خليج فارس و ناسيوناليسم عربي (1)
چنين بنظر ميرسد كه تلاشهاي بعمل آمده براي تغيير نام خليج فارس به خليج عربي ارتباط تنگاتنگي با پديدة استعمار و نفوذ آن در جريان ناسيوناليزم عربي دارد كه اين جريان را در مسير اهداف و آرمانهاي خود بكار گيرد. همآوايي محافل استعماري غربي با تغيير نام خليج فارس پديدهاي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن عبور كرد. اتحادية اروپا در پايگاه اينترنتي خود از نام مجعول «خليج عرب ـ فارس» استفاده ميكند. تعداد قابل توجهي از اروپائيان پسوند اين آبراهه را حذف كردهاند و آنرا «خليج» ميخوانند خصوصاً راديو «بيبيسي» در بخشهاي خبري خود همواره تلاش بر آن دارد كه تنها از واژه «خليج» استفاده كند و اين در حالي است كه مقامات سياسي بريتانيا پذيرفتهاند كه نام اين آبراهه همان نام تاريخي و قديمي آن «خليج فارس» است. نامي كه از حدود 2600 سال پيش باستناد منابع تاريخي و جغرافيايي از اصالت برخوردار است. انجمن ملي جغرافيا (National Geogrtaphysociety) كه مقر آن آمريكا است اخيراً براي نخستين بار اين نام جعلي را بكار برد. در سايت وزارت دفاع كانادا نيز از اين نام جعلي استفاده شده است. نكتة تأسف بارتر اينكه كشورهاي حاشيه خليج فارس به شدت از ورود نقشههايي كه نام «خليج فارس» دارد جلوگيري ميكنند در صورتي كه نقشههايي كه با عنوان جعلي خليجالعربي چاپ شده به وفور يافت ميشود و در گوشه و كنار اين كشورها به فروش ميرسد.
بيترديد اگر تلاشهاي گسترده محافل رسمي و غير رسمي ايراني و علمي نبود در مقابل اين هجوم هدفدار كه مؤيد پيوند استعمار با ناسيوناليزم افراطي عربي (پان عربيسم ناصري) است شايد در آتيهاي نه چندان دور اين تحريف در بيانية بعدي سازمان ملل متحد، جنبة رسمي و بينالمللي به خود ميگرفت.
مقاله حاضر بر آن است در ابتدا مختصر تاريخچه خليج فارس را به ياري اسناد و منابع تاريخي و جغرافيايي ذكر، آنگاه مفهوم ناسيوناليزم را مورد بررسي قرار دهد. سپس مراحل چهارگانة جنبش ناسيوناليزم عربي را به كنكاش بنشيند تا اين فرضيه را ثابت كند كه «بين تلاشهاي ناسيوناليزم افراطي عربي براي تغيير نام «خليج فارس» به خليج العربي و محافل استعماري غرب ارتباطي تنگاتنگ و هدفدار وجود دارد.»
ضمناً از آنجا كه پرداختن به جريان شووينيزم ايراني عصر رضاشاه كه در ايجاد زمينة افراطيگري ناسيوناليزم غ = عربي بيتأثير نبود بر حجم مقاله بيش از اين ميافزود به مختصر اشارهاي در اين خصوص و با ارجاع به تحقيقات جديد در اين زمينه بسنده شده است. با آن اميد كه اين مقاله توانسته باشد شمهاي از واقعيات تاريخي بخش مهمي از تاريخ ايران زمين را تبيين نمايد.
مختصر تاريخچه نام خليج فارس:
اين خليج قبل از تسلط آريائيها بر فلات ايران و بر طبق كتيبهاي از آسوريان Narmarratu كه به معني رود تلخ است نام داشته و در كتيبة داريوش كه در تنگة سوئز (ترعه سوئز) يافتهاند، عبارت درايه تيههچاپارسا آئيتي1 يعني دريايي كه از پارس ميرود كه همان خليح فارس ناميده شده است. 2 در زبان يوناني عبارت پرسيكوس سينوس3 به معناي درياي پارس است.
در منابع دوران اسلامي نام خليج فارس يا بحر فارس به كرات ذكر شده است از جمله در كتاب مختصر كتابالبلدان تأليف در 279 ق از بحر فارس كه به بحر هند پيوسته است نام برده شده است. 4 اصطخري5 نيز در كتاب مسالكالممالك خود كه براساس كتاب صورالاقاليم ابوزيد بلخي است از حدود جغرافياي پارس نام برده است.
ابوالحسن عليبن الحسين بن علي مسعودي در مروجالذهب در التنبيه و الاشراف از درياي پارس نام ميبرد6 و در مروجالذهب چنين ميگويد:«از اين دريا كه درياي هند يا حبشي باشد خليجي ديگر منشعب ميشود كه درياي پارس است» و در التنيبه و الاشراف درباره حدود عراق به درياي پارس اشاره ميكند. ابوريحان بيروني دانشمند قرن پنجم نيز هم از واژه درياي پارس استفاده ميكند هم از خليج پارس7 حاجي خليفه صاحب كتاب مشهور كشفالظنون در كتاب ديگر خود «جهاننما» در جغرافياي عالم كه به تركي تأليف شده است به اين دريا كه در مشرق واقع شده است خليج فارس ميگويد. 8 به نقل از پيروز مجتهدزاده از قرن دهم تا قرن حاضر عبارت درياي فارس به تدريج جاي خود را در ادبيات جغرافياي عرب و اسلامي به عبارت خليج فارس ميدهد.» 9 در نقشههاي موجود جغرافيايي نيز همواره خليجالفارسي و يا Persian Gulf و خليج فارس به وفور به چشم ميخورد. از اينرو تلاش مؤسسه نشنال جئوگرافيك در بكارگيري نام مجعول خليج عربي و اطلاق جزاير تنب بزرگ، كوچك و ابوموسي به جزاير اشغال شده توسط ايران، دقيقاً برخلاف اسناد و مدارك تاريخ از قديمالايام تاكنون ميباشد و هدفي جز ايجاد تفرقه بين ايران اسلامي از يكسو و كشورهاي عربي خصوصاً در حوزه خليج فارس تعقيب نميكند و در راستاي طرح صهيونيستي امريكايي خاورميانه بزرگ تنظيم شده است. هر چند بدنبال اعتراضات به حق مسئولين و محافل علمي و مردمي اين مؤسسه درصدد اصلاح خطاي هدفدار خود برآمد اما اين به منزله پايان ماجراي محافل آمريكايي ـ صهيونيستي و پان عربيستهاي افراطي نيست. خاصه آنكه ناسيوناليزم افراطي هنگاميكه با استعمار پيوند ميخورد ديگر اسناد و مدارك نميشناسد و حتي منكر استناداتي ميگردد كه در تاريخ و فرهنگ خويش تنظيم شده است. از اينرو تلاش ميكند حقارتهاي خود را هر از چند گاه در پوشش برانگيختن احساسات قومي خود پنهان سازد. فيالواقع اگر اين جريان افراطي قصد زنده كردن ميراث تاريخي و فرهنگي و جغرافيايي خود را دارد باستناد منابع متقن تاريخي ميتواند هم از حقوق حقه خود بر فلسطين اشغال شده توسط صهيونيستها بهره گيرد و هم درياي احمر را به نام تاريخي خود «خليج العربي» بخواند تا تشفي خاطري براي عقدههاي فرو خورده خويش باشد. باستناد منابع تاريخي و جغرافيايي دريايي كه امروزه آنرا بحر احمر ميخوانند در زبان يوناني آنرا سينوس آرابيكوس (Sinus Arabicus) يعني خليج عربها ميگفتند. در كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب ـ مؤلف آن ناشناخته است ـ صراحتاً خليجالعربي آمده است: «خليجي ديگر هم بدين پيوسته به رود بناحيت شمال فرود آيد تا حدود مصر و باريك گردد تا آنجا كه پهناي او يك ميل گردد آنرا خليج عربي ميخوانند و خليج ايله نيز خوانند و خليج قلزم نيز خوانند.»10 در كتاب جهاننما حاجي خليفه كاتب چلبي نيز بر درياي احمر عبارت «سينوس آرابيكوس» اطلاق شده است. 11 به اين ترتيب در استنادات متعدد تاريخي و جغرافيايي قديم اعم از يوناني، ايراني و خصوصاً عربي همواره نام درياي پارس و يا خليج پارس به كرات ذكر شده و نقشههاي جغرافيايي از قديمالايام تاكنون نيز به اين مهم اشاره كردهاند و هويت تاريخي و فرهنگي خليجفارس مسلم و خدشهناپذير است اما همچنانكه گفته شد وقتي پاي تعصبات افراطي ناسيوناليست به ميان آيد اسناد نميشناسد.
مفهوم ناسيوناليزم:
در اينكه ناسيوناليزم به مفهوم مدرن آن محصول عصر مدرن و خصوصاً پس از انقلاب كبير فرانسه است ترديد وجود ندارد اما اين حقيقت كه عامل و يا عوامل اصلي ناسيوناليزم در كشورهاي غيرسرمايهداري و در كشورهاي باصطلاح جهان سوم چيست؟ نكتهاي است كه كمتر مورد توجه متفكران واقع شده است و يا چه تفاوتي ميان ناسيوناليزم اروپايي و آسيايي و آفريقايي وجود دارد؟ روي همين سبب است كه عدهاي مانند «آنتوني اسميت» بر اين اعتقادند كه براي تبيين ناسيوناليزم و قوميت بايد ديدگاهي بين كهنگرايي و نوگرايي رابرگزيد. درست است كه ديدگاه كهنگرايي براي درك مباني عاطفي قوميت و بقاي علايق قومي مفيد است اما اين مسئله تبديل اين مباني را به يك تحول اجتماعي كه بي تأثير از عوامل اقتصادي و سياسي نيست از نظر دور ميدارد. همچنانكه ديدگاه مدرن به قول اسميت اين ايراد را دارد كه به لحاظ تاريخي كم عمق است.
اسميت جمع بين اين دو مكتب را چنين تبيين ميكند كه « ناسيوناليزم به عنوان يك جنبش سياسي، محصول مدرنيته است اما قوميت يك بعد تاريخي ماقبل مدرن نيز دارد.» 16 به تعبيري ديگر ناسيوناليزم در گذشته بيشتر مبتني بر پيوستگيهاي قومي است در حاليكه در عصر مدرن علاوه بر داشتن اين ويژگي، مفهوم سرزميني نيز بر آن اضافه ميشود و تلاش براي تشكيل دولت نوعي هويت جمعي سياسي شده را ايجاد ميكند و به تعبيري، قوميت سياسي ميشود.سياسي شدن قوميت تابع شرايط و عوامل خاصي است. ضعف مركزيت سياسي براي اعمال حاكميت بر قوميتها، تجمع قوميت در مرزهاي يك كشور، تحريك احساسات قومي از سوي عوامل خارجي و احساس همبستگي آگاهانه تنها بخشي از اين شرايط و عوامل است كه پديدة قوميت به مفهوم كهن را در عصر جديد مبدل به ناسيوناليزم حتي افراطي ميكند. حال با اين مقدمه بر مفهوم ناسيوناليزم به بررسي ظهور ناسيوناليزم عربي و عوامل آن ميپردازيم:
ظهور ناسيوناليزم عربي و عوامل آن:
نخستين تلاشها براي استقلال سياسي و ايجاد يك هويت مستقل از سيطره امپراتوري از مصر آغاز شد. قيام قاهره و روي كارآمدن محمدعلي پاشا در 1807 م. خصوصاً پس از ناكامي نيروهاي انگليسي اين باور را در مردم ايجاد كرد تا خود را از سيطره سياسي امپراتوري آزاد نمايند به همين سبب پاشاي ترك و دولت امپراتوري عثماني پس از اين تاريخ نتوانست حاكميت خود را بر مصر اعمال دارد.
مصريها كه تلاش داشتند وحدت عربي را در چهارچوب يك امپراتوري جديد عربي در مناطق عربنشين و عربزبان عثماني از طريق حمله به شامات در نيمه نخست قرن نوزدهم تحقق بخشند در كشاكش رقابتهاي استعماري انگلستان و فرانسه و با پذيرش پيمان لندن در 1840 ميلادي به محمدعلي پاشا، ناكام ماندند. هر چند تلاش و تكاپوي مصريان در اين برهه را نميتوان صرفاً در راستاي جنبش ناسيوناليزم عربي تفسير و تحليل نمود اما رخنه انديشههاي سياسي ليبراليستي غربي در لبنان و سوريه و در نتيجه ظهور متفكران عرب در اين دو منطقه، زمينة ظهور ناسيوناليزم عربي را فراهم ساخت.
فعاليتهاي ميسيونرهاي مذهبي، بخصوص ميسيونرهاي آمريكايي و فرانسوي و تأسيس مدارس جديد در شهرهاي بيروت، دمشق، حلب و بسياري از شهرهاي ديگر سوريه و لبنان و بالاخص تأسيس كالج پروتستان سوريه20 و دانشگاه يسوعي سن ژوزف21 توسط ميسيونرهاي آمريكايي و فرانسوي در بيروت موجب شد تا بسياري از متفكران بعدي عرب در فضاي فرهنگي و سياسي اين مؤسسات، ناسيوناليزم را به شيوه جديد آموزش ببينند كالج پروتستان سوريه كه متعاقباً دانشگاه آمريكايي بيروت22 شهرت يافت بيشترين نقش را در تربيت جوانان ناسيوناليست عرب بر عهده داشت. روي همين سبب است كه برخي از محققان و مورخان با ارائه اسناد و مدارك ثابت ميكنند كه مراكز ميسيونري مسيحي و مسيحيان نقش ويژهاي در شكلگيري انديشه ناسيوناليست عربي داشتهاند. 23 هر چند فعاليتهاي ميسيونرهاي مذهبي مسيحي را نميتوان درشكلگيري و شروع جنبش ناسيوناليزم عربي در ميان اعراب مسلمان ناديده انگاشت اما احساس ترس آنان از لطمه وارد شدن به ارزشهاي ديني در سايه فعاليتهاي اين ميسيونرها زمينه ترويج ناسيوناليزم را در ميان مسلمانان حتي غيرعرب تقويت كرد.
جريان تنظيمات در امپراتوري عثماني، خصوصاً در دورة عبدالحميد ثاني خود عامل ديگري براي ترويج انديشههاي ناسيوناليستي در جامعه عرب مسلمان گرديد. فعاليتهاي فرهنگي مسيحيان سوريه و لبنان كه به تمدن غرب و جاذبههاي آن متفاوت از ساير اعراب مينگريستند و تحصيل برخي از آنان در اروپا بويژه در فرانسه و آشنايي آنها با صنعت چاپ و يكي از مهمترين محصول اين صنعت يعني حرفه روزنامهنگاري، موجب شد تا انتشار نخستين روزنامه در لبنان و سوريه تأثير بسزايي در بيداري سياسي عربي بر جاي بگذارد.
دكتر «كرنليوس وانديك» ميسيونر معروف آمريكايي در آموزش سردبيران و روزنامهنگاران عرب مسيحي نقش ويژهاي داشت. فعاليتهاي وي باعث شد تا نسلي از متفكران عرب مسيحي از قبيل يعقوب صروف، شبلي شميل، جرجي زيدان تربيت شوند و بتوانند جريان ناسيوناليزم عربي را حتي در ميان مسلمانان و اتحاد آنان در برابر امپراتوري عثماني، سازماندهي كنند. 24
به نقل از حميد عنايت، حمايت عثماني از كشتار 1860 م. مسيحيان لبنان سرانجام پاي قدرتهاي استعماري اروپايي خصوصاً فرانسويها را به منطقه كشاند و با دخالت فرانسويان در 1861م لبنان منطقهاي خودمختار شد و مسيحيان عرب براي مقاومت در برابر عثماني، نداي يگانگي عربي را سردادند و از اعراب مسلمان و مسيحي خواستند جهت احياء امت عرب اختلافات مذهبي و فرقهاي راكنار گذارده متحده شوند. بنابراين فعاليتهاي اعراب مسيحي امپراتوري از يك طرف و تلاشهاي مسيحيان حوزه بالكان و ديگر اتباع امپراتوري در اين حوزه از سوي ديگر، احساسات ناسيوناليستي را به ساير اعراب منتقل كرد. 25
در پي يك چنين وضعيتي ـ همچنانكه متعاقباً خواهد آمد ـ احساسات ناسيوناليستي مسيحي عربي در اين برهه درصدد برآمد نظر مسلمانان ليبرال را به سمت خود جلب نمايد. تلاش روشنفكران عرب مسيحي همچون «پطرس بوستاني» و به خصوص نجيب عازوري از طريق احياي زبان و فرهنگ عرب، در بالا بردن سطح آگاهي عموم اعراب نسبت به مسايل سرزمينشان و برانگيختن آنها به قيام جهت رهايي از قيد امپراتوري عثماني، بسيار مؤثر واقع شد. 26 به اين ترتيب ضعف امپراتوري عثماني در دفاع از مصر، تلاشهاي فرهنگي سياسي ميسيونرهاي مذهبي در سوريه و لبنان و تربيت اعراب مسيحي و ترويج انديشههاي ناسيوناليزم توسط اين گروه و فعاليتهاي جريانهاي ناسيوناليستي در حوزه بالكان و تسلط قدرتهاي امپرياليستي بر امپراتوري عثماني و سرزمينهاي عربي و آشكار شدن ضعف اين امپراتوري دردفاع از اتباع خود، جامعة عرب را به سمت ناسيوناليزم سوق داد. اين جريان از آغاز تا به امروز در ميان جامعه عرب مراحلي را طي نموده است كه به آن ميپردازيم:
پينوشتها:
1. Draya tya hacha parsa aity
2. نگاه كنيد به دكتر محمدجواد مشكور، «نام خليج فارس در طول تاريخ» وزارت اطلاعات و جهانگردي، اسفند ماه 2535، ص 7.
3. Persicus sinus
4. مختصر كتابالبلدان ابن الفقيه همداني باهتمام دي خويه طبع ليدن 1885،ص 8 ، كتابخانه دانشگاه تهران.
5. مسالكالممالك اصطخري طبع ليدن 1927 باهتمام استادي خويه ص 28.
6. مروجالذهب و معادنالجوهر، ابوالحسن عليبن حسين مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1344، ص 255.
7. التفهيم الاوائل صناعه التنحيم،به اهتمام جلال همايي تهران، 1318، ص 167.
8. جهاننماي كاتب چلبي طبع استامبول 1145 هـ . ص 78، كتابخانه تبريز.
9. كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس، ترجمه و تنظيم حميدرضا ملكمحمدي نوري، دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه تهران، 1373، ص 25.
10. حدود العالم من المشرق الي المغرب، مؤلف ناشناخته، تهران، طهوري 1362، به كوشش منوچهر ستوده، ص 77.
11. كاتب چلبي، همان، ص 77.
12. Nationalism
13. Situationalists
14. Modernists
15. نگاه كنيد به دكتر حميد احمدي، قوميت و قومگرايي در ايران، افسانه و واقعيت، تهران، نشر ني، چاپ سوم، 1382، فصل چهارم، صص 149 ـ 141.
16. احمدي، همان، ص 152.
17. قرآن كريم آيه 33 / احزاب و 154 / آل عمران و 50 / مائده و نيز مراجعه شود به الميزان تفسير القرآن، ج 16، ذيل آيه 33 / احزاب و مجمعالبيان فيتفسيرالقرآن، طبرسي، ج 1، ذيل آيه 154 / آل عمران و التفسير الكاشف محمدجواد مغنيه، ج 3، ذيل آيه 50 / مائده و خطبههاي 95، 133، 147، 191، 196، 198 نهجالبلاغه علي (ع) و نيز مراجعه شود به مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي و تاريخ يعقوبي، ج 1، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، و جامعهشناسي ديني جاهليت قبل از اسلام، يوسف قضايي و بلوغالارب في معرفهاحوال العرب سيدمحمد شكري آلوسي.
18. See. Albert Hourani, Syria and Lebanon, Oxford university Press London, 1954,p.97.
19. نگاه نيد به تاريخ عرب در قرون جديد، اثر لوتسكي ترجمه پرويز بابايي تهران انتشارات كتابهاي جيبي 1356.
20. Syrian protestant college
21. Jesuitt universite saint – Joset.
22. American university of Beirut.
23. نگاه كنيد به «التبشير و الاستعمار فيالبلاد العربيه» اثر مصطفي خالدوي و عمر فروج، بيروت 1973 و نيز نگاه كنيد به «نگاهي به جنبش ناسيوناليسم عرب» اثر ضياءالدين احمد، ترجمه حيدر بوذرجمهر، تهران انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1365، ص 68.
24. ضياءالدين احمد، همان، ص 30 و ص 444 و ص 39 ـ 38.
25. نگاه كنيد به حميد عنايت «سيري در انديشيه سياسي عرب» تهران،اميركبير، 1363، ص 227.
26. همان، ص 228 ـحميد عنايت اورا ـ عازوري ـ نمودار همه اميدها و ناكاميهاي جنبش عربي در آغاز قرن بيستم ميداند. لازم به ذكر است كه نجيب عازوري را پدر ناسيوناليزم عرب نيز لقب دادهاند چرا كه او اولين عربي بود كه خواستار جدايي كامل اعراب از امپراتوري عثماني شد و روح استقلال را در اعراب برانگيخت با اين حال به دليل اعتماد بيش از حد او به فرانسه و نيز سياستهاي خصمانه فرانسويان پس از جنگ جهاني اول در سوريه موجب شد تا بسياري از ناسيوناليستهاي عرب نسبت به وي بدگمان شوند.