دین ، فلسفه دین و ... (2)

در اينجا لازم است ميان دين اصيل و ناب و خالص- كه از طرف خداوند به عنوان برنامه‏اى كامل براى زندگى بشر آمده است - با عقايد موهوم و خرافات- كه ساخته دست بشرى بوده و به عنوان دين معرفى مى‏گرديده مانند عقايد...
يکشنبه، 17 مرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دین ، فلسفه دین و ... (2)
دین ، فلسفه دین و ... (2)
دین ، فلسفه دین و ... (2)

منبع : راسخون




دین ، فلسفه دین و ... (2)



نویسنده : سعيد كاظمي



7- نقش دين در پيشرفت يا پسرفت ملتها

در اينجا لازم است ميان دين اصيل و ناب و خالص- كه از طرف خداوند به عنوان برنامه‏اى كامل براى زندگى بشر آمده است - با عقايد موهوم و خرافات- كه ساخته دست بشرى بوده و به عنوان دين معرفى مى‏گرديده مانند عقايد موهوم ارباب كليسا، درباره خداوند و تعاليم آنها درباره علم و نحوه زندگى مردم- تفكيك قائل شد؛ زيرا نفس دين كه در جهت رشد و تعالى و تكامل و پيشرفت بشر در ابعاد مختلف زندگى باشد و بر علم، دانش، كار و تلاش نيز توصيه و تأكيد دارد؛ هرگز نمى‏تواند عامل عقب‏ماندگى و انحطاط باشد و شواهد و دلايل بسيارى را مى‏توان براى اثبات اين موضوع اقامه نمود كه بعضى از آنها عبارت است از:
1. پيشينه تمدن مسلمانان در طى قرون متمادى و صدور آن به كشورهاى ديگر - از جمله كشورهاى اروپايى - نشان مى‏دهد نه تنها دين موجب عقب ماندگى نمى‏شود،؛ بلكه اعتقاد به دين در كنار عمل به آن، سبب درجات بالايى از پيشرفت و رشد مى‏گردد.
2. تنها مسلمانان و كشورهاى اسلامى نيستند كه به اين گرفتارى مبتلايند؛ بلكه كشورهاى غير اسلامى و غيردينى و سكولار بسيارى نيز به دلايلى- از جمله سلطه استعمار- در فقر مطلق يا نسبى باقى مانده‏اند.
3. در كشورهاى پيشرفته نيز به رغم در اختيار داشتن منابع فراوان و دسترسى به ارقام بالايى از رشد اقتصادى، رفاه همگانى تحقق نيافته است و به طور معمول گروه خاصى از ره آورد توسعه بهره مى‏گيرند و عده زيادى در فقر زندگى مى‏كنند.
4. به رغم رشد و ترقى تمدن غرب در بعضى از زمينه‏ها، از ديگر سو انحطاطات و بحران‏هاى جدى ديگرى در كنار آن پديد آمد كه بشريت را در ورطه خطرناكى قرار داده و فرياد متفكران و انديشمندان را بلند كرده است.
5. بسيارى از دانشمندان غربى و پديد آورندگان تمدن جديد غرب نيز دين‏گرا مى‏باشند، هر چند تمدن نوين بر پايه دين‏گرايى بنيان نهاده نشده است.
در اينجا لازم مي دانيم به علل عقب ماندگي كشورهاي اسلامي و علل پيشرفت غرب ، اشاره اي داشته باشيم:

الف- علل عقب ماندگى كشورهاي اسلامي :

پس مشخص شد كه نه دين سبب عقب‏ماندگى است و نه پيشرفت غرب محصول دين‏گريزى است. برعكس رگه‏هايى از دين‏گريزى - كه در اوان پيدايش تمدن نوين غرب رخ نمود - يكى از آسيب‏هاى جدى و نواقص تمدن غرب مى‏باشد كه متفكران و انديشمندان غربى به سرعت متوجه اين خلأ گرديده و كوشيدند گرايش به دين را همواره زنده نگه دارند؛ ليكن مشكل اساسى جهان غرب اين است كه دين حاكم بر آن، از اصالت، جامعيت، وثاقت و خردپذيرى كافى برخوردار نيست و راه يافتن تحريف در آن، مشكلات بسيارى را پديد آورده است.
اما در مورد اينكه چرا كشورهاى اسلامى به رغم برخوردارى از دين مبين اسلام، عقب افتاده‏اند؛ بايد گفت: اين مسأله علل و ريشه‏هاى تاريخى مختلفى دارد و بررسى جامع و همه جانبه آن نيازمند تحقيقاتى ژرف و گسترده است،ولیکن به صورت اختصار به بعضى از آنها اشاره مى‏شود:
1.فاصله گرفتن از تعالیم وحی: ترديدى نيست كه اگر مسلمانان از تعاليم وحى فاصله نمى‏گرفتند و قوام سياسى و وحدت اجتماعى خود را حفظ مى‏كردند، هم‏اكنون نيز مى‏توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند؛ چرا كه اگر به جاى درگيرى‏هاى بيهوده و اتلاف منابع خود، دست وحدت به يكديگر بدهند و به ريسمان الهى چنگ بزنند، اينك نيز مى‏توانند قدرتى بزرگ با امكاناتى وسيع در سطح جهان باشند و با چند برنامه و استفاده از استعدادها، از نظر فن‏آورى نيز به رقابت با ديگران بپردازند.
2. بد فهمیدن دین: آنچه كه موجب عقب‏ماندگى صنعتى و سياسى مسلمانان گشته، فاصله گرفتن آنان از اسلام و برداشت‏هاى بدون دليل از دين بوده است. برداشت غلط از زهد، دنيا، دعا و قدرت موجب عقب‏ماندگى شده؛ وگرنه همين مفاهيم در صدر اسلام و حتى در غرب، موجب پيشرفت شده است. بلى، بايد اعتراف كرد كه رواج انديشه‏هاى صوفى‏گرانه و برخى انحرافات ديگر فكرى - كه معلول التقاط است - نقش مؤثرى در جاماندن مسلمانان از قافله صنعت و پيشرفت داشته است.
3. مسلمانان بر اساس انگيزش و هدايت‏هاى دينى، مسير رشد تعالى را پوييدند و بر اثر انحراف از دين و آلودگى به مفاسد، دنياپرستى، سستى و كاهلى، به انحطاط و عقب ماندگى گراييدند.
4. وجود نظام‏هاى سياسى فاسد و استبدادى كه به جاى همت در جهت رشد و پيشرفت مسلمانان، فقط به فكر حفظ قدرت خويش و صرف هزينه‏هاى عمومى مسلمانان در جهت خوش‏گذرانى و... بودند، وجود اين نظام‏ها و حاكمان فاسد خود ناشى از انحرافات سياسى صدر اسلام پس از رحلت پيامبر عظيم‏الشأن و انحرافات اعتقادى و اجتماعى بعد از آن بود. اين نظام‏هاى سياسى، در شخصيت و منش انسان‏ها و فرهنگ اين جوامع نيز آثار زيان‏بارى داشتند.
5. هجوم بيگانگان و استعمارگران و تلاش آنها براى عقب نگاه داشتن كشورهاى جهان سوم براى استثمار منابع انسانى و طبيعى و تداوم سلطه غرب بر اين كشورها.
6. سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ‏هاى داخلى و جانشين ساختن شعارهاى استعمارى همچون، ناسيوناليزم و....... به جاى تكيه بر اصولگرايى و اتحاد بين الملل اسلامى.

ب- عوامل پيشرفت‏ غرب :

بايد دانست، كشورهاى غربى هرگز بعد از كنار گذاشتن دين به اين همه رشد و... دست نيافته‏اند؛ بلكه عوامل بسيارى مى‏تواند موجب پيشرفت و ركود شود كه اساسى‏ترين آنها تلاش و فعاليت در جهت شناخت سنن و قوانين حاكم بر جهان هستى و استفاده درست از امكانات مى‏باشد كه خداوند در اختيار بشر نهاده است. علت پيشرفت غرب هرگز دين‏گريزى نبوده؛ بلكه در آنجا خرافات در لباس دين، آنان را به عقب‏ماندگى وامى‏داشت و پشت پا زدن به آنها، نقش مانع‏زدايى در جهت رشد و ترقى را ايفا نمود. لذا پيشرفت علمى و صنعتى غرب ، مرهون عوامل بسيارى است كه بررسى تمام موارد آن مجالى وسيع مى‏طلبد؛ ولى مختصرا به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. آشنايى غربى‏ها با تمدن اسلامى و شرقى، در طول جنگ‏هاى صليبى و نيز مسافرت‏هاى جهانگردان (مانند ماركوپولو)؛
2. رنسانس فكرى در اروپا (با توجه به مجموعه عواملى كه اين تحول فكرى را ايجاد كرد) و مبارزه با خرافات و عقايد موهومى كه در بين مردم آن ديار رايج بود؛
3. كنار گذاشتن كليسا از اداره امور جامعه و به وجود آوردن نهادهاى جديدى براى اداره آن.
گفتنى است كه اروپا در قرون وسطى، غرق در تاريكى جهل و خرافه‏ها بود. ارباب كليسا با تلقين بعضى از عقايد موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمى‏داد؛ در حالى كه در همان قرون، دانشمندان اروپايى تحت تأثير تمدن اسلامى قرار داشتند كه تا قلب اروپا (آندلس يا اسپانياى امروزى و شبه جزيره بالكان) پيش رفته بود و خواهان تحول اروپا و نگرش جديد به علم و دانش شده بودند. ارباب كليسا با تفتيش عقايد حتى اظهار نظر درباره پديده‏هاى جهان را گمراهى تلقى مى‏كردند، چنان‏كه گاليله در همين رابطه محاكمه شد و صدها دانشمند به همين دليل محكوم گرديدند. اين وضعيت در حالى بود كه مراكز علمى جهان اسلام در آن زمان، محل فراگيرى دانش و ساخت ابزارهاى دقيق (مانند ساعت و لوازم جراحى و...) بود. ده‏ها دانش پژوه اروپايى در اين مراكز مشغول به تحصيل بودند. تعاليم اسلامى همگان را به علم و دانش و تفكّر در آفرينش دعوت مى‏كرد و آيات قرآنى، خود پيشگام در بيان حقايق هستى و چگونگى رخدادهاى آن بود. همين شرايط بود كه اروپا تحت تأثير قرار گرفت و خيزشى علمى در آن سامان شكل داده شد. آنچه گفتيم ادعا نيست، شما مى‏توانيد در اين زمينه به كتاب‏هاى «تمدن اسلام و غرب» نوشته گوستاولوبون فرانسوى و «تاريخ تمدن» ويل دورانت و ده‏ها اثر ديگر مراجعه كنيد. غرض از همه اين مقدمات آن است كه، آنچه مورد انكار پيشقراولان رنسانس در اروپا قرار گرفت، عقايد موهوم ارباب كليسا درباره خداوند و تعاليم آنها درباره علم و نحوه زندگى مردم بود؛ وگرنه اصل خداى جهان كمتر مورد انكار دانشمندى فرهيخته قرار گرفته است. درهرصورت، انديشه و تمدن اسلامى امروزه جانمايه نيرومندى براى احيا دارد؛ برعكس تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگى و زوال‏پذيرى شده است.
در یک مثال می توان گفت ازدواج باعث می شود که انسان فکرش از شهوت آسوده شود و به کارهای علمی بپردازد به همین منوال می توان گفت دین داری باعث می شود تا روح انسان آرامش یابد . پس همینطور که پیشرفت و پس رفت کاری به ازدواج نداردکاری با دین هم ندارد . بله دین داری با آرامش دادن ، راه را هموار می کند و همان گونه که ممکن است فردی با ازدواج ، کار وعلم را کنار بگذارد و منحرفانه در خانه بماند ، ممکن است با دین داری ، کسی منحرفانه به خرافات یا عبادات زیاد ویا اختلاف افکنی ها مشغول شود و از پیشرفت باز بماند ، این اشکالات مربوط به خود اوست نه مربوط به دین.

8- اشتراکات و تعارضات بين علم و دين و همچنین بین عقل و دین

براى فهم تعارضات و اشتراكات علم و دين بايد منظور خود را از علم و دين روشن كنيم. علم و دين مسیح در مواردى با هم به تعارض رسيده‏اند و در مغرب زمين اين تعارض به اوج خود رسيده است. مسيحيت با عنوان دين غالب غربيان و علم تجربى در مقاطعى به تعارضات شديدى رسيدند كه اين تعارضات يك دليل عمده داشت:
دليل اول را در دين مسيحيت بايد جستجو كرد. مسيحيت در اوايل رنسانس به عنوان دينى تحريف شده و تا حدود زيادى ضد عقل و ظاهرگرا در برابر هرگونه پيشرفت علمى و كنكاش در طبيعت ايستادگى مى‏كرد. محتويات خرافى و ضد علمى كتاب مقدس تحريف شده، نارسايى مفاهيم دينى كليسا (مثل تثليث) و از همه مهم‏تر برخوردهاى نادرست و از سر تعصب ارباب كليسا با دانشمندان و نظريات علمى آنها، همگى باعث چالش‏هايى بين ارباب كليسا و دانشمندان شد. محاكمه گاليله به اين دليل كه بر اين اعتقاد شد كه زمين كروى شكل است و با هيأت بطلميوسى ـ كه از نظر ارباب كليسا وحى منزل بود ـ مخالفت كرد، تنها يك نمونه از برخوردهاى غلط با دانش و دانشمندان است.
پس تعارض علم و دين، تعارضى حقيقى نيست، بلكه تعارضى مصنوعى و تصنعى است كه به دليل برداشت‏هاى غلط از علم و دين به وجود آمده است و در حقيقت بين علم و دين تعارضى نيست، زيرا هيچ دانشمندى به استناد دانش خود نمى‏تواند خداوند و مبدأ قدسى و مفاهيم و معارف دينى را انكار كند و از سوى ديگر هيچ عالم دينى با استناد به دين نمى‏تواند، تلاش براى شناخت طبيعت و بهره‏بردارى علمى و بهينه از مواهب طبيعى مخالفت ورزد. وآنچه موجب تعارض مى‏شود، برداشت‏هاى غلط از اين علم و دين است.
اما اسلام به مثابه دين جامع و كامل و علوم طبيعى و تجربى به مثابه ابزارى در دست بشريت، براى زندگى بهتر در روى زمين با هم، هيچ تعارضى ندارند. اولاً در قرآن توصيه بسيارى به آموزش و تعليم و شناخت طبيعت و مظاهر طبيعى شده است و يكى از نشانه‏هاى قدرت و صُنع الهى، طبيعت و زمين و آسمان‏ها معرفى شده است كه بايد آن‏ها را شناخت تا به عظمت صُنع الهى پى برد. ثانياً در قرآن تصريح شده است كه خداوند زمين و آسمان و آنچه را بين آنهاست در تصرف انسان درآورده است.(20)
روشن است كه اين تصرف بالقوه است و تنها با علم مى‏توان از مواهب طبيعى بهره درست گرفت.
اما بحث اشتراك علم و دين، اگر منظور شما سازگارى و عدم تعارض بين علم و دين است كه پاسخ آن داده شد، اما اگر منظور اين است كه علم و دين در مرزهايى با هم اشتراك داشته باشند، اين سخن ناروا است. زيرا محدوده علم، تجربه و حس است و محدوده دين، معارف الهى و شريعت و اخلاق است. به عبارت ديگر علم و دين به دو جنبه‏ى كاملاً متمايز واقعيت مربوط مى‏شوند. سر و كار علوم تجربى با جهانى مادى است، اما موضوع دين، مجردات و معارف دينى و.... ارزش‏هايى است كه بايد انجام داد.
اما بحث عقل و دين :
حقيقت امر اين است كه هيچگاه ميان عقل و دين تعارض ايجاد نمى‏شود بلكه عقل یکی از منابع دین است وعقل و دين همواره هماهنگ و همسو مى‏باشند. عقل حجّت درونى انسانها است كه آنها را در مسير كمال راهبر است و دين و شريعت حجت بيرونى است براى نجات انسان‏ها از گرداب آلودگى‏ها وسوق آنها بسوى كمال و سعادت انسانى . لذا ممكن نيست حجّت ظاهر و باطن با يكديگر تعارض داشته باشند اما نكته مهم اين است كه بهترين مسير براى كمال، حجت باطن يا همان عقلانيت انسان توجه به رهنمودهاى دينى است. چرا كه انسان به علت محدوديت وجود و به تبع آن محدوديت اوصاف وجودى مثل علم و قدرت و... به كمك عقل خود نمى‏تواند به همه رمز و راز عالم هستى پى ببرد و لذا نياز به راهنمايى دارد كه همان دين است. با توجه به اين مطلب كه ارتباط بين عقل و دين، ارتباط نقص و كمال است و عقل در پرتو دين مى‏بالد و به عالى‏ترين مدارج دست مى‏يابد، توجه و تأمل در معناى روايات ذيل در هماهنگى دين و عقل بسيار ارزشمند است:
قال رسول الله صلى‏الله عليه و آله: قوام المرء عقله و لا دين لمن لا عقل له؛ قوام كار انسان به عقل اوست و دين نداردآنكه عقل ندارد. (21)
قال اميرالمؤمنين(ع): العقل رسول الحق؛ عقل فرستاده حق است.(22)
قال الامام الكاظم(ع): ان لله على الناس حجتين حجه ظاهرة و حجة باطنة فامّا الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنةفالعقول؛ خداوند براى مردم دو حجت قرار داده است. حجت ظاهرى و حجت باطنى. اما حجت ظاهرى فرستادگان الهى و پيامبران وامامان هستند و اما حجت باطنى عقل هايند. (23)

9- بحث دين گريزي نسل كنوني

اثبات اصل اين موضوع يعني وجود دين گريزي و يا دين ستيزي در جامعه کنوني ما نيازمند ارائه تحقيقات دقيق ميداني و پژوهش هاي آماري با ذکر مصاديق و نمادهاي دين گريزي و ميزان آن در جامعه است؛ زيرا افراد بسياري وجود دارند که در ظاهرشان حرکت ها و اعمالي مغاير با ارزش ها و آموزه هاي ديني مشاهده مي شود، ولي اگر به صورت عميق تر به بررسي ساير رفتارهاي آنها بپردازيم مشخص مي شود که همان افراد، در بسياري از اعمال و رفتار خويش پاي بند، مقيد و معتقد به دين مي باشند. از اين رو به نظر مي رسد دين گريزي مطلق - که افراد به طور کامل هيچ گونه پاي بندي به دين نداشته باشند - در جامعه ما بسيار محدود است، لذا به سادگي نمي توان گفت، نسل امروز جامعه ما دين گريز و احيانا دين ستيز هستند. اينان نسبت به واقعيات موجود جامعه، ديدگاه‏هاى متفاوتى دارند و چه بسا بخشى از آن ديدگاه‏ها و نارضايتى‏ها، وارد باشد؛ ولى ممكن است، بعضى از افراد جامعه و جوانان با توجه به شرايط محيطى و خانوادگى، از نارضايتى بيشترى برخوردار باشند و بعضي از نارسايي‏ها را ناشى از قوانين دينى بدانند و در نتيجه اشكالات خويش را متوجه دين بكنند. البته كارآمدى دين بحثى است و كارآمدى برخي از مديران بحث ديگر. اتفاقا در گفت‏وگو با اين قبيل افراد، غالبا تصريح مي‏كنند كه اشكالات آنان نه به اصل دين؛ بلكه به مديران و كارگزاران بر مى‏گردد.
بنابراين، بى‏ترديد مى‏توان گفت: جوانان كشور از بهترين جوانان از حيث سلامت فكرى، روحى و دينى مى‏باشند. البته سرمايه‏گذارى کلان دشمنان دين و كشور، براى تسخير اين دژ مستحكم و انحراف جوانان، خطري بزرگ است؛ که بايد نسبت به آن هوشيار بود.
به هر حال، دين‏گريزى (هر چند در حد خيلي ضعيف) عوامل متعددى دارد؛ از جمله:
1. تبليغات سوء دشمنان و ايجاد و القاى شبهه درباره دين
2. روش‏هاى نادرست در آموزش دينى در دوران كودكى و نوجوانى
3. ضعف و سستى بنيان‏هاى دينى در خانواده
4. گرايش به سوى تمايلات و هواهاى نفسانى
5. ضعف بينش و نداشتن آگاهى درست از ماهيت دين و نقش و كاركرد آن در تأمين سعادت دنيوى و اخروى انسان.
6. ناكارآمدى برخى از مديران جامعه در اجراى برنامه‏هاى اعلام شده‏ حكومت دينى، در نتيجه، بى‏پاسخ ماندن نيازهاى اوليه اجتماعى جوانان (ازدواج، اشتغال، مسكن و...)
7. عدم توزيع عادلانه امكانات و فرصت‏ها در برخى از ادارات و دستگاه‏هاى كشور
8 . درگيرى برخى گروه‏ها و جناح‏هاى سياسى براي کسب قدرت سياسى و در نتيجه، ايجاد يأس و نااميدى جوانان براى نيل به خواسته‏هاى مشروع خويش.
9. وجود برخی خرافه ها به عنوان دین
10. وجود برخی فتواهای ناسازگار با مقتضیات فعلی ، در حالی که آن فتواها جزء ضروریات دین نیست.
براى مبارزه با دين‏گريزى بايد پس از بررسى همه جانبه علل و عوامل آن، راه‏كارهاى مناسب را برگزيد. آنچه در جامعه امروز ما بسيار مهم است، ايجاد موجى سهم‏گين و توفنده در برابر تهاجم فرهنگى دشمنان و ارائه چهره زيباى دين و زدودن غبار خرافات و كژانديشى‏هاست، در اين صورت دين با جذابيت فوق‏العاده‏اى كه دارد، با توان‏مندى، جوانان را به سوى خود مى‏كشاند. از طرف ديگر شديداً بايد مواظب خطر دگرگونى در هويت فرهنگى و گرايش‏هاى نسل جوان بود. يكى از خطرات جدى فرهنگ مهاجم غرب اين است كه جوانان را چنان به سوى تمايلات شهوانى و آزادى‏هاى جنسى سوق دهد كه اساسا گرايش به دين و ديانت در آنان رنگ بازد و ديگر براى آنان حق و باطل، چندان اهميتى نداشته باشد.

10- محدودیتهای دینی و مخالفت آن با آزادي انسان

تبيين اين بحث نياز به شناخت حدود آزادي و جايگاه انسان در اسلام دارد، از اين رو چند نكته به ترتيب بيان مي‏گردد:
1. آزادي، خواست وآرمان هرانساني است و گرايش آدمي به آزادي، ريشه در اراده‏اش دارد.
2. آزادي در هيچ جامعه‏اي مطلق و نامحدود نيست و مي‏توان آزادي مطلق را دشمن آزادي شمرد و نتيجه آن تعدي به حريم ديگران و محدود سازي آزادي آنان است! انسان چون به يك زندگي جمعي تن مي‏دهد، ناچار آزادي را بايد در چهارچوب قوانين و مقررات قرار دهد. زيرا اگر همگان آزاد باشند و هيچكس به قوانين و مقررات پايبند نباشد، تجاوز به حريم ديگران امري عادي گشته و در نتيجه شيرازه زندگي اجتماعي از هم گسسته مي‏شود. امروزه حتي تمدن غرب - كه اساس را بر استفاده از لذت‏هاي مادي گذارده و همگان را از قيد مقررات ديني و اصول اخلاقي رها كرده است - آزادي را به رعايت مقررات وضع شده در جامعه و رعايت نظم عمومي و عدم تخلف از آن مشروط نموده است."آيزايا برلين" در كتاب خود از اتفاق نظر فلاسفه غرب در محدود بودن آزادي ياد كرده و مي‏نويسد:
«قلمرو آزادي، با توجه به طبيعت امر، نمي‏تواند غير محدود باشد چه در اين صورت وضعي پيش مي‏آيد كه هر كس تا هر كجا دستش برسد در زندگي ديگران مداخله مي كند و اين گونه آزادي طبيعي به هرج و مرج اجتماعي مي‏انجامد، به طوري كه تامين حداقل نيازهاي بشري را نامقدور مي‏سازد و آزادي ضعفا به وسيله اقويا پايمال مي‏گردد.»(24)
3. انسان با پذيرش و پيروي از هر مكتبي، بر بايدها و حدود تعريف شده آن مكتب پاي مي‏فشرد چرا كه سعادت را در پيروي از فرامين آن مي‏داند، از اين رو پاسداشت حدود تعريف شده پيرامون آزادي، امري شايسته و لازم است.
4. اسلام آزادي مطلق را به رسميت نمي‏شناسد زيرا بر توحيد و رعايت فضيلت‏هاي اخلاقي و رهايي از بندگي غير خدا تاكيد دارد. دين اسلام مصالح انسان را به مصالح مادي اين دنيايي منحصر نمي‏داند بلكه مصالح بسيار مهمتر معنوي و ديني و اخروي را براي او در نظر دارد. در حقيقت فلسفه تكليف در اسلام همين است كه مي‏خواهد با موظف كردن انسان، كرامت ذاتي او را حفظ نموده و مصالح عمومي را تامين كند.(25) از اين رو هرچه به مصالح معنوي و مادي و سلامتي انسان ضرر رساند يا با آنان ناسازگار باشد، ممنوع ساخته است.
5. انسان قدرت سلطه بر مخلوقات دارد و هم پاي آن، مسؤوليت مراقبت از مخلوقات را نيز عهده‏دار است. بنابراين اسلام با تاكيد بر بندگي خالصانه انسان در برابر خداوند، مقرراتي را بر تبيين يك آزادي معتدل فراهم آورده است تا انسان از تمام نعمت‏هاي الاهي و مزاياي زندگي به صورت معتدل بهره ببرد.(26)
بنابراين حدود تعريف شده براي آزادي در دين اسلام نه تنها مخالف آزادي نيست، بلكه مي‏توان آن را پاسداشت از اين گوهر زيبا دانست تا در پرتو آن، انسان به رشد و تعالي برسد.
«انسان هرگز خود را مالك آزادي نمي‏داند، بلكه امانت دار آزادي است. آزادي كه از زيباترين چهره‏هاي حقوقي است، ملك انسان نيست، بلكه وديعه و امانت الاهي است كه به او سپرده شده است.»(27)

11- پيشرفت هاي علمي انسان ونياز به دين

با وجود پيشرفت هاي علمي همچنان انسان به دين نياز دارد چون دين جزء خواسته هاي فطري و عاطفي بشر است كه با طبيعت انسان عجين شده است. استاد مطهري مي گويد:"پديده هاي اجتماعي در مدتي كه باقي هستند حتماً بايد با خواسته هاي بشر تطبيق كنند، به اين معني كه يا خود آن پديده ها خواستة بشر باشند و يا تأمين كنندة خواسته هاي بشر باشند، يعني يا بايد بشر خود آن ها را از عمق غريزه و فطرتش بخواهد، يا بايد از اموري باشند كه حتي اگر انسان از عمق غريزه آن ها را نمي خواهد و خودشان مطلوب طبيعت و هدف تمايلات بشر نيستند، اما وسيله باشند، يعني وسيلة‌تأمين خواسته هاي اولية بشر باشند و حاجت هاي او را برآورند... اتفاقاً دين هر دو خاصيت را دارد، يعني هم جزء نهاد بشر است و هم از لحاظ تأمين حوائج و خواسته هاي بشري، مقامي را دارد كه جانشين ندارد."(28)
در مورد قسمت اوّل قرآن كريم مي فرمايد: "توجه خويش را به سوي دين حق گرا پايدار كن، اين فطرت الهي است كه همه مردم را بر آن آفريده شده اند."
بسياري از دانشمندان معروف جهان به فطري و طبيعي بودن حس ديني نظر داده اند تا جايي كه "كوونتايم" حس مذهبي را بُعد چهارم انسان مي داند و مي گويد: "حس ديني يكي از عناصر اولية ثابت و طبيعي روح انساني است. اصلي ترين و ماهوي ترين قسمت آن با هيچ يك از روي دادهاي ديگر قابل تطبيق نيست بلكه نحوة ادراك فطري و راه عقلي است كه يكي از چشمه هاي آن از ژرفاي روان ناخود آگاه فوران مي كند."(29)
از طرفي ديگر، دين تأمين كنندة خواسته هاي بشر است و جانشين هم ندارد. استاد مطهري مي گويد:" زماني خيال مي كردند اگر تمدن پيشرفت كرد، ديگر جايي براي دين نيست. امروز ديگر معلوم شده كه پيشرفت علم و تمدن نيازي را كه بشر به دين براي يك زندگي خوب دارد، رفع نمي كند. بشر هم از لحاظ شخصي احتياج به دين دارد و هم از لحاظ اجتماعي نيازمند دين است... از تولستوي، حكيم معروف روسي مي پرسند: ايمان چيست؟ مي گويد: ايمان همان چيزي است كه انسان با آن زندگي مي كند. سرماية زندگي است."(30)
استاد مطهري، دين را پشتوانة اخلاق و قانون مي داند و مي گويد: "ركن اساسي در اجتماعات بشري، اخلاق است و قانون و پشتوانة قانون و اخلاق هم فقط و فقط دين است... كارل مي گويد: مغزها خيلي پيش رفته اما افسوس كه دل ها هنوز ضعيف است. دل را فقط ايمان قوي مي كند. تمام مفاسد بشريت از اين است كه مغزها نيرومند شده و دل ها ضعيف و ناتوان باقي مانده اند. تمدن چه مي كند؟
تمدن براي انسان ابزار مي سازد؛ ابزارهاي خوب. انصافاً ابزارهاي خوب اختراع مي كند اما آدم ها چطور؟ چه چيز مي تواند آدم ها را عوض كند؟ چه چيز مي تواند به آدم ها هدف هاي مقدس و عالي بدهد؟ چه چيز است كه مي تواند ارزش هاي بشري را عوض كند؟ انسانيت مساوي است با دين و ايمان و اگر دين و ايمان نباشد، انسانيتي نيست."(31)
قبلاً هم گفتيم در یک مثال می توان گفت ازدواج باعث می شود که انسان فکرش از شهوت آسوده شود و به کارهای علمی بپردازد به همین منوال می توان گفت دین داری باعث می شود تا روح انسان آرامش یابد . پس همینطور که پیشرفت و پس رفت کاری به ازدواج نداردکاری با دین هم ندارد . بله دین داری با آرامش دادن ، راه را هموار می کند و همان گونه که ممکن است فردی با ازدواج ، کار وعلم را کنار بگذارد و منحرفانه در خانه بماند ، ممکن است با دین داری ، کسی منحرفانه به خرافات یا عبادات زیاد ویا اختلاف افکنی ها مشغول شود و از پیشرفت باز بماند ، این اشکالات مربوط به خود اوست نه مربوط به دین .

12- ارتباط دين و اخلاق

در پاسخ ابتدا بايد تصوير روشني از دين و اخلاق ارائه داد تا قلمرو هر كدام روشن شود:
مقصود از دين، مجموعه اي از احكام نظري و عملي است. گوهري ترين احكام نظري دين، احكامي است كه شناخت ويژه اي از جهان و انسان را در بر دارد. همچنین براي آفرينش هدفي حكيمانه قائل است و تحقق غايت و هدف نهايي حقيقي انسان را مشروط به شناخت خداوند و عمل به فرامين او مي داند.
احكام عملي دين احكامي است كه هدف آن ها، به كمال رساندن انسان و تحقق هدف خلقت است و آن احکام عملی تركيبي از احكام فقهي و اخلاقي است.
در صورتي كه اخلاق مجموعه اي از احكام عملي است كه بيان كننده خوبي، بدي، درستي و نادرستي كردار و ملكات انسان هستند. احكام اخلاق، افعالي را شامل مي شود كه آگاهانه و توأم با نيت صورت مي گيرند و مورد ستايش و نكوهش واقع مي شوند. بنابراين اخلاق، بخشي از دين خواهد بود، نه تمام دين و اين طور نيست كه اگر فقط اخلاق داشتيم، ديندار نيز خواهيم بود. فرض كنيد فردي به تمام اصول و ارزش هاي اخلاقي قائل باشد و در زندگي هيچ گونه خلاف اخلاقي مرتكب نشود، ولي در مقام نظر و عقيده قائل به وجود مبدئي براي جهان آفرينش نباشد، آيا چنين فردي را مي توان ديندار ناميد؟ (البته اگر چنين فرضي صورت تحقق داشته باشد) مسلّماً چنين فردي ديندار محسوب نمي شود، بنابراين اخلاق بخشي از دين است، نه تمام آن، زيرا هر دين داراي بخش هاي اعتقادي، اخلاقی ، عرفاني، فقهي، اجتماعي و حقوقي و ... است.
از يك جهت مي توان گفت كه مذهب پشتوانه اخلاق است و اگر فرد اعتقاد به خدا و مذهب داشته است، اخلاق نيز ضمانت اجرايي دارد.(32) مطمئناً كسي كه به خدا و رستاخيز اعتقاد داشته باشد، ضمانت اجرايي بسيارمحكمي براي اخلاق و تحقق و اجراي ارزش هاي آن براي وي وجود خواهد داشت.
دين و اخلاق يك نوع اتحاد دارند يا يك نوع وحدت بين آن ها برقرار است. اگر دين را به درختي تشبيه كنيم، درخت داراي ريشه و تنه و شاخه هايي است. عقايد ريشه ها است و اخلاق تنه درخت است و شاخه و برگ وميوه درخت، احكام است. رابطه تنه با درخت، رابطه دو شيء نيست. تنه هم جزء درخت است. بر اين مبنا رابطة دين و اخلاق، رابطة جزء و كل است.
بر اساس تعريفي كه از دين مي كنيم،اخلاق جزء دين است ورابطة بين آن دورابطة اتحاد است، يعني اتحاد يك جزء با كل خودش.

پی نوشت ها :

(20) ابراهيم/ 32 ، لقمان/20 و جاثيه/ 13
(21)منتخب ميزان الحكمه، ص 357، روايت شماره 4363
(22) غررالحکم،الآمدی، به شرح محمد خوانساری، ج1، ، ص 7
(23) منتخب ميزان الحكمه، ص 358، روايت شماره 4387
(24) چهار مقاله درباره آزادي، آيزايا برلين، ترجمه محمد علي موحد، ص 239
(25) منشور عقايد اماميه، ص 33
(26) بررسيهاي اسلامي، علامه طباطبايي، ص 51
(27) ولايت فقيه، جوادي آملي، ص 25
(28) مجموعة آثار، ج 3، ص 388 - 384، با تلخيص
(29) مكارم شيرازي،‌ انگيزة پيدايش مذاهب، ص 274
(30) مجموعة آثار، ج 3،‌ص 399 - 398، با تلخيص
(31) مجموعة آثار، ج 3، ص 401
(32) تعليم و تربيت در اسلام، شهيد مطهري، ص 134
منابع و مآخذ :
1- تفسير الميزان، علامه طبا طبايي(ره) ، دارالكتب الاسلاميه، 1393ق
2- ولايت فقيه، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني، 1378
3- چهل حديث، امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني، 1378
4- چهار مقاله درباره آزادي، آيزايا برلين، ترجمه محمد علي موحد
5- منشور عقائد اماميه، جعفر سبحاني ، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1427ق
6- بررسيهاي اسلامي، علامه طباطبايي(ره)، انتشارات بوستان كتاب قم، 1387
7- ولايت فقيه، جوادي آملي، نشراسراء، 1378
8- مجموعة آثار، استاد مطهري(ره)،انتشارات صدرا، 1377
9- انگيزة پيدايش مذاهب ، مكارم شيرازي، انتشارات طوس
10- تعليم و تربيت در اسلام، استاد مطهري(ره)، انتشارات صدرا، 1377





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط