خوشبختي در درون ماست
نويسنده:الهه رضاييان
وقتي بچه بودم ، فکر ميکردم خوشبختي در يک نقطه خاص واقع شده که بايد براي رسيدن به آن زحمت بکشي و پولدار شوي يا حتما درجه تحصيلي يا شغلي خاص داشته باشي...
هرچه بزرگتر شدم ضد و نقيضهاي بيشتري با اين تعريف ذهني کودکيام از خوشبختي يافتم. آدمهاي پولداري را ميديدم که خود را بدبخت ناميده و برعکس افرادي را ميديدم که هيچ چيز نداشتند و در عين نداري يک بچه معلول هم داشتند اما خدا را شکر ميگفتند و خنده بر لب از خوشبختيشان صحبت ميکردند. تا اينکه يک روز پدربزرگم با مهرباني به من گفت خوشبختي فقط يک حس است؛ حسي که زاييده افکار ماست. اگر توانستي فکرت را عوض کني و مراقباش باشي که بيمار نشود، رفتار و خلقياتت هم عوض ميشوند. در همان سالها با کلماتي ساده به من ياد داد چهطور مراقب افکارم باشم و من آن نکات طلايي را تا امروز در ذهن حک کردم. او ميگفت اگر فکرت بيمار شود ماحصل آن درماندگي در برابر حل مسايل روزمرهات است و درماندگي يعني همان بدبختي. نکته طلايي اول همين بود که تغيير جزء لاينفک زندگيهاست و همواره بايد پذيرفت زندگي بالا و پايين دارد و بدون اينکه منتظر بدترين نتيجه باشيم بايد توان مواجهه با آن را ياد بگيريم؛ مثلا:
1) هرگز نبايد با خودت بگويي که ميدانم فلان نتيجه بد در انتظارم هست.
2) واقعيات دنيا را به اندازهاي که هستند ببين. چيزهايي مثل خوشبيني، ايمان، اميد و حمايتهايي که از غيب ميرسند باعث ميشود بقاي تو تضمين شود.
3) هيچ وقت احساسات خود را مخفي نکن. بايد تمرين کني تا راه ابراز هر حسي را پيدا کني، اگر مخفياش کردي چون راه بروزش را بلد نبودي قدمي از سلامت و خوشبختي دور ميشوي.
4) به خودت احترام بگذار. نگو من هيچکس نيستم. توان خود را بشناس تا در ضربههاي زندگي بداني چهکار ميتواني بکني.
5) هميشه وقتي با نااميدي و مشکلي مواجه شدي بايد بتواني روي مضحک مساله را هم ببيني. شايد نتواني به آن بخندي اما اين کمک ميکند تا جور ديگري نگاهش کني و راهحلي برايش بيابي.
منبع:http://salamat.ir
/خ
هرچه بزرگتر شدم ضد و نقيضهاي بيشتري با اين تعريف ذهني کودکيام از خوشبختي يافتم. آدمهاي پولداري را ميديدم که خود را بدبخت ناميده و برعکس افرادي را ميديدم که هيچ چيز نداشتند و در عين نداري يک بچه معلول هم داشتند اما خدا را شکر ميگفتند و خنده بر لب از خوشبختيشان صحبت ميکردند. تا اينکه يک روز پدربزرگم با مهرباني به من گفت خوشبختي فقط يک حس است؛ حسي که زاييده افکار ماست. اگر توانستي فکرت را عوض کني و مراقباش باشي که بيمار نشود، رفتار و خلقياتت هم عوض ميشوند. در همان سالها با کلماتي ساده به من ياد داد چهطور مراقب افکارم باشم و من آن نکات طلايي را تا امروز در ذهن حک کردم. او ميگفت اگر فکرت بيمار شود ماحصل آن درماندگي در برابر حل مسايل روزمرهات است و درماندگي يعني همان بدبختي. نکته طلايي اول همين بود که تغيير جزء لاينفک زندگيهاست و همواره بايد پذيرفت زندگي بالا و پايين دارد و بدون اينکه منتظر بدترين نتيجه باشيم بايد توان مواجهه با آن را ياد بگيريم؛ مثلا:
1) هرگز نبايد با خودت بگويي که ميدانم فلان نتيجه بد در انتظارم هست.
2) واقعيات دنيا را به اندازهاي که هستند ببين. چيزهايي مثل خوشبيني، ايمان، اميد و حمايتهايي که از غيب ميرسند باعث ميشود بقاي تو تضمين شود.
3) هيچ وقت احساسات خود را مخفي نکن. بايد تمرين کني تا راه ابراز هر حسي را پيدا کني، اگر مخفياش کردي چون راه بروزش را بلد نبودي قدمي از سلامت و خوشبختي دور ميشوي.
4) به خودت احترام بگذار. نگو من هيچکس نيستم. توان خود را بشناس تا در ضربههاي زندگي بداني چهکار ميتواني بکني.
5) هميشه وقتي با نااميدي و مشکلي مواجه شدي بايد بتواني روي مضحک مساله را هم ببيني. شايد نتواني به آن بخندي اما اين کمک ميکند تا جور ديگري نگاهش کني و راهحلي برايش بيابي.
منبع:http://salamat.ir
/خ