مشخصات کتاب
نام کتاب | ازبه |
نویسنده | رضا امیرخانی |
ناشر | کتابستان |
سال چاپ | 1391 |
رده سنی | بزرگسال |
ژانر | دفاع مقدس |
کشور سازنده | ایران |
تعداد صفحات | 170صفحه |
شخصیت اصلی | خلبان جانباز |
خلاصه ای از داستان «ازبه»
داستان این کتاب با سبکی نو و به صورت نامه وار نوشته شده است. بنابراین در داستان هیچ گفتگویی صورت نمی گیرد بلکه نامه ها هستند که داستان را به جلو می برند. راوی اصلی نامه ها در مورد مرتضی خلبان جانبازی است که با د کمبود دوپا و داشتن دندان ترمیمی (خلبان ها باید هیچ نقصی در دندان ها از جمله عصب کشی،پر کردن و...نداشته باشند) درخواست پرواز می دهد. از طرفی کشاکش اداری، آرزوی جانباز، نامه ی دختری که در زمان جنگ به خواست معلمشان برای رزمندگان نامه نوشته و این نامه به دست مرتضی رسیده است. داستان حول محور آرزو ها و حسرت های یک جانباز نوشته شده است. جالب ترین قسمت داستان که آن را خیلی زیبا می کند، آشنا شدن با ساز و کار و افکار یک خلبان جنگی است که خالی از لطف نمی باشد. از طرفی کوتاه بودن این کتاب باعث می شود افرادی که حوصله یا وقت خواندن این کتاب را ندارند در کوتاه ترین مدت ممکن آن را مطالعه کنند.شخصیت شاخص کتاب «ازبه»
از مهم ترین افراد و همچنین شخصیت اصلی این کتاب مرتضی خلبان جانباز است و بعد از آن می توان به همسر و دختری که با مرتضی نامه نگاری می کند، اشاره کرد.مشخصات نویسنده
رضا امیرخانی نویسنده معروف و خوش نام کشور درسال 1352 در تهران به دنیا آمد. ایشان از دوران دبیرستان نوشتن را شروع کرد.ایشان اولین رمانش را با عنوان «ارمیا» در دوران دبیرستان نوشت و محبوبیت بسیاری پیدا کرد. امیر خانی تحصیلاتش را در دانشگاه صنعتی شریف ، رشتهی مهندسی مکانیک به پایان رساند. همچنین سردبیر سایت لوح بوده است و مدتی نیز رئیس هیئتمدیرهی انجمن قلم ایران بود. ایشان برای هر کتابش چندین جایزه گرفته است و از بهترین نویسندگان انقلابی، دفاع مقدس به حساب می آید. از بهترین جوایز او می توان به جایزهی ادبی آل احمد برای رمان رهش، جایزهی بخش داستان بیست و یکمین دورهی جایزهی کتاب فصل برای رمان قیدار و کتاب اِرمیا برگزیده جشنواره آثار ۲۰ سال دفاع مقدس و مورد تقدیر در اولین دوره جشنواره مهر و دومین جشنواره دفاع مقدس، کتاب من او که در دومین جشنواره مهر مورد تقدیر قرار گرفته و یکی از سه کتاب برگزیده منتقدان مطبوعات و سه کتاب برگزیده سال ۱۳۷۹، کتاب نفحات نفت اثر شایستهٔ تقدیر دهمین دورهٔ جایزهٔ ادبی جلال آل احمد در بخش ویژه، و داستان بلندجایزهی برگزیدهی آثار ۲۰ سال دفاع مقدس اشاره کرد.آثار او شامل:
«قیدار»، «ازبه»، «ارمیا»، «من او»،« ر ه ش»، «نیم دانگ پیونگ دانگ»، «ناصرارمنی» و... نام دارد.
نظر کاربران درباره کتاب «ازبه»
+برای من خواندن و فهمیدن این کتاب آسان بود و داستانش عجیب جذبم کرد. در یک نیمروزی که از کسالت توان کار دیگه ای نداشتم، کل کتاب را سر کشیدم. عالی بود.+خداوند مهربان به همه جانبازان عزیز صبر و سلامتی عطا فرماید. تحلیل و درک مسایل زمان جنگ فقط در همان مقطع قابل توضیح است .
+این اثر بی شک یکی از صمیمانه ترین کتاب هایی ست که در این سال ها خوانده ام. علاوه بر شیوه روایی جذابش که مرا به یاد بابا لنگ دراز جین وبستر می اندازد؛ شیوه ی مناسب داستان پردازی خواننده را به دنبال کردن قصه ترغیب می کند. شخصیت پردازی هم به خوبی صورت گرفته به طوری که هرچند در نامه های اول کلیتی از شخصیت هر یک از کاراکتر ها در ذهن نقش می بندد، امادر ادامه با نکاتی ظریف پیچیدگی شخصیتی آنها برای مخاطب آشکار می شود. تمام اینها در کنار هم این نوشته را به متنی جذاب و پر کشش تبدیل کرده است.امیدوارم شما هم از خواندن این کتاب گیرا لذت ببرید.
+کتاب خوبی بود، پایان خیلی خوبی هم داشت، جناب امیر خانی هم مثل آنتوان دوسنت اگزوپری از تجربیات و دانش خلبانی شون تو کتاب ها و آثارشون استفاده می کنن. درود و رحمت خدا بر همه ی شهدای گرانقدر و جانبازان سرافراز دفاع مقدس، مردان بزرگی که تاریخ هیچ گاه آن ها را از یاد نخواهد برد.
+. کاملا با متن از همون اول اخت گرفتم. ما خودمون قهرمان واقعی داریم دیگه برای چه در کتاب هامون بخوایم قهرمان سازی کنیم و دنبال قهرمان های دیگه بگردیم.... واقعا ارزش خودندن داره.
برش هایی از کتاب
+سلام. حتا دو روز هم دوام نیاوردم. از پریروز که شما را دیدم، پرطاووسی که لای کتاب زیست دراز کشیده، چرت میزند؛ قبل از آن هرروز هفت- هشت صفحه جلو میرفت. حتا یکبار هم نتوانستم بروم سراغ کتابهای درسی.میدانید که؛ سال آخری هستم و پاکنکوری... شاید باورتان نشود، اما من در این هفت هشت سال هیچوقت آن نامه را فراموش نکردم... بااینکه هیچ زمانی از شما جواب نگرفتم. همیشه خیال میکردم که شما را توی فرودگاه کنار یک هواپیمای جنگی خواهم دید، نه که روی صندلی چرخدار... مردهشوی جنگ را ببرد...
دیدن شما مرا یاد گذشتهی نهچندان خوشایندم انداخت. پدر و مادری که در بمب باران کشته شدند و زیر آوار ماندند. ماشین بابا که توی پارکینگ له شد. مسیو پطروسیان که به من پیانو درس میداد. خانم احمدی که مرا دلداری میداد.
عمو سیروس که مرا پهلوی خودش نگهداشت. حسادتهای بچهگانهی من به ارگ فریدون، پسرعمو سیروس...
در کودکیام تجربههای بزرگی کسب کردم. بچهی یتیمی که هیچ نداشت... کنار خانوادهی عمو که اگرچه متمول بودند اما پیشتر همواره حسرت خانوادهی ما را میخوردند... فریدون- پسرعمو سیروس- هیچوقت نگذاشت که من به ارگش دست بزنم. حتا وقتیکه بزرگتر شدیم. شاید به پیانوی من حسودیاش میشده... پیانویی که سیمهایش از زیر آجرهای کج و معوج بیرون زده بود...
نمیدانم چگونه برایتان بنویسم؛ اما در این مدت مدام دنبال کسی میگشتم تا برایش درد دل کنم. خیال میکنم فقط یک مرد- گیرم خیلی بزرگتر باشد- میتواند یک زن را – گیرم دختربچهای بیش نباشد- تسکین بدهد. میدانم که شما آنقدر متمدن هستید که فکر بدی نکنید.