي بازيگر كاري ندارد. فايده‌گرايي با مساوي دانستن استنتاج اخلاقي با سنجش نتايج براي خوشبختي يا لذت انسان، فرض مي‌كند كه «مجموعه‌اي از ملاحظات وجود دارد كه آن چه ما به لحاظ اخلاقي بايد انجام دهيم را تعيين مي‌كند». تعادل ميان لذت و رنج، اصلي است كه استثنا ندارد. و همه مجادله‌ها و ابهام ها را حل مي‌كند. فايده في نفسه خوب است و بي‌فايده هم في‌نفسه بد. دزدي، خودكشي، اتانازي و تقلب في‌نفسه بد نيستند، بلكه فقط به اين دليل كه نتايج‌شان كمتر از جايگزين‌هاي آن‌ها مولدند، بد محسوب مي‌شوند.
بعدتر، فايده‌گران با بسط تفكر خوشبختي و شادي، نظريه‌اي را گسترش دادند. جي‌.اي.مور فيلسوف دانشگاه كمبريج در اوايل قرن بيستم استدلال مي‌كند كه توليد بيشترين خير، نسبت به اصل بيشترين ميزان لذت، براي قضاوت درباره آن چه درست است، اصلي مناسب‌تر است. در نظر مور يك انسان اخلاقي بخشنده، باهوش و حساس با تصور زيبايي شناختي بايد بيشتر از خوشي و لذت صرف، جذاب باشد. در نظر رئاليسم عقل عمومي مور، ديدگاه عادي ما از جهان ارزش‌هايي مانند دوستي، سلامتي، تناسب و دانش، كيفيت و ويژگي خير بودن را دارند ولي براي فايده‌گرايان كثرت‌گرا، هم چنين ديدگاه كلاسيك، درستي و نادرستي را ارزش نتايج آن تعيين مي‌كند.
جي.او.ارمسون (6) (1953) و ريچارد برانت (7) (1963) قانون فايده‌گرايانه‌اي را وضع كردند كه با ضعف نظريه فايده‌گرايان اوليه در تأكيد بر عمل انسان مقابله مي‌كند. اينان معتقدند، درستي و نادرستي را نبايد با نتايج اعمال خاص ارزيابي كنيم بلكه بايد نتايجي كه تبديل به يك قاعده عمومي مي‌شوند را هم در نظر بگيريم. پرسش اين نيست كه كدام عمل بيشترين فايده را توليد مي‌كند، بلكه پرسش اين است كه كدام قاعده يا قانون بيشترين فايده را توليد مي‌كند. نظام سنجش فايده‌گرايانه هنوز يك استاندارد و معيار است ولي فقط در سطح قواعد و قوانين و نه قضاوت‌هاي فردي. براي نمونه اگر فردي انكار كند كه در طول مبارزات انتخاباتي آگاهنده شده است، هيچ نتيجه قابل تشخيصي وجود ندارد ولي قانون فايده‌گرايان بر اساس نتايجي كه قرار است هر فردي كه بر اين شيوه عمل مي‌كند، بگيرد، قانوني قابل كاربرد در سطحي وسيع مي‌سازد. افزودن چند واحد درسي به يك امتحان كه دانشجو بايد براي فارغ‌التحصيل شدن بگذراند، شايد در موارد خاص توجيه‌پذير باشد. بحثي كه وجود دارد، ‌اين است كه آيا استادان براساس شايستگي رتبه‌بندي شده‌اند يا نياز. يك قانون و سياست بايد براساس توليد بيشترين فايده، قابل توجيه باشد. خواه در انتخاب اعمال درست، خواه در تنظيم قوانين و قواعد، فقط به حداكثر رساندن سعادت و بهروزي بشر است كه داراي ارزش اخلاقي است. فايده‌گرايي به عنوان اخلاق در زمينه‌اي اجتماعي بايد با فرآيند دموكراتيك صميمي مانند يك جان در دو كالبد كار كند. بهترين راه براي به حداكثر رساندن رضايت بشر اين است كه هر فرد اولويت‌هاي خود را پيگيري كند. بيشترين آزادي ممكن، حداكثر خوشحالي را تأمين مي‌كند. (8) در حقيقت، جان استوارت ميل در كتاب آزادي (9) (1859) كه دو سال پيش از كتاب فايده‌گرايي (10) (1861) نوشته شده است، براي تشكيل يك سياست فردگرايانه با تعهد سرسختانه به اين اصل كه هر فرد فقط يكي محسوب مي‌شود و هدف به حداكثر رساندن نتايج سودمند است، بر سياست و حرفه در آمريكاي شمالي نفوذ داشته باشد. جلوه‌ها و برداشت‌هاي مختلف فايده‌گرايي بر جريان اصلي مطبوعات و سياست بنگاه‌هاي تبليغاتي، قواعد اخلاقي و كتاب‌هاي درسي رسانه‌ها تسلط دارند.

فايده و بي‌طرفي

در اخلاق فايده‌گرايانه، استقلال فرد اساسي است. از ليبراليسم كلاسيك لاك و ميل گرفته تا دغدغه حقوق در نظريات امروز، آزادي فرد اولويت دارد. مؤثرترين شيوه براي شكوفايي رفاه عمومي، آزادي است كه از طريق آن، توانايي‌ها و انتخاب‌هاي فرد گسترش مي‌يابد؛ هم‌چنان كه ميل در كتاب درباره آزادي نوشته است «تكامل آزاد فرديت، يكي از اركان اصلي خوشبختي بشر است و نيز جزء مهم و اصلي پيشرفت اجتماعي و فردي به شمار مي‌رود»، فرض مي‌شود كه خود ما نيز از پيش و به طور متقدم ايجاد شده است؛‌ يعني پيش از توافق ما با ديگران اين خود شكل گرفته است. اين معنا از جامعه، هدفي ممكن را از خودهاي منفرد شده توصيف مي‌كند كه سازنده يا تشكيل دهنده هويت ما نيستند. تئوري سياسي ليبرال فرض مي‌كند كه مردم، متمايز از اهدافشان هستند. هم‌چنان كه در اخلاق فردگرايانه، قلمرو و حوزه خير، عرضي و ذاتي است. افراد از مفاهيم خير جدايند. ارزش‌گذاري ذاتي يا باطني، خارج از وجود تعريف مي‌شود. از طرفي آزادي فردي بر نظم اخلاقي اولويت دارد و بنابراين اخلاق، امري عرضي يا غيرذاتي است.
براي جان استوارت ميل، بي‌طرفي براي ترويج استقلال فردي لازم است و اين بي‌طرفي، اساس كتاب مهمش يعني يك سيستم منطقي (1843/1888) و نيز كتاب درباره آزادي و كتاب فايده‌گرايي كه نزديك به دو دهه بعد نوشت، را تشكيل داده بود. او براساس تفوق و اولويت آزادي فردي معتقد است نهادهاي اساسي و بنيادين جامعه بايد بي‌طرفي را در ميان مفاهيم مختلف خير تضمين كنند. وي همچنين علاوه بر توسعه و بسط اخلاق فايده‌گرايانه كلاسيك و تأكيد بر حداكثر آزادي در دولت ليبرال، بنيادهاي تحقيق استقرايي را بر اساس روش‌شناسي علمي طبيعي نيز تعيين مي‌كند. در تنها رساله منظمش، به نام يك سيستم منطقي او استدلال مي‌كند كه او براي تميز دانش اصيل از خرافات، از منطق استنتاجي از طريق تكنيك‌هاي آزمايشي و تجربي دقيق، براي تأييد و اثبات ناشناخته از شناخته استفاده مي‌كند. در چهارچوب اصول تجربه‌گرايي، ميل تكنيك‌هاي استقرايي فرانسيس بيكن را به منزله روش‌شناسي حل مشكل به منطق ارسطوي ترجيح مي‌دهد. (11)
اگوست كنت نفوذ زيادي بر كار جان استوارت ميل داشت. ميل درست مانند پوزيتيويسم آگوست كنت معتقد است، هيچ جوهر يا واقعيتي در پشت هيجان وجود ندارد و بنابراين انسان‌هايي كه مي‌نويسند و پژوهش مي‌كنند، بايد خود را به داده‌هاي واقعي و حقيقي محدود كنند كه فوايد عملي به بار مي‌آورد. (12) در نظر او تحقيق اجتماعي غيراخلاقي است و فقط به مسائل و مشكلات ابزارها مي‌پردازد. غايات و اهداف، خارج از محدوده و گستره آن هستند. ميل در توسعه روش‌هاي دقيق استقرا و تصديق (اثبات) نظريه دانش‌ در چهارچوب تجربي را تشكيل داد؛ براي نمونه در نظر وي:
اصول و مبادي اوليه استنتاج هندسي، حقايق آزمايشي و تعميم‌سازي‌هاي حاصل از مشاهده هستند.
و:
حقيقت، في‌نفسه چيزي جز تاريخ گذشته و عادات ذهني‌مان نيست.
روش‌ها براي تحقيق در جامعه بايد در ارتباط با موضوع و محتوا كاملاً بي‌طرف باشند و شديداً به مخاطرات و فوايد ممكن يك رشته، اعمال محدوديت شوند. اصول و تشريفات براي تمرين كار تجربي نبايد به لحاظ اخلاقي و سياسي، تجويزي باشد و بايد عليه علم بد و نه صرفا رفتار و اجراي بد رهنمون شود. تحقيق نمي‌تواند درست يا نادرست سنجيده شود، فقط يا صحيح است يا باطل. در نظر ميل تفاوت ميان فلسفه‌هاي رقيب، يعني فلسفه شهودي و تجربه‌گرايي، صرفاً موضوع بحثي انتزاعي نيست؛ بلكه سرشار از نتايج علمي است و در بنيان و اساس بزرگ‌ترين تفاوت‌هاي ديدگاه عملي در يك دوره پيشرفت قرار دارد. به ويژه اين كه من شديداً احساس مي‌كنم تمايل رايج و غالب به سمت ذاتيت، يكي از موانع بزرگ در برخورد عقلاني با مسائل بزرگ اجتماعي است و از خطاهاي بزرگي است كه مانع پيشرفت انسان مي‌شود. بنابراين ضروري است كه بحث و تفاوت ميان اين دو فلسفه را تعيين كنيم. (13) جان استوارت ميل از آن جا كه قائل به ليبراليسم دموكراتيك است، از بي‌طرفي دفاع مي‌كند، «بدون هيچ نگراني براي استقلال افراد يا گروه‌ها» كه علوم آزمايشي در پي خدمت و كمك به آن است. اين بي‌طرفي بايد به آن‌ها به عنوان موجوداتي فعال و متفكر برخورد كند كه در انتخاب معنايي كه خود از زندگي خوب در حكومت اكثريت دارند، آزاد هستند. (14)
زماني كه اخلاق رسانه در دهه 1920 شكل روشن و قاطعي گرفت، اخلاق فايده‌گرايانه به دليل ريشه‌هاي‌اش در استقلال فرد و نيز امانيسم اين دنيايي، جذاب بود؛‌ به ويژه درباره امانيسم اين دنيايي، تجربه‌گرايي جان استوارت ميل خودش را براي سازگاري با معيارهاي ارزيابي عقلاني آماده اعلام كرد. رفتار ژورناليستيك حتي از زماني كه قديمي‌ترين و اولين روزنامه در سال 1609 در آلمان انتشار خود را آغاز كرد، همواره مورد انتقاد و بحث بوده است. با اين همه، سوء استفاده از مطبوعات تا آغاز قرن بيستم، يعني وقتي عقل عمومي فايده‌گرايانه به منزله چهارچوب كلي ظهور كرد، صراحتاً به اصول اخلاقي مرتبط نبود. گر چه تلاش جدي براي وضع مبادي اخلاقي ارتباطات با آغاز فعاليت‌هاي آموزشي در آكادمي و رشد جوامع حرفه‌اي كه داراي قواعد اخلاقي بودند، طي دهه 1920 شكل گرفت. به اين ترتيب طبيعت‌گرايي علمي در حال شكل دادن به ساختار دانستن بود؛ طبيعت‌گرايي به اين معنا كه دانش اصيل و واقعي مي‌تواند فقط در قوانين طبيعي علوم دقيقه ديده شود. هم‌چنان كه آكادميسين‌ها از جمله آن‌هايي كه در علوم ارتباطات فعاليت مي‌كردند، ايده‌آل‌ها و روش‌هاي طبيعت‌گرايانه را ترويج مي‌كردند، پيشرفت‌ها در علوم فيزيكي به استاندارد تبديل شد. بنابراين اخلاق نرماتيو و هنجاري كه از بيشترين نفوذ بر ارتباطات طي اين دهه شكل‌گيري برخوردار بود، همانا عقلانيت فايده‌گرا بود.
استنتاج اخلاقي براي ميل برابر و به معناي سنجش نتايج خوشبختي انسان بود. اخلاق فايده‌گرا جايگزين تمايز متافيزيكي با كميت‌هاي تجربي شد و فرآيند استقرايي كه جان استوارت ميل در كتاب سيستم منطق مشخص كرده بود را منعكس مي‌كرد. فايده‌گراها از اعمال خاص يا سياست‌هايي بر اساس شواهد و مدارك طرفداري مي‌كنند. آن‌ها تقاضاهاي نظام‌مند را دنبال مي‌كنند كه اگر خوشبختي هر فرد يا عامل، يكي در نظر گرفته شود، جريان صحيح عمل، بايد آن چه باشد كه مورد رضايت همه يا بيشترين تعداد ممكن است. ميل در بخش چهارم فايده‌گرايي، مقايسه‌اي ميان مريي‌بودن و مطلوبيت براي اثبات استاندارد اخلاقي فايده‌گرايي ترسيم مي‌كند. او استدلال مي‌كند اثبات موضوعي كه مريي است، حقيقتي است كه مردم در زندگي واقعي مي‌توانند ببينند. او با اين مقايسه مي‌خواهد اثبات كند، آن امري مطلوب است كه مردم آن را واقعاً بطلبند. بنابراين زماني كه مردم در حقيقت، لذت و شادي را طلب مي‌كنند، لذت بايد امري مطلوب يا خوب باشد. (15) به ديگر سخن، اخلاق فايده‌گرايانه به دليل سازگاري‌اش با تفكر علمي جذاب است. در واقع اخلاق فايده‌گرايانه با معيارهاي سنجش عقلاني سازگار است؛ معيارهايي كه توسط فرهنگ روشنفكرانه روشنگري به طور كلي و تجربه‌گرايي به طور خاص پر و بال داده شدند و نشو و نما يافتند.
در ديدگاه فايده‌گرايي، شخص به يك موقعيت اخلاقي با شواهد متقن و قوي اعتبار مي‌بخشد. شما نتايج شادي و لذت حاصل از يك يا چند جريان را مي‌سنجيد و سپس سراغ آن كاري كه بيشترين لذت را در بردارد، يعني بالاترين كل مطلوب مي‌رويد. درواقع تصور بر اين است كه خوشبختي بشر به لحاظ مفهومي، مشكل‌ساز نيست و به لحاظ علمي هم مي‌تواند حوزه و دامنه‌اي از حقيقت را شكل دهد. شخص مي‌تواند همه عوامل متافيزيكي و خداشناختي را كه پرسش‌هاي اخلاقي به لحاظ علمي غيرقابل تصميم‌گيري را مي‌سازد، كنار بگذارد. بنابراين، اطمينان از اين كه داده‌ها دقيق‌اند، به اصلي بنيادي در قواعد حرفه‌اي اخلاق ژورناليسم تبديل مي‌شود. تقلب، جعل مواد، آلودگي و نيرنگ، همه غيراخلاقي و غيرعلمي هستند. داده‌هايي كه به لحاظ دروني و بيروني داراي اعتبارند، به لحاظ آزمايشي و اخلاقي مانند سكه رايج در يك سرزمين هستند. در يك عمل رسانه‌اي زير استاندارد و به لحاظ ارزشي، بي‌طرفانه و ساختار گرايانه، تعاريف، رويه‌هايي را ايجاب مي‌كنند كه خود، هدف و غايت آن را تعيين مي‌كنند و با اين هدف است كه آن‌ها از لحاظ اخلاقي سنجيده مي‌شوند. گر چه به نظر مي‌رسد در دهه 1920 در شكل متمركزي، عقلانيت فايده‌گرايانه واقعا به عنوان پارادايم متقدم و متداول در ارتباطات، بيش از يك دهه خدمت كرده است. اخلاق ارتباطات دمساز با اخلاق فيلسوفانه سال‌هاي 1890 بر اين فرض است كه عقلانيت فردي همه ادعاهاي مشروع درباره الزامات و تعهدات اخلاقي را روشن مي‌سازد و از اين رو حقيقت اين ادعاها مي‌تواند با آزمايش رسمي از ساختار منطقي‌شان برآيند. اخلاق ارتباطات هنگامي كه به طور جدي واقعي مطرح مي‌شوند، متضمن عقلانيت اخلاقي‌اي است كه استقلال كارگزاران اخلاقي براي كاربرد قواعد منطقي، رسمي و آگاهانه براي هر انتخابشان را اقتضا مي‌كند. ولي شيوه‌ي سلطه‌ي فايده‌گرايي در حال حاضر بر اخلاق عملي و حرفه‌اي قادر نيست به بسياري از مشكلات پيچيده‌ به طور مناسبي پاسخ گويد. (16) نوآوري‌هاي شگفت‌انگيز فن‌آوري و بعد منفي تجارت جهاني متمايل به بازار، حرفه خبر را از نقش سنتي‌‌اش در تسهيل زندگي دموكراتيك دوره كرده است. بنابراين به جاي جست‌وجو براي اصول بي‌طرفي كه براي همگان جذاب باشد، نياز به يك الگوي اخلاقي كاملاً جديد وجود دارد. نظريه اخلاقي ما بايد براي ديدگاه پيچيده‌اي از قضاوت‌هاي اخلاقي كه خوب در وظيفه جاي گرفته است، متكي باشد.

اخلاق وظيفه (17)

اخلاق فايده‌گرايانه با وجود درخواست‌هاي دموكراتيك، ضعف‌هاي مهمي دارد. اين ضعف‌ها به سنجش دقيق نتايج مربوط مي‌شود، به ويژه وقتي در امور روزانه ـ دست كم در دراز مدت ـ ، نتايج انتخاب‌هاي ما غالباً ناشناخته است. وبلاگ‌نويسي يك انقلاب مهم در روزنامه‌نگاري در حال حاضر است ولي ما چگونه مي‌توانيم همه تغييرات را حتي در يك دهه، از حالا ارزيابي و تحليل كنيم. فوايد كوتاه مدت افشاي يك فساد در رقابت‌هاي سياسي ممكن است با تأثيرات منفي دراز مدت آن، يعني خصومت شديد دولت با مطبوعات پرخاشگر، از بين رفته و خنثي شود. نتيجه چنان پيچيده و در هم تنيده است كه يك نظريه خود را محصور به نتايج مي‌كند و اغلب نمي‌تواند براي عمل قابل قبول به لحاظ اخلاقي، اصول راهنما ارائه دهد.
در ميان فيلسوفان اخلاقي مهم‌ترين انتقادها از فايده‌گرايي راديويد راس مطرح كرده است. (18) راس عليه اين ادعاهاي فايده‌گرايان بحث مي‌كند كه ديگران به لحاظ اخلاقي براي ما فقط وقتي اهميت دارند كه اعمال ما بر آن‌ها تأثير مثبت يا منفي داشته باشد. (19) راس معتقد است، ما همواره خود را در حال مواجهه با بيش از يك ادعاي اخلاقي مي‌بينيم كه در يك زمان با اصول اخلاقي متفاوتي درگير است. از اين رو اين پرسش كه «چه چيزي بيشترين خبر را توليد مي‌كند»، بسيار محدود و يك بعدي است. اين نظريه طيف معمولي از شرايط و روابط انساني را در بر نمي‌گيرد. مردم وفاي به عهد، توزيع برابر، عدم خشونت و جلوگيري از آسيب و صدمه را اصولي اخلاقي مي‌دانند. هر يك از آن‌ها در موقعيت‌هاي مختلف مي‌تواند جدي‌ترين باشد. حساسيت‌هاي اخلاقي معمولي به ما مي‌گويد:
يك نفر آن وقتي وعده يا قولي را برمي‌آورد كه فكر مي‌كند بايد اين كار را انجام دهد. كاملاً روشن است كه او اين كار را بدون فكر كردن به نتايج و پيامدهاي كلي آن انجام مي‌دهد. آن چه باعث مي‌شود او فكر كند به نحوي كار درستي انجام داده است، اين حقيقت است كه او به انجام اين كار قول و تعهد داده است. فقط همين. (ديويد راس، 1930)
راس مي‌گويد، فايده‌گرايي به عنوان يك نظريه تك بعدي، به سادگي به حداكثر رساندن خوشبختي عمومي را تقاضا نمي‌كند ولي تعهدات و الزامات اخلاقي نامربوط ديگري ارائه مي‌دهد كه با خود اين نظريه همخواني و سازگاري ندارد. هم‌چنان كه چارلز تيلور استدلال مي‌كند، دقتي كه اين الگوي تك عاملي دارد. جذاب است ولي با ترك آن چه نمي‌تواند به حساب و سنجش درآيد، «فقط صورت و ظاهري از اعتبار را نمايندگي مي‌كند.»
در بعضي موقعيت‌هاي رسانه‌اي، نتايج، راهنماهاي مطمئني هستند ولي در بسياري از مهمترين و اساسي‌ترين بحث‌ها كه در حال حاضر ما با آن مواجه هستيم، فايده براي فهم عدالت توزيعي، ‌تنوع فرهنگي مردم، خشونت در تلويزيون و سينما، ابراز حقيقت، ‌دستكاري‌ها و دخالت‌هاي ديجيتالي، منازعه و جنگ منافع و ... ناكافي است. ما با ناهنجاري‌ و بي‌قاعدگي مواجهيم كه نظام اخلاقي قرص و محكم فعلي در صنعت رسانه‌ها براي حل دردسرها و مشكلات مزمن، نه ايده‌آل است، نه مناسب.
در نظريه اخلاقي سنجش نتايج، «فقط آينده در ارتباط با آن چه به لحاظ اخلاقي اهميت دارد، حساب مي‌شود، نه گذشته» (ديك، 1977) در اين تفكر، نتايج آينده با اين كه فرضي‌اند، قطعي و جبري هستند ولي چرا بايد فوايد ممكن در آينده را مثلا بيشتر از تشكر و سپاسگذاري از والدين به دليل كردار و عمل آن‌ها در گذشته محسوب كرد؟ اگر من در گذشته قولي داده‌ام، اين وظيفه بايد فوري‌ترين امر در حال حاضر باشد. اگر اعمال گذشته من به كسي صدمه زده است، من وظيفه جبران يا تاوان اشتباهات را دارم. وظايفي از عدالت هستند كه ما را ملزم مي‌كند تا تعادل لذت را ناديده بگيريم و حتي آن را بشكنيم. بنابراين اخلاق وظيفه، مدلي الزام‌آور و ناگزير از تصميم‌گيري اخلاقي است. اين امر همه چهارچوب زماني يعني گذشته، حال و آينده را پوشش مي‌دهد به جاي اين كه فقط تأثيرات آينده را در نظر بگيرد. وظيفه، طيف وسيع‌تري از تجربه و روابط انسان را پاسخ مي‌دهد. وظيفه مي‌گويد كه جامعه انساني براي حفظ انسانيت خود، به اعمال وظيفه‌شناسانه احتياج دارد. در حقيقت، ريچارد نايبر (20) مسئوليت را امري ذاتي فرديت (21) و شأن ما مي‌داند. خودِ ما در عمل پاسخ خود را بيان مي‌دارد. روابط با خود ديگران، الزام اخلاقي دارد؛ ما به پاسخگويان پاسخ مي‌دهيم؛ ما در جامعه‌اي با روابط مثبت و متقابل زندگي مي‌كنيم.
امانوئل لويناس (1981) با فهم مشابهي از انسان‌ها، به عنوان عوامل مسئول تأكيد مي‌كند وظايف ما نسبت به ديگران براي هويت انساني ما اساسي‌تر از حقوق فردي است. اخلاق وظيفه، چهارچوبي اساسي ارائه مي‌دهد كه ما را از داشتن تئوري اخلاقي و عمل دموكراتيك، كه گاه يكي تبديل به ديگري مي‌شود، باز مي‌دارد. براساس وظيفه كلي بسط اخلاق معتبر رسانه به لحاظ نظري، بهترين و مفيد‌ترين جهت‌گيري، جهت‌گيري غير هستي‌شناسانه است.

اخلاق ديالوگي (22)

وقتي ادعا مي‌كنيم اعمال اخلاقي، وظيفه‌اند، اين ادعا در حكم اين است كه بگوييم عمل وظيفه‌شناسانه، خود موجب يكپارچگي ميان شخص و جامعه مي‌شود. وظيفه، منتظر قضاوت هيئت منصفه درباره تأثيرات كارش نمي‌ماند، همچنين وظيفه فقط مختص افراد با فضيلت هم نيست. وظيفه، تمايزي ميان ابزار و اهداف قائل نمي‌شود. وظيفه با رفتارها يا سياست‌هاي خاصي به وسيله جامعه انجام مي‌شود و يا حقيقت، سخن گرفتن از چنين رفتارهايي است. دروغ، تخطي از جامعه انساني است زيرا دروغگو را به هزينه فرد اغفال شده، قدرتمند مي‌كند. اين نكته بايد تأكيد شود كه اخلاق اجتماعي وظيفه، با برداشت هستي‌شناسي زدايي شده كانت، از نظر طبقه‌بندي فرق دارد. نايبور بحث مي‌كند كه خود مسئول به منزله استعاره اصلي و بنيادين، تعبير و اصطلاحي است كه راه بودنمان را در جهان باز مي‌كند. در ديدگاه وي خود، پويا است؛ شأن و فرديت انسان را خود ابراز مي‌كند. خود مسئول، با مجموعه شرايط مكاني و زماني تعامل دارد ولي روابطمان با خودهاي ديگر است. خود در ديالوگ با جامعه وجود دارد. در ديدگاه نايبور بر خلاف توده اتمي شده جان استوارت ميل، جامعه يك كل ارگانيك است. وظيفه، فرمانبردار قوانين رسمي نيست، بلكه خود ديالوگي است كه از طريق روابط مثبت و فعال تناسب مسئولانه‌اي را با كل زندگي جست‌و‌جو مي‌كند. (نايبور، 1963)
آرتور ديك بر مفهوم وظيفه مشترك از طريق تغيير معنايي كه ديويد راس تعريف كرده بود، خوب كار كرده است. الزامات و تعهدات مسلمي مانند وفاي به عهد، سپاسگزاري، جبران مافات، نيكوكاري، احسان و عدالت صرفاً صفات اخلاقي‌اي نيستند كه بشر به طور ضمني يا صريح به رسميت شناخته است؛ اين‌ها براي اين كه جامعه در پيوند و همكاري با هم باشد و شكوفا شود، لازم و ضروري است. ديك به وظايف مفروض و بديهي به عنوان «الزامات اخلاقي جامعه» اشاره مي‌كند. در تغيير آهنگ ديگري كه در اين عقيده، برنارد گرت وظايف بديهي و مفروض را در چهارچوب اخلاق عمومي قرار مي‌دهد؛ براي نمونه «هر كسي كشتن، ايجاد رنج و زحمت براي ديگران و عهد‌شكني را غيراخلاقي مي‌داند» و «هيچ كس شك ندارد» كه چنين اعمالي به توجيه احتياج دارد، يا اين كه جوامع نمي‌توانند وجود داشته باشند. (23)
بحران‌هاي اخلاقي هر گاه و هر جا كه يك يا چند وظيفه به تصميمات مختلفي بينجامد، پديد مي‌آيند، وقتي ما چنين وظايف متناظري را بر مبناي حمايت از فرديت و شخصيتمان، يا ارتقاي آن در ميان يك جامعه بالنده، قضاوت مي‌كنيم، درست عمل مي‌كنيم. براي گزارشگراني كه سر صحنه يك تصادف مي‌رسند، اولين وظيفه اخلاقي نيكوكارانه اين است كه با ديگر انسان‌ها با احترام و دلسوزي رفتار كنند. وظيفه بعدي، ارائه خدمات اطلاعاتي براي مطالعه مردم است. كارگزاران اخلاقي نياز به بستر و زمينه‌اي دارند كه در آن، ‌هر آن چه ارزشمند است و نيز ارزش‌هايي را كه در مجموعه‌ها و زمينه‌هاي خاص پرورش يافته‌اند، ارزيابي كنند. ما فقط از طريق موقعيت‌هاي اجتماعي خاص كه در آن، هويت و منافع اجتماعي شكل مي‌گيرند، مي‌توانيم آن چه كه شايسته حفظ است را معلوم كنيم. (24) بنابراين اخلاق اجتماعي وظيفه محور بر دموكراسي تأكيد مي‌كند؛ سياست‌هاي جامعه بايد مجدداً به منظور دستيابي به كنترل برابر مؤسسات، شركت‌ها و فن‌آوري‌هايي كه گريز را ممكن مي‌سازند، از نو ساخته شوند. بنگاه‌هاي ارتباطي بر نهاد جامعه، در عصر ارتباطات الكترونيك، مسلطند. يك اخلاق ديالوگي هنجاري كه در تئوري فرد در جامعه ريشه دارد، بنابراين تسلط، يك چهارچوب اخلاقي ارائه مي‌دهد كه با ساختار پيچيده‌ فن‌آوري رسانه‌اي مدرن، هم‌شكل و هم‌ريخت است. هانس يوناس (25) به طور صحيحي بر تناسب اخلاق وسيع و قرص و محكمي در حد قدرت معاصر تأكيد مي‌كند. شبكه‌هاي اطلاعاتي در سطح جهان نمي‌توانند به وسيله اخلاقي كه بر محور تصميم‌گيري‌ فردي استوار است، كار كنند. اخلاق اجتماعي ديالوگي، رسانه‌هاي جمعي را به طرز معني‌داري به عنوان نهاد اجتماعي معرفي مي‌كند و همواره مباحث را در يك زمينه سياسي ـ فرهنگي مي‌نشاند. (26) اين امر دائم با ساختارهاي سازماني در كشاكش است و مستقيماً درباره مسائل اساسي، ‌مديريت، بوروكراسي و سياست ايدئولوژيك، توزيع منابع، بيگانگي جمعي، علت وجودي مطبوعات و عدالت توزيعي مستقيماً تحقيق مي‌كند؛ بي‌آن كه تصميم به تلاشي و زوال نظم سياسي بگيرد. اين اخلاق واقعي و حقيقي است كه در آن پرسش‌هاي اساسي ماهيتاً و طبيعتاً، اجتماعي و اخلاقي هستند. اگر اخلاق رسانه‌هاي جمعي بايد در سطح وسيع‌تري نسبت به گذشته به كار گرفته شوند، بنابراين آن بايد در هيئت و بدنه‌اي از مفاهيم انگيزشي جاي بگيرد كه به آن گفتمان، آشنا و علاقه‌مند باشد. با توجه به بي‌كفايتي فايده‌گرايي فردگرايانه كه بر اخلاق رسانه‌اي به طور تاريخي مسلط است، لازم و ضروري است كه به لحاظ مفهومي از نو شروع كنيم. برداشت‌هاي متعدد و شايان توجهي دارند كه سه تاي آن‌ها را معرفي مي‌كنيم.

گفتمان اخلاقي (27)

ترجمه‌ي كتاب مهم يورگن هابرماس با نام آگاهي اخلاقي و كنش ارتباطي در سال 1990 و انتشار كتاب مجادله اخلاق ارتباطي (28) در همان سال، مرحله‌اي جديد را براي مهمترين بحث‌ها در اخلاق ارتباط براي بيش از يك دهه گذشته بنا نهاد. در تباين با اخلاق فايده‌گرايانه، هابرماس ديدگاه اخلاقي را در ميان اعمال ارتباطي جاي داده است. بر عكس اخلاق تك‌گويي و تك منطقي دوره‌ي روشنگري، او شكل ديالوگي از عقل عملي را ارائه كرده است. به عقيده هابرماس، همه كساني كه تحت تأثير ادعاهاي نرماتيو يا هنجاري يا عمل اخلاقي‌اند بايد در تشكيل آن هنجارها و عمل به آن‌ها درگير باشند. وي معتقد است اعضاي جامعه بايد بي‌استثنا در گفتماني كه هر كسي را از نگراني‌ها و چشم‌اندازهاي ديگري آگاه مي‌كند، مشاركت كند. در چنين گفتماني بايد ديگران تشويق شوند كه با ما درباره هنجارهاي اخلاقي و سياست عمومي موافقت كنند. ولي درگير آن چيزهايي هستند كه هابرماس آن را كنش ارتباطي مي‌خواند؛ يعني فرآيند ارائه دلايل براي حفظ يا رد ادعاهاي خاص. هم چنين بحث‌هايي منجر به هنجارهاي مورد توافق مي‌شود. توجيه اخلاقي به توافق خردمندانه و عقلاني درباره موضوعات يا هنجارهايي كه زير سئوال قرار دارند، وابسته است. (29) هابرماس به جاي اين كه فلسفه سياسي دموكراتيك را بديهي در نظر بگيرد، معتقد است آگاهي اخلاقي را در شرايط سركوبگرانه تكنوكراسي ابزاري و قدرت نهادها كه عمل مستقل را در عرصه عمومي خفه مي‌كنند، بايد پرورش داد. جامعه هابرماس كه از عقلانيت و رابطه متقابل تشكيل شده است به طور مؤثري عليه اين تهديدات اقتدارگرايانه موضع گرفته است. گفتمان اخلاق با سياست دموكراتيك ليبرال كه با رهيافت فايده‌گرايانه درباره اخلاق ارتباطات همكاري دارد، تباين دارد.

اخلاق فيمينيستي

اخلاق فيمينيستي نمونه دوم از ديالوگ بديل ياآلترناتيو است. اين اخلاق، گسستي راديكال از استقلال فردي و فرضيه عقلانيت در پيامدگرايي ميل به نمايش مي‌گذارد. اخلاق فيمينيستي كارول گيليگان، اساسا تئوري اخلاقي را با واژه‌ها و اصطلاحات فايده‌گرايانه بازسازي مي‌كند. به جاي تحقيق براي اصول بي‌طرف كه براي همه جذابيت داشته باشد، اخلاق فيمينيستي، قلمرو اخلاقي را در ميان اهداف عمومي زندگي بشر قرار مي‌دهد كه مردم سراسر جهان از هر نژاد و فرهنگ در آن مشترك‌اند. آن‌ها از قواعد بي‌غرض و رسمي در اخلاق فايده‌گرايانه انتقاد مي‌كنند در حالي كه اصل و صحت را بر مهرباني، دوستي، همكاري و يكدلي قرار مي‌دهد. در نظر فيمينيست‌‌ها نظريه اخلاقي ريشه در روابط ابتدايي انساني دارد. تئوري اخلاق فيمينيست‌ها به جاي تأكيد بر اصول قاطع مانند بزرگ‌ترين تعادل خير عليه شر، معتقد است نگراني و توجه انسان بايد نقش اصلي و مهم را در تصميم‌گيري‌هاي اخلاقي ايفا كند. آن‌ها قوانين و هنجارهاي اخلاقي فايده‌گرايانه را براي نوع بشر رد مي‌كنند. در واقع تئوري فيمينيستي يك نوع اخلاق اجتماعي از خود و ديگري را در سنتي ديالوگي نمايندگي مي‌كند. موجوديت اخلاقي در ديگر اشخاص قرار دارد و ديگري به لحاظ مفهومي و شخصي، معيار و محك اخلاق است. به طور كلي در اخلاق فيمينيستي، روابط اجتماعي امري والا و برتر محسوب مي‌شود. روابط ميان اشخاص نمي‌تواند بي‌ آن‌كه نابود شود به عناصر ساده‌تر تجزيه شود. نظم اخلاقي به جاي آن كه بر روابط و درجه‌بندي‌هاي بيروني عنايت كند، بيشتر به روابط بين‌الاذهاني توجه دارد كه دروني و درون‌زاد و داراي زندگي راستين و واقعي‌اند. فهم و توجه متقابل و دو سويه ـ در تجربه بشري و نه وجدان رسمي ريشه دارد ـ اساس آن گفتمان اخلاقي است، كه ممكن است. اخلاق ديالوگي فيمينيستي، الگويي هنجاري است كه با فرضيات و اصول فايده‌گرايي فردگرا تناقض دارد.

اخلاق جامعه‌گرايانه (30)

جامعه‌گرايي سومين نظريه اخلاق ديالوگي است كه با اخلاق فايده‌گرايانه چالش دارد. اين نظريه فرض مي‌كند كه هويت بشري از طريق قلمرو اجتماعي ايجاد شده است. ما در جهان اجتماعي فرهنگي متولد شده‌ايم؛ جايي كه ارزش‌ها، تعهدات اخلاقي و مفاهيم وجودي در ديالوگ با يكديگر گفت‌و‌گو مي‌كنند. رضايت و خرسندي هرگز در انزوا به دست نمي‌آيد، بلكه از طريق رشته الفت انساني كه نتيجه ساخت و بقاي جوامع است، به دست مي‌آيد. فلسفه سياسي جامعه‌گرايان بر محور ماهيت دموكراسي، روابط با افراد و جامعه و مشروعيت اصول اخلاقي در دوره معاصر دور مي‌زند. همراه با تأكيد بر اين مفاهيم، جامعه‌گرايان از ايدئولوژي ليبرال كه اساس فايده‌گرايي قرار دارد، انتقاد مي‌كنند. جامعه‌گرايي به جنگ دموكراسي كاملاً فردي شده مي‌رود كه فردگرايي فايده‌گرا درون آن پيشرفت كرده است. جامعه‌گرايان معتقدند، ليبراليسم جان لاك و جان استوارت ميل، مجموعه حقوق فردي را با خير اشتباه گرفته‌اند. (31) كارگزاران اخلاقي به زمينه‌اي از تعهدات اجتماعي و نيز جامعه‌اي احتياج دارند كه بخواهد معلوم كند چه چيز ارزشمند است. آن چه به عنوان خير، شايسته حفظ است مي‌تواند فقط از طريق موقعيت‌هاي اجتماعي خاص و نيز مجموعه توافقات ضمني و روابط اجتماعي كه افراد در آن مشاركت مي‌كنند، شكل مي‌دهد. همگاني و مشترك بودنمان و همچنين جامعه، بستري را ارائه مي‌دهد كه ماهيت اخلاق به طور صحيح در آن فهميده شود. ما در يك رابطه ديالوگي، به دليل داشتن روابط گفتاري با يكديگر، ‌يعني به عنوان انديشه‌گر صرف و منتزع، فقط با غلبه بر دوگانگي در تئوري سياسي ليبرال ميان آزادي بشر و نظم اجتماعي مي‌توانيم چندگانگي اساسي اخلاق را درك كنيم. در فرهنگ جامعه‌گرايي، حوزه و قلمرو خير، بيروني و عرضي نيست بلكه از جامعه نشأت مي‌گيرد.
در شناخت‌شناسي سنتي مانند تجربه‌گرايي جان استوارت ميل، همه رفتارها مونولوگ و تك منطقي هستند؛ گر چه اعمال ممكن است با ديگران هماهنگ شوند. با اين همه، در فرهنگ جامعه‌گرايان كه عمل بشري را به منزله ديالوگ در نظر مي‌گيرد، همه موضوعات اخلاقي از جامعه برمي‌خيزد و درون جامعه حل مي‌شود. يك خود فقط در شبكه‌اي از مناظره‌ها وجود دارد. فرد و همه تعبيرهاي شخصي، منشأ اجتماعي لازم همه يا هر يك از مفاهيم خير و غيره خود را به طور صريح يا غير صريح معتبر مي‌شناسد. از طريق برخوردهاي ديالوگي (منطق دوگانه) انسان‌ها ادعاهاي انكارناپذيري بر يكديگر دارند كه بدون انكار انسانيت خودشان رد شدني نيست. اخلاق فرآيند مشترك از كشف و برداشت است. به جاي حقوق فردي به عنوان هنجار يكپارچه، اين تعهد ما به حفظ ديگري است كه موجوديت ما را تعريف مي‌كند.

نتيجه‌گيري

اخلاق ديالوگي وظيفه، در هر سه برداشت، الگويي متمايز، هم براي تئوري اخلاقي و هم براي عمل حرفه‌اي است. ژورناليسم ريشه در فايده‌گرايي دارد كه بر بي‌طرفي و انزوا تأكيد مي‌كند اما در يك ديالوگ بديل. عينيت‌گرايي نه لازم است، نه مطلوب. ژورناليست عضو يك جامعه است و فرض مي‌شود كه تمايل و علائق شخصي در فرآيند جمع‌آوري، گزينش اطلاعات، برداشت و انتشار تأثير دارد؛ هيچ كس نمي‌تواند بعضي چيزها را به بعضي افراد به منزله مشكل معرفي كند و خود، هم‌زمان تماشاچي اين فرآيند باقي بماند. حقايق هيچ گاه براي خودشان سخن نمي‌گويند. آن‌ها بايد انتخاب شوند، نظم داده شوند، به يكديگر ارتباط داده شوند و صدايي پيدا كنند. با اين همه، گرفتار آمدن در دوگانه حقيقت/ ارزش، مشابه با دوگانه‌اي است كه تجربه‌گرايي جان استوارت ميل به آن مبتلا بود. اخلاق رسمي روزنامه‌نگاران به معناي گزارش بي‌غرض و اطلاعات بي‌طرف است. مأموريت مطبوعات، تغذيه ظرفيت فرد براي يافتن دليل و تصميم‌گيري است. بنابراين اخلاق در اين شغل عبارت است از بي‌طرفي و بي‌غرضي. تعريف خبر به عنوان اطلاعات عيني و بي‌طرف براي پيچيدگي‌هاي جهاني هابرماسي و نيز فيمينستي و جامعه‌گرايان بسيار ساده و سطحي است. بي‌طرفي و بي‌غرضي، به عنوان چهارچوبي يك بعدي از اعتبار اخلاقي و عقلاني، فقط برخي از خيرهايي را كه ما در جامعه به دنبال آن هستيم، در نظر دارد؛ مانند حداقل آسيب. ولي بحث‌هاي خارج از سنجش عيني و بي‌طرفانه از فرآيند تصميم‌گيري حذف شده‌اند. در اين نگرش، شيوه نفوذ قدرت و ايدئولوژي در نهادهاي سياسي مانند مطبوعات، تا حد زيادي ناديده گرفته شده است.
يك مفهوم پيچيده‌تر از خبر، كه با اخلاق ديالوگي دمساز است، افشاي صحيح است. در اين ديدگاه، ‌گزارش دادن بايد به لحاظ تاريخي و نيز شرح حال افراد، ‌خوب پرداخته شده باشد. بنابراين، فرهنگ‌هاي پيچيده به طور مناسبي معرفي مي‌شوند، روزنامه‌نگاراني كه به اخلاق ديالوگي وظيفه متعهد باشند، در پي باز كردن زندگي عمومي در همه ابعاد پوياي آن هستند و اين به معناي آن است كه كل زندگي‌ها را، كه همواره در معرض ورود تعابير چند جانبه‌اند، جدي گرفته است و نيز پيچيد‌گي‌هاي فرهنگي را خوب آموخته است. اين تفكر جامع‌تر از تحليل، جايگزين تفكر ناقص نظرگاه فني، بيروني و به لحاظ آماري دقيق مي‌شود. الگوهاي ديالوگي فرض مي‌كنند كه مردم، خود قادر به درك و يافتن نيازها و راه‌حل‌هاي ممكن آن هستند. هدف ژورناليست‌ها بيشتر شناختن صداهاي نماينده و جوامع است تا برنامه‌هاي چشمگير و استثنايي كه نا‌متعارف و بي‌پايه‌اند. برخلاف فردگرايي فايده‌گرايان، در اين ديدگاه به جاي اين كه مهارت اخلاق‌گراهاي دانشگاهي از جدال‌هاي زندگي روزانه حذف شود، مفاهيم خير، ارزش‌هاي جامعه را منعكس مي‌كند. اخلاق وظيفه به واسطه تقاضاهايي كه به جامعه ارتباط دارند، ساخته مي‌شود، نه اينكه حاصل يك نظريه انتزاعي باشد. يك الگوي ديالوگي، فراملّي است و به شيوه‌اي كه فايده‌گرايي عاجز از رقابت با آن است، فرهنگ‌ها را در مي‌نوردد.
* اين مقاله با نام Utilitarianism in Media Ethics and Its Discontents نوشته كليفورد كريستينز (Clifford G.Christians) از كالج ارتباطات دانشگاه ايلينوي، از منبع زير برداشت و ترجمه شده است:
Journal of Mass Media Ethics, 22 (2&3), 2007
* منابع در دفتر ماه‌نامه موجود است.
پي نوشتها:

1.Dialogic ethics of duty
2. Utilitarian ethics
3. Peter Singer
4. Introduction to the principle of Morals and legislation
5. از آن جا كه درد و لذت ريشه در وجود فيزيكي ما دارند، فايده‌گراياني مانند سينگر معتقدند خوشبختي و شادي همه موجوداتي (از جمله حيوانات) كه مي‌توانند درد و لذت را احساس كنند، بايد در نظر گرفته شود. آزار و رنج حيوانات يكي از بحث‌هاي مهم در فايده‌گرايي معاصر است ولي به موضوع اين مقاله كه قرار بود به فايده‌گرايي در اخلاق حرفه‌اي بپردازد، نامربوط بود.
6. J.O.Urmson
7. Richard Brandt
8. جان استوارت ميل يك ليبرال كلاسيك بود كه از سياست بريتانيا و سنت و عمل آن، كه به آزادي انسان تهاجم مي‌كرد، انتقاد مي‌كرد. مقاله معروف ميل به نام درباره انقياد زنان (1869) براساس آزادي منفي ليبراليسم كلاسيك است كه اجبار و مداخله دولت را محدود مي‌كند و در نتيجه، اين موضوع باعث شكوفايي آزادي مي‌شود.
9. On the liberty
10. Utilitarianism
11. علاوه بر اصل بيشترين لذت بنتام، فايده‌گرايي ميل، از نظر ماهوي تركيبي است از فلسفه تجربي ديويد هيوم و مفهوم فايده به منزله خير اخلاقي، و نيز اصول اعتقادي پوزيتيويستي اگوست كنت كه معتقد است چيزها به خودي خود نمي‌توانند شناخته شوند و دانش به حس محدود مي‌شود كتاب مهم ميل (1843/1888) به نام يك سيستم منطقي چنين تركيبي را كه ميل از اصول پوزيتيويسم فرانسوي با تجربه‌گرايي بريتانيايي درون نظام واحدي به دست داده است، به نمايش مي‌گذارد. چاپ اول اين كتاب، نسبت به چاپ سوم در سال 1850 و نيز چاپ هفتم آن در سال 1872، به كلي تفاوت دارد و تجديد نظري كامل در آن صورت گرفته است.
12. جان استوارت ميل اعتبار و ارزش خاصي براي استفاده معكوس اگوست سنت از استقرا و نيز شيوه تاريخي وي قائل است؛ «وقتي من براي اولين بار به اين موضوع در آثار كنت برخورد كردم، كاملاً ايده جديدي براي من بود ولي به نظر او من نبايد خيلي زود اين را دريافته باشم» ميل صريحاً شيوه كنت را در تميز دادن آمار و پويايي اجتماعي دنبال مي‌كند. او دو مقاله در نشريه وست منيستر ريويو درباره نفوذ كنت نوشت كه با عنوان اگوست كنت و پوزيتيويسم منتشر شد.
13. اين فلسفه‌ها در ميل (1865) به طور ژرفي آميخته شده‌اند. اين كتاب، مباحث نظري را كه در كتاب يك نظام منطقي (1843) خوب به كار گرفته شده است، بررسي مي‌كند ميل از اين دو رهيافت به عنوان اساس كتاب فايده‌گرايي‌اش استفاده مي‌كند. او در فصل اول بحث مي‌كند كه نظريه‌هاي اخلاقي به دو گونه استقرايي و شهودي تقسيم مي‌شوند كه دومي، يعني نظريه استقرايي را در كتاب يك نظام منطقي كاملاً مي‌پردازد. جان استوارت ميل مي‌گويد: دانش ما از بالاترين اصول اخلاقي، از طريق شهود شناخته و دانسته مي‌شود؛ بي‌آن كه نيازي به تجربه يا تجربه از راه مشاهده باشد.
14. روت علوم اجتماعي را به ايده آل ها و اعمال دولت ليبرال بر زمينه‌اي مرتبط مي‌كند كه «هر دو تلاش مي‌كنند ميان مفاهيم رقيب خير بي‌طرف باشند.»
15. هم‌چنان كه هريس و ديگران بحث مي‌كنند، هر چند اصل مطلوبيت/ مريي‌بودن، تجربه‌گرايي ميل را نشان مي‌دهد، آزمون و اثباتي كه در نظر دارد، متقاعد كننده نيست. تأكيد بر اين كه مردم بعضي چيزها را واقعاً مي‌طلبند به اين معنا نيست كه آن چيزها حتماً طلبيده مي‌شوند. مردم گاه چيزهايي را طلب مي‌كنند كه نبايد طلب كنند . اشتياق و تمناي من در شادي و خوشبختي، خود به خود خوشبختي را براي من به عنوان يك تعهد اخلاقي در كل قرار نمي‌دهد.
16. ما غالباً در اخلاق حرفه‌اي دوره حاضر، نتيجه‌گرايي را از فايده‌گرايي همه جانبه‌ جدا مي‌كنيم. ما عقيده حداكثر‌سازي خوشبختي را ترك كرديم ولي تلاش مي‌كنيم جريان‌هاي متفاوت عمل را كاملاً در چهارچوب و براساس نتايجشان ارزيابي كنيم؛ به اين اميد كه هر چيز شايسته توجهي را، در توصيف از نتيجه خود بگنجانيم. با اين همه حتي برداشت وسيع از فايده‌گرايي به عقيده تيلور، تعريفي محدود كننده از خيري است كه از شيوه سنجش استنتاجي طرفداري مي‌كند و ما را از توجه جدي به همه ابعاد تفكر سياسي هنجاري و اخلاقي باز مي‌دارد.
17. Duty Ethics
18. نظريه اخلاقي عدالت محور جان رالز (1971) يك انتقاد ناگزير از فايده‌گرايي است. بي‌مناسبت نيست كه به اين موضوع نيز اشاره كنيم كه نظريه فايده‌گرايي، يك نظريه غايت‌شناسانه است و نظريه انصاف به منزله عدالت رالز كاملاً هستي‌شناسي زدايي شده است. راس (1930) مفهوم وظيفه را به طور كامل بسط و توسعه داد و بنابراين به عنوان كسي كه بيشترين خدمت را در عرصه گذار از فايده‌گرايي تزريقي به اخلاق وظيفه كرده است، مطرح است.
19. براي تحليل انتقاد راس از فايده‌گرايي مور و نيز ارتباط راس با كانت و اصل فضيلت اخلاقي، نگاه كنيد به مي‌ير (2003). وي هم‌چنين نظريه راس را درباره ژورناليسم و موضوع سوء استفاده جنسي در دوران كودكي به كار مي‌گيرد.
20. Niebuhr Richard
21. Personhood
22. واژه dialogic به معناي چند منطقي و اساسا اخلاقي كه تك منطقي و مونولوگ نيست، ترجمه شده است. در اين جا براي ساده‌سازي و جلوگيري از تطويل معنا از اصطلاح ديالوگي استفاده شده است. (م)
23. مي‌ير اخلاق مشترك برنارد گرت را نيز شرح مي‌دهد ولي اين اخلاق را از اين جهت نمي‌تواند روشن كند كه اين اخلاق مشترك چگونه شكل مي‌گيرد، زير سؤال مي‌برد.
24. طبيعت مشترك عمل اخلاقي وقتي آشكار مي‌شود كه بخواهيم كل تلاش‌هاي ناموفق از قرن نوزدهم، از زماني كه خود جسورانه سلطنتي وجود داشته است تا زماني كه به خود جهاني متعهد به حقيقت خود مي‌رسيم، بررسي كنيم.
25. Hans Jonas
26. آرنت (2055) به ما نشان مي‌دهد كه چگونه اخلاق ديالوگي را درون زمينه گسترده سياسي ـ اجتماعي و نه صرفاً در چهارچوب روان‌شناسي و روابط بين اشخاص بفهميم.
27. Discourse Ethics
28. بن حبيب و دالماير (1990) بخش مهمي از كتاب اخلاق اجتماعي هابرماس و مقالاتي از كارل اوتو اپل و دو تن از دانشجويانش را منتشر مي‌كنند. پنج بخش از فصل دوم كتاب به تأملات و تفكرات اخيري اختصاص دارد كه در اروپا در ارتباط با گفتمان اخلاق براي نظريه نهادهاي دموكراتيك در جريان است؛ از نظريه زباني ويتگنشتاين گرفته تا ايده‌آليسم كانت. موخره بن‌حبيب اين مباحث را درون چهارچوب كلي فلسفه انلگوآمريكن قرار مي‌دهد.
29. يكي از چالش‌هاي مهم تفكر هابرماس، حول محور جنسيت دور مي‌زند. نانسي فريزر (1997-1992) معتقد است نظريه ساحت عمومي هابرماس، ديدگاهي انتزاعي و مجرد است كه فاقد نگاه كل گرايانه‌ عميق و نيز حساسيت جنسيتي يا فرهنگي است؛ و گفتمان اخلاق اساساً به دليل اين كه نگاه قوم‌گرايانه دارد، مورد انتقاد قرار گرفته است. با توجه به اين كه هابرماس معتقد است گفتمان عمومي براي عمومي‌‌سازي كل منافع شكل مي‌گيرد، چگونه مي‌توان مطمئن شد كه منافع گروه‌هاي خرده قومي در اين آزمايش عمومي‌سازي لحاظ شده است. اگر چه نه بحث قوميت و نه بحث جنسيت به سادگي قابل حل نيستند، گفتمان اخلاق، به جاي اين كه مانند هابرماس آن‌ها را درون بارادايم خودش حل مي‌كند هابرماس معتقد است «قواعد عقلي كه گفتمان اخلاق را مي‌سازند، همه امور و گروه‌هاي تأثيرپذير را به نفع پذيرفتن ديدگاه همه ديگران براي متعادل ساختن منافع، محدود مي‌كند». وي هم‌چنين مي‌گويد «فقط آن دسته از ارزش‌هاي اخلاقي مي‌توانند ادعاي اعتبار كنند كه تصويب و توافق همه كساني كه را كه از اين هنجارها تأثير مي‌پذيرند، در خود دارند يا مي‌توانند در خود داشته باشند» به ديگر سخن، گفتمان اخلاقي در اصل بر برابري جنسيتي و نيز در برگيري همه فرهنگ‌ها تأكيد دارد.
30. Communitarianism
31. خير مشترك بحث اساسي و محوري در نظريه مايكل ساندل، چارلز تيلور، مايکل والزز و كارول پتمن است. آن‌ها معتقدند سياست دموكراتيك براساس حقوق فردي بايد به نفع سياست‌هاي خير مشترك و عمومي كنار گذاشته شود.
منبع:نشريه رواق هنر و انديشه شماره 36




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.