ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (2)

اگر مسيح زنده نشده باشد، هم بشارت ما پوچ است و هم ايمان شما!... اگر مسيح زنده نشده است ايمان شما بيهوده است و شما هنوز در گناهان خود هستيد و از آن گذشته ايمان دارانى هم كه مرده‌اند بايد هلاك شده باشند!... اما در حقيقت مسيح پس از مرگ زنده شد و اولين كسى است كه از ميان مردگان برخاسته است، زيرا چنان
دوشنبه، 1 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (2)

ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (2)
ماجراى صليب در عهد جديد و قرآن (2)


 

نویسنده : عبدالرحيم سليمانى




 

1.2. جايگاه الاهياتى رستاخيز مسيح در عهد جديد
 

بخش دومِ ماجراى صليب، قيام مسيح از قبر و زنده‌شدن اوست. پولس مي‌گويد:
اگر مسيح زنده نشده باشد، هم بشارت ما پوچ است و هم ايمان شما!... اگر مسيح زنده نشده است ايمان شما بيهوده است و شما هنوز در گناهان خود هستيد و از آن گذشته ايمان دارانى هم كه مرده‌اند بايد هلاك شده باشند!... اما در حقيقت مسيح پس از مرگ زنده شد و اولين كسى است كه از ميان مردگان برخاسته است، زيرا چنان كه مرگ به وسيله يك انسان آمد همان‌طور قيامت از مردگان نيز به وسيله يك انسان ديگر فرا رسيد. و همان‌طور كه همه آدميان به خاطر همبستگى با آدم مي‌ميرند، تمام كسانى كه با مسيح متحدند زنده خواهند شد (اول قرنتيان، 15: 14ـ22).
گفته شد كه گناه آدم با خود، مرگ را براى انسان آورد؛ اما مسيح با صليبِ خود، دستيابى به حيات جاودانه را براى انسان ممكن ساخت. اين صليب مسيح بود كه راه نجات را براى انسان‌ها گشود؛ اما مسيح در صورتى مي‌تواند حيات‌بخشى كند كه خودش زير سلطه مرگ نباشد و بر آن غلبه كرده باشد. اگر مسيح زنده نشده باشد نجاتى در كار نيست و ايمان‌داران هم نجات نيافته‌اند. در واقع ، ماجراى صليب در صورتى ارزش و اثر و نتيجه دارد كه به دنبال آن قيام عيسى از مرگ رخ داده باشد.[22]
پولس همه امورى كه با صليب مسيح به انسان برگردانده مي‌شوند را منوط به زنده‌شدن مسيح مي‌داند. فقره فوق نشان مي‌دهد كه چگونه بازگشت حيات جاودانه به زنده‌شدن دوباره مسيح بستگى دارد. يكى ديگر از چيزهايى كه گناه آدم پديد آورده بود گنه‌كارىِ ذاتى انسان‌ها بود. گفته شد با صليب عيسى اين امكان به وجود آمد كه انسان از اين گنه‌كارى رهاشده، عادل شمرده شود؛ اما اين نيز در صورتى است كه مسيح زنده شده باشد: «او به خاطر گناهان ما تسليم مرگ گرديد و زنده شد تا ما در پيشگاه خدا عادل شمرده شويم» (روميان، 4: 25). انسان با صليب مسيح از شريعت آزاد مي‌شود، اما آزادىِ از يوغ شريعت نيز به زنده‌شدن مسيح بستگى دارد؛ زيرا كسى كه به مسيح ايمان مي‌آورد گويا با او به صليب رفته و «زنده شده» و به حياتى جديد دست يافته است و در حيات دوباره نيازى به اجراى شريعت نيست.[23] در اين حياتِ دوباره طبيعت گناه‌آلود و كهنه ما عوض شده است.[24] همين كافى است تا پولس نجات را منوط به ايمان و اعتراف به زنده‌شدن مسيح كند:
زيرا اگر با لبان خود اعتراف كنى كه عيسى، خداوند است و در قلب خود ايمان آورى كه خدا او را پس از مرگ زنده ساخت نجات خواهى يافت (روميان، 10: 9).
اما خدا محبت خود را نسبت به ما کاملاً ثابت كرده است، زيرا در آن هنگام كه ما هنوز گناهكار بوديم مسيح به خاطر ما مرد. ما كه با ريختن خون او عادل شمرده شديم چقدر به وسيله خود او از غضب خدا خواهيم رست! وقتى ما با خدا دشمن بوديم او با مرگ پسر خويش دشمنى ما را به دوستى تبديل كرد، پس حال كه دوست او هستيم چقدر بيشتر زندگانى مسيح باعث نجات ما خواهد شد! (روميان، 5: 8 ـ10).
در كتاب‌هاى الاهياتى مسيحى علاوه بر امور فوق امور ديگرى از قبيل اثبات قدرت خدا، اثبات پادشاهى عيسى، اثبات كهانت عيسى، قبول‌شدن قربانى و... را از نتايج زنده‌شدن عيسى دانسته‌اند.[25]

1.3. قرآن مجيد و بحث‌هاى الاهياتى صليب
 

حادثه صليب چه رخ داده باشد و چه رخ نداده باشد در قرآن مجيد هيچ ثمره الاهياتى‌اى بر آن بار نيست. در واقع از نگاه قرآن از هنگامى كه انسان بر روى اين زمين آمده است هيچ حادثه‌اى رخ نداده است و نخواهد داد كه تفاوتى تكوينى در انسان و سرنوشت او ايجاد كند؛ بلكه آنچه در طول تاريخ رخ داده است، هدايت انسان‌ها توسط فرستادگان الاهى است.
مى‌توان موضع قرآن را در رابطه با آنچه از مسيحيت در باب تأثيرات الاهياتى صليب نقل شد، در چند محور بيان كرد:
اول، گناه آدم در قرآن مجيد يك گناه عادى بود و هرگز شورش عليه خداوند نبود؛ چون در قرآن سخن از درخت معرفت نيك و بد نيست كه انسان بخواهد مانند خدا عارف به نيك و بد شود. علاوه بر اين، در روايت قرآنىْ خدا به آدم مي‌آموزد كه توبه كند و آدم نيز توبه مي‌كند و خدا توبه او را مي‌پذيرد.[26] بنابراين گناه آدم براى خود او نيز باقى نماند تا چه رسد به اينكه به نسل او به ارث برسد. بنابراين هرچند در اثر اين گناه نشئه زندگى آدم عوض شد و به زمين هبوط كرد و بدنش متناسب با زندگى زمينى شد، اما سرشت و ذات انسان هيچ تغييرى نكرد و هيچ سقوط ذاتى‌اى در كار نبود. انسان قبل از گناه آدم بنده خدا بود و بعد از آن هم همان بنده بود و خواهد بود؛ پس نيازى به صليب ندارد.
دوم، آنچه انسان به آن نياز دارد هادى و راهنماست و نه منجى. نجات و رستگارى هميشه و همه جا براى همه كس ممكن و ميسر بوده است. همگان خودشان مي‌توانند تصميم بگيرند و با اراده خويش به سوى نجات روند. از نظر قرآن نه تنها انسان‌ها سرشتى گناه‌آلود و دشمن حق و حقيقت ندارند، بلكه به لحاظ فطرت و سرشت خود حق‌پرست و دوست خدا هستند.[27] پس هرگز نياز به كسى ندارند كه واسطه شود و آنان را با خدا آشتى دهد. تنها چيزى كه انسانِ قرآن نياز دارد هدايت و راهنمايى است. قرآن مجيد در دو جا پس از نقل ماجراى گناه آدم و آمدن انسان به زمين، مي‌گويد از اين به بعد هدايت‌هايي از جانب خدا مي‌آيد و هر كس از آن هدايت‌ها پيروى كند نجات خواهد يافت و رستگار خواهد شد.[28] پس براى نجات و رستگارى به هيچ يك از مفاهيمى كه در مسيحيت و ماجراى صليب مطرح شد نياز نيست. انسان خودش مي‌تواند با ايمان و عمل صالح به عبد صالح خدا ـ كه نهايت كمال انسانِ قرآن است ـ تبديل شود.
سوم، عيسى مسيح نه خدايى است كه جسم گرفته و روى زمين آمده است، نه هرگز در هيچ حدى الوهيت دارد و نه فرزند خداست. او مخلوقى از مخلوقات خدا و انسانى مانند ديگر انسان‌هاست؛ البته او يكى از پيامبران بزرگ الاهى است كه زندگى‌اش آغاز و پايانى معجزه‌وار داشت. عيسى مسيح هم يكى از همان راهنمايان است و آنچه در مسيحيت دربارة صليب گفته شد براى مسيح قرآن بى‌معناست.
و چهارم، روح اسلام، تسليم در مقابل حقيقت و حق‌پرستى است. اين چيزى است كه براى همه انسان‌ها ممكن بوده و هست و بايد با اراده خويش آن را انجام دهند. اينكه حادثه‌اى خاص از بيرونِ وجود انسان ، نجات و رستگارى را براى انسان ميسر كند با روح اسلام ناسازگار است.
پس انسان‌شناسى ، نجات‌شناسى ، راه‌شناسى و راهنماشناسى قرآن همه به گونه‌اى هستند كه حادثه صليب يا هر حادثه ديگرى در آن هيچ نقشى ندارند.
موارد بالا، در واقع گزارشى از ماجراى انسان، نجات و عيسى در قرآن بود و ديديم كه هيچ جايى براى صليب در آن نيست. اما مي‌توان ماجرا را از منظر قرآن به گونه‌اى ديگر بررسى كرد. فرض كنيم قرآن نه ماجراى گناه آدم را نقل كرده و نه مسيح را معرفى كرده است و نيز فرض كنيم گناه آدم چنان بزرگ باشد كه غيرقابل بخشش باشد ، باز هم از نگاه قرآن بى‌معناست كه گناه او به ديگر انسان‌ها به ارث برسد و هزاران سال بعد كس ديگرى مجازات گناه او را تحمل كند؛ زيرا قرآن مجيد مي‌گويد هيچ كس مجازات گناه فرد ديگرى را تحمل نخواهد كرد[29] و هر كس ثمره عمل خود را خواهد ديد. خداى عادل چگونه گناه كسى را به پاى ديگرى مي‌گذارد.[30] اين خردستيز است. از اين گذشته فرض كنيم كه انسان‌ها به واسطه گناه آدم سقوط كرده‌اند. مسيحيان مي‌گويند كه از انسان‌ها هيچ كارى ساخته نيست و خدا خودش بايد دست به كار شده، انسان شود و به صليب رود تا گناه انسان را كفاره دهد و مجاناً او را ببخشد. اين چه كارى است كه خدا از طريق صليب مسيح مجاناً آنان را بى‌گناه به حساب آورد. اگر قرار بود انسان‌ها را مجاناً ببخشد مي‌توانست از همان ابتدا، گناه فرد ديگرى را به حساب انسان‌هاى بى‌گناه نگذارد.
به هر حال در عصر حاضر كسانى در غرب كل داستان مسيح را يك اسطوره مي‌دانند و مي‌گويند صرفاً بايد پيام اين اسطوره را دريافت كرد و نبايد انتظار داشت كه اين حوادث به همين صورت رخ داده باشد.[31] به نظر مي‌رسد تا جايى كه بحث دربارة مسائل مربوط به الاهيات صليب است حق با آنان است؛ چراكه همه داستان خردستيز است ـ هرچند در مسيحيت عقل جايگاه چندان محكمى ندارد و بنابراين خردستيزى ممكن است لطمه چندانى‌نزند؛ اما طبق معيار اسلامى، ما هرگز حق‌نداريم در هيچ‌يك از ساحات دين به امور خردستيز تن دهيم؛ زيرا قرآن مجيد مكرر به تعقل دستور مي‌دهد و طبق مبناى قرآن نبايد به امور خلاف عقل تن داد. تا جايى كه امور خردستيز عهد جديد ـ و از جمله ماجراى الاهيات صليب ـ اسطوره انگاشته مي‌شود، ما با آن مخالفتى نداريم. هرچند با اسطوره‌انگارى امور علم‌گريز، مانند زنده‌شدن مسيح، مخالف هستيم.

2. ابعاد تاريخى ماجراى پايان زندگى زمينى عيسى
 

2.1. در عهد جديد
 

ماجراى‌پايان زندگى زمينى‌ عيسى‌ـ يعنى دستگيرى، محاكمه، مصلوب‌شدن، مدفون‌شدن و برخاستن از قبر ـ در هر چهار انجيل، البته با تفاوت‌هايى در جزئيات، آمده است؛ اما صعود او به آسمان نزد خداوند، تنها در دو انجيل مرقس و لوقا آمده است.

الف) دستگيرى عيسى
 

عيسى شب هنگام در باغى به نام جستيمانى به راز و نياز با خدا مشغول بود كه ناگاه يكى از حواريان او به نام يهوداى اسخريوطى ـ كه به عيسى خيانت كرده بود ـ عده زيادى از يهوديان را كه فرستاده سران كاهنان و مشايخ قوم اسرائيل بودند و به شمشير و چماق مسلح بودند به آنجا آورد و عيسى را به آنان معرفى كرد (در انجيل يوحنا آمده است كه عيسى به استقبال آنان رفت و پرسيد: چه كسى را مي‌خواهيد. آنان گفتند: عيساى ناصرى را. پس خود را معرفى كرد و از آنان خواست كه با شاگردان كارى نداشته باشند). يهوديان عيسى را دستگير كردند. در اين زمان يكى از پيروان او به مبارزه با آن عده پرداخت و با شمشمير گوش غلام كاهن اعظم را قطع كرد. عيسى گفت: شمشير را غلاف كن، مگر نمي‌دانى كه اگر از پدر خود بخواهم دوازده فوج از ملائكه را به يارى‌ام مي‌فرستد؛ اما در آن صورت پيش‌گويى‌هاى كتاب مقدس محقق نمي‌شود (بنابر نقل انجيل مرقس عيسى چيزى نگفت. در انجيل لوقا همه از عيسى پرسيدند كه آيا با شمشير دفاع كنيم. سپس آن فرد دست به شمشير برد و گوش غلام را قطع كرد. عيسى گفت كه دست نگه دارند و گوش غلام را شفا داد. در انجيل يوحنا آمده است پطرس شمشير زد و عيسى به او گفت شمشيرت را غلاف كن؛ آيا جامى را كه پدر به من داده نبايد بنوشم؟). عيسى به جمعيت اعتراض كرد: مگر من ياغى هستم كه با شمشير و چماق براى دستگيرى من آمده‌ايد. من هر روز در حضور شما در معبد تعليم مي‌دادم و مرا دستگير نكرديد، اما بايد كلام خدا تحقق يابد.[32]

ب) محاكمه عيسى در شوراى يهود
 

عيسى را به خانه قيافا كاهن اعظم يهود، كه سران يهود در آنجا جمع بودند، بردند. اعضاى شورا سعى مي‌كردند دليلى پيدا كنند كه بتوانند عيسى را اعدام كنند. افراد زيادى عليه عيسى شهادت داده، جرم‌هاى زيادى را به او نسبت دادند. عيسى ساكت بود تا اينكه كاهن اعظم گفت: تو را به خداى زنده قسم مي‌دهم بگو آيا تو مسيح پسر خدا هستى؟ عيسى پاسخ داد: همان است كه تو مي‌گويى ، اما همه شما بدانيد كه بعد از اين پسر انسان[33] را خواهيد ديد كه بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابرهاى آسمان مي‌آيد. كاهن اعظم گريبان چاك مي‌دهد و مي‌گويد: كفر گفت و همه ديديد و شنيديد. سپس از اعضاى شورا پرسيد: نظر شما چيست؟ آنها جواب دادند كه مستوجب اعدام است. پس به صورتش آب دهان انداخته، به او سيلى زدند.
در سه انجيل اول ، ماجرا با تفاوت‌هايي جزئى به همين صورت نقل شده است؛ اما انجيل يوحنا ماجرا را به گونه‌اى متفاوت نقل مي‌كند: ابتدا عيسى را نزد پدرزن كاهن اعظم بردند و سپس او را نزد كاهن اعظم بردند. كاهن اعظم از عيسى دربارة تعاليم و شاگردان او پرسيد و عيسى پاسخ داد كه من علنى تعليم داده‌ام، پس از آنانى كه شنيده‌اند بپرس. يكى از اطرافيان كاهن اعظم از پاسخ عيسى خشمگين شده به او سيلى زد. عيسى اعتراض كرد و گفت: اگر سخنم نادرست است با دليل خطايش را روشن كن و اگر درست است چرا مي‌زنى؟[34]

ج) بازجويى توسط فرماندار رومى و صدور حكم اعدام
 

يهوديان عيسى را به پيلاطس، فرماندار رومىِ يهوديه، تحويل دادند. او از عيسى پرسيد: آيا تو پادشاه يهود هستى؟ عيسى جواب مثبت داد، اما در پاسخ اتهامات سران يهود سكوت كرد. رسم بر اين بود كه در ايام عيد فرماندار رومى يك نفر از مجرمان را به انتخاب مردم مي‌بخشيد. پيلاطس به يهوديان گفت: كدام را ببخشم، عيسى را يا مجرم معروف ديگرى به نام بَراَباس را؟ فرياد زدند كه براَباس را ببخش. گفت: پس با عيسى چه كنم. فرياد زندند: مصلوبش كن. گفت: جرمى ندارد و من نمي‌خواهم دستم به خون او آلوده شود. يهوديان گفتند كه خونش به گردن ما. در نتيجه پيلاطس براباس را آزاد كرد و دستور داد كه عيسى را تازيانه بزنند و مصلوب كنند.
در انجيل لوقا آمده است يهوديان نزد پيلاطس عيسى را متهم به اخلالگرى عليه امپراتورى روم كردند. پيلاطس پس از بازجويى، در او جرمى نديد؛ لذا گفت چون او جليلى است بايد او را نزد هيروديس فرماندار آن منطقه، كه در آن موقع در اورشليم بود، بفرستم. عيسى به سؤالات هيروديس و سران يهود پاسخى نداد؛ پس او را مسخره كردند و هيروديس او را دوباره نزد پيلاطس فرستاد. پيلاطس گفت بايد او را آزاد كنم چون نه هيروديس و نه من جرمى در او نيافته‌ايم؛ اما يهوديان اصرار كردند كه او را مصلوب كند. پيلاطس به ناچار تسليم شد.
در انجيل يوحنا نيز آمده است كه پيلاطس به يهوديان گفت او را طبق قانون خودتان محاكمه كنيد. يهوديان گفتند ما طبق قانون، اجازه نداريم كسى را اعدام كنيم. پيلاطس از عيسى پرسيد: آيا تو پادشاه يهود هستى؟ عيسى گفت: پادشاهى من متعلق به اين جهان نيست. اگر متعلق به اين جهان بود پيروان من مي‌جنگيدند كه مرا دستگير نكنند. پيلاطس به يهوديان مي‌گويد اين مرد جرمى ندارد؛ ولى آنان اصرار مي‌كنند كه او را بايد اعدام كنى و براباس را آزاد كنى. پس پيلاطس تسليم مي‌شود.[35]

د) صليب و مرگ عيسى
 

سربازان پيلاطس عيسى را پس از استهزا بسيار بردند تا به صليب بكشند. در راه شمعون قيروانى را مجبور كردند كه صليب عيسى را حمل كند (در انجيل يوحنا آمده است خود عيسى صليب را حمل كرد). چون به محلى به نام جلجتا، به معناى كاسه سر، رسيدند، او را به صليب ميخكوب كردند. در دو طرف او دو راهزن را نيز به صليب كشيدند و بالاى سر عيسى جرم او را نوشتند كه «اين است عيسى، پادشاه يهود». كسانى كه از آنجا مي‌گذشتند عيسى را مسخره مي‌كردند و مي‌گفتند چرا خدا او را نجات نمي‌دهد. حتى آن دو راهزن نيز به او توهين مي‌كردند. (در انجيل لوقا آمده است كه يكى از آنها به عيسى گفت: اگر تو مسيح هستى خود را نجات بده؛ اما ديگرى به او گفت: مگر از خدا نمي‌ترسى. او مثل ما مجرم نيست. پس از مسيح خواست كه وقتى به سلطنت رسيد او را به ياد داشته باشد. عيسى پاسخ داد: مطمئن باش همين امروز با من در فردوس خواهى بود). از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر تاريكى تمام زمين را فرا گرفت (در يوحنا نيست). در حدود ساعت سه عيسى فرياد زد: «خداى من، خداى من، چرا مرا ترك كردى؟» (در لوقا آمده است كه گفت: «اى پدر، روح خود را به تو تسليم مي‌كنم» و در يوحنا آمده است كه گفت «تمام شد»). عيسى بار ديگر فرياد بلندى كشيد و جان سپرد. در آن لحظه پرده اندرون معبد دو پاره شد و زمين‌لرزه‌اى شديد رخ داد به گونه‌اى كه سنگ‌ها شكافته شدند و قبرها باز شدند و بسيارى از مقدسين خفته در قبر برخاستند و... . سردار رومى تعجب كرد و اعتراف كرد كه مسيح پسر خدا بود و... .[36]

ه‍‌) تدفين عيسى
 

غروب همان روز، كه روز پيش از سبت (شنبه) بود، مردى ثروتمند از پيروان عيسى به نام يوسف به حضور پيلاطس رفته، از او جسد عيسى را طلب كرد تا دفن كند. پيلاطس دستور داد كه جسد را به او تحويل دهند. يوسف جسد را گرفت، در پارچه كتانى پيچيد و در قبرى سنگى ـ كه براى خود تراشيده بود ـ دفن كرد و سنگ بزرگى جلوى قبر غلطانيد و رفت.[37]

و) رستاخيز عيسى
 

بامداد روز يكشنبه مريم مجدليه و مريم ديگر به ديدن قبر رفتند. ناگاه زمين‌لرزه شديدى رخ داد؛ چون فرشته خدا از آسمان نزول كرده بود. فرشته سنگ قبر را كنار زد و بر روى آن نشست (در انجيل يوحنا آمده است مريم مجدليه به زيارت قبر رفت و ديد سنگ روى قبر نيست. پس رفته، به پطرس و شاگردى ديگر خبر داد و... . در مرقس آمده است مردى در داخل قبر ايستاده بود و در لوقا آمده است دو مرد در كنار زنان قرار گرفتند). او به زنان گفت: نترسيد، مي‌دانم كه به دنبال عيساى مصلوب آمده‌ايد. او اينجا نيست و همان‌طور كه خود او گفته بود زنده شده است. برويد و به شاگردان او اين خبر را بدهيد و بگوييد كه او قبل از شما به جليل مي‌رود و در آنجا او را ملاقات خواهيد كرد. زنان حركت كردند اما در راه عيسى را ديدند و پيش پاى او به خاك افتادند. بعد از اين حادثه تا مدتى گهگاه شاگردان او را ملاقات مي‌كردند (ملاقات‌ها در چهار انجيل به صورت متفاوتى نقل شده‌اند).[38]

ز) صعود عيسى به آسمان
 

حدود چهل روز پس از رستاخيز، عيسى نزد شاگردان آمد و به آنان دستوراتى داد. پس از اين صحبت‌ها عيسى به عالم بالا برده شد و در سمت راست خدا نشست. (در لوقا اين عبارت آخر نيست و در اعمال رسولان با تفصيل بيشترى آمده است).[39]

ح) جمع‌بندى
 

اين ماجراى پايان زندگى زمينى عيسى از زمان دستگيرى تا صعود به آسمان بود. هرچند چهار انجيل اختلافاتى در جزئيات داستان دارند ـ كه البته برخى مانند وسوسه عيسى بالاى صليب كه در دو انجيل متى و مرقس آمده است در حالى كه دو انجيل ديگر تسليم محض‌بودن او را نشان مي‌دهند، مهم و عجيب است ـ اما به هر حال خطوط اصلى داستان يكسان است. از جمله امورى كه هر چهار انجيل به روشنى نشان مي‌دهند اين است كه مسبب اصلى ماجراى صليبْ يهوديان بوده‌اند و اين برخلاف تلاش برخى از مسيحيان در عصر حاضر است كه، احياناً با انگيزه‌هاى سياسى، تلاش مي‌كنند نقش يهوديان را در ماجراى صليب كم‌رنگ‌تر نشان دهند.
سراسر اين داستان معجزه است و در نتيجه فراتر از علوم تجربى و در واقع علم گريز و خردگريز است. همان‌طور كه قبلا اشاره شد در دين امور خردگريز وجود دارد و هيچ لطمه‌اى به آن نمي‌زند. تنها يك بخش از اين داستان بحث‌انگيز است. عيسى از قبر برخاست و زنده شد. آيا بدن او يك بدن مادى و همان بدنى بود كه به صليب رفته بود؟ مسيحيان به اين سؤال پاسخ مثبت مي‌دهند و شواهدى از خود كتاب مي‌آورند.[40] معناى اين سخن اين است كه بدن عيسى در همين دنيا برخى از خواص جسم‌هاى عادى را نداشته باشد، مثلا از انظار غايب باشد و برخى او را ببينند. آيا در جهان وراى طبيعت قدرتى هست كه بتواند با جسم كارى كند كه گاهى ديده نشود يا اينكه با چشم‌ها كارى كند كه آن جسم را نبينند؟ به هر حال اين امر عقلاً غيرممكن نيست، پس علم گريز و خردگريز است. اما مسئله به همين جا ختم نمي‌شود. «مسيح به آسمان برده شد و در سمت راست خدا نشست». آيا مسيح با همين جسم نزد خدا رفت؟ نويسنده‌اى مسيحى ايرادهاى نقادان جديد و پاسخ به آنها را اين‌گونه بيان مي‌كند:
ايرادهاى نقادان جديد در مورد صعود مسيح اصولا بر دو اساس متكى است: اولا مي‌گويند كه اطلاعات ما در مورد كائنات نشان مي‌دهد كه امكان ندارد آسمان جاى به‌خصوصى ماوراى ستارگان باشد. ولى بايد توجه داشته باشيم كه كتاب مقدس نمي‌گويد آسمان كجاست هرچند چنان سخن مي‌گويند كه گويا يك محل يا حالت است. آسمان همان جايى است كه خدا سكونت دارد و همان جايى است كه فرشتگان و روح‌هاى عادلان وجود دارند و مسيح هم به همان جا رفت. بدن زنده شده مسيح حتماً به جايى احتياج دارد. فرشتگان چون نامحدود نيستند نمي‌توانند در همه جا حاضر باشند و بايد جاى به‌خصوصى داشته باشند. به علاوه مسيح فرمود «مى روم تا براى شما مكانى حاضر كنم» (يوحنا، 14: 2). ثانياً نقادان جديد مي‌گويند كه بدن جسمانى نمي‌تواند خارج از جو زمين به زندگى ادامه دهد. در جواب مي‌گوييم كه ستارگان و اجرام سماوى در جو زمين نيستند ولى وجود دارند. پولس مي‌فرمايد «جسم‌هاى آسمانى هست و جسم‌هاى زمينى نيز» (اول قرنتيان، 15: 40). اگر رستاخيز بدنى مسيح را بپذيريم قبول صعود بدنى مسيح مشكل نخواهد بود. در واقع صعود بدنى مسيح براى قبول رجعت بدنى او لازم است، زيرا همان‌طور كه صعود فرمود همان‌طور هم رجعت خواهد فرمود.[41]
به نظر مي‌رسد فقره فوق مشكلاتى داشته باشد. خدا جا ندارد و در مكان سكنا ندارد. فرشتگان نامحدود نيستند، اما اصولا جسمى مانند جسم‌هاى زمينى ندارند كه مسيح با همين جسم نزد آنان باشد. معنا ندارد كه جسم مسيح در جايى زندگى كند كه روح‌هاى عادلان در آنجا هستند. رستاخيز بدنى با صعود بدنى بسيار متفاوت است؛ زيرا رستاخيز در محدوده طبيعت است و بنابراين مشكل عقلى پيدا نمي‌كند، اما صعود به معناى رفتن به فراتر از طبيعت است و جسم چگونه مي‌تواند به ماوراى طبيعت، كه در واقع ماوراى جسم است، برود؟ صعود بدنى براى رجعت بدنى ضرورت ندارد. ممكن است صعود روحانى باشد و به هنگام بازگشت متناسب با زندگى زمينى جسم بگيرد.
اشكال و ايراد اصلى در اينجا اين است كه آيا صعود عيسى يك صعود مكانى است يا صعود به لامكان؟ مسيح نزد خدا رفته است. مگر خدا مكان دارد كه مسيح به آنجا رفته باشد؟ حتى اينكه گفته مي‌شود خدا همه جا هست، از باب تسامح است؛ زيرا خدا مكان ندارد و فراتر از محدوديت‌هاى مكانى است. پس اگر مسيح نزد خدا رفته است، بايد از محدوديت‌هاى مكانى خارج شده باشد. از آنجا كه جسم ـ به هر شكل كه باشد ـ محدوديت مكانى دارد، نمي‌تواند به لامكان و نزد خدا برود. اين محال و غيرممكن است. در نتيجه اين جمله كه «جسم نزد خدا رفته» يك جمله درون ناسازگار و خردستيز است.
ادامه دارد...

زيرنويسها
 

[21]. رك: هنرى تيسن، پيشين، ص219.
[22]. رك: هنرى، متى، التفسير الكامل للكتاب المقدس، ج2، ص349.
[23]. رك: روميان، 7: 4؛ كولسيان، 2: 12ـ15.
[24]. رك: روميان، 6: 4و9.
[25]. رك: الاميركانى، پيشين، ص296ـ297؛ هنرى تيسن، پيشين، ص230ـ231.
[26]. بقره: 34ـ38.
[27]. روم: 30.
[28]. بقرة: 38؛ طه: 123.
[29]. انعام: 164؛ اسراء: 15 و... .
[30]. نجم: 38ـ41 و... .
[31]. رك: تونى لين، پيشين، ص446ـ448.
[32]. رك: متى، 26: 47ـ56؛ مرقس، 14: 43ـ50؛ لوقا، 22: 47ـ53؛ يوحنا، 18: 1ـ11.
[33]. پسر انسان در عهد قديم عنوانى براى مسيح است و عيسى در اناجيل مكرر آن را براى خود به كار برده است.
[34]. رك: متى، 26: 57ـ68؛ مرقس، 14: 53ـ65؛ لوقا، 22: 54ـ55 و 63ـ71؛ يوحنا، 18: 13ـ14 و 19ـ24.
[35]. رك: متى، 27: 1ـ2 و 11ـ26؛ مرقس، 15: 2ـ5؛ لوقا، 23: 3ـ5؛ يوحنا، 18: 33ـ38.
[36]. متى، 27: 32ـ56؛ مرقس، 15: 21ـ41؛ لوقا، 23: 26ـ49؛ يوحنا، 19: 38ـ20: 10.
[37]. متى، 27: 57ـ61؛ مرقس، 15: 42ـ47؛ لوقا، 23: 50ـ56: يوحنا، 19: 38ـ42.
[38]. متى، 28: 1ـ20؛ مرقس، 16: 1ـ18؛ لوقا، 24: 1ـ49؛ يوحنا، 20: 1ـ21: 25.
[39]. رك: مرقس، 16: 19ـ20؛ لوقا، 24: 50ـ53؛ اعمال رسولان، 1: 9ـ11.
[40]. رك: هنرى تيسن، الاهيات مسيحى، 231.
[41]. هنرى تيسن، پيشين، ص235؛ و الاميركانى، پيشين، ص299.
 

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.