نگاهي به شيوه ي کار ابوالفتوح رازي در تفسير قصص قرآني (2)

ابوالفتوح در روض الجنان از عرفا و طبقه ي صوفيه نقل سخن و حکايت کرده است. برخي به دليل همين تذکارها او را صوفي منش و عارف مسلک شمرده اند.در اين باره بايد بگوييم اگر چه وي از اقوال و کلمات علماي صوفيه و مشايح متصوفه بسيار نقل کرده است، ولي پيرو صوفيه نبوده است. خود وي در برخي جاي ها در تفسير روض الجنان به اين مطلب اشاره مي کند که حکايات
چهارشنبه، 13 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهي به شيوه ي کار ابوالفتوح رازي در تفسير قصص قرآني (2)
نگاهي به شيوه ي کار ابوالفتوح رازي در تفسير قصص قرآني (قسمت دوم و پاياني)
نگاهي به شيوه ي کار ابوالفتوح رازي در تفسير قصص قرآني (2)




تمايلات و تفکرات صوفيانه در تفسير روض الجنان

ابوالفتوح در روض الجنان از عرفا و طبقه ي صوفيه نقل سخن و حکايت کرده است. برخي به دليل همين تذکارها او را صوفي منش و عارف مسلک شمرده اند.در اين باره بايد بگوييم اگر چه وي از اقوال و کلمات علماي صوفيه و مشايح متصوفه بسيار نقل کرده است، ولي پيرو صوفيه نبوده است. خود وي در برخي جاي ها در تفسير روض الجنان به اين مطلب اشاره مي کند که حکايات منقول از متصوفه را چندان پايه و مايه اي نباشدف بلکه از قبيل مويدات ذکر مي شود، مثلا در جلد دوم درضمن تفسير آيه ي «فمن اضطرغير باغ و لا عاد فلا اثم عليه» (بقره، آيه 173) مي نويسد: بر احوال خود پوشيدن و عرض ناکردن اولي تر باشد که ربما مقصود از آن بهتر برآيد که سوال و تعرض».
حکايت زير نمونه اي از منقولات عرفاني ابوالفتوح است:(1)
ابوالعباس قطان گفت: پادشاهي بود و دختري داشت و در جهان همانش بود. او را به غايت اعزاز و اکرام داشتي، پيوسته با کام دل و مطربان. شبي مطربان از پيش او آن ملاهي مي زدند. عابدي در همسايگي بود، آواز برداشت و اين آيت برخواند: يا ايها الذين ... - الآيه . (2) او گفت: خاموش شويد. خاموش شدند. عابد دگر باره آيت برخواندو کنيزک بشنيد، دست بيازيد و جامه بدريد و جزع و زاري کردن گرفت. پدر را بگفتند. پدر آمد. گفت: به خداي بر تو، خداي را سرايي است که در او آتشي است که هيزم آن آدميانند و سنگ هاست؟ گفت: بلي گفت: اي بي امانت، پس مرا خبر نکردي؟ به خداي که طعام خوش نخورم و جامه ي نرم نپوشم تا بدانم که من اهل بهشتم يا اهل دوزخ (ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج 1، تصحيح يا حقي و ناصح، ص 167، آستان قدس رضوي، مشهد، 1376).
در تفسير روض الجنان رگه هاي زيادي از تأويلات و برداشت هاي عارفانه به چشم مي آيد که به سبب نزديکي زمان تاليف آن به زمان نگارش تفسير عرفاني کشف الاسرار درخور توجه باست. در اين جا به آوردن چند نمونه ي ديگر از ذکر اقوال و حالات مشايخ صوفيه در تفسير روض الجنان بسنده مي کنيم:

1. طبقات مختلف مردم

عبدالله مبارک گفت: در نزديک سفيان ثوري شدم به مکه. بيمار بود و داروي خورده بود و اندوهي مي بود او را. گفتم: چه بوده است تورا؟ گفت: بيمار و داروي خورده ام. گفتم: پيازي هست؟ بفرمود تا بياورند. بشکستم و گفتم: ببوي بازگيران. به بوي باز گرفت و عطسه چندش فراز آمد و گفت: الحمدلله رب العالمين، و ساکت شد. مرا گفت: ياابن المبارک فقيه و طبيب! گفتم: دستوري باشد که مسأله چند بپرسم؟ گفت: بپرس. گفتم: أخبرني من الناس، مرا بگوي تا مردم کيست؟ گفت: فقيهان. گفتم: پادشاهان کيستند؟ گفت: پرهيزکاران. گفتم: غوغا کيستند؟ گفت: آنان که گردند و احاديث نويسند براي آن که مردمان خورند. گفتم: سفلگان که اند؟ گفت: ظالمانند. آن گه وداعش کردم. مرا گفت: يا ابن المبارک، اين خبر و مانند اين نگاه دار که امروز ارزان است، پيش از آن که گران شود به بها نيابند (ج 2، ص 491-492).

2. سلمان منا

[مهاجرين و انصار] گفتند: يا رسول الله، اختلفنا في سلمان، در سلمان خلاف افتاد مارا، ما مي گوييم از ماست و ايشان مي گويند از ماست. رسول - عليه السلام - گفت: اين چه دعوي است که در سلمان مي کني؟ سلمان نه از شماست نه از ايشان، سلمان منا، سلمان از ماست، اهل البيت. اي عجب، اين حال با حال تو نيک ماند، چون فرداي قيامت در عرصات آيي با بار گناه، آدم که تو را بيند تبرا کند، رسول که تو را بيند سر در پيش افکند. چون نظر رحمت در آيد و توقيع سعادت به نام آن بنده برآيد آدم گويد: فرزند من است، نوح مي گويد بر شريعت من است، ابراهيم مي گويد بر ملت من است، مصطفي (ص) مي گويد از امت من است. حق تعالي گويد: اين چه دعاوي مختلف است؛ بنده، بنده ي من است (همان، ص 487و488).

3. ارزش صدقه ي نهاني

انس مالک روايت کند که چون خداي تعالي کوه ها بيافريد، فريشتگان از سختي و عظم کوه ها تعجب نمودند، گفتند: بار خدايا، از اين سخت تر و عظيم تر هيچ آفريده اي؟ گفت: بلي، آهن که غالب است سنگ را. گفتند: بار خدايا، از آهن سخت تر هيچ آفريده اي؟ گفت:بلي، آتش که غالب است سنگ را. گفتند: بار خدايا از آتش عظيم تر هيچ آفريده اي؟ گفت: بلي، آب که غالب است آتش را. گفتند: بار خدايا، از آب عظيم تر هيچ آفريده اي گفت: بلي خاک که غالب است آب را. گفتند: بار خدايا، از خاک هيچ عظيم تر آفريده اي؟ گفت: باد که غالب است خاک را. گفتند: از آن عظيم تر هيچ نيست در خلق تو؟ گفت: بنده اي که صدقه اي به دست راست بدهد از دست چپ پوشيده دارد (ج1، ص158).

4. سايه ي ابر در ازاي عبادت سي ساله ي عابدان بني اسرائيلي

ابوالا حوص گويد چنين خواندم در کتابي که عابدي در بين اسرائيل، سي سال عبادت کرد و در بني اسرائيل چنان عادت بود که چون عابدي سي سال عبادت کردي خالص و در آن ميانه گناه نکردي ابري بيامدي و او را سايه کردي! اين عابد پس از سي سال عبادت از آن هيچ اثر نديد. مادر را گفت: يا مادر، اين چه حال است که من عبادت کردم سي سال و اثر آن پيدا نشد؟ گفت: هانا گناهي کردي در ميانه. گفت: نکردم و همه ي عمر نيز نکردم. گفت: هيچ بار اتفاق افتاد که بر آسمان نگريستي و انديشه ناکرده چشم از او برگرفتي؟ گفت: بسيار. گفت: تو را از اين جا آفت آمد (همان، تصحيح شعراني، ج2، ص 286 و 287، انتشارات کتابفروشي اسلاميه، تهران، 1356).

5. توکل

طاووس يماني گفت: اعرابي اي را ديدم در مکه به راحله نشسته به ساز تمام. به در مسجد الحرام رسيد. فرود آمد و راحله بخوابانيد و سر سوي آسمان کرد و گفت: بار خدايا، اين راحله و آنچه در وي است در ضمان تو است تا من بيرون آيم با من سپاري. و در مسجد رفت. چون بيرون آمد، راحله ي او برده بودند. سر سوي آسمان کرد و گفت: بار خدايا، اين دزد چيزي از من ندزديد، از تو دزديد. گفت: نگاه کردم از سر کوه ابوقبيس مردي را ديدم که مي آمد زمام ناقه ي اعرابي به دست چپ گرفته و دست راست بريده و در گردن افکنده. اعرابي را گفت: بستان راحله ات با هر چه بر او بود.
ما گفتيم: قصه ي تو چون بود؟ گفت: اين راحله بردم، چون بر سر کوه رسيدم، سواري برآمد بر اسب اشهب برنشسته و مرا گفت اي دزد، دست راست بيرون کن. من دست بيرون کردم. دست من بر سنگي نهاد و به سنگي ديگر جدا کرد و در گردن من افکند و گفت برو، هم اين ساعت راحله به اعرابي بسپار. من بيامدم و راحله باز آوردم. من گفتم: سبحان من لايضيع ودايعه و لايخيب سائله (همان، ج 3، ص 231 و 232).
چنان که از همين چند نمونه بر مي آيد فضاي داستان ها ترکيبي از واقعيت ها و مسلمات ديني بر مبناي اعتقاد به قدرت مطلق و لايزال خداوند است با شالوده اي از افسون افسانه، نوعي از شيوه ي قصه پردازي موسوم به رئاليسم جادوئي (3) که در آثار عرفاي داستان گوي ما اندک نيست. تنها کافي است چند برگ از اوراق کتاب تذکره الاوليان عطار نيشابوري را ورق بزنيم تا در خلال شرح حالات هر کدام از مشايخ، کرامات و اطواري را به چشم ببينيم-و در دل بدانها باورمند شويم- که خرد نقاد و ذهن پرسشگر در باب آنها چون و چرا بسيار دارد؛ اينها نيز که در اين جا مي خوانيم بدانها در آن جا ماند.
رويدادهايي که در اين قصه ها تصوير مي شوند، از آن رو که غالبا به صورت معنعن از رسول خدا (ص) يا ديگر انبياي الهي و ائمه ي دين نقل شده و به آنها منسوب است- و گاه يادکردي از راويان روايات هم نيست- واقعي و رئاليستي مي نمايد، اما از سوي ديگر از آن روي که اين روايات رخدادشان دور از ذهن و محال عقل مي نمايد به استناد «کل ما حکم به الشرع حکم به العقل و کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» پذيرفتنشان به عنوان وقايع مسلم و قطعي منتفي است. با اين حال ممکن است همانند برخي قصه هاي مثنوي مولوي يا حکايت هاي گلستان و بوستان سعدي و بيشتر کتب عرفاني و تعليمي، زاييده ي ذهن گويندگان و مفسران باشد و براي مقاصد خيرخواهانه-و نه ايجاد انحراف و شايبه در حقايق ديني- به کار رفته باشند. صرف وجود اين قصه ها در تفاسير قرآن، موجد الزام پذيرش و تسليم در برابر آنها نيست و نبايد چنين پنداشت که هر چه بطلانش اثبات نشده بود حقانيتش به ثبت رسيده است. براي استفاده ي علاقه مندان، عناوين و نشاني چند قصه از اين دست را در تفسير ابوالفتوح رازي ياد مي کنيم:
- ديو در دل بت؛ هر بتي در بطن خود شيطاني دارد ( همان، ج4، ص 16).
- حکايت درويشي صالح که از فاقه مردار مي خورد و همسايه ي او خبر نداشت (همان، ج4، ص 109).
- معجزه ي عيسي در برکت دادن به طعام ها و ... (همان، ص 374).
- شير خوردن طفل (ابراهيم عليه السلام) از انگشتان خود (همان، ص 465).
- پيامبر (ص) با ماليدن دست (4) بر روي شصت و اندي جراحت علي (ع) که از زخم تير و تيغ و نيزه برداشتهف همه را مداوا مي کند (همان، ج 3، ص 199).
- شياطين در هوا گردي مي پاشند تا مردم اجرام سماوي را نبينند و از سر اعجاب به خدا ايمان نياورند (همان، ص 286).
- ميان پوست و گوشت انسان کافر، کرم هايي حايلند که ... (همان، ص 415).
- شيطان همه ي نوزادان را مس کند به هنگام ولادت مگر مريم و عيسي را (همان، ص 21).
- شتر پيري که از ترس نحر مي گريزد و به رسول (ص) پناه مي برد و به او سجده مي کند (همان، ص 90 و 91).
- هيأت و صفات فرشتگاني که پيامبر (ص) را در غزو ياري دادند (همان، ص 176-177).

بيان مسائل ماورايي (عالم ملکوت، بهشت، دوزخ و ...)

يکي ديگر از جمله مسائلي که اثبات يا انکار حقيقت و سلامت آنها دشوارست قصه هايي است که در تفاسير فارسي در باب مسائل ماورايي و متافيزيکي مي بينيم. برخي از اين قصه ها را بايد از خويشاوندان و اخلاف اسرائيليات و ممزوج با آنها و به طور کلي (شبه اسرائيليات) شمرد. حقيقت عالم ماورا و مسائلي که در علم بشر نيست و مربوط به علم و عالم غيب است تنها به آن مقدار که در کلام پاک آسماني و روايات و اخبار صحيح معصومين (ع) به ما رسيده است، مورد اعتقاد و اعتماد ماست. دستاويز کردن اين گونه اخبار و روايات و قصص از جمله شگردها و روش هاي مفسران در توجيه برخي مطالب باورها يا آداب ديني، اخلاقي و اجتماعي و آييني است. ما بي هيچ داوري به مصداق توصيه ي رسول (ص) در اين گونه موارد، سکوت پيشه مي کنيم و تنها نمونه هايي چند براي اطلاع و آشنايي خوانندگان اين رساله به دست خواهيم داد تا هر کس با مشرب فکري و منظر عقلي خود در آنها مداقه و امعان نظر کند.

تحيت و سلام آدم خليفه الله به فرشتگان

... آن گه فريشتگان را فرمود تا منبر آدم برگرفتند و او را در هفت آسمان بگردانيد تا عجايب هفت آسمان بديد به مقدار صد سال، آن گه اسپي از مشک اذفر بيافريد و او را دو پر داد از دو مرجان و فرمود آدم را تا بر آن جا نشست و در آسمان ها مي گرديد و بر افواج فريشتگان سلام مي کرد و مي گفت: السلام عليکم و رحمه الله و برکاته يا خليفه الله. خداي تعالي گفت آدم را: من اين سلام، تحيت تو و فرزندان تو کردم تا به قيامت (ابوالفتوح، تفسير روض الجنانف تصحيح ياحقي و ناصح).

چرا وقت نماز صبح، پيش از طلوع آفتاب مقرر شده است؟

و اما نماز بامداد: آفتاب که برآيد از ميان دو سرو شيطان برآيد و کافران او را سجده کنند. خداي تعالي خواست تا امت من او را سجده کنند پيش از آن که کافران، شيطان را سجده کنند (همان، ج 1، ص 247).

حديث الديک الابيض از شگفتي هاي معراج

[پيامبر] من در آسمان دنيا مي رفتم، خروسي را ديدم گردن او سبز و سر و تن او سپيد که از آن نيکوتر سبزي و سفيدي نديده بودم. پاي هاي او در زير هفتم زمين بود و سر او در زير عرش بود. گردن دو تا کرده، دو بال داشت که اگر بر افراشتي به مشرق و به مغرب برسيدي. چون شب به آخر رسد او پرها باز کند و به هم باز زند و خدا را تسبيح گويد و گويد: سبحان الله الملک القدوس الکبير المتعال، لا اله الا الله الحي القيوم. چون خروسان زمين آواز او شنوند جمله به آواز آيند و خداي را تسبحي کنند و بال بر هم زنند. چون او ساکن شود خروسان زمني ساکن شوند، چون دگرباره او بجنبد و آواز کند به تسبيح، خروسان زمني همچنين کنند به موافقت او و جواب او. رسول گفت: تا او را بديدم مرا آرزوي اوست که دگرباره باز بينم او را (همان، ج 7، ص 173).
اين داستان در ترجمه ي تفسير طبري هم - با جزئيات بيشتر و تغييرات درخور توجه تر - آمده است. جايگاه اين خروس، آسمان چهارم است. در ترجمه ي تفسير طبري شأن و اوج اين خروس از زبان پيامبر (ص) چنين نقل شده است: «و از دد و دام وچرنده و پرنده و جمندگان که خداي عز وجل بيافريدست-به جز آدميان-هيچ چيز نيست بر خداي عزوجل گرامي تر از اين خروه. و چون پيغامبر-عليه السلام-آن خروه را بديده بود چون به زمين آمد همواره خروس سپيد داشتي وگفت: هر آن جا که خروه ي سپيد باشد بر اهل آن خانه جادوي کار نکند و ديوان از آن جا پرهيز کنند. و از بهر اين است که پيغامبر-عليه السلام-وصيت کرد اندر حديث خروه سپيد. گفت: دوست داريد خروه سپيد را که او دوست من است و من دوست اويم و دشمن او دشمن است و دشمن من، دشمن اوست (5)و اگر مردمان بدانندي که کرامت او بر خداي عز وجل چيست، هر پري کزوبيو فتادي به زر سرخ باز خريدندي» (ترجمه ي تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمائي، ج 1، ص 191-دانشگاه تهران، 1317).
به سبب آن که تعداد شواهد بيشتر از اينهاست که نوشته آمد ديگر نمونه ها را با عناويني کوتاه ياد مي کنيم و با درج نشاني هر کدام، خوانندگان و علاقه مندان را به آن جا حوالت مي دهيم:
- اگر زني از زنان بهشت، يک بار سر به دنيا فرود آرد همه ي زمين پر از بوي مشک مي شود و نور از آفتاب و ماه بستاند (ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج 1، ص 177).
- اگر يکي از حور العين خيو در هفت دريا فگند آب دريا جمله عذب شود (همان،ج1، ص 173).
- و در آن که در بهشت تمتع وطي باشد خلاف نيست، در فرزند خلاف کردند. في الجنه جماع ما شئت و لا ولد (همان، ج1، ص 174).
- چون مؤمن را در بهشت، (6) آرزوي فرزند شود حمل و وضع و رضاع به يک ساعت باشد بر حسب مراد (همان، ج1، ص174).
-از وراي فرشتگان و اعوانان، زميني هست سپيد چون رخام، عرضش چندان که آفتاب به چهل روز تواند بريدن (همان، ج1، ص72).
-کيفيت خلقت آسمان ها (همان، ج1، ص 192-196).

داوري در باب شيوه ي رويکرد مفسران به اسرائيليات

در چند بهره ي اخير گفتار حاضر به بحث درباره ي چيستي اسرائيليات - هم در لغت و هم در اصطلاح-پرداختيم. در خلال گفته ها و در لابه لاي اين نوشته ها بر تأثير ناصواب مندرجات اسرائيلي بر عقايد و اصول اخلاقي و ايماني مسلمانان و نفوذ در فرهگ و ادب ايرانيان اشاراتي نموديم تا خود و خوانندگان اين رساله را به احتياط در پذيرش و نقل و استناد به اسرائيليات توصيه کرده باشيم.
يافتن اين بر ساخته هاي ناشايست و استخراج آنها از دل تفاسير، کار چندان ساده اي نيست؛ دشوارتر از آن، ستردن اين افسانه هاو باورهاي سست عنصر از آينه ي اذهان و زدودن آنها از دامان انديشه است.
يکي از اقدامات سودمند در اين را تشخيص احاديث موضوعه و جعلي است که از آنها براي تأييد و نقل برخي اخبار و قصص اسرائيلي استفاده شده؛ واضعان اين احاديث نامقبول و مجعول، سهم عمده اي در نشر وجلب اعتماد و اعتقاد مؤمنان به افسانه هاي اسرائيلي دارند.
رويکرد انتقادي ابوالفتوح به کاربرد افسانه هاي اسرائيلي در تفسير قصص انبيا
از نظر شيوه ي کار، ابوالفتوح ادامه دهنده ي سنت تفسيرهاي قصصي است که در تفسير نويسي فارسي نمونه هاي برجسته و ممتازي مانند ترجمه ي تفسير طبري و تفسير سورآبادي و حتي تفسير کشف الاسرار از آنها بر جاي مانده است. شيخ ابوالفتوح به اين تفاسير و سير و تواريخ پيشين التفات داشته و از آنها بهره برده است. قضاوت در اين باره که وي مستقيمان از چه منابعي براي تفسير قصص استفاده کرده امري دشوار است، زيرا در آن دوران مرسوم نبوده است که مأخذ مطالب منقول ياد کرده شود، بنابراين ما تنها مي توانيم به منابعي که ندرتا از آنها نام برده شده -به ويژه تفسير جرير طبري- اشاره کنيم.جنبه ي خطايي تفسير ابوالفتوح که از پيشه ي او يعني وعظ و خطابه بر منابر و در مجالس برخاسته است تمايل حرفه اي و گرايش باطني او را به ذکر قصص-مؤثرترين عنصر وعظ براي عام و خاص- مي نماياند.
اهميت تفسير او در واکنش معقولي است که به روايات و اخبار برگرفته از تفاسير مقدم-مثل تفسري طبري-از خود نشان مي دهد. وي بر خلاف مؤلفان دو تفسير ديگر به نقد و حتي رد اين اخبار مي پردازد و با شجاعت از پذيرش خرافه ها سرباز مي زند. شايد مهمترين حسن تفسير و عالي ترين نقطه ي عطف گزارش او به عنوان نخستين تفسير شيعي، همين باشد. بر اين اساس ابوالفتوح رانه مفسري عامي مشرب و قصه پرداز توان ناميد و نه عالم و عارفي احساساتي و توجيه گرا. او در شمار آن عده ي از مفسران نيست که براي تحريک ذائقه ي باطل و اشتهاي قاتل خوانندگان و مخاطبان قصه خوان روزگار خويش يا به قصد فرو نشاندن عطش سير ناپذير افسانه خواهان، دست به مسامره بزند.
شيوه ي شيواي او بر مبناي تفسير قرآن به قرآن و استناد به احاديث نبوي و تصديق به گفتار صادق اهل بيت (ع) استوار و پايدار شده است. وي با روحيه اي منطقي و متسحکم و خالي از هيجانات قلبي و غليانات دروني، اخبار و حکايات رسيده را از صافي شرع-قرآن و سنت و روايت مستند اهل بيت (ع)-و عقل مي گذارند و با زدودن و پيراستن زوايد و اضافات خلاف اين دو به نقل و نقد آنها مي پردازد. اين شيوه ي ارزشي و نقادانهف تفسير وي را بر دو تفسير ديگر رجحان مي نهد.
نثر خاص ابوالفتوح در بيان و تحليل قصه ها گويي ويژه تر مي شود. سادگي، رواني، فصاحت، اصالت در نثر کهن پارسي، جزالت و اشارت به نکات تاريخي، صحت و دقت و امانت در نقل نقد و نظر درباره ي اخبار، طرح آراي مختلف درباره ي قصص انبيا بيان برافروزد ه ها بر اين داستان ها و طرح و طرد تحليل هاي نادرست ديگران و نهايتا فوايد لغوي، نکات جالب توجه دستوري و زبان شناسي و لطايف و دقايق ادبي از جمله ويژگي هاي ارزشمند اين بخش از تفسير اوست.
طبري، محمد بن جرير، را پدر تاريخ بر ناميده اند. او را پدر تفسير نيز مي توان گفت. (7) اين دو امتياز-مورخ و مفسر بودن-مي تواند انگيزه ي مهمي براي اقبال شيخ ابوالفتوح به اين شخصيت نامدار باشد؛ از همين روست که اخباري مشابه در هر دو تفسير يافت مي شود که مأخوذ از قصص و حکايات اسرائيلي است و غالبا از راويان اسرائيليات يعني کعب الاحبار، وهب بن منبه، ابن جريح و امثال آنها نقل شده است.
ابوالفتوح سه گونه از قصص را مورد توجه قرار داده و هر کدام را به جايگاه و به اقتضاي آيه و سوره ي مورد بحث روايت کرده است. يک دسته از اين قصص-که بخش عمده ي داستان ها را تشکيل مي دهد-مربوط به زندگاني و احوال امم پيشين و انبياي خدا تا پيش از اسلام است. دسته اي ديگر از اين قصص ويژه ي زندگاني پيامبر اسلام (ص) و دوران رسالت و شرح غزوات، نصرت هاي الهي و احکام نازل شده و ... است. برخي از اين قصه ها نيز مربوط به داستان ها اساطيري و اخبار اسرائيلي است.
شيخ اين اخبار و روايات را از تفاسير و منابع مقدم بر خود گرفته و ضمن گزينش و دقت در نقل، همت بر آن تصور کرده که در عين ملاحظات ديني و اعتقادي به داوري در باب آنها نيز بپردازد.
راوياني که شيخ از آنها ياد مي کند البته به جز جرير طبري که بارها از او نام بده و روايت کرده است گاهي از قصاص نامدار اسرائيلياتند، کساني چون کعب الاحبار، وهب بن منبه، عبدالله بن سلام و ابن جريح.(8) اين روايات به احتمال زياد از طريق تفسير کبير طبري به شيخ رسيده، ولي به همان علت که گفتيم نام و نشان منبع و مأخذ قول خود را دراين گونه مواقع ياد نمي کند.
سهم بيشتري از روايات اسرائيلي در تفسير طبري از قول وهب بن منبه و ابن جريح است و از کعب الاحبار و عبدالله سلام به نسبت آن دو روايات کمتري نقل شده است. اين در حالي است که کعب و وهب بيش از عبدالله وابن جريح مورد ظن و طعن دانشمندان علوم قرآني و بزرگان علم حديث بوده اند به طوري که کعب الاحبار و وهب بن منبه را قهرمانان اسرائيليات و منابع خرافات معرفي کرده اند و ابوهريره را در جعل و وضع حديث متأثر و پيرو آن دو دانسته اند (9)(ذهبي، تفسير المفسرون، ج1، ص184، دارالکتب الحديثه، قاهره، 1381).
شيخ ابوالفتوح اگرچه با واسطه ي طبري، اين اخبار را نقل مي کند، اما معمولا بي توجه از کنار آن نمي گذرد و نظر خود را به عنوان عالمي شيعي و مفسري صاحب مشرب به صراحت بيان مي کند، مثلا در داستان حضرت موسي (ع) در آن بخش که سامري از غيبت موسي (ع) و تساهل هارون سوء استفاده مي کند و قوم بني اسرائيل را به گوساله پرستي مي خواند تفسير و نظر ابوالفتوح چنين است:
و در يک روايت آن است که پيش از آن سامري، جبريل را ديده بود بر اسپي نشسته است که آن را فرس الحيوه گفتندي و او جبرئيل را بديد، براي آن که از آن کودکان بود که در عهد فرعون که او کودکان را مي کشت و مردم کودکان را در کوه ها وغارها و شکف سنگ ها پنهان مي کردند. چبريل-عليه السلام-بيامدي و ايشان را از گوشه ي پر خود شير دادي. پس آنان که از پر جبريل شير خورده بودند جبريل را بديدندي-و اين روايت محمد بن جرير الطبري است-و هر کجا آن اسپ پاي برنهادي سبز شدي از زمين. او برفت و پاره اي خاک از جاي سنب آن اسپ برگرفت و گفت: اين اسپي است که چون به وطي او جاي قدم او زمين مرده زنده مي شود، ممکن بود که اين خاک بر جمادي زنند زنده شود. آن خاک نگاه مي داشت. چون بني اسرايل آن حلي ها در آتش انداختند او بيامد و آن پاره ي خاک نيز در آتش انداخت و گفت: کن ... عجلا جسدا له خوار...؛ گوساله اي شو که آن را آوازي بود. فصار کذلک، گوساله شد آن زر و آواز گوساله کردن گرفت.
ايشان گفتند: اين چيست؟ گفت: هذا إلهکم و إله موسي فنسي. اين روايت ابن جرير است از ابن زيد و اين درست نيست. درست آن است که سامري، زرگري استاد بود، آن حلي ها بستد و از آن گوساله اي ساخت زرين و بياورد آن را و بر گذرگاه باد بنهاد و چنان ساخت که باد به زير او درشدي به گلو و دهن او به درآمدي، خوار را ماندي و بانگ گوساله را... چون آواز از گوساله بيرون آمد، ايشان گفتند: اين چيست؟ آن ملعون گفت: هذا إلهکم و إله موسي فنسي؛ اين خداي شما و خداي موسي است، موسي خداي را اين جا فراموش کرد و او آن جا رفت. و براي آن از حيوانات گوساله اختيار کرد و او آن جا رفت. و براي آن از حيوانات گوساله اختيرا کرد که او گوساله پرست بود (ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج1، ص 285و286).
در روايت خلق کائنات-برگرفته از تورات-آن جا که اذعان مي شود خداوند شش روز به خلقت هستي رداخت و رزو هفتم را که خسته شده بود به استراحت مي پردازد (عهد عتيق، کتاب آفرينش؛ ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج1،ص 285-286)چنين آورده است:
و جهودان گفتند: لما خلق الله الأشياء في سته أيام آخرها يوم الجمعه لحقه تعب-تعلي الله عن ذلک علوا کبيرا-چون به شش روز اين همه چيزها بيافريد رنجور شد-علي زعمهم، عليهم لعائن الله-فسبت يوم السبت أي إستراح؛ روز شنبه بياسود از اين کار. ايشان شنبه روز آسايش دانند و در اين روز هيچ کاري نکنند (همان، ج1، ص 322).
در برخي موارد که خبري را نقل مي کند و در باب آن ترديد دارد اما قصد ابراز آن را ندارد سکوت اختيار مي کند و صدق و کذب آن را به خود خيبر-و برعهده ي خواننده-مي گذارد، مثل اين نمونه در باب مسخ شدگان: «و آن ممسوخان، سه روز بماندند و جمله بمردند و هيچ ممسوخ بيشتر از سه روز بنماند-علي ما جاء في الأخبار» (همان، ص324).
گاه نيز مطلبي را از قول طبري نقل مي کند بي آن که هيچ داوري و نظر شخصي از خود ارائه دهد، مثل خواب حضرت يوسف (ع). گاهي نيز ترديد خود را در مسأله اي که اثبات حقانيت يا کذب آن دشوار است خواننده را به رواي خبر احاله مي دهد؛ در داستان آدم، در بخشي که هابيل به دست قابيل کشته مي شود (ذيل تفسير آيه ي 30 سوره ي مائده) چنين نوشته است: «در قتلگاه او خلاف کردند، عبدالله عباس گفت در کوه نود بود و بعضي ديگر گفتند به نزديک عقبه ي حري بود و اين قول محمد جرير است» (ابوالفتوح رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ج4، ص179).
يا در باب افسانه ي غرانيق-قصه اي بر ساخته و مجعول-که همه ي مفسران در ذيل تفسير آيه ي 52 سوره ي حج بدان اشارت کرده اند علماي محقق شيعه از جمله ابوالفتوح رازي آن را رد نموده و منافي عصمت انبيا دانسته اند. اين قصه هم در تفسير طبري و هم در تفسير کشف الأسرار بدون هيچ گونه اظهار نظري از جانب مفسران-در رد يا نفي آن-آمده است.(10)
گاهي نيز بي هيچ سخن و نظري رواياتي را نقل مي کند که بوي تفکرات اسرائيلي مي دهد و از همان دست است، وي در توصيف آدم (ع) مي نويسد:
و آدم-عليه السلام-به طول هزار گز بود و سر او در ابر مي سودي و با فريشتگان هوا و ابر سخن گفتي. چون در زمين رفتي، هوام و سباع زمين از او مي ترسيدند و مي گريختند. خداي تعالي قامت او با شست گز آورد (همان، ج1، ص234).
گاه در پس ظاهر عاميانه ي برخي تصورات و توجيهات ساده انگارانه و کودکانه-به اقتضاي درک و دريافت غير علمي آن زمان-به نمادهاي اساطيري و نمودهاي رمزي برمي خوريم. کمترين ترديدي ندارم که اين تعابير در شمار اعتقادات و باورهاي ديني مفسر بزرگي چون ابوالفتوح و حتي ميبدي نيست و اين گونه بيانات، تنها مبين ديدگاهي رمزي يا تأويلي از جنس مرموزات عرفا تواند بود. نمونه را در تفسير آيه ي 13 سوره ي رعد بدين گونه مي بينيم:
رعد نام فرشته اي است که خداي را تسبيح مي کند؛ برق تازيانه ي اوست که با آن ابر را مي راند؛ برق درخشان (صاعقه) نمودار خشم فرشته ي رعد است. برق برا ي خوف و طمع است و رعد براي تسبيح.تگرگ عقوبت است و صواعق به گناه است؛ ملخ روزي قوم و زجر قومي ديگر... (همان، ج1، ص 145و 146).
گاهي نيز ميان دو قول مختلف درباره ي يک امر خاص و ثابت، قول نخست را مجاز و قول دوم را حقيقت مي شمارد، حال آن که هيچ کدام از دو قول از نظر دانش امروزي درست نيست.
نمونه ي زير بر اساس معرفت و دانش تجربي آن عصر بيان شده و تصويري عاميانه و نه عالمانه از ابر فرا روي ما مي نهد:
و گفته اند که [خداوند] اين ابر را چون جامه اي يا چيزي که در آب نهي، نشف کند، آفريد. ابر به دريا فرو شود و برآيد و در هوا متراکم شود. باد بر او آيد و آن را بيفشارد... و قولي ديگر آن است که مراد به «سماء» آسمان است و آب باران از آسمان مي آيد و خداي تعالي اين ابر را مغربل آفريده است و حائل کرده در هوا ميان آسمان و زمين تا چون از آسمان بيايد بر او آيد و ...؛ به مقداري مقدر به زمين آيد، چه اگر نه چنين بودي زمني پيران شدي (همان، ج1، ص154).
علامه شعراني درباره ي شيوه ي تفسير قصص در تفسير ابوالفتوح رازي مي نويسد: «در اخلاق و آداب تفسير، شيخ ابوالفتوح-عليه الرحمه-از اخبار و آثار و سخنان مشايخ صوفيه و اشعار و کلمات قاصر بزرگان بسيار آورده است و در قصص انبياي گذشته از عرائس ثعلبي فراوان نقل کرده است و چون اخبار ضعيف در عرائس بسيار است و اعتماد بر آن نيست، خواننده ي اين تفسير را شگفت آيد که مردي عالم مانند مؤلف [ابوالفتوح رازي]که اعتماد بر روايت غير ائمه ي معصومين (ع) را مطلقا جائز نمي داند -حتي اگر از صحاح سته ي آنان باشد-چگونه از کتابي ضعيف از کتب اهل سنت نقل و روايت مي کند. اما از چند جهت او را مصيب بايد شمرد: يکي آن که غالب وقايع به وجوه مختلف روايت شده و خواننده مي داند چون قضيه را به چند گونه روايت کنند هيچ کدام را اعتبار نباشد و مراد نقل قدر مشترک است؛ دويم اين که قصص و حکايات انبياي گذشته، منشأ حکمي از احکام شرعي نيست و از آن، حلال و حرام استنباط نمي گردد وناقل آن را براي شنيدن نقل مي کند نه براي اعتقاد به صحت آن؛ سيم آن که روايت قصص هر چند ضعيف بلکه کاذب باشد چون متضمن پند و نصيحت و عبرت بود جائز است» (ابوالفتوح رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ص 26و27).
با اين که ابوالفتوح رازي، اقوال مفسران نامداري چون ابن عباس، قتاده، سدي، مجاهد و ديگران را نقل مي کند هيچ يک را بر ديگري برتري نمي دهد، مگر آن که يکي عام تر باشد. اين شيوه برخاسته از ديدگاه ويژه ي ابوالفتوح است، زيرا او بر اين عقيده است که تعميم اولي است يعني آيه را بايد به گونه اي تفسير کرد که خاص يک نفر يا يک قوم و جريان نباشد. ابوالفتوح در تفسير آيات قرآن از روايات و اخبار و احاديث منقول از اهل بيت (ع) به وفور بهره برده و چنان که اشاره رفت از کلمات و حالات عرفا و مشايخ صوفيه در موضوعات اخلاق و ادب و زهد و پارسايي، فايده ها برگرفته است.

فرآيند پژوهه

مفسران پيشين و پيشگام غالبا تحت تأثير اسرائيليات، برخي مطالب خلاف واقع را براي ذکر جزئيات بيان نشده ي قصص قرآني در تفاسير وارد کرده اند. برخي حتي در نقل روايات و حکايات از جاده ي سداد و امانت خارج شده اند و بر آنها مطالبي افزوده اند که در ساختار قرآني قصه وجود ندارد. بي ترديد افکار سليم و عقول آزاد انديش و وجدان هاي بيدار و منصف در صحت انتساب آنها به پيامبران الهي ترديد مي کند و با احتياط و تدقيق و تفحص، حقيقت و صحت هر کدام را در مي يابد و آنچه را که با قرآن يعني کلام خداف سنت رسول خدا و عقل توافق و تطابق دارد، مي پذيرد و نقل مي نمايد.
بديهي است تقليد و رونويسي برخي تفاسير از يکديگر موجب شيوع آن و اجماع نظر در صحت آنها شده است، مثلا در جلد دوم روض الجنان در قصه ي عوج بن عنق مسائل و جزئياتي بيان شده که در کلام آسماني مذکور نيست. غالب اين برافزوده ها، جعلي، خرافي و افسانه اي استو از واقعيت و حقيقت وجودي انبيا (ع) به دور است. تنها آن مقدار که از کلام الله، قول نبي (ص) و روايات معصومين (ع) برمي آيد مقبول اهل نظر و اصحاب خرد است.

پي نوشت :

1- نمونه ي اين گونه تفسيرها يا بهتر بگوييم تأويلات صوفيانه در کشف الاسرار بسيار فراوان است. اين تأويل ها در حقيقت چيزي جز برداشت شخصي مفسر يا قرائت خاص او از جريانات و حوادث درون قصه ها نيست. تنها مراجعه به چند نمونه ي معدود ازاين دست تأويل ها و برداشت ها ما را با مشرب فکري مفسر و سبک او در تفسير قصص قرآني آشنا مي سازد:
الف) چهل هزار هارون نام در تشييع جنازه ي هارون:
«... قول دوم آن است که اين هارون مردي بود از نيک مردان و زاهدان بني اسرائيل و مي گويند آن روز که اين هارون از دنيا رفته بود با جنازه ي وي چهل هزار مرد بيرون شده بودند که نام ايشان همه هارون بوده» (ج6، ص 34).
ب) مجازات مرگ براي زکريا که به غير حق پناه برد (و مجازات ديگر انبيا):
«زکريا چون بلا روي به وي نهاد، پناه وا درخت داد، چنان که در قصه است. غيرت در گاه عزت در رسيد. ريشه ي طيلسان وي بيرون بماند، نشاني شد تا قوم وي بدانستند که درخت پناهگاه وي شد. به سرش ندا آمد: يا زکريا، اکنون که پشت وا درخت دادي و پناه با وي بردي، نگر که چه بلا بر تو گماريم. اره برنهادند و او را با درخت به دو نيم کردند تا عالميان بدانند که هر آن کس که پناه وا غير حق برد، اژدهاي غيرت حق، دمار از جان وي برآرد.
اي مسلمانان در راه آييد تا حسرت آدم ببينيد، نوحه ي نوح شنويد، بي کاملي خليل بينيد، مصيبت يعقوب بينيد، چاه و زندان يوسف بينيد، اره بر فرق زکريا و تيغ بر گردن يحيي بينيد، جگر سوخته و دل کباب گشته ي محمد عربي (ص) بينيد. زخم هاي بدان سختي و عشق هاي بدان تيزي» (ج6، ص 21 و 20)؛ نيز: پاداش مجاهد در راه خدا (ج3، ص250 و 251)؛ خط دواري که پير عابد به دور خود و عيسي (ع) کشيد تا باران بدانان نرسد (ج6، ص 44و 45).
2- اي کساني که به خدا ايمان آورده ايد خود را با خانواده ي خود از آتش دوزخ نگاه داريد، چنان آتشي که مردم و سنگ خارا آتش افروز اوست و بر آن دوزخ، فرشتگاني بسيار دلسخت مأمورند که نافرماني خدا را نخواهند کرد و آنچه به آنها حکم شود اجام دهند «معارج (70)آيه 16».
3- Magic Realism(ر.ک: محسن سليمان، واژگان ادبيات داستاني، ص145-انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1372).
4- مقايسه شود با قصه ي «مداواي زخم حارث بن اوس با خيو پيامبر (ص)» (ابوالفتوح رازي، روض الجنان، ج3، ص208).
5- از پيامبر اسلام (ص) در باب حرمت و نکوداشت خروس آمده است: لا تسبوا الديک فانه يوقط للصلاه «فروزانفر، احاديث مثنوي، ص93-چاپ پنجم، انتشارات اميرکبير، تهران، 1370».
6- توصيف بهشت در تفسير کشف الاسرار نيز درخور مطالعه است «ميبدي، کشف الاسرار، به اهتمام علي اصغر حکمت، ج8، ص 238و 239-چاپ پنجم، امير کبير، تهران، 1371».
7- بنگريد به: ذهبي، ج1، ص205.
8- دکتر عسکر حقوقي سال ها پيش-حدود چهار دهه ي قبل-برخي از قصه هاي قرآني مندرج در تفسير ابوالفتوح رازي را بر اساس نسخه ي قديم و البته سودمند مرحوم ابوالحسن شعراني بي هيچ نقد و داوري خاص در باب اين قصه ها به چاپ رسانيده است «عسکر حقوقي، تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي، ج3، انتشارات دانشگاه تهران، 1346».
اخيرا-در سال 1380-گزيده اي از قصه هاي تفسير مزبور با عنوان «گزينه ي روض الجنان و روح الجنان» به اهتمام شادروان احمد احمدي بيرجندي تهيه و به بازار نشر کتاب عرضه شده است. اين گزينه ويژه ي اخبار و روايات مربوط به اهل بيت (ع) است و با عنوان انتخابي آن چندان تناسبي ندارد «احمد احمدي بيرجندي، گزينه ي روض الجنان و روح الجنان، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، مشهد، 1380».
9- براي تفصيل و جزئيات بيشتر در اين باره بنگريد به: ذهبي، ج1، ص 262،269،185،184،195،198.
10- براي مقايسه ي آراي ابوالفتوح رازي با نحوه ي برخورد محمد بن جرير طبري و ميبدي در طرح و نظر در باب افسانه ي غرانيق ر.ک: ابوالفتوح رازي، تصحيح ياحقي و ناصح، ج7، ص150؛ جرير طبري، تفسير طبري، ج17، ص119-121؛ ميبدي، کشف الاسرار، ج6،ص386و387؛ طبرسي، مجمع البيان، ج 7، ص 90و 91؛ حسيني طبابطبايي، خيانت در کزارش تاريخ، ج 2، ص 110؛ کريم زماني، شرح جامع مثنوي معنوي، ج6، ص 433 (در شرح ابيات 1528-1531).

منبع: ماهنامه ي آينه ي پژوهش شماره 96




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط