ندبه پشت ديوار بيديني
نويسنده: علي علوي پيام
آيا ميدانيد اگر اين نوع صهيونيستي از ادعاي حقوق تاريخي را عموميت بخشيم، تمام كره زمين به هرجومرج كشيده خواهد شد؛ مثلاً چرا ايتالياييها مدعي حقوق تاريخي بر فرانسه نشوند، درحالي كه روميان از زمان «ژول سزار» در سرزمين «گول» سلطنتي به مراتب طولانيتر از پادشاهان اسرائيل در فلسطين داشتهاند؟ چرا سوئديها به نام اجداد نور ماندي خود درباره سرزمين نور ماندي انگلستان و سيسيل ادعاي حق نكنند(1) و يا ملّت فلسطين كه هزاران سال در اين سرزمين به طور پيوسته زندگي كرده و سابقه دارند و همه منابع و مدارك معتبر تاريخي نيز آن را تأييد ميكند، چگونه به زعم صهيونيستها و پشتيبانهاي جهاني آنها هيچگونه حقوق و ادعاهايي درباره سرزمين خود نبايد داشته باشند؟
سه هزارسال از زماني گذشته است كه در ميان هجومهاي بسيار، سلطنتي كمدوام (هفتاد و سهسال سلطه واقعي) از سوي يهود در سرزمين فلسطين بوجود آمده و از بين رفته است.(2) براساس ديگر نوشتهها حدود سي قرن قبل، يك پادشاهي يهودي در آن منطقه وجود داشته كه بعداً نيز بدون هيچگونه اثري ناپديد گرديده و امروز هيچ اثر، كتيبه و يا دستور مذهبي، فيزيكي و عملي كه نشاني از اثر يهود در آن سامان باشد، وجود ندارد. در گزارشي آمده است كه «موشه دايان» در پاريس گفته بوده اورشليم مملو از سنگهاي مختلف است، بگذاريد اين مردم هرگاه كه ميخواهند (عبادت) و سوگواري كنند. «موشه شارت» اعلام كرده كه ديوار قديمي اورشليم محلّي مقدس و مذهبي نيست، اين ديوار فقط يك خاطره است و حتي يك زيارتگاه مذهبي يهودي كه متعلّق به يهوديان باشد، در سراسر فلسطين وجود نداشته و ندارد. علاوه بر اين، فقدان اعتقادات و علائق ديني در ميان يهوديان در دوران بسيار قديم و تداوم آن در دوران بعدي و مهمتر از همه، نبود پيوند و وحدت مذهبي ميان آنها، خط بطلاني است بر همه دستاويزها و ادعاهاي موهوم صهيونيسم جهاني در اشغال سرزمين فلسطين.
«آبا اِبان» صهيونيست در كتاب مشهور «قوم من» پس از ذكر تاريخ بنياسرائيل از ديدگاه خود، اعتراف ميكند: هيچ وقت عقايد مذهبي خالص و منزّه در بين بنياسرائيل وجود نداشته است. بتپرستي در ميان بنياسرائيل و پرستش خداي بعل، معروف و مشهور است. اين نويسنده صهيوني در ادامه به نقل از كتاب «عهد عتيق» مينويسد: عاموس نبي در كتاب خود، باب دوم شماره شش ميگويد: اسرائيل و يهود بايد به محاكمه كشيده شوند. چون عدالت را به نقره فروختند. دوري از معتقدات الهي و مذهبي و سرپيچي از دستورات ديني و گرايش مفرط به دنيا، بتپرستي، زرپرستي و طلادوستي و تداوم اين انحرافات در ميان يهود تا امروز، نكته اساسي و قابلتوجهي است كه رهبران و نويسندگان يهود نيز قادر به كتمان آن نبودهاند.
نشريه يهودي «تموز» ضمن اعتراف به اين واقعيت در ادوار گذشته و تداوم تاريخي آن، بخصوص تشابه وضع موجود يهوديان با دوران قبل، نوشته است: رهايي از مصر و بنيانگذاري زندگي شرافتمندانه و خط توحيد در قيام موسي(ع) بلافاصله ممكن نشد. حكايت كوچ قوم در صحرا و هزار و يك مشكل و در نهايت پرستش گوساله از جانب بخشي از آزادشدگان، يادآور شرايطي است كه امروز نيز در جهان وجود دارد. رهبران و بنيانگذاران انديشه صهيونيستي، اگرچه «صهيونيسم» را حركت ملي و مذهبي يهود و منبعث از فرمان دين يهود قلمداد كردهاند، اما در واقع اين قبيل تبليغات و توجيهات را جز پوششي براي پنهان داشتن ماهيت واقعي خود نميدانستند. «موريس كونوپنيكي» محقق غربي (كه گرايش صهيونيستي در آثارش به وضوح مشاهده ميشود) در مورد عقايد «هرتزل» بنيانگذار اولين كنگره صهيونيسم نوشته است: خود هرتزل نيز تقريباً بيدين بود. جانبگيري صريح او در كتاب «دولت يهود» دشمني مقامات مذهبي را برانگيخت. زيرا او نوشته بود، «آيا بالأخره حكومتي بر مبناي شعائر مذهبي خواهيم داشت؟ خير... ما اجازه نخواهيم داد كه هويوهوس مقامات مذهبيمان تشديد گردد و از معابد خود پاي فراتر نهند.»(3) ذكر اين واقعيت قابلتوجه و بلكه شگفتانگيز است كه: در زمان اعلام تأسيس اسرائيل در سال1327(1948) تقريباً نود درصد يهودياني كه به سرزمينهاي اشغالي فلسطين كوچ كرده يا منتقل شده بودند، از اروپا و آمريكا آمده و جزء بانيان و مؤسسان اسرائيل بودند و اثر جاوداني بر جامعه اسرائيل گذاشتند؛ اغلب آنان بيدين و يا بيعلاقه نسبت به دين بودند. ترديدي نيست كه اين واقعيت نه فقط مربوط و منتسب به نخستين سالهاي اشغال فلسطين از سوي صهيونيستهاست، بلكه دقيقاً امروز نيز در آن سامان به طرز آشكاري خودنمايي ميكند.
روژه گارودي محقق شهير غربي در تأييد اظهارات فوق مينويسد: اكثريت گسترده اسرائيليان كنوني نه ايمان دارند و نه در اعمال مذهبي شركت ميكنند. احزاب مذهبي گوناگون كه در عينحال نقش تعيينكنندهاي در حكومت اسرائيل برعهده دارند، فقط اقليت ناچيزي از شهروندان اسرائيلي را گرد خود جمع كردهاند. نخستين رهبران صهيونيسم گرچه هيچگونه اعتقادي به مذهب نداشتند، اما به خوبي واقف بودند كه با قرار دادن دين در خدمت اهداف صرفاً سياسي خويش و با پوشش قراردادن آيين يهود، نه تنها عامه يهوديان را به آساني تحت تأثير قرار خواهند داد، بلكه ميتوانند هركس را كه از شيوههاي شيطنتآميز آنان كوچكترين انتقادي به عمل آورد، فوراً به «يهودستيزي» محكوم كنند. مثلاً در مورد «شيمون پرز» آمده است: پرز شخصاً فردي مذهبي نيست، اما با دعا خواندن در برابر ديوار غربي (ديوار براق و به قول يهوديان ديوار ندبه) و ديدار از خاخام اعظم اسرائيليها و شوراي خاخامي علماي توريه، دل آنها را بدست ميآورد.(4) «ناتان وينستوك» در كتاب «صهيونيسم عليه اسرائيل» در سال1348 مينويسد: اگرمفاهيم قوم برگزيده و ارض موعود را حذف كنيد، اساس صهيونيسم متلاشي ميگردد. بديندليلكه احزاب مذهبي، به طرق متفاوت قدرت را از همدستي صهيونيستهاي لامذهب استخراج ميكنند. ارتباط داخلي ساختار صهيونيستي اسرائيل، رهبران آن را ناچار به تحكيم اقتدار روحانيت كرده است. اين حزب سوسيال- دمكرات «ماپايي» است كه تحت نفوذ «بن گورين» كلاسهاي اجباري مذهبي را در برنامه مدارس وارد كرده است، نه احزاب مذهبي صهيونيستها؛ حتي از شخصيتهاي بيدين در تبليغات مذهبي و براي جلب و جذب يهوديان استفاده ميكردند. جالب اينكه از ساختن خاخامهاي مصلحتي و قلابي نيز ابايي نداشتند و كوتاهي نميكردند؛ به عنوان مثال در سال1910، واعظي دروغين به نام «وارشفسكي» صهيونيست كه در واقع سوسياليست بود و بنابر مصلحت موقتاً به عنوان خاخام «ياونئيلي» غسل تعميد يافته بود، به يمن فرستاده شد تا به يهوديان يمني رسيدن مسيح (موعود يا تشكيل اسرائيل) را اعلام كند.(5) آنها با اين ترفند موفق شدند شماري از يهوديان يمني را تحت عنوان عمليات «قالي پرنده» به سرزمينهاي اشغالي منتقل سازند. طبق مدارك و اسناد معتبر تاريخي، زمانيكه انديشههاي صهيونيستي، به ويژه در قرن نوزدهم و در اروپا در حال گسترش بود، بسياري از يهوديان جهان، تنها خواهان يكسري امتيازات اجتماعي و در نهايت ادغام در ميان ملل محل زيست خود بودند. بدينلحاظ، نه فقط با تبليغات صهيوني مبني بر كوچ يهود به سرزمين واحد، سر سازگاري نشان نميدادند، بلكه با شدت و قدرت تمام در مقابل اين تفكر صفآرايي نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. بسياري از رهبران يهود با تز جدايي و اعزام به فلسطين شديداً مخالف بودند و با استناد به دستورات و متون مذهبي يهودي، اثبات ميكردند كه تشكيل دولت يهودي ريشه در شريعت موسي(ع) ندارد و صهيونيسم را خيانتي به يهوديت و خالي كردن آن از تمام معاني روحاني اعلام كردند.
در سال1880ميلادي، هنگامي كه تئودور هرتزل حركت خود را آغاز كرد، پيشنهاد تشكيل كنفرانسي در مونيخ، به علت مخالفت خاخامهاي آلماني كه ميگفتند «نيت تأسيس يك حكومت ملي در فلسطين با وعدههاي ظهور ماشيح يهوديت تباين دارد» منتفي اعلام شد. منابع تاريخي و تحقيقي خود يهوديان دقيقاً گوياي اين واقعيت است كه صهيونيسم نه تنها پايگاهي در ميان يهوديت نداشت، بلكه به شدت مورد تنفّر افكار و جوامع يهودي بود. مثلاً پس از سال1907ميلادي، وقتي براي گزينش نمايندگان «دوماي» روسيه رأيگيري شد، باتوجه به شركت هزاران يهودي در انتخابات، حتي يك صهيونيست هم نتوانست به پارلمان راه پيدا كند. اين درحالي بود كه يهوديان روسيه در آن زمان، اكثريت يهوديان دنيا را تشكيل ميدادند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه نفوذ يهوديان در روسيه و بعد هم اتحاد جماهير شوروي نيازمند مبحث مستقلي مي باشد. زيرا يهود هركجا و به هر نام و نشاني كه باشند اهداف خود را پيگيري خواهند كرد. يهوديان آمريكا نيز چون ديگر يهوديان جهان، از جمله اروپا و روسيه، ضمن اينكه هيچگونه علاقهاي براي رفتن به فلسطين نشان نميدادند، حتي حاضر نبودند به عنوان اعانه، پولي به صهيونيستها جهت مخارج انتقال يهوديان و ديگر برنامههاي آنان بپردازند؛ به طوريكه در منابع يهودي آمده است: يهوديان آمريكايي تمايلي به پرداخت پول براي فلسطين كه به نظرشان اهميتي فراتر از يك موزه آثار ملي نداشت، نشان نميدادند.(6) يهوديان آمريكا، نه تنها به اعتراض و مخالفت با صهيونيستها بسنده نكردند، بلكه با تشكيل مجامع و شوراهاي گوناگون به مبارزه با تز صهيونيستي جمعآوري و انتقال يهوديان به فلسطين و تشكيل دولت صهيوني مبادرت ورزيدند و با جديّت خواستار ادغام يهوديان در ميان ملل مناطق محل زيست خود شدند. البته خود اين طرح ادغام از نقشههاي قديمي يهود است كه با ورود تاكتيكهاي جديد براي رسيدن به هدف، كاركرد مطلق خود را از دست داده بود. در 31 اوت1943ميلادي «شوراي آمريكايي براي يهوديت» به منظور اعتراض عليه طرح ايجاد يك دولت يهود بوجود آمد و در بيانيه علل و موجبات ايجاد خود اعلام كرد:... ما معتقديم كه مليتپرستي يهودي ميكوشد تا راه ياران ما را درباره مكان و نقشي كه در جامعه دارند، دچار ترديد كند و توجه آنان را از نقش تاريخي خود، يعني زندگي به صورت يك جامعه مذهبي در هر جا كه هستند، منحرف سازد.(7) و خطاب به سازمان مللمتحد عرضه ميدارد:... ما با برقراري يك دولت يهودي در فلسطين يا هرجاي ديگري مخالف هستيم، زيرا مبتني بر فلسفهاي يأسگرايانه است كه براي مسئله يهود، راهحل عملي ارائه نميكند.(8) ميبينيد كه اين اختلافات هم نه به دليل مسائل انساني، بلكه به دليل اختلاف سليقه در رسيدن به هدفي واحد، بروز پيدا كرده است. نكته مهمتر مواضع ضدصهيونيستي شماري از يهوديان است كه با تهديد و تطميع و ترفند به فلسطين منتقل شده بودند و عدهاي انگشتشمار كه ازقبل در فلسطين و در كنار مسلمانان زندگي ميكردند.
«آنيا فرانكو» گزارشگر غربي كه در سال1966 براي تهيه اخبار و گزارش پيرامون حوادث فلسطين به پارهاي از سرزمينهاي عربي از جمله مصر و نوار غزه و ديگر مناطق فلسطين مهاجرت كرده است، مينويسد: يهودياني كه از دوران نازيسم و عذاب در اروپاي شرقي به ستوه آمده و يا جان سالم به در برده بودند، با تشويق آژانس يهود از مسافرتي رايگان به اميد پيداكردن شغل، استقبال ميكردند؛ درحاليكه آنها مخالف «صهيونيسم» جهاني و نيات آژانس يهود بودند. حتي برخي از نويسندگان صهيونيست ادعا كردهاند كه منظور آنها از مهاجرت به فلسطين، تأسيس حكومت ملي نبود، بلكه صرفاً اين بود كه جان خود را نجات دهند. بركسي پوشيده نيست كه صهيونيسم و قدرتهاي جهاني طبق يك تباني مشترك، جوّ «يهودستيزي» خطرناكي را در آن مقطع در اروپا، به ويژه آلمان و اروپاي شرقي دامنزده و گسترش داده بودند تا يهوديان را وادارند كه به فلسطين كوچ كنند.
خاخام «موشه منوهين» مينويسد: پس از هشتادسال عمر، مسائل يهود شب و روز مرا عذاب ميدهد... چگونه ممكن است يهودياني كه به طور مصنوعي گردهم آمدهاند و مخلوط انساني عجيبي از يهوديان مترقّي، ارتجاعي، فلسفهدان، بيسواد، دلسوز و خشن را تشكيل ميدهند، به زور مجبور به مهاجرت به يك سرزمين كهنسال عربي شوند؟ از طريق خرابكاري و تبليغات سياسي متحد شوند، پس از رسيدن به شماري در حدود(چند)ميليون، خانهها و زاد و بوم ميليونها عرب را مورد تهديد قرار دهند؛ آنان را از جاي خود برانند و سرزمينشان را اشغال و بر آنان حكومت كنند(9). من هميشه ميدانستم كه ماشين صهيونيسم، تشكيلاتي شيطاني است.(10) نشريه «ميدل ايست اينترنشنال» در سال1973 به نقل از دكتر شاهاك يهودي، نوشت: طرفداري يهوديان از اسرائيل (كه خود شاهاك تابعيت آن را دارد) هم قبيح است و هم مخالف مسير اصلي سنتهاي يهود... به نظر من چنين ميرسد كه اكثريت ملتم خدا را ترك گفتهاند و بتي را جايگزين آن ساختهاند؛ درست همانطور كه در صحرا از گوساله زرين طلايي، طرفداري كردند؛ گوسالهاي كه طلاهايشان را براي ساختنش دادند. نام اين بت جديد، اسرائيل است.(11)
/ن
سه هزارسال از زماني گذشته است كه در ميان هجومهاي بسيار، سلطنتي كمدوام (هفتاد و سهسال سلطه واقعي) از سوي يهود در سرزمين فلسطين بوجود آمده و از بين رفته است.(2) براساس ديگر نوشتهها حدود سي قرن قبل، يك پادشاهي يهودي در آن منطقه وجود داشته كه بعداً نيز بدون هيچگونه اثري ناپديد گرديده و امروز هيچ اثر، كتيبه و يا دستور مذهبي، فيزيكي و عملي كه نشاني از اثر يهود در آن سامان باشد، وجود ندارد. در گزارشي آمده است كه «موشه دايان» در پاريس گفته بوده اورشليم مملو از سنگهاي مختلف است، بگذاريد اين مردم هرگاه كه ميخواهند (عبادت) و سوگواري كنند. «موشه شارت» اعلام كرده كه ديوار قديمي اورشليم محلّي مقدس و مذهبي نيست، اين ديوار فقط يك خاطره است و حتي يك زيارتگاه مذهبي يهودي كه متعلّق به يهوديان باشد، در سراسر فلسطين وجود نداشته و ندارد. علاوه بر اين، فقدان اعتقادات و علائق ديني در ميان يهوديان در دوران بسيار قديم و تداوم آن در دوران بعدي و مهمتر از همه، نبود پيوند و وحدت مذهبي ميان آنها، خط بطلاني است بر همه دستاويزها و ادعاهاي موهوم صهيونيسم جهاني در اشغال سرزمين فلسطين.
«آبا اِبان» صهيونيست در كتاب مشهور «قوم من» پس از ذكر تاريخ بنياسرائيل از ديدگاه خود، اعتراف ميكند: هيچ وقت عقايد مذهبي خالص و منزّه در بين بنياسرائيل وجود نداشته است. بتپرستي در ميان بنياسرائيل و پرستش خداي بعل، معروف و مشهور است. اين نويسنده صهيوني در ادامه به نقل از كتاب «عهد عتيق» مينويسد: عاموس نبي در كتاب خود، باب دوم شماره شش ميگويد: اسرائيل و يهود بايد به محاكمه كشيده شوند. چون عدالت را به نقره فروختند. دوري از معتقدات الهي و مذهبي و سرپيچي از دستورات ديني و گرايش مفرط به دنيا، بتپرستي، زرپرستي و طلادوستي و تداوم اين انحرافات در ميان يهود تا امروز، نكته اساسي و قابلتوجهي است كه رهبران و نويسندگان يهود نيز قادر به كتمان آن نبودهاند.
نشريه يهودي «تموز» ضمن اعتراف به اين واقعيت در ادوار گذشته و تداوم تاريخي آن، بخصوص تشابه وضع موجود يهوديان با دوران قبل، نوشته است: رهايي از مصر و بنيانگذاري زندگي شرافتمندانه و خط توحيد در قيام موسي(ع) بلافاصله ممكن نشد. حكايت كوچ قوم در صحرا و هزار و يك مشكل و در نهايت پرستش گوساله از جانب بخشي از آزادشدگان، يادآور شرايطي است كه امروز نيز در جهان وجود دارد. رهبران و بنيانگذاران انديشه صهيونيستي، اگرچه «صهيونيسم» را حركت ملي و مذهبي يهود و منبعث از فرمان دين يهود قلمداد كردهاند، اما در واقع اين قبيل تبليغات و توجيهات را جز پوششي براي پنهان داشتن ماهيت واقعي خود نميدانستند. «موريس كونوپنيكي» محقق غربي (كه گرايش صهيونيستي در آثارش به وضوح مشاهده ميشود) در مورد عقايد «هرتزل» بنيانگذار اولين كنگره صهيونيسم نوشته است: خود هرتزل نيز تقريباً بيدين بود. جانبگيري صريح او در كتاب «دولت يهود» دشمني مقامات مذهبي را برانگيخت. زيرا او نوشته بود، «آيا بالأخره حكومتي بر مبناي شعائر مذهبي خواهيم داشت؟ خير... ما اجازه نخواهيم داد كه هويوهوس مقامات مذهبيمان تشديد گردد و از معابد خود پاي فراتر نهند.»(3) ذكر اين واقعيت قابلتوجه و بلكه شگفتانگيز است كه: در زمان اعلام تأسيس اسرائيل در سال1327(1948) تقريباً نود درصد يهودياني كه به سرزمينهاي اشغالي فلسطين كوچ كرده يا منتقل شده بودند، از اروپا و آمريكا آمده و جزء بانيان و مؤسسان اسرائيل بودند و اثر جاوداني بر جامعه اسرائيل گذاشتند؛ اغلب آنان بيدين و يا بيعلاقه نسبت به دين بودند. ترديدي نيست كه اين واقعيت نه فقط مربوط و منتسب به نخستين سالهاي اشغال فلسطين از سوي صهيونيستهاست، بلكه دقيقاً امروز نيز در آن سامان به طرز آشكاري خودنمايي ميكند.
روژه گارودي محقق شهير غربي در تأييد اظهارات فوق مينويسد: اكثريت گسترده اسرائيليان كنوني نه ايمان دارند و نه در اعمال مذهبي شركت ميكنند. احزاب مذهبي گوناگون كه در عينحال نقش تعيينكنندهاي در حكومت اسرائيل برعهده دارند، فقط اقليت ناچيزي از شهروندان اسرائيلي را گرد خود جمع كردهاند. نخستين رهبران صهيونيسم گرچه هيچگونه اعتقادي به مذهب نداشتند، اما به خوبي واقف بودند كه با قرار دادن دين در خدمت اهداف صرفاً سياسي خويش و با پوشش قراردادن آيين يهود، نه تنها عامه يهوديان را به آساني تحت تأثير قرار خواهند داد، بلكه ميتوانند هركس را كه از شيوههاي شيطنتآميز آنان كوچكترين انتقادي به عمل آورد، فوراً به «يهودستيزي» محكوم كنند. مثلاً در مورد «شيمون پرز» آمده است: پرز شخصاً فردي مذهبي نيست، اما با دعا خواندن در برابر ديوار غربي (ديوار براق و به قول يهوديان ديوار ندبه) و ديدار از خاخام اعظم اسرائيليها و شوراي خاخامي علماي توريه، دل آنها را بدست ميآورد.(4) «ناتان وينستوك» در كتاب «صهيونيسم عليه اسرائيل» در سال1348 مينويسد: اگرمفاهيم قوم برگزيده و ارض موعود را حذف كنيد، اساس صهيونيسم متلاشي ميگردد. بديندليلكه احزاب مذهبي، به طرق متفاوت قدرت را از همدستي صهيونيستهاي لامذهب استخراج ميكنند. ارتباط داخلي ساختار صهيونيستي اسرائيل، رهبران آن را ناچار به تحكيم اقتدار روحانيت كرده است. اين حزب سوسيال- دمكرات «ماپايي» است كه تحت نفوذ «بن گورين» كلاسهاي اجباري مذهبي را در برنامه مدارس وارد كرده است، نه احزاب مذهبي صهيونيستها؛ حتي از شخصيتهاي بيدين در تبليغات مذهبي و براي جلب و جذب يهوديان استفاده ميكردند. جالب اينكه از ساختن خاخامهاي مصلحتي و قلابي نيز ابايي نداشتند و كوتاهي نميكردند؛ به عنوان مثال در سال1910، واعظي دروغين به نام «وارشفسكي» صهيونيست كه در واقع سوسياليست بود و بنابر مصلحت موقتاً به عنوان خاخام «ياونئيلي» غسل تعميد يافته بود، به يمن فرستاده شد تا به يهوديان يمني رسيدن مسيح (موعود يا تشكيل اسرائيل) را اعلام كند.(5) آنها با اين ترفند موفق شدند شماري از يهوديان يمني را تحت عنوان عمليات «قالي پرنده» به سرزمينهاي اشغالي منتقل سازند. طبق مدارك و اسناد معتبر تاريخي، زمانيكه انديشههاي صهيونيستي، به ويژه در قرن نوزدهم و در اروپا در حال گسترش بود، بسياري از يهوديان جهان، تنها خواهان يكسري امتيازات اجتماعي و در نهايت ادغام در ميان ملل محل زيست خود بودند. بدينلحاظ، نه فقط با تبليغات صهيوني مبني بر كوچ يهود به سرزمين واحد، سر سازگاري نشان نميدادند، بلكه با شدت و قدرت تمام در مقابل اين تفكر صفآرايي نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. بسياري از رهبران يهود با تز جدايي و اعزام به فلسطين شديداً مخالف بودند و با استناد به دستورات و متون مذهبي يهودي، اثبات ميكردند كه تشكيل دولت يهودي ريشه در شريعت موسي(ع) ندارد و صهيونيسم را خيانتي به يهوديت و خالي كردن آن از تمام معاني روحاني اعلام كردند.
در سال1880ميلادي، هنگامي كه تئودور هرتزل حركت خود را آغاز كرد، پيشنهاد تشكيل كنفرانسي در مونيخ، به علت مخالفت خاخامهاي آلماني كه ميگفتند «نيت تأسيس يك حكومت ملي در فلسطين با وعدههاي ظهور ماشيح يهوديت تباين دارد» منتفي اعلام شد. منابع تاريخي و تحقيقي خود يهوديان دقيقاً گوياي اين واقعيت است كه صهيونيسم نه تنها پايگاهي در ميان يهوديت نداشت، بلكه به شدت مورد تنفّر افكار و جوامع يهودي بود. مثلاً پس از سال1907ميلادي، وقتي براي گزينش نمايندگان «دوماي» روسيه رأيگيري شد، باتوجه به شركت هزاران يهودي در انتخابات، حتي يك صهيونيست هم نتوانست به پارلمان راه پيدا كند. اين درحالي بود كه يهوديان روسيه در آن زمان، اكثريت يهوديان دنيا را تشكيل ميدادند.
البته ذكر اين نكته ضروري است كه نفوذ يهوديان در روسيه و بعد هم اتحاد جماهير شوروي نيازمند مبحث مستقلي مي باشد. زيرا يهود هركجا و به هر نام و نشاني كه باشند اهداف خود را پيگيري خواهند كرد. يهوديان آمريكا نيز چون ديگر يهوديان جهان، از جمله اروپا و روسيه، ضمن اينكه هيچگونه علاقهاي براي رفتن به فلسطين نشان نميدادند، حتي حاضر نبودند به عنوان اعانه، پولي به صهيونيستها جهت مخارج انتقال يهوديان و ديگر برنامههاي آنان بپردازند؛ به طوريكه در منابع يهودي آمده است: يهوديان آمريكايي تمايلي به پرداخت پول براي فلسطين كه به نظرشان اهميتي فراتر از يك موزه آثار ملي نداشت، نشان نميدادند.(6) يهوديان آمريكا، نه تنها به اعتراض و مخالفت با صهيونيستها بسنده نكردند، بلكه با تشكيل مجامع و شوراهاي گوناگون به مبارزه با تز صهيونيستي جمعآوري و انتقال يهوديان به فلسطين و تشكيل دولت صهيوني مبادرت ورزيدند و با جديّت خواستار ادغام يهوديان در ميان ملل مناطق محل زيست خود شدند. البته خود اين طرح ادغام از نقشههاي قديمي يهود است كه با ورود تاكتيكهاي جديد براي رسيدن به هدف، كاركرد مطلق خود را از دست داده بود. در 31 اوت1943ميلادي «شوراي آمريكايي براي يهوديت» به منظور اعتراض عليه طرح ايجاد يك دولت يهود بوجود آمد و در بيانيه علل و موجبات ايجاد خود اعلام كرد:... ما معتقديم كه مليتپرستي يهودي ميكوشد تا راه ياران ما را درباره مكان و نقشي كه در جامعه دارند، دچار ترديد كند و توجه آنان را از نقش تاريخي خود، يعني زندگي به صورت يك جامعه مذهبي در هر جا كه هستند، منحرف سازد.(7) و خطاب به سازمان مللمتحد عرضه ميدارد:... ما با برقراري يك دولت يهودي در فلسطين يا هرجاي ديگري مخالف هستيم، زيرا مبتني بر فلسفهاي يأسگرايانه است كه براي مسئله يهود، راهحل عملي ارائه نميكند.(8) ميبينيد كه اين اختلافات هم نه به دليل مسائل انساني، بلكه به دليل اختلاف سليقه در رسيدن به هدفي واحد، بروز پيدا كرده است. نكته مهمتر مواضع ضدصهيونيستي شماري از يهوديان است كه با تهديد و تطميع و ترفند به فلسطين منتقل شده بودند و عدهاي انگشتشمار كه ازقبل در فلسطين و در كنار مسلمانان زندگي ميكردند.
«آنيا فرانكو» گزارشگر غربي كه در سال1966 براي تهيه اخبار و گزارش پيرامون حوادث فلسطين به پارهاي از سرزمينهاي عربي از جمله مصر و نوار غزه و ديگر مناطق فلسطين مهاجرت كرده است، مينويسد: يهودياني كه از دوران نازيسم و عذاب در اروپاي شرقي به ستوه آمده و يا جان سالم به در برده بودند، با تشويق آژانس يهود از مسافرتي رايگان به اميد پيداكردن شغل، استقبال ميكردند؛ درحاليكه آنها مخالف «صهيونيسم» جهاني و نيات آژانس يهود بودند. حتي برخي از نويسندگان صهيونيست ادعا كردهاند كه منظور آنها از مهاجرت به فلسطين، تأسيس حكومت ملي نبود، بلكه صرفاً اين بود كه جان خود را نجات دهند. بركسي پوشيده نيست كه صهيونيسم و قدرتهاي جهاني طبق يك تباني مشترك، جوّ «يهودستيزي» خطرناكي را در آن مقطع در اروپا، به ويژه آلمان و اروپاي شرقي دامنزده و گسترش داده بودند تا يهوديان را وادارند كه به فلسطين كوچ كنند.
خاخام «موشه منوهين» مينويسد: پس از هشتادسال عمر، مسائل يهود شب و روز مرا عذاب ميدهد... چگونه ممكن است يهودياني كه به طور مصنوعي گردهم آمدهاند و مخلوط انساني عجيبي از يهوديان مترقّي، ارتجاعي، فلسفهدان، بيسواد، دلسوز و خشن را تشكيل ميدهند، به زور مجبور به مهاجرت به يك سرزمين كهنسال عربي شوند؟ از طريق خرابكاري و تبليغات سياسي متحد شوند، پس از رسيدن به شماري در حدود(چند)ميليون، خانهها و زاد و بوم ميليونها عرب را مورد تهديد قرار دهند؛ آنان را از جاي خود برانند و سرزمينشان را اشغال و بر آنان حكومت كنند(9). من هميشه ميدانستم كه ماشين صهيونيسم، تشكيلاتي شيطاني است.(10) نشريه «ميدل ايست اينترنشنال» در سال1973 به نقل از دكتر شاهاك يهودي، نوشت: طرفداري يهوديان از اسرائيل (كه خود شاهاك تابعيت آن را دارد) هم قبيح است و هم مخالف مسير اصلي سنتهاي يهود... به نظر من چنين ميرسد كه اكثريت ملتم خدا را ترك گفتهاند و بتي را جايگزين آن ساختهاند؛ درست همانطور كه در صحرا از گوساله زرين طلايي، طرفداري كردند؛ گوسالهاي كه طلاهايشان را براي ساختنش دادند. نام اين بت جديد، اسرائيل است.(11)
پينوشتها:
1. پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسي، روژه گارودي، ص54.
2. همان، ص56.
3. تعاون در روستاهاي اسرائيل، موريس كونوپنيكي، ترجمه وحيد ادبي، ص74.
4. مجله نيوزويك، 18فوريه1991.
5. پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسي، روژه گارودي، ص124 و125.
6. مشت آهنين، لني برنر، ص27 و28.
7. دنياي سياسي صهيونيسم آمريكايي، ساموئل هالپرين، نقل از روژه گارودي، ص121.
8. همان، ص122.
9. منتقدان يهودي صهيونيسم، ترجمه وازريك درساهاكيان، ص11.
10. همان، ص9.
11. همان، ص67.
/ن