امام رضا(ع) او را طلبيد

سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمي دونم چه حسي وادارم کرد که بيام بهشت رضا(ع). عجيب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه هاي عالم را با من تقسيم کرده بودند. حس پنهاني مرا در بين قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادي مي کشاند و کميل هم با تعجب فقط دنبال من راه مي آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجيب نوازش
شنبه، 27 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امام رضا(ع) او را طلبيد

امام رضا(ع) او را طلبيد
امام رضا(ع) او را طلبيد


 






 

حکايت «شهيد محمد مرداني» که پيکرش از کرمانشاه به مشهد رفت.
 

سال 87 روز قبل از تولد امام رضا(ع)، نمي دونم چه حسي وادارم کرد که بيام بهشت رضا(ع). عجيب دلتنگ شده بودم. انگار همه غصه هاي عالم را با من تقسيم کرده بودند. حس پنهاني مرا در بين قبور شهدا به دنبال گمشده و مرادي مي کشاند و کميل هم با تعجب فقط دنبال من راه مي آمد. آفتاب داغ تابستان صورتم را عجيب نوازش مي کرد و از طرفي حال و هواي آن روز من را منتظر قرار داده بود. وقتي که در بين قبور شهدا راه مي رفتم از فاصله اي دور چشمم به پدر و مادر شهيدي افتاد که در ظهرگرما به زيارت شهيدشان آمده بودند، ظهر...گرم...تابستان... خلوت...
به آن ها نزديک مي شوم و مهمان محبت و صفاي آن ها مي شوم. از روي سنگ مزار شهيد مشخصاتش را نگاه کردم، شهيد محمد مرداني، شهادت کردستان. از آجيل و ميوه و شيريني و انواع تنقلات که کنار تربت شهيد بود، خيلي تعجب کردم. مادر شهيد که تعجب مرا ديده بود شروع کرد به صحبت کردن، قبل از اينکه ما سؤالي بپرسيم:
- محمد تنها فرزند ماست. امروز روز تولد محمده و ما اومديم براش جشن تولد بگيريم.
وقتي چهره کميل رو نگاه کردم، بغض رو در نگاهش ديدم. نمي دونم چي شده بود که ما از مسافتي دور دعوت شده بوديم به جشن تولد شهيد در کنار مزار شهيد. ديگه اشکمان مجالي براي سؤال پرسيدن به ما نداد. مادر شهيد که بغض ما را ديد، شروع کرد به روايت از شهيد:

شهيد محمد مرداني

- روز تولد امام رضا(ع) توي کرمانشاه به دنيا آمده بود. از بچگي علاقه ي شديدي به آقا داشت. هر موقع مي خواست کاري بکنه که ما دوست نداشتيم انجام بده و منعش مي کرديم، ما را به امام رضا(ع) قسم مي داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش مي کرديم. هر روز که مي خواست مدرسه برود، همراهش مهري بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توي خفقان قبل از انقلاب. بچه ها مي گفتند: موقع نماز که همه مي رفتند توي حياط مدرسه، محمد مهرش را در مي آورد و نماز مي خواند. اينجا بود که پدر شهيد با تمام کسالتي که داشت، شروع کرد به صحبت کردن. مي گفت: هميشه بعد از نماز مي آمد کناز من و ازم مي خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غريبي امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتي متعجبانه از رفتار محمد از کتابي که داشتم براش مي خوندم. تا اينکه محمد ديپلم گرفت و عازم سربازي شد. حدود سه ماه از سربازي محمد مي گذشت که جنگ شروع شد. يکي از جاهايي که عراق خيلي روي آونا مانور هوايي مي داد، از بين بردن تأسيسات نفتي ما بود. رفيقاي محمد تعريف مي کردند که شب ها دست ما را مي گرفت و حدود بيست نفر از ما را مي برد براي حفاظت از آن تأسيسات نفتي. چون حفاظت از اون ها خيلي مهم بود و نيروي کافي هم براي دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خيلي بالا بود.
حاج آقا پدر شهيد مي گفت: يک روز که محمد آمده بود براي مرخصي گفت: بابا خيلي دلم مي خواد برم مشهد، پابوسي آقا امام رضا(ع). گفتم: خب، بابا چند روز ديرتر برو جبهه، برو مشهد زيارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون مي خواد برن زيارت امام رضا(ع) و نمي تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفي ديگه دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بيشتر راضي است. و مشهد نرفت. رفت سنندج و حدود يک ماه بعد شهيد شد. روزي که محمد به شهادت رسيد، مادر شهيد خيلي بي تابي مي کرد. عجيب بي قرار بود. انگار يه چيزهايي رو مي دونست. وقتي در منزل را زدند، مادر شهيد در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه هاي سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و بغضشون فهميدم قضيه چيه. ديگه نفهميدم چي شد. به ما گفتند: بيايين توي معراج شهدا و جنازه شهيدتان را تحويل بگيرين. وقتي رفتيم، ديديم جنازه اون نيست. تحقيق کردند، گفتند جنازه شهدا رو اشتباهي بردند مشهد براي تشييع. وصيت نامه محمد را که خونديم، نوشته بود پدر و مادرم اگه برايتان ممکن است مرا کنار امام رضا(ع) دفن کنيد. ما هم حسب علاقه و وصيت محمد، گفتيم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاريمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمديم مشهد، کنار محمد. محمد توي کرمانشاه که بود علاقه ي شديدي به يکي از دوستانش به نام «شهيد سيد هاشم رضوان مدني» داشت. آنها سه تا
برادر بودند و هر سه به شهادت رسيدند و سيد هاشم مفقودالاثرشد. عشق و علاقه عجيبي به او داشت.
مادر گفت: يک شب بعد شهادت محمد خوابشو ديدم. گفتم مامان، تو هم رفتي پيش سيد هاشم. گفت مامان سيد مفقودالاثره خيلي مقامش از من بالاتره.
زير لب گفتم: السلا م عليک يا امام الغريب!
منبع:ماهنامه امتداد- ش 46و47



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
حکمت | گستره محور مقاومت ! / مقام معظم رهبری
music_note
حکمت | گستره محور مقاومت ! / مقام معظم رهبری
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
play_arrow
خروج تروریست‌های تحریرالشام از حرم حضرت زینب(س)
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
play_arrow
خلاصه بازی ملوان ۱ - پرسپولیس ۲
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
play_arrow
تشریح جزئیات آدم‌ربایی در گلستان
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
play_arrow
زلزله امنیتی در آمریکا؛ ادعای عضو کنگره آمریکا از پرواز پهپادهای منتسب به ایران بر فراز آمریکا
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
play_arrow
روایت خبرنگار صداوسیما در دمشق از لو دادن اطلاعات اماکن حیاتی توسط فرماندهان بلندپایه بشار اسد به اسرائیل
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
play_arrow
گل دوم اتحاد کلبا به العین توسط شهریار مغانلو و پاس گل مهدی قائدی
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
play_arrow
گلزنی «مهدی قائدی» برابر العین در لیگ برتر امارات
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
play_arrow
آزمایش پلیس رباتیک کروی در چین که مجرمان را شناسایی و دستگیر می‌کند
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست
play_arrow
اهدای انگشتر رهبر انقلاب به دختر خانمی که انگشتر ایشان را می‌خواست