داريوش ارجمند

ميزان اهميت شمايل وار داريوش ارجمند در عرصه بازيگري سينمايي ما، بسيار بيش از آن است که مخاطب داراي حافظه تاريخي ضعيف، حالا به ذهن مي آورد. از ميان انبوه ويژگي ها و تجربه گري هاي او در اين عرصه، از تفاوت بسيار مشخص و مشهود چند بازي شاخص اش در همان سال هاي اوليه حضور در سينما که به واقع لحن و جنس و حس بازي اش در ناخدا خورشيد و
يکشنبه، 3 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داريوش ارجمند
داريوش ارجمند
داريوش ارجمند






يک: بديهي است که بازيگر بزرگي بوده و هست

ميزان اهميت شمايل وار داريوش ارجمند در عرصه بازيگري سينمايي ما، بسيار بيش از آن است که مخاطب داراي حافظه تاريخي ضعيف، حالا به ذهن مي آورد. از ميان انبوه ويژگي ها و تجربه گري هاي او در اين عرصه، از تفاوت بسيار مشخص و مشهود چند بازي شاخص اش در همان سال هاي اوليه حضور در سينما که به واقع لحن و جنس و حس بازي اش در ناخدا خورشيد و پاييزان و کشتي آنجليکا و پرده آخر هيچ ربط و شباهتي به هم نداشت و هر بار به تبع تفاوت نقش ها و لهجه ها و طبقه اجتماعي و فرهنگي شان، راه تازه اي مي پيمود تا اين نکته مهم که او در هر دو سر طيف شخصيت هاي «مقدس نما» و از سوي ديگر « داراي تقدس »، به اين سينما الگو داده و بدعت گذاري کرده، هر يادآوري کوچکي مي تواند براي اثبات جايگاهي که گفتم، بسنده باشد. فقط کافي است همين نکته اخير را کمي باز کنم: وقتي از بازي موثر بازيگري در نقشي مرتبط با تاريخ صدر اسلام صحبت مي شود، تقريبا فقط بازي او به دو نقش مالک اشتر نخعي ( در سريال امام علي (ع) ) و عبد العظيم حسني/ شاه عبدالعظيم ( در فيلم/ مجموعه بسيار جذاب و متاسفانه کم ديده شده و قدر نيافته مسافر ري) اين خصلت و کيفيت را به خود گرفته اند که ديگر با خواندن هر متن تاريخي و شنيدن هر روايتي، نام مالک و عبدالعظيم را با هيات و هيبت و نگاه ارجمند به ياد آوريم. اتفاقي که در سينماي تاريخي سطح بالاي دنيا البته از پل اسکافيلد مردي براي تمام فصول تا اف. موري آبراهام آمادئوس، ده ها بار رخ داده و بعيد يا محال مي نمايد که هر بيننده هر کدام از اين فيلم ها بتواند مثلا سر توماس مور و آنتونيو ساليري را با ظاهر و صورت ديگري در ذهن تجسم کند. اما دست کم من يکي در آثار مشابه وطني، با منها کردن بازيگران کارهاي مرحوم حاتمي که در اين قالب مشخص «تاريخي/ مذهبي» نمي گنجيد و منحصر به شخص شخيص سازنده اش بود، نمونه تاريخ سازديگري نمي شناسيم. ولي خود اين به تنهايي مهم نيست. مهم تر اين است که اولا ارجمند را در همين دو نقش با دو نگاه يک سر متفاوت (باز تاکيد مي کنم که به تبع تفاوت دو نقش) به ياد مي آوريم و ميان برق غضب و کوشش براي «کظم» آن در نگاه مالک با مهر وشفقت جاري در نگاه عبدالعظيم به يکايک اقوام و اقليم هاي گوناگون ايراني، فاصله اي محسوس مي بينيم، و ثانيا همين ارجمند با اين باورپذيري در خلق نقش دو قهرمان مقدس تاريخ اسلام، نقش شخصيت مقدس نماي حاج نقدي را هم در فصل درخشاني از سگ کشي بهرام بيضايي از خود به جا گذاشته که به تنهايي به شمايل قصه سازي در سينما و تلويزيون ما بدل شد و از دل آن موج تقليدي بزرگي به راه افتاد که از نمونه هاي متوسطش فيلم دنيا و از موارد شاخص تر، مجموعه ميوه ممنوعه قابل اشاره اند. و اين هر دو طيف شخصيت هاي شمايل شده ضد هم را يک نفر جان بخشيده است.

دو: اما همه مي دانيم که محبوبيت او همپاي توان و يادگارهايش نيست

اين بند يادداشتم را فقط آن ها که ارجمند را از نزديک مي شناسند، مي توانند تاييد کنند: اما هنرمند خودراي و خودمحوري است که با قدرت سخنوري ودامنه واژگان و دانسته هاي بسيار گسترده اي که دارد، تقريبا ناممکن است در بحثي بر سر يکي از کارهايي که انجام داده، نتواند متقاعدتان کند که بهترين انتخاب ممکن بوده و بهترين نتيجه ممکن هم از کارش حاصل شده است. با او که هم صحبت مي شويد، ممکن است استعداد بازيگران بزرگي از سينماي گذشته و اکنون ايران را، از پرويز فني زاده و بهروز وثوقي تا بسياري فعالان ممتاز و متمايز امروز که نام نمي برم، به کلي انکار کند يا دست کم رتبه اي را که در تاريخ اين سينما يافته اند، نتيجه نوستالژي زدگي يا بزرگ نمايي ناقدان بشمارد. در عوض، از بازيگران بسيار مستعدي که هرگز بخت و قدر شايسته توانايي هاشان را نيافتند، مثل مرحوم احمد آقالو، تقديري عميق به عمل مي آورد يا مثلا بي سر و سوزني حسادت و حساسيت، شيفته کار و شوخي پردازي و بازي هاي مهران مديري است. به نظرم آنچه موجب مي شود نزد سينما دوستان ايراني به ويژه در طيف جواناني که همزمان پي گير امور جامعه و اتفاق هاي هنري و سينمايي اند، ارجمند محبوبيتي هم ارز مهارتش نداشته باشد، فقط اين نيست که در برنامه هاي « رسمي» شرکت مي کند. فقط اين نيست که هر سال دست کم يکي دو سريال تلويزيوني بازي کرده که گاه مثل به سوي افتخار يا همين که از اوايل محرم امسال پخش شد و نامش را هم نمي دانم و نمي خواهم بدانم، حتي زير متوسط بوده اند. موضوع اصلي تر آن رگه ها و جلوه هايي از خودنگري دروني است که موجود موذي و مرموزي به نام دوربين، حتي از وراي نقش ها و اجراهاي مختلف، بيرونش مي کشد و عيانش مي کند و البته لحن و طنين و نگاه خود او در هر جلسه و گفت و گو يا مثلا حين اجراي برنامه اي چون «طلوع ماه» به روشني آشکارش مي سازد و در روحيه فروتني پسند ايراني، دافعه اي پديد مي آورد که مانع تداوم و توسعه آن محبوبيت اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او- با اوج هايي در نگاه عمومي همچون امام علي(ع) و آدم برفي – مي شود. او از تبار و سياق هنرمنداني است که نمايش تواضع نمي دهد که هيچ، حتي خودباوري هايش را با قامت راست و صداي پر طنين و بيان و کلام فاخر، به رخ هم مي کشد. آنها که در تاريخ نمايش و بازي، به اين نوع کبر آشکار شهره بودند، از اورسن ولز تا بيل موري، البته هرگز محبوبيت عام نداشته اند واين در نگاهي کلي، حاصل جنس شخصيت آن هاست و خود نيز جز اين نمي خواهند. اما... اما به بند بعدي مطلب برسيم تا بگويم.

سه: اگر بدانيد چه سينما دوست سر زنده و « به روز»ي است.

... اما در نگاهي دقيق تر، نتيجه برخي کم داني ها و ظاهر بيني هاي ما هم هست. مثلا ما نمي توانيم بدانيم و از خلال مصاحبه ها و اشاره ها تشخيص بدهيم که ارجمند تا چه حدي يک « عشق سينما»ي درجه يک و همه جانبه است. چه قدر فيلم مي بيند و تا چه ميزان « به روز» است. چه نگاه و تحليل هاي يگانه اي دارد و چند برابر وقتي را که براي کار و اجرا مي گذارد، به مطالعه و تفحص و تعمق در جاذبه هاي رنگارنگ سينما وهمه جوانبش- از سريال هاي خارجي تا نقدها و نوشته ها- مي گذراند.در سفر مشترکي به بوشهر براي سخنراني درباره سينما و نقش تاريخي، شب تا صبحي را به اين گذرانديم که در دوران سياه و رنج آور و پيش از دي وي دي، لابه لاي حرف ها گفتم هرگز نسخه اي از احمق مرا ببوس بيلي وايلدر وارد بازار نمايش خانگي ايران نشده واو فيلم دو ساعته استاد را با جزئياتي باورنکردني، در زماني طولاني تر از سه ربع ساعت برايم بازگفت. تا به حال خلاصه داستاني شنيده ايد که از ده يا نهايتا بيست دقيقه بيش ترطول بکشد و به 45 دقيقه برسد؟ و آيا تجربه اش را داشته ايد که وقتي بعدها فيلمي را بارها روي دي وي دي مي بينيد، به ياد بياوريد که کسي، سينما دوست شيفته و با ذوق و قهاري، تمام –واقعاً تمام- ظرايف فيلم را براي تان در آن داستان که خود خواسته بوديد، گفته و حالا مو به مو در فيلم مي يابيدشان؟ در وصف نوع بالا کشيدن شلوارک جيک لاموتا (رابرت دنيرو) در گاو خشمگين مارتيس اسکورسيزي که چه طور از روي رينگ بوکس تا توي باجه تلفن در دوره چاقي و شومني تغيير مي کند، او نکته هايي مي ديد و مي گفت که من با آن همه متمرکز شدن روي اين فيلم – در حد نگارش آن کتاب صد و چند صفحه اي ظهور و سقوط روياي آمريکايي در بيش از ده سال پيش – آن ها را نديده بودم. در تبيين و تشريح اين که هنرمند بزرگ و ماندگار – فرقي نمي کند که شاعر است با معمار يا فيلم ساز يا بازيگر- بايد چه داشته باشد تا بماند واثرش بيش از عمرش دوام بياورد و حتي بزرگ تر از زمان حياتش شود، بسياري عباراتي چند گفته اند و مي گويند، از اين که بايد « درد»ي داشته باشد و « حرف»هايي براي گفتن، تا اين که بايد «زندگي کرده» و « دانسته» و «آموخته» و «اندوخته» و « سرشار» باشد، اما هرگز از آن چه ارجمند مي گويد هميشه با رعايت کپي رايت که بيماري شخصي ام در نقل قول هاست، در کلاس ها و بحث هاي شفاهي گفته ام و باز مي گويم، تعبير گوياتري برايش نيافته ام: هنرمند بزرگ نمي شود و بزرگ نمي ماند، مگر آن که پيش از خلق شاهکارهايش « جان شيفته و فرديت قوام يافته» داشته باشد. حساسيت ارجمند نسبت به گذشته و هنر و تاريخ ايران به قدري است که مثلا از تخريب تصوير شخصيت «سياه» نمايش سنتي ايران در آن شخصيت معتاد و داغان آژانس شيشه اي ( با بازي محمد حاتمي) به اندازه اي دل گير و بر آشفته است و آن قدر بحث و استدلال غير قابل نفي مطرح مي کند که گويي دارد از حيثيت خانواده اش دفاع مي کند. يا مثلا چنان مجله خوان و پي گيرو نقد شناس است که هنوز نوشته کامبيز کاهه درباره مردي براي تمام فصول يا مطلب سعيد عقيقي درباره راشومون را به ياد دارد. و چنان با شور و سرمستي و انرژي و اعتقاد کار مي کند که بابت يک صفت «نسبتاً» موفق که زماني در وصف مجموعه امام علي(ع) نوشته بودم يا بابت نقد نيمه منفي ام درباره فيلم ازدواج به سبک ايراني چنان دماري از روزگارم در آورد که حتي صاحبان اصلي اين آثار يعني داوود ميرباقري و علي معلم، او را دعوت به آرامش مي کردند!
ترديد ندارم که بازشناسي اين تصوير پويا و پر شور و « به روز» از ارجمند، براي اغلب تان دشوار است. ولي واقعيتي است که وجود دارد و من يکي به شدت علاقه مند آنم. تعجبي که حالا داريد و بارها در بازگويي همين حرف ها به طور شفاهي، در نگاه و واکنش شنوندگان مقابلم تجربه اش کرده ام، مرا به ياد آن لحظه يکي از دوره هاي جشن « دنياي تصوير» مي اندازد که محمد رضا شريفي نيا روي سن به شوخي گفت جايزه ها را جوري تقسيم کنيد که پديده هاي امروزي مثل دي وي دي پلير و سفر به پاريس غيره به ما برسد و مثلا سفر به عتبات به آقاي ارجمند و ارجمند از جايي که بعد از دريافت جايزه اش نشسته بود، گفت«من پاريسم را رفته ام»؛ ومن مطمئن بودم ميان چهار هزار حضار سالن، زير صد نفرند کساني که مي دانند ارجمند اصلا درس دانشگاهي اش را در همين حيطه درام، در پاريس خوانده است. زمان بايد مي گذشت تا تاريخ بر خلاف آن تصويري که ظواهر و سکنات نشان مي داد، رقم بخورد.
منبع:ما هنامه سينمايي فيلم 406




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.