صهيونيسم :يک ناسيوناليسم غير طبيعي
شهيد علام (Shahid Alam استاد اقتصاد در دانشگاه نورث ايسترن. اين مقاله چکيده است از کتاب او با عنوان «استثناگرايي اسرائيل: منطق بي ثبات کننده صهيونيسم» (پالگريمو مک ميلان، نوامبر 2009)).
صهيونيسم را بهتر از هر اصطلاح ديگري مي توان با عبارت ناسيوناليسم غير طبيعي توصيف کرد. اين واقعيت نامتعارف، تاريخچه اي دراز از کشمکش هاي عميق را بين اسرائيل -پيشتاز اتحادي از دولت هاي غربي -و به طور کلي جهان اسلام پديد آورده است.
"ناسيونا ليسم"يهودي به دو دليل غير طبيعي بود. اين ناسيوناليسم بي خانمان بود: يعني داراي يک وطن نبود. يهوديان اروپا يک اکثريت حاکم يا حتي کنترل کننده هيچ قلمروي نبودند که بتوان آن را مبنايي براي تشکيل يک دولت يهودي دانست.تا آنجا که خاطرمان ياري مي کند، جنبش ناسيوناليستي ديگري را نمي شناسيم که به اين ترتيب بي سرزمين شروع شده باشد؛ بدون داشتن يک وطن. از طرف ديگر، ناسيوناليسم يهودي بدون ملت نيز بوده است. يهوديان توده اي مذهبي بودند مرکب از اجتماعات متعدد که در سطح مناطق و کشورهاي بسياري پخش شده بودند و برخي، تنها ارتباط ناچيزي با ديگران داشتند، اما در سنت هاي مذهبي اي با هم شريک بودند که از يهوديت منشا مي گرفتند يا داراي هويتي بودند که با يهوديت مرتبط بودند. يهوديان قرن ها مي انديشيدندکه يک مسيحاي موعود از سوي خدا،آنها را به صهيون باز خواهد گرداند، اما چنين مسيحايي هيچ گاه ظهور نيافت؛ يا وقتي که ظهور يافت، ناکامي او در انجام اين کار "اثبات کرد که او،آن مسيحاي مورد نظر نيست. در واقع در حالي که يهوديان براي ظهور مسيحا دعا مي کردند، اصلاً نمي دانستند که اين اتفاق چه وقت رخ خواهد داد. به علاوه از قرن نوزدهم به بعد "يهوديان اصلاح گر" نابرگزيده بودن خود را به شکل استعماري تفسير کرده اند. مکس نوردو به تلخي شکوه کرد که براي "يهوديت اصلاح گر "واژه صهيون همان قدر واجد معناست که واژه سر گرداني قوم يهود... او وجود چيزي به نام قوم يهود را که او نيز يکي از آنان باشد انکار مي کند".
از آنجا که صهيونيسم ناسيوناليسمي بدون يک ميهن يا ملت بود، پيشگامان آن مجبور به آفريدن هر دوي آنها شدند. صهيونيست ها براي جبراي نخستين کمبود خود، بايد يک وطن را "به دست مي آوردند ":بايد سرزميني را تصرف مي کردند که متعلق به يک قوم ديگر بود. به عبارت ديگر يک ناسيوناليسم بي ميهن در صورت ضرورت مجوزي مي شود براي کشور گشايي و-در صورت لزوم -براي پاکسازي نژادي. در عين حال صهيونيست ها مجبور مي شدند که براي خلق يک ملت يهود از اجتماعات يهودي ناهمگن دست به کار شوند تا آنها را در ميهن تازه جعل شده خود گردهم آورند. سرانجام اينکه، آنها بايد هسته اي از يهوديان را تشکيل مي دادند که آرزومند سکونت در فلسطين باشند و در ايجاد زير ساخت هاي جامعه و حکومت يهودي در فلسطين مشارکت کنند. سال هاي بسياري اين هسته رشد چنداني نکرد، چرا که يهوديان عموماً جذب و اسحاله در جامعه اروپا را به مستعمره سازي فلسطين ترجيح مي دادند.
تنها در صورتي يک ملت يهود شروع به شکل گيري و رشد حول اين هسته کوچک مي کرد که صهيونيست ها مي توانستند نشان بدهند که طرح آنها وهم و پندار نيست معبر ورودي طرح صهيونيست ها -از پندار تا واقعيت -توسط سه رويداد شکل گرفت: وضع محدوديت هاي مهاجرتي سخت گيرانه در اکثر کشورهاي غربي از ابتداي دهه 1900، اعلاميه بالفور در سال 1917و ظهور قدرت نازي ها در سال 1933.در نتيجه وقتي يهوديان اروپايي شروع به گريختن از تعقيب نازي ها کردند، اکثراً جايي جز فلسطين را نداشنتد که بروند.
صهيونيست ها در دعوت خود براي ايجاد يک حکومت يهودي در فلسطين، نمي توانستند به همين مرحله اکتفا کنند.آنها نمي توانستند -وآرزويش را هم نداشتند -که يهوديان را به عنوان فقط يکي از عناصر جمعيتي سرزمينهاي تصرف شده اعلام کنند. صهيونيست ها به دنبال چيزي کمتر از "يهودي کردن فلسطين به همان اندازه که انگليس انگليسي است " نبود ه اند. اگر فلسطيني ها از طريق دريافت رشوه، خاک خود را ترک نمي کردند، بايد به زور آنها را بيرون مي کردند.
صهيونيست ها تصميم گرفتند که در ميانه قرن بيستم، مستعمره سازي و استقرار اختصاصي يک قوم را به شيوه يک دوران پيشتر، به منصه ظهور برسانند.آنها تصميم گرفته بودند تاريخ مستعمره نشين هاي سفيد پوشان در آمريکا و اقيانوسيه را تکرار کنند. پروژه صهيونيست ها در مقايسه با هر دوران تاريخي ديگر، از لحاظ سرنوشتي که براي فلسطيني ها در نظر گرفته بودند، بسيار سخت گيرانه تر از آنچه که در دوران استعمارگري وجود داشت، بود؛ جا به جا کردن کامل يا نيمه کامل فلسطيني ها از فلسطين. پروژه اي چنين مخوف، چنين راديکال فلسطيني ها و يک اعتقاد راسخ مبني بر اينکه فلسطيني هاي "اوليه"ثابت کرد اند که به شدت فاقد ظرفيت مقاومت در برابر تصرف اراضي خود هستند ناشي شود.
صهيونيست ها با چالش ديگري نيز روبه رو بودند. آنها مجبور بودند يهوديان را متقاعد کنند که آنها يک ملت هستند، يک ملت يهود که بيشتر از هر ملت ديگري در جهان -به دليل قدمت بسيار بيشتر يهوديان -مستحق برخورداري از کشوري براي خود هستند که همان کشور يهود در فلسطين باشد. در نتيجه اين وظيفه يهوديان بود که براي ايجاد اين دولت يهود، از طريق حمايت صهيونيست ها و مهم تر از آن از طريق مهاجرت به فلسطين، وارد عمل شوند. بيشتر يهوديان حاضر در کشور هاي غربي پيشرفته، ميل و منافع چنداني در تبديل شدن به پيشگامان يهودي عازم فلسطين نداشتند؛ زندگي آنها در طول دو يا سه نسل گذشته به شدت بهبود يافته بود و آنها هيچ تهديد جدي را از سوي سامي ستيزها متوجه خود نمي ديدند. يهوديان ساکن در اروپاي شرقي احتمالا با تهديداتي جدي از سوي سامي ستيز ها نسبت به زندگي خود مواجه بودند، اما آنها نيز ترجيح مي دادند به کشور هاي امن تر و مرفه تر در اروپاي غربي، جنوب آفريقا(آفريقاي جنوبي )و استراليا نقل مکان کنند. معلوم شد که ترغيب يهوديان به نقل مکان به فلسطين، وظيفه اي بسيار دشوارتر از گشودن درهاي فلسطين به روي استعمار يهودي نامحدود است.صهيونيسم به حمايتي قوي تر از سوي سامي ستيزها نياز داشتند، به ضديتي بسيار شديدتر از آنچه که در اوايل دهه 1930انجام داده بودند.
صهيونيست ها هميشه مي دانستند که جنبش آنها بايد از هراس يهوديان از سامي ستيزي سرچشمه بگيرد. آنها همچنين کاملاً اميدوار بودند که هيچ اقليتي، از چنين همکاري صميمانه اي به خصوص از سوي سامي ستيزان اروپاي غربي برخوردار نسيت. در واقع حالا که صهيونيست ها يک برنامه سياسي را براي خلاص کردن اروپا از يهوديان "تلويحاً"خواستار همکاري بيشتر در امر خروج خود از اروپا بودند، سامي ستيزها تدارک ديده شده بود. زماني که صهيونيست ها نيز سامي ستيزان را در پوشش مهدويت مسيحايي-صهيونيست ها مسيحي-روي صحنه آوردند، اين اتحاد فراگيرتر و پايدارتر شد. اين اتحادها با هم و از طريق آغاز و تداوم پشتيباني از اسرائيل، بنيان هاي لازم را براي تعميق کشمکش بر عليه اسلاميست ها به وجود آوردند.
صهيونيسم يورشي خوفناک به تاريخ مقاومت جهان در برابر امپرياليسمي بود که حتي زماني که مستعمرات يهودي پايه هاي حکومت خود را در فلسطين مي ريختند، صورت گرفت. صهيونيست ها به دنبال منسوخ کردن واقعيت هاي اساسي اي بودندکه توسط اسلام در طول هزار و سيصد سال قبل ازآن بنا گذاشته شده بود.آنها به دنبال برهم زدن ترکيب جمعيت فلسطين و وارد کردن يک عنصر اروپايي در قلب جهان اسلام بودند تا به عنوان پايگاهي پيشتاز براي قدرت هاي غربي که قصد سلطه بر خاورميانه را داشتند عمل کند. صهيونيست ها فقط با در آميختن نيروهاي غرب مسيحي و يهودي در اين يورش مي توانستند موفق شوند، يورشي که تقريباً به طور قطع به عنوان يک جنگ صليبي جديد به منظور به حاشيه راندن مسلمان ها در خاورميانه قلمداد مي شد.
اين فرض که چالش يهوديان با جهان اسلام بي پاسخ خواهد ماند، توهمي بيش نبود. صهيونيست ها در تحميل کردن دولت يهودي خود در قلمرو اسلام، به دليل اقبال زماني، موفق شده بودند: نابودي امپراتوري عثماني. حتي يک امپراتوري عثماني به شدت تضعيف شده، به مدت بيشتر از دو دهه در برابر فشارهاي صهيونيست ها براي اعطاي مجوز به آنها جهت تأسيس حکومت يهود در فلسطين مقاومت کرده بود. نخستين موج مقاومت اعراب عليه اسرائيل -به رهبري ناسيوليست هاي سکولار از طبقات ناهمگن نوظهور -فاقد ساختار لازم براي به راه انداختن يک جنگ مردمي بود. اسرائيل با بهره وري از اين ضعف اعراب، به سرعت جنبش ناسيوليستي اعراب را که طبقات حاکم آنها شروع به انجام مصالحه هايي با اسرائيل و اتحادهاي غربي آن کرده بودند، از کار انداخت. اين سرکوب مقاومت، موقتي بود.
مقاومت ناسيوناليستي اعراب به آرامي جاي خود را به مقاومت ديگري داد که ريشه هاي اسلامي داشت :اين بازگشت به ايده ها و ساختارهاي بومي، بنيان هاي مقاومتي را پايه گذاشت که گسترده تر، عميق تر، چند لايه تر و منعطف تر از مقاومتي بود که جاي آن را گرفته بود. جاه طلبي هاي بزرگ اسرائيل - حاکم کردن هژموني خود بر سرزمين هاي مرکزي جهان اسلام - ظهور اين واکنش جديد را تضمين کرد. فروپاشي سريع مقاومت ناسيوناليستي اعراب در مواجهه با اسلام پيروزيهاي اسرائيل، اين اطمينان را به وجود آورده بود که واکنش عميق تر جهان اسلام زودتر از آنچه انتظارش مي رفت، سر بر آورد. در نتيجه اسرائيل امروز - اکنون که با حاکمان عرب متحد است - با کل جهان اسلام روبه رو است، توده هاي عظيمي از انسان ها عزم از بين بردن اين اتحاد را دارند. اگر انسان به ياد آورد که جهان اسلام هم اکنون يک اجتماع جهاني است که در منطقه اي از موريتاني تا ميندانو امتداد دارد و از مزيت برتري جمعيتي برخوردار است - تعداد آنها هم اکنون به يک ميليارد و نيم نفر مي رسد و نرخ رشد آنها از هر جامعه مذهبي ديگري پيشي گرفته است -مي تواند به سادگي مقياس احتمالي اين مقاومت اسلامي در برابر سلطه صهيونيست ها را در ک کند.
در دوران قبل از ظهور نازيسم، ايده صهيونيسم -حتي از يک منظر يهودي - هتک بيش از دو هزار سال تاريخ خود آنها بود. يهوديان مدت ها قبل از ويراني معبد سليمان شروع به مهاجرت به دوردست ترين نقاط در مديترانه کرده بودند. آنها در اين مناطق ساکن شدند و بسياري از مردم بومي را به دين يهوديت درآوردند. در طول زمان، گرايش به يهوديت، تشکيل اجتماعات يهودي را در نقاطي بسيار دورتر از وطن - فراتر از جهان مديترانه - باعث شد. با اين حال در دهه 1890 دسته اي کوچک اما مصمم از يهوديان اروپا، طرحي را براي توقف توسعه تاريخ اجتماعات يهودي در سطح جهان در طول آن هزاره پيشنهاد کردند. آنها تصميم گرفتند، آنچه را که بدترين سامي ستيزان از انجام آن ناکام مانده بودند، انجام دهند: خالي کردن اروپا و خاورميانه از جمعيت يهودي آنها و انتقال آنها به فلسطين، سرزميني که يهوديان ارتباطي معنوي با آن داشتند اما ارتباطات نژادي يا تاريخي بين يهوديان با اين سرزمين از قبل وجود نداشت يا در بهترين حالت خود، بسيار اندک بود. آيا پيگرد يهوديان در اروپا، قبل از دهه 1890دليلي کافي براي توجيه چنين طرح راديکالي براي تمرکز جغرافيايي جمعيت هاي يهودي جهان بود؟
يک دخالت شوم تر، از يک خصيصه ديگر صهيونيسم منتج مي شد. اجتماعات يهودي برخلاف ساير شهرک نشينان سفيد پوست، فاقد يک «مادر طبيعي » بودند، يعني حکومت يهودي که بتواند از استقرار يهوديان در فلسطين حمايت کند. وجود اين کاستي مي توانست به استقرار يهوديان در همان گام هاي نخست خاتمه دهد. اما صهيونيست ها براي جبران اين کاستي، پشتيباني مالي، سياسي و نظامي جهان غرب را کسب کردند. اين امر نتيجه يک توطئه نبود، بلکه از موضع خاصي که يهوديان - در پايان قرن نوزدهم -در نتيجه اشغال تخيل، جغرافيا، اقتصاد و سياست جهان غرب کسب کرده بودند ناشي مي شد.
صهيونيست ها حمايت اوليه خود را از يهوديان غربي که بسياري از آنان در اواسط قرن نوزدهم ذي نفوذترين بخش هاي جوامع غربي بودند، به دست آوردند. با گذشت زمان، همراه با جذب يهوديان غربي به سمت صهيونيسم، دارايي هاي مالي و روشنفکري مخوف آنها مي توانست در دسترس اجتماعات يهودي در فلسطين قرار گيرد. اين اجتماعات توانستند رهبري خود را - در حوزه هاي سياست، اقتصاد، صنعت، فن آوري نظامي و غير نظامي، سازمان، تبليغات و علم - به بهترين نحو از حوزه اروپا بيرون بکشند و به کارگيرند. ترديد چنداني نمي توان داشت که اجتماعات يهودي در نزاع خود عليه فلسطيني ها و اعراب همسايه، مزيت هاي شاياني را توانستند جذب کنند. هيچ مستعمره ديگري که با صهيونيست ها هم عصر بود يا در قرن نوزدهم، نتوانسته بود چنين مزيت هايي را به حوزه رويارويي خود عليه بوميان بکشاند.
يهوديان غربي حامي صهيونيست ها، مشارکت مهم تري در موفقيت درازمدت صهيونيسم داشتند. آنها منابع خود - و نيز اعضاي ريشه دار نخبگان مالي، روشنفکري و فرهنگي جوامع غربي - را به نفع صهيونيسم براي ساکت کردن انتقادها نسبت به اسرائيل و ايجاد فشارهاي سياسي داخلي به منظور تضمين حمايت قدرت هاي غربي از اسرائيل بسيج کردند. به عبارت ديگر، توانايي صهيونيسم براي به کارگيري متحدان غربي، به شکل حساسي به موضع خاصي بستگي داشت که يهوديان نسبت به مهاجرت، رويه هاي قضايي، تاريخ، جغرافيا، اقتصاد و سياست جوامع غربي داشتند.
يهوديان هميشه رابطه اي «خاص» با غرب مسيحي داشته اند.آنها حتي به شکلي خاص سوژه نفرت مسيحي بودند. يهوديت هميشه اين موضع ناخوشايند را گرفته که يک «دين مادر »است و تخطي از آن ارتداد محسوب مي شود. قرن ها مسيحيان، يهوديان را که تا آن زمان قوم برگزيده خدا محسوب مي شدند، به خاطر انکار عيسي خوار مي شمردند. با اين حال آنها متون مذهبي يهوديان را در آثار مذهبي خود همراه مي کردند. اين تنش در قلب چندگانگي نگاه غرب نسبت به يهوديان قرار دارد؛ همچنين يکي از منابع اصلي نفرتي به شمار مي رود که مسيحيان نسبت به يهوديان داشته اند.
به علاوه از قرن پانزدهم، پروتستان ها وارد رابطه اي جديد با يهوديت و يهوديان شدند. در طول سال هاي بسيار، پروتستان ها از انجيل عبري الهام مي گرفتند و عملاً شروع به خواندن متن آن کرده و توجه بيشتري به پيش بيني هاي آن درباره آخرالزمان نمودند. الهيات پيوريتن هاي انگليسي به خصوص نقش خاصي براي يهوديان در مبحث آخرت در نظر گرفته بود. يهوديان بايد پيش از هبوط دوباره عيسي در اروشليم گرد مي آمدند، بعداً اين الهيات از سوي اوانجليست هاي انگليسي اتخاذ شد که آن را به درون ايالات متحده بردند. با گذشت زمان و همراه با موفقيت فزاينده صهيونيسم (يهودي )، اوانجليکال ها به آرامي به پرشورترين حاميان آن در ايالات متحده تبديل شدند. يکي از مختصات صهيونيسم اوانجليکي، نفرت زهرآگين نسبت به اسلام و مسلمانان است.
اما مهم تر از همه، ورود يهوديان به جامعه اروپايي اصلي بود - عمدتاً در طول قرن نوزدهم - که راه را براي نفوذ صهيونيسم بر سياست هاي چند کشور کليدي غربي هموار کرد - صهيونيست ها به سرعت از حضور يهوديان در صفوف نخبگان اروپايي براي به راه انداختن يک رقابت بين قدرت هاي غربي بزرگ - به ويژه بريتانيا، آلمان و فرانسه -براي به دست آوردن حمايت يهوديان در جنگ هاي آنها با يکديگر و براي تضعيف جنبش هاي راديکال در اروپا که آنها نيز تحت نفوذ يهوديان بودند، بهره برداري کردند. با شروع جنگ جهاني دوم، يهوديان طرفدار صهيونيسم به آرامي شبکه اي از سازمان ها را شکل دادند، شعارهاي خود را مشخص کردند و در بخش هاي مهم جامعه مدني آمريکا به مواضع رهبري دست يافتند؛ تا وقتي که توانايي لازم را براي تعريف معيارهايي کسب کردند که ايالات متحده در قالب آنها مي توانست در خاورميانه عمل کند.
در عين حال به نظر مي رسيد که يهوديان طرفدار صهيونيسم نيز دريافتند که مجموعه اي غني از انرژي هاي مثبت در غرب در دسترس آنها قرار دارد که آنها مي توانستند در جهت اجراي پروژه خود بر آن مهار بزنند. انطباق منافع آنها با منافع سامي ستيزان، شايد مساعدترين اين انرژي ها بود. سامي ستيزان خواهان خروج يهوديان از اروپا بودند و صهيونيست ها نيز همين را مي خواستند. سامي ستيزان همچنين تسهيل کننده اصلي ناسيوناليسم يهودي بودند که صهيونيست ها به دنبال بر پا ساختن آن بودند. به علاوه صهيونيست ها با تحريک تعصب مذهبي عليه مسلمانان و نيز جهت گيري نژاد پرستانه آنها عليه اعراب به عنوان غير سفيدپوستان «پست تر»، توانستند حمايت هاي لازم از پروژه خود را کسب کنند.
صهيونيست ها همچنين مي گفتند که پروژه آنها با منافع راهبردي قدرت هاي غربي در خاورميانه به شدت هم راستا است. اين ادعا در پايان قرن نوزدهم و زماني که بريتانيا شديداً در مصر تثبيت شده و در اقيانوس هند قدرت مسلط شده بود، اعتبار خود را از دست داد. در واقع ايجاد يک دولت يهودي براي يهوديان مستقر در مستعمره «استثنايي »در درون بافت جغرافيايي جهان اسلام، مطمئناً امواج مقاومت را از سوي اقوام مسلمان تحريک کرد. منافع غرب در جهان اسلام به شکلي خاص با پروژه صهيونيستي در يک راستا قرار نداشت. با اين حال زماني که اسرائيل به وجود آمد، اين امر احساسات ضد غربي را در خاورميانه دامن زد که صهيونيست ها به سهولت آن را تعميق بخشيدند و به اين ترتيب منطقي را براي حمايت و مسلح کردن اسرائيل به منظور حفاظت از منافع غرب عليه تهديد اعراب و بعداً جهان اسلام فراهم آوردند.
اسرائيل محصول مشارکتي بود که در نگاه نخست نامحتمل به نظر مي رسيد، مشارکتي بين يهوديان غربي و غرب مسيحي. اين کشور محصول کيمياگري قدرتمند ايده صهيونيستي براي ايجاد يک حکومت يهودي در فلسطين، قدرت لازم را براي تبديل کردن دو معارض تاريخي يعني يهوديان و مسيحيان به متحداني را فراهم آورد که براي سرمايه گذاري امپرياليستي عليه جهان اسلام متحد شده بودند. در مواقع مختلف، صهونيست ها تمام انرژي هاي منفي غرب را مهار زده بودند- امپرياليسم، سامي ستيزي، اشتياق آن به راه اندازي جنگ صليبي، تعصب ضد اسلامي و نژاد پرستي آن - و اين انرژي ها را در يک پروژه جديد که همان ايجاد يک حکومت جانشين غرب در قلب جهان اسلام باشد، متمرکز کرد. در عين حال غرب رضايت قابل توجهي از موفقيت پروژه صهيونيستي به دست آورد. جوامع غربي توانستند مالکيت پيروزي هاي اين دولت استعماري را به نام خود ثبت کنند؛ آنها توانستند به خاطر «نجات :قوم يهود به خودشان تبريک بگويند؛ آنها توانستند احساس کنند که به اندازه کافي جبران سامي ستيزي تاريخي خود را کرده اند؛آنها توانستند احساس کنند که سرانجام پاسخ اعراب و ترک ها را به خاطر فتح سرزمين هاي مسيحي توسط آنها بدهند. اسرائيل ظرفيتي شگفت انگيز براي تغذيه نيازهاي خودمدارانه غرب به دست آورده بود.
پروژه صهيونيستي به عنوان وسيله اي براي تسهيل ورود يهوديان به مرحله اي از تاريخ جهان، ضربه اي درخشان محسوب مي شد. از آنجا که يهوديان مرحله اي از عنصري تأثيرگذار اما بدون کشوري براي خود بودند، صهيونيست ها قصد داشتند براي اين منظور از اهرم قدرت هاي غربي سود جويند.
با روشن شدن طرح صهيونيست ها، ضربه خوردن جهان اسلام، برانگيخته شدن خشم جهان اسلام عليه غرب و يهوديان، مصالحه هايي تکميلي بين دو متعارض باستاني صورت گرفت و با گذر زمان توده هاي بيشتري از مردم شاهد مصالحه هاي بيشتري بين اين دو معارض در طول تاريخ غرب خواهند بود. در ايالات متحده جنبش صهيونيسم، مسيحيان اوانجليکي را - که به تولد اسرائيل به عنوان تحقق پيش بيني هاي آخرالزماني نگاه مي کردند -تشويق کرد تا به هواخواهان واپس مانده اسرائيل تبديل شوند. غرب که تاکنون ايده ها و نهادهاي محوري خود نسبت به روم و آتن را تعقيب مي کرد، به دنبال موفقيت هاي صهيونيست ها مي توانست خود را به عنوان يک تمدن جودئو -مسيحي دوباره قالب بندي کند، تمدني که اصول محوري و الهام خود را از عهد عتيق مي گرفت. اين قالب بندي دوباره، نه تنها ريشه هاي يهوديت را در جهان غرب بيش از پيش تثبيت کرد، بلکه اين تأکيد را به وجود آورد که اسلام يک معارض بيروني و ابدي و مخالف هر دوي آنها تلقي مي شود.
صهيونيسم موفقيت خود را منحصراً به اين مشارکت غير محتمل مديون است. صهيونيست ها نتوانستند يک دولت يهودي را با رشوه دادن به عثماني ها براي اعطاي يک مجوز جهت مستعمره کردن فلسطين تأسيس کنند. تئودور هرتزل با وجود پيشنهادهاي خود جهت پيشکش وام ها، سرمايه گذاري ها، فن آوري و رايزني هاي ديپلماتيک مکرر، از سوي سلطان عثماني با واکنش منفي مواجه شد. حتي اين امر نيز چندان محتمل نبود که صهيونيست ها در هر زماني بتوانند يک ارتش يهودي را براي حمله به فلسطين و اشغال آن عليه عثماني ها و اعراب بسيج کنند. مشارکت صهيونيست ها با غرب براي ايجاد يک کشور يهود لازم بود.
اين مشارکت مقدر نيز بود. مشارکتي که يک ديالکتيک قدرتمند جديد را ايجاد کرد که اسرائيل را تشويق کرده است - به عنوان مرکز سياسي يهوديان آواره و پست ديده باني اصلي غرب در قلب جهان اسلام - حتي بيش از پيش در طرح هاي خود عليه جهان اسلام، رفتاري تهاجمي در پيش گيرد. در عوض يک جهان اسلام تکه تکه شده، ضعيف و تحقير شده، پس از هر شکستي که از سوي اسرائيل به آن تحميل شد، بيشتر منزجر و مصمم گرديد و به سمت پذيرش ايده ها و روش هاي راديکال براي اعاده منزلت، انسجام و قدرت خود و نيز جست وجو و حفظ سلامت خود با استفاده از قدرت ايده هاي اسلامي، رانده شد. اين ديالکتيک بي ثبات کننده، اکنون خود غرب را به رويارويي مستقيم عليه جهان اسلام کشانده است. اين است تراژدي اسرائيل.تراژدي اي که پيامدهاي شوم آن از جمله پيامدهايي که هنوز آشکار نشده اند، برخاسته از همان ايده تشکيل يک کشور يهودي فراگير در فلسطين بود.
منبع :www.counterpunch.org
منبع: نشريه سياحت غرب شماره 79
/ن
چکيده:
صهيونيسم را بهتر از هر اصطلاح ديگري مي توان با عبارت ناسيوناليسم غير طبيعي توصيف کرد. اين واقعيت نامتعارف، تاريخچه اي دراز از کشمکش هاي عميق را بين اسرائيل -پيشتاز اتحادي از دولت هاي غربي -و به طور کلي جهان اسلام پديد آورده است.
"ناسيونا ليسم"يهودي به دو دليل غير طبيعي بود. اين ناسيوناليسم بي خانمان بود: يعني داراي يک وطن نبود. يهوديان اروپا يک اکثريت حاکم يا حتي کنترل کننده هيچ قلمروي نبودند که بتوان آن را مبنايي براي تشکيل يک دولت يهودي دانست.تا آنجا که خاطرمان ياري مي کند، جنبش ناسيوناليستي ديگري را نمي شناسيم که به اين ترتيب بي سرزمين شروع شده باشد؛ بدون داشتن يک وطن. از طرف ديگر، ناسيوناليسم يهودي بدون ملت نيز بوده است. يهوديان توده اي مذهبي بودند مرکب از اجتماعات متعدد که در سطح مناطق و کشورهاي بسياري پخش شده بودند و برخي، تنها ارتباط ناچيزي با ديگران داشتند، اما در سنت هاي مذهبي اي با هم شريک بودند که از يهوديت منشا مي گرفتند يا داراي هويتي بودند که با يهوديت مرتبط بودند. يهوديان قرن ها مي انديشيدندکه يک مسيحاي موعود از سوي خدا،آنها را به صهيون باز خواهد گرداند، اما چنين مسيحايي هيچ گاه ظهور نيافت؛ يا وقتي که ظهور يافت، ناکامي او در انجام اين کار "اثبات کرد که او،آن مسيحاي مورد نظر نيست. در واقع در حالي که يهوديان براي ظهور مسيحا دعا مي کردند، اصلاً نمي دانستند که اين اتفاق چه وقت رخ خواهد داد. به علاوه از قرن نوزدهم به بعد "يهوديان اصلاح گر" نابرگزيده بودن خود را به شکل استعماري تفسير کرده اند. مکس نوردو به تلخي شکوه کرد که براي "يهوديت اصلاح گر "واژه صهيون همان قدر واجد معناست که واژه سر گرداني قوم يهود... او وجود چيزي به نام قوم يهود را که او نيز يکي از آنان باشد انکار مي کند".
از آنجا که صهيونيسم ناسيوناليسمي بدون يک ميهن يا ملت بود، پيشگامان آن مجبور به آفريدن هر دوي آنها شدند. صهيونيست ها براي جبراي نخستين کمبود خود، بايد يک وطن را "به دست مي آوردند ":بايد سرزميني را تصرف مي کردند که متعلق به يک قوم ديگر بود. به عبارت ديگر يک ناسيوناليسم بي ميهن در صورت ضرورت مجوزي مي شود براي کشور گشايي و-در صورت لزوم -براي پاکسازي نژادي. در عين حال صهيونيست ها مجبور مي شدند که براي خلق يک ملت يهود از اجتماعات يهودي ناهمگن دست به کار شوند تا آنها را در ميهن تازه جعل شده خود گردهم آورند. سرانجام اينکه، آنها بايد هسته اي از يهوديان را تشکيل مي دادند که آرزومند سکونت در فلسطين باشند و در ايجاد زير ساخت هاي جامعه و حکومت يهودي در فلسطين مشارکت کنند. سال هاي بسياري اين هسته رشد چنداني نکرد، چرا که يهوديان عموماً جذب و اسحاله در جامعه اروپا را به مستعمره سازي فلسطين ترجيح مي دادند.
تنها در صورتي يک ملت يهود شروع به شکل گيري و رشد حول اين هسته کوچک مي کرد که صهيونيست ها مي توانستند نشان بدهند که طرح آنها وهم و پندار نيست معبر ورودي طرح صهيونيست ها -از پندار تا واقعيت -توسط سه رويداد شکل گرفت: وضع محدوديت هاي مهاجرتي سخت گيرانه در اکثر کشورهاي غربي از ابتداي دهه 1900، اعلاميه بالفور در سال 1917و ظهور قدرت نازي ها در سال 1933.در نتيجه وقتي يهوديان اروپايي شروع به گريختن از تعقيب نازي ها کردند، اکثراً جايي جز فلسطين را نداشنتد که بروند.
صهيونيست ها در دعوت خود براي ايجاد يک حکومت يهودي در فلسطين، نمي توانستند به همين مرحله اکتفا کنند.آنها نمي توانستند -وآرزويش را هم نداشتند -که يهوديان را به عنوان فقط يکي از عناصر جمعيتي سرزمينهاي تصرف شده اعلام کنند. صهيونيست ها به دنبال چيزي کمتر از "يهودي کردن فلسطين به همان اندازه که انگليس انگليسي است " نبود ه اند. اگر فلسطيني ها از طريق دريافت رشوه، خاک خود را ترک نمي کردند، بايد به زور آنها را بيرون مي کردند.
صهيونيست ها تصميم گرفتند که در ميانه قرن بيستم، مستعمره سازي و استقرار اختصاصي يک قوم را به شيوه يک دوران پيشتر، به منصه ظهور برسانند.آنها تصميم گرفته بودند تاريخ مستعمره نشين هاي سفيد پوشان در آمريکا و اقيانوسيه را تکرار کنند. پروژه صهيونيست ها در مقايسه با هر دوران تاريخي ديگر، از لحاظ سرنوشتي که براي فلسطيني ها در نظر گرفته بودند، بسيار سخت گيرانه تر از آنچه که در دوران استعمارگري وجود داشت، بود؛ جا به جا کردن کامل يا نيمه کامل فلسطيني ها از فلسطين. پروژه اي چنين مخوف، چنين راديکال فلسطيني ها و يک اعتقاد راسخ مبني بر اينکه فلسطيني هاي "اوليه"ثابت کرد اند که به شدت فاقد ظرفيت مقاومت در برابر تصرف اراضي خود هستند ناشي شود.
صهيونيست ها با چالش ديگري نيز روبه رو بودند. آنها مجبور بودند يهوديان را متقاعد کنند که آنها يک ملت هستند، يک ملت يهود که بيشتر از هر ملت ديگري در جهان -به دليل قدمت بسيار بيشتر يهوديان -مستحق برخورداري از کشوري براي خود هستند که همان کشور يهود در فلسطين باشد. در نتيجه اين وظيفه يهوديان بود که براي ايجاد اين دولت يهود، از طريق حمايت صهيونيست ها و مهم تر از آن از طريق مهاجرت به فلسطين، وارد عمل شوند. بيشتر يهوديان حاضر در کشور هاي غربي پيشرفته، ميل و منافع چنداني در تبديل شدن به پيشگامان يهودي عازم فلسطين نداشتند؛ زندگي آنها در طول دو يا سه نسل گذشته به شدت بهبود يافته بود و آنها هيچ تهديد جدي را از سوي سامي ستيزها متوجه خود نمي ديدند. يهوديان ساکن در اروپاي شرقي احتمالا با تهديداتي جدي از سوي سامي ستيز ها نسبت به زندگي خود مواجه بودند، اما آنها نيز ترجيح مي دادند به کشور هاي امن تر و مرفه تر در اروپاي غربي، جنوب آفريقا(آفريقاي جنوبي )و استراليا نقل مکان کنند. معلوم شد که ترغيب يهوديان به نقل مکان به فلسطين، وظيفه اي بسيار دشوارتر از گشودن درهاي فلسطين به روي استعمار يهودي نامحدود است.صهيونيسم به حمايتي قوي تر از سوي سامي ستيزها نياز داشتند، به ضديتي بسيار شديدتر از آنچه که در اوايل دهه 1930انجام داده بودند.
صهيونيست ها هميشه مي دانستند که جنبش آنها بايد از هراس يهوديان از سامي ستيزي سرچشمه بگيرد. آنها همچنين کاملاً اميدوار بودند که هيچ اقليتي، از چنين همکاري صميمانه اي به خصوص از سوي سامي ستيزان اروپاي غربي برخوردار نسيت. در واقع حالا که صهيونيست ها يک برنامه سياسي را براي خلاص کردن اروپا از يهوديان "تلويحاً"خواستار همکاري بيشتر در امر خروج خود از اروپا بودند، سامي ستيزها تدارک ديده شده بود. زماني که صهيونيست ها نيز سامي ستيزان را در پوشش مهدويت مسيحايي-صهيونيست ها مسيحي-روي صحنه آوردند، اين اتحاد فراگيرتر و پايدارتر شد. اين اتحادها با هم و از طريق آغاز و تداوم پشتيباني از اسرائيل، بنيان هاي لازم را براي تعميق کشمکش بر عليه اسلاميست ها به وجود آوردند.
صهيونيسم يورشي خوفناک به تاريخ مقاومت جهان در برابر امپرياليسمي بود که حتي زماني که مستعمرات يهودي پايه هاي حکومت خود را در فلسطين مي ريختند، صورت گرفت. صهيونيست ها به دنبال منسوخ کردن واقعيت هاي اساسي اي بودندکه توسط اسلام در طول هزار و سيصد سال قبل ازآن بنا گذاشته شده بود.آنها به دنبال برهم زدن ترکيب جمعيت فلسطين و وارد کردن يک عنصر اروپايي در قلب جهان اسلام بودند تا به عنوان پايگاهي پيشتاز براي قدرت هاي غربي که قصد سلطه بر خاورميانه را داشتند عمل کند. صهيونيست ها فقط با در آميختن نيروهاي غرب مسيحي و يهودي در اين يورش مي توانستند موفق شوند، يورشي که تقريباً به طور قطع به عنوان يک جنگ صليبي جديد به منظور به حاشيه راندن مسلمان ها در خاورميانه قلمداد مي شد.
اين فرض که چالش يهوديان با جهان اسلام بي پاسخ خواهد ماند، توهمي بيش نبود. صهيونيست ها در تحميل کردن دولت يهودي خود در قلمرو اسلام، به دليل اقبال زماني، موفق شده بودند: نابودي امپراتوري عثماني. حتي يک امپراتوري عثماني به شدت تضعيف شده، به مدت بيشتر از دو دهه در برابر فشارهاي صهيونيست ها براي اعطاي مجوز به آنها جهت تأسيس حکومت يهود در فلسطين مقاومت کرده بود. نخستين موج مقاومت اعراب عليه اسرائيل -به رهبري ناسيوليست هاي سکولار از طبقات ناهمگن نوظهور -فاقد ساختار لازم براي به راه انداختن يک جنگ مردمي بود. اسرائيل با بهره وري از اين ضعف اعراب، به سرعت جنبش ناسيوليستي اعراب را که طبقات حاکم آنها شروع به انجام مصالحه هايي با اسرائيل و اتحادهاي غربي آن کرده بودند، از کار انداخت. اين سرکوب مقاومت، موقتي بود.
مقاومت ناسيوناليستي اعراب به آرامي جاي خود را به مقاومت ديگري داد که ريشه هاي اسلامي داشت :اين بازگشت به ايده ها و ساختارهاي بومي، بنيان هاي مقاومتي را پايه گذاشت که گسترده تر، عميق تر، چند لايه تر و منعطف تر از مقاومتي بود که جاي آن را گرفته بود. جاه طلبي هاي بزرگ اسرائيل - حاکم کردن هژموني خود بر سرزمين هاي مرکزي جهان اسلام - ظهور اين واکنش جديد را تضمين کرد. فروپاشي سريع مقاومت ناسيوناليستي اعراب در مواجهه با اسلام پيروزيهاي اسرائيل، اين اطمينان را به وجود آورده بود که واکنش عميق تر جهان اسلام زودتر از آنچه انتظارش مي رفت، سر بر آورد. در نتيجه اسرائيل امروز - اکنون که با حاکمان عرب متحد است - با کل جهان اسلام روبه رو است، توده هاي عظيمي از انسان ها عزم از بين بردن اين اتحاد را دارند. اگر انسان به ياد آورد که جهان اسلام هم اکنون يک اجتماع جهاني است که در منطقه اي از موريتاني تا ميندانو امتداد دارد و از مزيت برتري جمعيتي برخوردار است - تعداد آنها هم اکنون به يک ميليارد و نيم نفر مي رسد و نرخ رشد آنها از هر جامعه مذهبي ديگري پيشي گرفته است -مي تواند به سادگي مقياس احتمالي اين مقاومت اسلامي در برابر سلطه صهيونيست ها را در ک کند.
در دوران قبل از ظهور نازيسم، ايده صهيونيسم -حتي از يک منظر يهودي - هتک بيش از دو هزار سال تاريخ خود آنها بود. يهوديان مدت ها قبل از ويراني معبد سليمان شروع به مهاجرت به دوردست ترين نقاط در مديترانه کرده بودند. آنها در اين مناطق ساکن شدند و بسياري از مردم بومي را به دين يهوديت درآوردند. در طول زمان، گرايش به يهوديت، تشکيل اجتماعات يهودي را در نقاطي بسيار دورتر از وطن - فراتر از جهان مديترانه - باعث شد. با اين حال در دهه 1890 دسته اي کوچک اما مصمم از يهوديان اروپا، طرحي را براي توقف توسعه تاريخ اجتماعات يهودي در سطح جهان در طول آن هزاره پيشنهاد کردند. آنها تصميم گرفتند، آنچه را که بدترين سامي ستيزان از انجام آن ناکام مانده بودند، انجام دهند: خالي کردن اروپا و خاورميانه از جمعيت يهودي آنها و انتقال آنها به فلسطين، سرزميني که يهوديان ارتباطي معنوي با آن داشتند اما ارتباطات نژادي يا تاريخي بين يهوديان با اين سرزمين از قبل وجود نداشت يا در بهترين حالت خود، بسيار اندک بود. آيا پيگرد يهوديان در اروپا، قبل از دهه 1890دليلي کافي براي توجيه چنين طرح راديکالي براي تمرکز جغرافيايي جمعيت هاي يهودي جهان بود؟
يک دخالت شوم تر، از يک خصيصه ديگر صهيونيسم منتج مي شد. اجتماعات يهودي برخلاف ساير شهرک نشينان سفيد پوست، فاقد يک «مادر طبيعي » بودند، يعني حکومت يهودي که بتواند از استقرار يهوديان در فلسطين حمايت کند. وجود اين کاستي مي توانست به استقرار يهوديان در همان گام هاي نخست خاتمه دهد. اما صهيونيست ها براي جبران اين کاستي، پشتيباني مالي، سياسي و نظامي جهان غرب را کسب کردند. اين امر نتيجه يک توطئه نبود، بلکه از موضع خاصي که يهوديان - در پايان قرن نوزدهم -در نتيجه اشغال تخيل، جغرافيا، اقتصاد و سياست جهان غرب کسب کرده بودند ناشي مي شد.
صهيونيست ها حمايت اوليه خود را از يهوديان غربي که بسياري از آنان در اواسط قرن نوزدهم ذي نفوذترين بخش هاي جوامع غربي بودند، به دست آوردند. با گذشت زمان، همراه با جذب يهوديان غربي به سمت صهيونيسم، دارايي هاي مالي و روشنفکري مخوف آنها مي توانست در دسترس اجتماعات يهودي در فلسطين قرار گيرد. اين اجتماعات توانستند رهبري خود را - در حوزه هاي سياست، اقتصاد، صنعت، فن آوري نظامي و غير نظامي، سازمان، تبليغات و علم - به بهترين نحو از حوزه اروپا بيرون بکشند و به کارگيرند. ترديد چنداني نمي توان داشت که اجتماعات يهودي در نزاع خود عليه فلسطيني ها و اعراب همسايه، مزيت هاي شاياني را توانستند جذب کنند. هيچ مستعمره ديگري که با صهيونيست ها هم عصر بود يا در قرن نوزدهم، نتوانسته بود چنين مزيت هايي را به حوزه رويارويي خود عليه بوميان بکشاند.
يهوديان غربي حامي صهيونيست ها، مشارکت مهم تري در موفقيت درازمدت صهيونيسم داشتند. آنها منابع خود - و نيز اعضاي ريشه دار نخبگان مالي، روشنفکري و فرهنگي جوامع غربي - را به نفع صهيونيسم براي ساکت کردن انتقادها نسبت به اسرائيل و ايجاد فشارهاي سياسي داخلي به منظور تضمين حمايت قدرت هاي غربي از اسرائيل بسيج کردند. به عبارت ديگر، توانايي صهيونيسم براي به کارگيري متحدان غربي، به شکل حساسي به موضع خاصي بستگي داشت که يهوديان نسبت به مهاجرت، رويه هاي قضايي، تاريخ، جغرافيا، اقتصاد و سياست جوامع غربي داشتند.
يهوديان هميشه رابطه اي «خاص» با غرب مسيحي داشته اند.آنها حتي به شکلي خاص سوژه نفرت مسيحي بودند. يهوديت هميشه اين موضع ناخوشايند را گرفته که يک «دين مادر »است و تخطي از آن ارتداد محسوب مي شود. قرن ها مسيحيان، يهوديان را که تا آن زمان قوم برگزيده خدا محسوب مي شدند، به خاطر انکار عيسي خوار مي شمردند. با اين حال آنها متون مذهبي يهوديان را در آثار مذهبي خود همراه مي کردند. اين تنش در قلب چندگانگي نگاه غرب نسبت به يهوديان قرار دارد؛ همچنين يکي از منابع اصلي نفرتي به شمار مي رود که مسيحيان نسبت به يهوديان داشته اند.
به علاوه از قرن پانزدهم، پروتستان ها وارد رابطه اي جديد با يهوديت و يهوديان شدند. در طول سال هاي بسيار، پروتستان ها از انجيل عبري الهام مي گرفتند و عملاً شروع به خواندن متن آن کرده و توجه بيشتري به پيش بيني هاي آن درباره آخرالزمان نمودند. الهيات پيوريتن هاي انگليسي به خصوص نقش خاصي براي يهوديان در مبحث آخرت در نظر گرفته بود. يهوديان بايد پيش از هبوط دوباره عيسي در اروشليم گرد مي آمدند، بعداً اين الهيات از سوي اوانجليست هاي انگليسي اتخاذ شد که آن را به درون ايالات متحده بردند. با گذشت زمان و همراه با موفقيت فزاينده صهيونيسم (يهودي )، اوانجليکال ها به آرامي به پرشورترين حاميان آن در ايالات متحده تبديل شدند. يکي از مختصات صهيونيسم اوانجليکي، نفرت زهرآگين نسبت به اسلام و مسلمانان است.
اما مهم تر از همه، ورود يهوديان به جامعه اروپايي اصلي بود - عمدتاً در طول قرن نوزدهم - که راه را براي نفوذ صهيونيسم بر سياست هاي چند کشور کليدي غربي هموار کرد - صهيونيست ها به سرعت از حضور يهوديان در صفوف نخبگان اروپايي براي به راه انداختن يک رقابت بين قدرت هاي غربي بزرگ - به ويژه بريتانيا، آلمان و فرانسه -براي به دست آوردن حمايت يهوديان در جنگ هاي آنها با يکديگر و براي تضعيف جنبش هاي راديکال در اروپا که آنها نيز تحت نفوذ يهوديان بودند، بهره برداري کردند. با شروع جنگ جهاني دوم، يهوديان طرفدار صهيونيسم به آرامي شبکه اي از سازمان ها را شکل دادند، شعارهاي خود را مشخص کردند و در بخش هاي مهم جامعه مدني آمريکا به مواضع رهبري دست يافتند؛ تا وقتي که توانايي لازم را براي تعريف معيارهايي کسب کردند که ايالات متحده در قالب آنها مي توانست در خاورميانه عمل کند.
در عين حال به نظر مي رسيد که يهوديان طرفدار صهيونيسم نيز دريافتند که مجموعه اي غني از انرژي هاي مثبت در غرب در دسترس آنها قرار دارد که آنها مي توانستند در جهت اجراي پروژه خود بر آن مهار بزنند. انطباق منافع آنها با منافع سامي ستيزان، شايد مساعدترين اين انرژي ها بود. سامي ستيزان خواهان خروج يهوديان از اروپا بودند و صهيونيست ها نيز همين را مي خواستند. سامي ستيزان همچنين تسهيل کننده اصلي ناسيوناليسم يهودي بودند که صهيونيست ها به دنبال بر پا ساختن آن بودند. به علاوه صهيونيست ها با تحريک تعصب مذهبي عليه مسلمانان و نيز جهت گيري نژاد پرستانه آنها عليه اعراب به عنوان غير سفيدپوستان «پست تر»، توانستند حمايت هاي لازم از پروژه خود را کسب کنند.
صهيونيست ها همچنين مي گفتند که پروژه آنها با منافع راهبردي قدرت هاي غربي در خاورميانه به شدت هم راستا است. اين ادعا در پايان قرن نوزدهم و زماني که بريتانيا شديداً در مصر تثبيت شده و در اقيانوس هند قدرت مسلط شده بود، اعتبار خود را از دست داد. در واقع ايجاد يک دولت يهودي براي يهوديان مستقر در مستعمره «استثنايي »در درون بافت جغرافيايي جهان اسلام، مطمئناً امواج مقاومت را از سوي اقوام مسلمان تحريک کرد. منافع غرب در جهان اسلام به شکلي خاص با پروژه صهيونيستي در يک راستا قرار نداشت. با اين حال زماني که اسرائيل به وجود آمد، اين امر احساسات ضد غربي را در خاورميانه دامن زد که صهيونيست ها به سهولت آن را تعميق بخشيدند و به اين ترتيب منطقي را براي حمايت و مسلح کردن اسرائيل به منظور حفاظت از منافع غرب عليه تهديد اعراب و بعداً جهان اسلام فراهم آوردند.
اسرائيل محصول مشارکتي بود که در نگاه نخست نامحتمل به نظر مي رسيد، مشارکتي بين يهوديان غربي و غرب مسيحي. اين کشور محصول کيمياگري قدرتمند ايده صهيونيستي براي ايجاد يک حکومت يهودي در فلسطين، قدرت لازم را براي تبديل کردن دو معارض تاريخي يعني يهوديان و مسيحيان به متحداني را فراهم آورد که براي سرمايه گذاري امپرياليستي عليه جهان اسلام متحد شده بودند. در مواقع مختلف، صهونيست ها تمام انرژي هاي منفي غرب را مهار زده بودند- امپرياليسم، سامي ستيزي، اشتياق آن به راه اندازي جنگ صليبي، تعصب ضد اسلامي و نژاد پرستي آن - و اين انرژي ها را در يک پروژه جديد که همان ايجاد يک حکومت جانشين غرب در قلب جهان اسلام باشد، متمرکز کرد. در عين حال غرب رضايت قابل توجهي از موفقيت پروژه صهيونيستي به دست آورد. جوامع غربي توانستند مالکيت پيروزي هاي اين دولت استعماري را به نام خود ثبت کنند؛ آنها توانستند به خاطر «نجات :قوم يهود به خودشان تبريک بگويند؛ آنها توانستند احساس کنند که به اندازه کافي جبران سامي ستيزي تاريخي خود را کرده اند؛آنها توانستند احساس کنند که سرانجام پاسخ اعراب و ترک ها را به خاطر فتح سرزمين هاي مسيحي توسط آنها بدهند. اسرائيل ظرفيتي شگفت انگيز براي تغذيه نيازهاي خودمدارانه غرب به دست آورده بود.
پروژه صهيونيستي به عنوان وسيله اي براي تسهيل ورود يهوديان به مرحله اي از تاريخ جهان، ضربه اي درخشان محسوب مي شد. از آنجا که يهوديان مرحله اي از عنصري تأثيرگذار اما بدون کشوري براي خود بودند، صهيونيست ها قصد داشتند براي اين منظور از اهرم قدرت هاي غربي سود جويند.
با روشن شدن طرح صهيونيست ها، ضربه خوردن جهان اسلام، برانگيخته شدن خشم جهان اسلام عليه غرب و يهوديان، مصالحه هايي تکميلي بين دو متعارض باستاني صورت گرفت و با گذر زمان توده هاي بيشتري از مردم شاهد مصالحه هاي بيشتري بين اين دو معارض در طول تاريخ غرب خواهند بود. در ايالات متحده جنبش صهيونيسم، مسيحيان اوانجليکي را - که به تولد اسرائيل به عنوان تحقق پيش بيني هاي آخرالزماني نگاه مي کردند -تشويق کرد تا به هواخواهان واپس مانده اسرائيل تبديل شوند. غرب که تاکنون ايده ها و نهادهاي محوري خود نسبت به روم و آتن را تعقيب مي کرد، به دنبال موفقيت هاي صهيونيست ها مي توانست خود را به عنوان يک تمدن جودئو -مسيحي دوباره قالب بندي کند، تمدني که اصول محوري و الهام خود را از عهد عتيق مي گرفت. اين قالب بندي دوباره، نه تنها ريشه هاي يهوديت را در جهان غرب بيش از پيش تثبيت کرد، بلکه اين تأکيد را به وجود آورد که اسلام يک معارض بيروني و ابدي و مخالف هر دوي آنها تلقي مي شود.
صهيونيسم موفقيت خود را منحصراً به اين مشارکت غير محتمل مديون است. صهيونيست ها نتوانستند يک دولت يهودي را با رشوه دادن به عثماني ها براي اعطاي يک مجوز جهت مستعمره کردن فلسطين تأسيس کنند. تئودور هرتزل با وجود پيشنهادهاي خود جهت پيشکش وام ها، سرمايه گذاري ها، فن آوري و رايزني هاي ديپلماتيک مکرر، از سوي سلطان عثماني با واکنش منفي مواجه شد. حتي اين امر نيز چندان محتمل نبود که صهيونيست ها در هر زماني بتوانند يک ارتش يهودي را براي حمله به فلسطين و اشغال آن عليه عثماني ها و اعراب بسيج کنند. مشارکت صهيونيست ها با غرب براي ايجاد يک کشور يهود لازم بود.
اين مشارکت مقدر نيز بود. مشارکتي که يک ديالکتيک قدرتمند جديد را ايجاد کرد که اسرائيل را تشويق کرده است - به عنوان مرکز سياسي يهوديان آواره و پست ديده باني اصلي غرب در قلب جهان اسلام - حتي بيش از پيش در طرح هاي خود عليه جهان اسلام، رفتاري تهاجمي در پيش گيرد. در عوض يک جهان اسلام تکه تکه شده، ضعيف و تحقير شده، پس از هر شکستي که از سوي اسرائيل به آن تحميل شد، بيشتر منزجر و مصمم گرديد و به سمت پذيرش ايده ها و روش هاي راديکال براي اعاده منزلت، انسجام و قدرت خود و نيز جست وجو و حفظ سلامت خود با استفاده از قدرت ايده هاي اسلامي، رانده شد. اين ديالکتيک بي ثبات کننده، اکنون خود غرب را به رويارويي مستقيم عليه جهان اسلام کشانده است. اين است تراژدي اسرائيل.تراژدي اي که پيامدهاي شوم آن از جمله پيامدهايي که هنوز آشکار نشده اند، برخاسته از همان ايده تشکيل يک کشور يهودي فراگير در فلسطين بود.
منبع :www.counterpunch.org
منبع: نشريه سياحت غرب شماره 79
/ن