اشعار نبوی (9)
ترانه ميلاد
و انسان هر چه ايمان داشت پاي آب و نان گم شد
زمين با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب ميلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصيد
به زير دست و پاي اختران آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چين زلفت چين و غرناطه
ميان مردم چشم تو يك هندوستان گم شد
از آن روزي كه جانت را ، اذان جبرئيل آكند
خروش صور اسرافيل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحي اما قصه ات شوري دگر دارد
كه در طوفان نامت كشتي پيغمبران گم شد
شب ميلاد در چشم تو خورشيدي تبسم كرد
شب معراج زير پاي تو صد كهكشان گم شد
ببخش - اي محرمان در نقطه خال لبت حيران -
خيالِ از تو گفتن داشتم ، اما زبان گم شد
بشنو از گل
كيست احمـد ماهتابي از منا
از رخ او بر دو عالم روشنا
غنچه هاي رسته از دامان او
كرده مر دستان امت را حنا
بوستاني از حيا چشمــــــان او
صبح افتاده است از مژگان او
آسمان جاري زسرو قامـــتش
بحر ايزد از سر انگشــتان او
آفتاب از خانه او پا شــــــــــده
از شكوهش كهكشان بر پا شده
آسما جاري ز سرو قامـــــتش
بحر ايزد از سر انگشـــتان او
در كلامش ميوه هاي از عــــــد ن
در نگاهش چشمه اي از ياسمـــــن
خوداگر در كوچه هاي يثرب است
عشق او افكنده آتش در قـــــــــرن
كيست احمد فاتح كون و مــكان
تكسواري از زمين در آسمـــان
از بهاري رسته بردامان اوست
امتدادي سبز در ذهــن زمـــان
آنكه چشمش را به ديناري ندوخت
سوخت اما از بـراي خود نسوخت
سوخت اندر آتش اهريمنــــــــــان
تا چراغي بهر مـردم بر فروخـت
بشنو از گل چهـره خندان او
بشـنو از آئيـــــنه ها باران او
گوش كن آواز جبــريل امين
از ميان مصحف وقـــرآن او
مي وزد از نام او عطـر ســــلام
بوي فردوس است او را در كلام
سيره ي گل ها بود آئيــــــــن او
عشق آيد از مزارش در مشـــام
منبع:www.payambarazam.ir
/ن