بچههاي طلاق
طلاق پديدهاي است که بسياري از کودکان را تحت تاثير قرار ميدهد و آنها در نتيجه طلاق سرافکنده و خجالتزده ميشوند. فرزندان طلاق از داشتن رابطه اجتماعي با همسالان خود اجتناب ميکنند چون ميترسند که ديگران از روابط آنها در خانه آگاه شوند.
بسياري از فرزندان طلاق از اينکه ديگران به شرايط خانوادگي آنها پي ببرند و با برچسب منفي شناخته شوند نگران و وحشتزده هستند. درگيري و اختلاف والدين حتي اگر به طلاق فيزيکي منجر نشود، باز هم اشکال دارد. در برخي از خانوادهها نوعي طلاق عاطفي واقعي ميان زن و شوهر حاکم است. در اين خانوادهها زن و شوهر کاري به هم ندارند، يکديگر را دوست ندارند، هيچ محبت و عاطفهاي ميان آنها وجود ندارد. زن و شوهر با هم معاشرت دارند، فرزندانشان را بزرگ ميکنند در عين حال طلاق عاطفي هم صورت گرفته است. کودک در چنين شرايطي احساس نا امني ميکند.
احساس امنيت در خانواده به اين معني است که کودک مطمئن باشد پدر و مادرش او را دوست دارند اما اگر کودک فکر کند که پدرش او را دوست دارد ولي مدام با مادرش دعوا ميکند، احساس امنيت از او گرفته ميشود چون او ميخواهد عضو مجموعهاي باشد که در آن عشق و علاقه و محبت و دوستي وجود دارد. والدين نبايد اختلافشان را در حضور فرزندانشان به زبان بياورند. کودکان باهوشتر از آن هستند که شما گمان ميکنيد و اشتباه است که تصور کنيد فرزندتان متوجه اختلافهايتان نميشود، اختلافهايي که چند سال است تکرار ميشود و از گذشته تا به حال نيز ادامه داشته است. اين نوع تضادها ناراحتکننده است. اگر اختلاف نظر والدين منطقي است و هر يک نظري دارند، اشکالي ندارد. در يک اختلاف نظر منطقي، طرفين دعوا نميکنند، قهر نميکنند و يکديگر را متهم و تحقير نميکنند بلکه با هم صحبت ميکنند. آنها در عين حال که نظرشان با هم متفاوت است، براي گفته خود دليلي دارند و با هم گفتگو ميکنند تا سرانجام به يک نظر مشترک برسند. اين حالت ايرادي ندارد ولي اختلافي که به طلاق منجر ميشود و به طور کلي انجام رفتارهايي که باعث ناراحتي فرزندان ميشود، در حضور کودکان مضر است.
ممکن است طلاق براي والدين پايان ماجرايي تلخ و طولاني و عذابآور باشد ولي براي فرزندان طلاق، آغاز ماجرايي جديد و شايد پراسترس خواهد بود. در اغلب طلاقها مشاهده ميشود که والدين هم بعد از جدايي، به لحاظ عاطفي و رواني دچار بحرانهايي ميشوند. به طور مثال، افسردگي بعد از طلاق بسيار شايع است. فرد مطلقه در اجتماع چندان مقبول نيست و ارزش و اعتبار اجتماعي پاييني دارد.
البته نميتوان گفت که طلاق به هيچوجه جايز نيست. طلاق در برخي موارد تنها راه چاره است اما مسلم است که فرزندان طلاق تحت تاثير قرار ميگيرند. هر کودکي آرزو دارد که با پدر و مادر خود زندگي کند يعني هر دو حضور داشته باشند. بنابراين با طلاق، اين آرزو از او گرفته ميشود و در دنيايي از تمايلات و گرايشهايش تنها ميماند.
منبع:http://www.salamat.com
/س
بسياري از فرزندان طلاق از اينکه ديگران به شرايط خانوادگي آنها پي ببرند و با برچسب منفي شناخته شوند نگران و وحشتزده هستند. درگيري و اختلاف والدين حتي اگر به طلاق فيزيکي منجر نشود، باز هم اشکال دارد. در برخي از خانوادهها نوعي طلاق عاطفي واقعي ميان زن و شوهر حاکم است. در اين خانوادهها زن و شوهر کاري به هم ندارند، يکديگر را دوست ندارند، هيچ محبت و عاطفهاي ميان آنها وجود ندارد. زن و شوهر با هم معاشرت دارند، فرزندانشان را بزرگ ميکنند در عين حال طلاق عاطفي هم صورت گرفته است. کودک در چنين شرايطي احساس نا امني ميکند.
احساس امنيت در خانواده به اين معني است که کودک مطمئن باشد پدر و مادرش او را دوست دارند اما اگر کودک فکر کند که پدرش او را دوست دارد ولي مدام با مادرش دعوا ميکند، احساس امنيت از او گرفته ميشود چون او ميخواهد عضو مجموعهاي باشد که در آن عشق و علاقه و محبت و دوستي وجود دارد. والدين نبايد اختلافشان را در حضور فرزندانشان به زبان بياورند. کودکان باهوشتر از آن هستند که شما گمان ميکنيد و اشتباه است که تصور کنيد فرزندتان متوجه اختلافهايتان نميشود، اختلافهايي که چند سال است تکرار ميشود و از گذشته تا به حال نيز ادامه داشته است. اين نوع تضادها ناراحتکننده است. اگر اختلاف نظر والدين منطقي است و هر يک نظري دارند، اشکالي ندارد. در يک اختلاف نظر منطقي، طرفين دعوا نميکنند، قهر نميکنند و يکديگر را متهم و تحقير نميکنند بلکه با هم صحبت ميکنند. آنها در عين حال که نظرشان با هم متفاوت است، براي گفته خود دليلي دارند و با هم گفتگو ميکنند تا سرانجام به يک نظر مشترک برسند. اين حالت ايرادي ندارد ولي اختلافي که به طلاق منجر ميشود و به طور کلي انجام رفتارهايي که باعث ناراحتي فرزندان ميشود، در حضور کودکان مضر است.
ممکن است طلاق براي والدين پايان ماجرايي تلخ و طولاني و عذابآور باشد ولي براي فرزندان طلاق، آغاز ماجرايي جديد و شايد پراسترس خواهد بود. در اغلب طلاقها مشاهده ميشود که والدين هم بعد از جدايي، به لحاظ عاطفي و رواني دچار بحرانهايي ميشوند. به طور مثال، افسردگي بعد از طلاق بسيار شايع است. فرد مطلقه در اجتماع چندان مقبول نيست و ارزش و اعتبار اجتماعي پاييني دارد.
البته نميتوان گفت که طلاق به هيچوجه جايز نيست. طلاق در برخي موارد تنها راه چاره است اما مسلم است که فرزندان طلاق تحت تاثير قرار ميگيرند. هر کودکي آرزو دارد که با پدر و مادر خود زندگي کند يعني هر دو حضور داشته باشند. بنابراين با طلاق، اين آرزو از او گرفته ميشود و در دنيايي از تمايلات و گرايشهايش تنها ميماند.
منبع:http://www.salamat.com
/س