اسطوره صهيونيسم مسيحي وانگاره منجي گرايي ( 1)
نويسنده: حجت الاسلام محسن قنبري آلانق
چکيده
مسيحيت صهيونيستي، آميزه اي از باورهاي طبيعي و فراطبيعي است که معطوف به قدرت ومنعطف از قدرت بودن ويژگي آن به شمار مي رود. اوتوپياي قدرت برتر دراين جنبش بسيار رنگين بوده و از اهدافي است که وسيله هاي متنوع را براي رسيدن به خود توجيه مي کند. براي فهم اين جنبش، ناگزيريم ضمن کندوکاو مفاهيمي چون بنياد گرايي، پروتستانتيزم واسطوره گرايي مغرب زمينيان، به جريان شناسي آن از پس زمينه تاريخي تا شکل گيري وفربه شدن در بافت غرب مدرن و انديشه انسان غربي بپردازيم.
باورهاي هفت گانه هواداران اين جنبش به مباحث سياسي - ديني معطوف به آخرالزمان وتلاش براي عملياتي سازي آن باورهاي اساطيري، اين گروه را به تهديدي جدي براي صلح وامنيت جهاني تبديل کرده و تقابل آن را با جهان اسلام در حوزه باورها و کارکردها به طور روزافزون نمايان کرده است.
واژگان کليدي
مقدمه
به باور ما، صهيونيسم مسيحي جنبشي مي نمايد که با خارج شدن مسيحيت از مسير راستين خويش و پيدايش پروتستانتيزم تولد يافته وبا استفاده ابزاري از مفاهيم ديني مانند «منجي گرايي» ودخالت انگيزه هاي سياسي وگسترش ابرقدرتي چون امريکا بارور شده است. اسطوره ترکيب ذهني اعضاي چند موجود با هم ديگر وآفرينش موجودي جديد است که بدان باور مي يابند. اين جنبش نيز معجوني از موجوداتي به نام مسيحيت، يهوديت وصهيونيسم است که موجود جديدي به نام صهيونيسم مسيحي را ساخته و براي رسيدن به هدف هاي اسطوره اي خويش، دست به تغيير واقعيت به نفع خود زده است. اين اسطوره ها، با واقعيت همراه شده اند و مي توانند تأثير گذار باشند وجهان را به آشوب کشند و خود بر سر قردت بنشينند و در آرزوي نيرويي فزاينده باشند.
اساطيري که درعصر جديد پديد مي آيند، ويژگي مشترک دارند که مي توان آن را «اساطير معطوف به قدرت ومنعطف از قدرت» ناميد؛ معطوف به قدرتاز اين جهت مي نمايد که همواره هدف اصلي فعاليت هاي اين گروه ها، رسيدن به قدرت بيشتر بوده است، منعطف از قدرت نيز به اين دليل مي نمايد که قدرت ها برا ي اعمال هژموني(3) خويش بر سرتاسر دهکده جهاني(4) وتوجيه اين اعمال خويش در اذهان عمومي، از اسطوره بهره مي گيرند.هدف ما شناساندن اسطوره اي برجسته در سالهاي اخير است که هر دو صفت معطوف ومنعطف بودن از قدرت را در خود دارد؛ اسطوره پايان تاريخ فوکوياما، برخورد تمدن هاي ساموئل هانتينگتون، نظم نوين جهاني وجهاني سازي بوش پدر، مبارزه با تروريسم بوش پسر به دنبال حوادث ساختگي يازدهم سپتامبر 2001 و از همه مهم تر، اسطوره جنبش صهيونيسم مسيحي. دراين مقاله به بررسي جنبه هاي متفاوت اين جنبش مي پردازيم و استفاده ابزاري از مفاهيم ديني چون موعودگرايي، رستگاري، امت برگزيده، جنگ خير وشرآرماگدون، آزادي جهان از ظلم وفساد و زمينه سازي براي آمدن دوباره مسيح را بررسي خواهيم کرد.
کسب قدرت فزاينده و توسعه آن در بخش هاي گوناگون سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي، به صورت يک اصل براي بازي گران عرصه بين الملل وره يافت رئاليسم به شمار مي رود. لازمه کسب قدرت، گاه ايجاد واسطه اي است که به وسيله آن اعمال قدرت و توسعه آن، درنظرعامه توجيه پذير تر ومقبول تر مي نمايد. جنبش صهيونيسم مسيحي از جنبش هايي است که ساخته و پرداخته قدرت هاي بزرگ بوده وحلقه ميان آنها در اعمال قدرت به شمار مي رود. اين جنبش کارکردي قدرت محور دارد و وسيله رسيدن به آن، مفاهيم پذيرفته شده درنزد اذهان عمومي است. موعودگرايي، آموزه نجات، جنگ جهاني خير وشر در پايان دوران و آزادسازي جهان از يوغ خشونت واستبداد، از مفاهيمي هستند که صهيونيسم مسيحي از آنها براي آسان تر رسيدن به اهداف ومنافع خويش ياري مي جويد.
با نگاهي به چگونگي پيدايش وکارکرد اين جنبش، درستي مطلب بالا تصديق خواهد شد. از اين رو، لازم است سه واژه کليدي «بنيادگرايي»، «پروتستانتيزم» و«اسطوره گرايي» که در فهم جنبش صهيونيسم مسيحي تأثيرگذار به شمار مي ورد، توضيح داده شود.
الف) بنياد گرايي
واژه «بنيادگرايي» نخستين بار درباره پروتستان هاي امريکايي به کاربرده شد. ايشان با انتشار جزوه هايي به نام «Fundamentals» خود را بنياد گرا خواندند. مسيحيت انجيلي که نام ديگري براي بنيادگرايان است. در دهه دوم قرن بيستم به جرياني سياسي و ديني در برابر اصول و آموزه هاي مدرنيسم تبديل شد. مهم ترين آموزه هاي بنيادگرايي ديني مسيحي در امريکا عبارت بودند از:
1- متن والفاظ کتاب مقدس به همان گونه مي نمايد که خداوند فرستاده است. اين عقيده با باورهاي رايج مسيحيان امروز که کتاب مقدس را نوشته حواريون و رسولان، پس از به صليب کشيده شدن عيسي (ع) مي دانند، تعارض دارد؛
2- مبارزه با الهيات مدرن وهرگونه اقدام براي سکولاريزه کردن جامعه مسيحي؛
3- زندگي تحول يافته با شاخصه هاي معنويت، رفتارهاي اخلاقي و تعهدهاي شخصي، مانند قرائت کتاب مقدس، دعا ونيايش، تعصب به مسيحيت ومأموريت هاي ديني.(6)
بنيادگرايي مسيحي که دربرابر مدرنيسم شکل گرفت، همه مظاهر مدرن را طرد کرد وکوشيد تا جمودي خاص بر ظاهر تحريف شده کتاب مقدس داشته باشد. به عبارت ديگر، بنيادگرايان مسيحي گروهي قشرگرايند که با پيشرفت علوم مادي وبه ظاهر متضاد با کتاب مقدس مخالفند. با اين که بنيادگرايان امروز با بنيادگرايان اوليه تفاوت اساسي دارند، رخ دادهاي بين المللي و پيش گويي حوادث آينده را بسان بنيادگرايان نخستين، با تأکيد بر کتاب مقدس تفسيري ظاهري مي کنند. برخي از مستشرقان و به پيروي از آنها روشن فکران مسلمان غرب زده، اين واژه ارتجاعي را در مورد گروه هاي اسلامي به کار مي برند که براي مبارزه با غرب به اوج بيداري رسيده اند و دست به قيام و مقاومت در برابر نمودهاي تمدن غرب زده اند. امروزه اسلام گرايان که با اسلام سياسي به مبارزه با امپرياليسم نو اقدام مي کنند، بنيادگرا و مرتجع شمرده مي شوند. نويسندگاني چون ساگال و ديويس تلاش کرده اند از بنيادگرايي به مثابه يک مقوله تحليلي استفاده نمايند وسه ويژگي عمده را براي آن برشمارند تا همه قسم بنيادگرايي از جمله بنيادگرايي اسلامي را شامل شود:
1- طرح کنترل بدن زنان؛
2- شيوه اي کار سياسي براي رد کثرت گرايي؛
3- حمايت قاطع از ادغام دين وسياست به منزله ابزاري براي پيش برد اهداف.(7)
بابي سعيد پس از نقل اين ويژگي ها به نقد و بررسي آنها مي پردازد و درنهايت چنين جمع بندي مي کند که نمي توان اين ويژگي ها را مخصوص بنيادگرايي دانست، بلکه اين ويژگي ها عام وکلي به نظر مي رسند:
يکم. حکومت هاي گوناگوني هم چون حکومت رضا خان در ايران و آتاتورک در ترکيه به کشف حجاب زنان دست زدند. هم چنين قانون هاي منع حجاب در برخي از کشورهاي مدعي دموکراسي وآزادي، مانند کشور فرانسه که از ورود زنان با حجاب به مدرسه ها و محل کار جلوگيري مي نمايند، به نوعي کوشش هايي براي نظارت بر بدن زنان به شمار مي روند. از اين رو، اين مورد از ويژگي هاي انحصاري بنيادگرايي نيست.
دوم، جزم انديشي و نپذيرفتن کثرت گرايي تنها از ويژگي هاي بنيادگرايان نيست. به تعبير بابي سعيد، جزم انديشي در تمام امور زندگي امروز و در بسياري ازمکتب ها مشاهده مي شود. اساساً نگاه غرب از برتري تکنولوژيک، اقتصادي و نظامي خود به شرق به ويژه کشورها ي اسلامي، همين گونه توجيه مي پذيرد. ادعاي سردمداران امريکا که در دنيا يا افراد با ما هستند يا بر ضد ما، حاکي از نگاه مطلق به خود وعقب ماندگي ونافرهيختگي ديگران است. امريکا تلاش مي کند با اجراي پروژه هاي گوناگون هم چون جهاني شدن و طرح خاورميانه بزرگ، مطلق انديشي خود را درعرصه هاي سياسي (دموکراسي سازي امريکايي)، اقتصادي (سرمايه داري غربي)، اجتماعي وفرهنگي به تمام دنيا از جمله کشورهاي مسلمان نشين خاورميانه اعمال کند.
سوم. روند سکولاريزاسيون و تفکيک دين از سياست وبه تعبير ديگر، جدايي حوزه عمومي از حوزه خصوصي، فرآيند دوره مدرن غرب است که با اين قرائت توانست دين را به حوزه فردي منحصر کند وعرصه سياست را با آزادي لجام گسيخته و رها ازهر قيد ديني و اخلاقي در پيش گيرد. روشن است تفکيک بدين معنا با آموزه هاي کليسا (حاکميت کليسا بر غرب در قرون وسطا) وهم چنين با اصول پسامدرن سازگار نيست.(8)
لذا اين سه ويژگي که براي بنيادگرايي برشمرده اند، به اين مورد منحصر نيست و شامل گروه هاي ديگر، دولت ها و اديان گوناگون نيز مي شود. همواره در عرف سياست به کساني «بنيادگرا» مي گويند که قائل به ظاهر کتاب مقدس بدون استفاده از عقل و دانش هستند واز آن تفاسير قشري دارند. مسيحيان صهيونيست از مصداق هاي بارز اين تفکر هستند. واژه مناسب براي جنبش هاي اسلامي که از اصول و بنيان هاي ديني خود دفاع مي کنند، اصول گرايي به معناي پاي بند به مسلمات دين اسلام واستفاده از مظاهر تمدني دنيوي است، تا جايي که به اصول و ارزش هاي ديني آسيبي نرساند.
ب ) پروتستانتيزم
چنان که گفتيم تبار جنبش بزرگ مسيحيان يهودي دراصل به جنبش «اصلاح ديني» در اروپاي قرن شانزدهم برمي گردد. از اين جنبش معمولا به «رستاخيز عبري» يا يهودي تعبير مي شود؛ به گونه اي که نگرش هاي جديد به گذشته، حال وآينده يهوديان از آن نشأت مي گيرد. امروزه ديگر کسي يهود را سزاوار لعن نمي داند وآنان را سرکش و قاتلان حضرت عيسي مسيح (عج) برنمي شمارد.
پس از قرن شانزدهم و اصلاح ديني، اختلاف عميق فکري ميان دو شاخه مسيحيت سنتي (کاتوليک) ومسيحيت جديد (پروتستان ) پديد آمد. پروتستانيزم در اروپا سرآغاز بزرگ ترين انحراف در دين مسيحيت بود. مارتين لوتر،(13) رهبر جنبش اصلاح ديني، در زندگي خود بسيار تأثيرپذير از کتاب عهد قديم (تورات) بود. وي سعي مي کرد تفسيري از کتاب عهد جديد ( انجيل) بياورد که برابر با نظريه هاي تورات باشد- درحالي که انجيل بايد تورات را تفسير کند، نه بالعکس. اين مسئله در زمان خود لوتر نيز سر وصداي بسياري ايجاد کرد. لوتر در کتاب خود به نام مسيح يک يهودي، زاده شد (1523 ميلادي) نوشت:
يهوديان، خويشاوندان خداوند ما ( عيسي مسيح) هستند وبرادران و پسر عموهاي اويند. روي سخنم با کاتوليک هاست. اگر از اين که مرا کافر بناميد خسته شده ايد، بهتر است مرا يهودي بناميد.(14)
اساسي ترين اختلاف ميان کاتوليک ها و پروتستان ها، شيوه برداشت آنان از يهود و عمل کردشان بود بنابرباور کليساي کاتوليک، دوران «امت يهود» به پايان رسيده و پروردگار براي مجازات يهوديان به علت کشتن مسيح، آنان را از فلسطين به بابل تبعيد کرده است. کليساي کاتوليک پيش گويي درباره بازگشت يهود را بازگرداندن آنان از بابل توسط کورش پادشاه ايران مي دانست ولي جنبش اصلاح پروتستان با مطرح کردن آيين «خودکشيشي» و طرد قرائت واحد کليسا از متون ديني مقدس، به نوعي پلوراليسم ديني انجاميد که يهوديان درکنار آنان به رسميت شناخته شدند وقدرت فراواني يافتند. پروتستان، يهوديان را قوم برگزيده دانستند وعهد قديم رامرجع اصلي اعتقادات خويش به شمار آوردند.(15) هدف لوتر هدايت يهوديان به آيين پروتستان بود، ولي درعمل، مسيحيان جذب يهوديان شدند و برهواداران يهود روز به روز افزوده شد. لوتر بعدها در کتاب ديگر خود به نام دروغ گويي هاي يهود( 1544 ميلادي) نفرت خود را از يهوديان بيان کرد وخواهان اخراج آنان از آلمان شد.
ج) اسطوره گرايي غرب
او به ملکه ايزابل گفته است طلاهايي را که در سرزمين جديد مي يابد، براي بازسازي هيکل سليمان اختصاص خواهد داد تا اين معبد به کانون کره زمين تبديل شود.(16)
در واقع، مي توان سرچشمه اسطوره گرايي مسيحي را اصل الهيات تثليثي مسيحيت دانست. نگاه اسطوره اي به عيسي، پذيرفتن مقام الوهيت براي او و پسر خداوند خواندنش، به عقيده بيشتر مومنان مسيحي درست به نظر مي رسد. کساني مثل آرچپبالد رابرتسون (17) تلاش کرده اند تا با استناد به اناجيل اربعه وديگر متون موجود از صدرمسيحيت، اجماعي بودن الوهيت عيسي را زير سوال ببرند و دليل هايي برتاريخي بودن وي بياورند که بر انسان بودن عيسي دلالت مي کند.(18) باوجود اين، عمده مسيحيان بر اين گونه شخصيت اسطوره اي عيسي اصرار مي ورزند.
همان گونه که اشاره شد، انديشه اسطوره اي بر سرتاسر زندگي غرب سايه افکنده است. در دوران نوزايي واز همان ابتداي شکل گيري پروتستانتيزم، گونه اي نگاه اسطوره اي به لوتر، رهبر جنبش اصلاح ديني، در آلمان شکل گرفت تا او را منجي مردم از تسلط کليسا معرفي کنند. اومانيست هايي که تأثير فزاينده اي بر نهضت اصلاح ديني داشتند، اين نهضت به رهبري لوتر را تحت الهام و هدايت الهي مي دانستند،(19) صهيونيسم مسيحي که خود از اسطوره هايي چون نژاد برتر، زمينه سازان عصر مسيح، آماده شدن براي جنگ نهايي مقدس وکمک به استقرار دولت اسرائيل در سرزمين موعود از نيل تا فرات برآمده، تلاش مي کند تا با شناسايي کانون هاي قدرت در جهان و نفوذ در آنها، به اساطير خويش تحقق عيني بخشد و با کسب قدرت و اعمال هژمرني بر جهان ، طرح ها وايده هايي را عرضه کند که منافع مشترک قدرت هاي بزرگ و اسرائيل را برآورده سازد.
پس زمينه تاريخي صهيونيسم مسيحي
در سال 339 ميلادي، بازگشت به آيين يهود، جرمي سنگين شمرده مي شد وعامل به آن تحت تعقيب قانون قرار مي گرفت. مسيحيان در طول قرون وسطا، يهوديان را در تنگنا قرار داده اند. تلخ ترين دوره تاريخي يهود که هرگز از ذهن آنها پا ک نخواهد شد، همين دوره است. آنها يهوديان را وادار ساختند تا به صورت گروه هاي منزوي و محاصره شده در شهرها زندگي کنند ولباس هايي متفاوت با مسيحيان بپوشند و کلاه خاصي بر سر بگذارند. اين کارها براي آن صورت مي گرفت تا همگان آنها را بشناسند ودر برخوردهاي اجتماعي با آنها، آن گونه که شايسته نمايد، رفتار نمايند. يهوديان با عناويني چون «شياطين» و «قاتلان مسيح» مورد خطاب قرار مي گرفتند. آنان متهم بودند که کودکان مسيحي را مي کشند تا ازخون آنان به جاي شراب در مراسم عيد فصح استفاده کنند.
در سال 1095 ميلادي هنگامي که پاپ اريان دوم، آغاز حمله صليبي را اعلام کرد تا قدس را از دست مسلمانان برهاند، يهوديان خائن موردظلم و ستم صليبي ها قرار گرفتند و هزاران نفر از يهوديان به دليل آن که از پذيرفتن غسل تعمدي سرباز زدند، کشته شدند. خانم باربرا توچمان، مورخ يهودي، در کتاب خود به نام کتاب مقدس وشمشير(20) به دشمني گسترده با يهوديان در اروپا اشاره مي کند که درطول جنگ هاي صليبي به نقطه اوج خود رسيد. در پايان قرن يازدهم، تشکل هاي يهودي در اروپا متلاشي شدند؛ يهود در سال 1290 ميلادي از انگلستان رانده شد. درنيمه قرن سيزدهم تلمود را در پاريس سوزاندند؛ در پايان قرن چهاردهم همه يهوديان از فرانسه اخراج شدند؛ يهودياني که در شبه جزيره ايبري از پذيرش مسيحيت خودداري کردند، در سال 1492 از اسپانيا ودرسال 1497 ميلادي از پرتغال اخراج گشتند. در آلمان و ايتاليا نيز يهوديان در اردوگاه ها محاصره شدند تا نتوانند بامسيحيان ارتباط برقرار کنند و بسياري از فعاليتهاي آنان ممنوع شد.(21)
يهوديان دوره سياهي برقرار کنند و بسياري از فعاليت هاي آنان ممنوع شد.(21) يهوديان دوره سياهي را درجهان سپري نمودند و روزنه ها ي اميدي را درآن سوي رنسانس براي خود مشاهده کردند. اقدام مارتين لوتر در نوزايي علمي وصنعتي اروپا و تولد مکتب جديدي به نام پروتستانيسم زمينه صدرنشيني تدريجي يهوديان شد.
پراکندگي يهوديان در سرتاسرجهان وتلاش و پي گيري ايشان براي توسعه و گسترش بورها و آموزه هاي يهوديت و از سوي ديگر، هم زماني اين کوشش ها با دوره اصلاحات در اروپا، موجب شد اقداماتي مانند ترجمه و شرح کتاب مقدس از زبان اصلي عبري وگسترش عرفان وفلسفه يهودي وترويج آيين يهود شتاب بيشتري به خود بگيرد. شايد بتوان گفت يهود در به وجود آمدن رنسانس بسيار موثر بوده است، حتي برخي از مسيحيان جديد هم چون جان لوئيس فيف تأثير بسياري در نهضت رنسانس اروپا در ميان متفکران ليبرال اروپايي داشته اند.(22) در واقع، پيوندهاي اوليه مسيحيان با يهوديان که هسته ابتدايي جنبش صهيونيسم مسيحي را شکل مي دهد، در پايان قرن پانزدهم وابتداي قرن شانزدهم رخ داد.
يهوديان با شروع عصر نوزايي در ابتداي قرن شانزدهم فرصت بيشتري براي نشان دادن خويش يافتند وخود را«مسيحيان جديد» ناميدند به اعتقاد آنان با آمدن مسيح درابتداي هزاره خوش بختي، تاريخ الهي نيز به زودي آغاز خواهد شد. از اين رو، درميان الهيون ومتفکران مذهبي، تفسيرهاي جديدي ازکتاب دانيال (عهد عتيق) و مکاشفه يوحنا (عهد جديد) صورت گرفت. به تصور مسيحيان جديد، روي آوردن يهوديان به مسيحيت وظهور دوباره قبيله هاي ناپديد شده اسرائيل، آخرين گام هاي پايان تاريخ بشر است. از اين رو، حواد ث بزرگي هم چون بازگشت يهود به سرزمين صهيون، بازسازي معبد وتأسيس دوباره حکومت خداوند برزمين در اورشليم را به اين امر مربوط دانستند. به اين ترتيب، مسيحيان يهودي که باور داشتند فرارسيدن هزاره نزديک است، يهوديان را شريکاني پنداشتند که براي پديدآوردن حوادث بزرگ پيش از آمدن حضرت مسيح (ع) از آنان بي نياز نيستند. بنابراين، همکاري وهم گرايي هرچه بيشتر اين دو آيين، خاستگاه ديني عميقي دارد که از تحريف تورات وانجيل وتبليغ آن سرچشمه مي گيرد.
تفکر بنيادگرايانه صهيونيسم مسيحي، بسيار کهن تر از دولت مدرن اسرائيل وحتي جنبش صهيونسيت يهودي وجود داشته است. چنان که اشاره شد، بارور شدن عقايد اين جنبش به قرن هاي پس از ترجمه کتاب مقدس به زبان بومي برمي گردد که آن را خارج از سلسله مراتب کليسا در دسترس مردم قرار دادند تا آن را بخوانند وپيغام هاي آن را دوباره تفسيرکنند. طرح تأسيس دولت يهودي در فلسطين، در گفتارها و نوشتارهاي رهبران پروتستان در قرن هفدهم رسميت يافت.
از قرن نوزدهم، مسيحيان پروتستان اين طرح ها را به صورت ره يافتي پيش داورانه در برابر پيش گويي هاي کتاب مقدس وتأسيس چنين دولتي آوردند. لورد آنتوني آشلي کوپر،(23) صهيونيست بزرگ انگليسي نخستين بار گفت:
فلسطين کشوري بدون ملت براي ملتي بدون کشور است.
بعدها صهيونيست ها ي يهودي با الهام از سخن کوپر اين شعار را براي خود قرار دادند:
سرزميني بدون مردم براي مردمي بدون سرزمين.(24)
جنبش اصلاح پروتستان هنگامي که از تبديل آيين يهودي به پروتستانتيزم مأيوس شد، شعار بازگشت يهوديان به فلسطين را براي رهايي از دست آنان مطرح ساخت و اين در واقع اعلان تأسيس مسيحيت صهيونيست بود.(25) پروتستان ها در نيمه سال 1600 ميلادي، شروع به نوشتن پيمان نامه هايي کردند که در آنها به همه يهوديان گوش زد شده بود اروپا را به مقصد فلسطين ترک کنند. اليور کرامول(26) متولي کشورهاي مشترک المنافع بريتانيا که به تازگي تأسيس شده بود، اعلام کرد:
حضور يهوديان در فلسطين زمينه را براي آمدن دوباره مسيح آماده خواهد ساخت.(27) جان لاک در کتاب تعليقات بر رساله هاي پولس قديس مي نويسد:
پروردگار قادر است همه يهوديان را در کشور واحدي جمع کند وآنان را در ميهن خود در رفاه و شکوفايي قرار دهد.(28)
اسحاق نيوتون درکتاب ملاحظاتي درباره پيش گويي هاي دانيال و مکاشفات يوحناي قديس نوشته است:
يهوديان به وطنشان باز خواهند گشت ... نمي دانم چگونه اين کار انجام خواهد شد.
بايد بگذاريم زمان اين امر را تفسير کند.(29)
هم چنين ژان ژاک روسو در کتاب اميل(1762 ميلادي) آورده است:
ما انگيزه هاي دروني يهود را هرگز نخواهيم شناخت، مگر اين که ايشان صاحب کشوري آزاد باشند و خود، مدارس و دانشگاه هايشان را اداره کنند.(30)
امانوئل کانت نيز يهوديان را فلسطيني هايي مي داند که ميان آلماني ها زندگي مي کنند.(31)
صهيونيسم مسيحي پديده جديد ديني - سياسي در مسيحيت بود که نخستين بار کليساي انگليس در اواخر قرن نوزدهم ميلادي آن را بنياد نهاد. پروتستان هاي ساکن امريکا وانگليس اين جريان نوظهور را «عملي نمودن خواسته هاي مسيح» و«عملي نمودن پيش گويي هاي انجيل» نيز مي نامند.دراين زمينه، در اواخر قرن نوزدهم يکي از مفسران معروف امريکايي به نام سايرس اسکوفيلد(32) مطابق افکار جديد جان داربي انگليسي انجيل را تفسير کرد.اين تفسير، امروزه معتبرترين تفسير انجيل براي پروتستان هاي سراسر جهان به شمارمي آيد وبهترين مرجع براي انجيل شناخته شده است.
پيروان اين مکتب خود را از تبليغ کنندگان انجيل مي دانند و معتقدند پيروان اين مکتب، مسيحيان دوباره متولد شده اند و فقط اينان اهل نجات خواهند بود و ديگران هلاک خواهند شد. اعتقاد راسخ وتعصب خاص به صهيونيسم، از ويژگي هاي ممتاز پيروان اين مکتب است. اين مسيحيان بيش از صهيونيست هاي يهودي ساکن اسرائيل وامريکا به صهيونيسم تعصب دارند.(33)
عمده ترين کتابي که هدف صهيونيست را از تشيکل دولت آپارتايد اسرائيل به نقد کشيده، اثر يوري ديويس است.(34)
صهيونيسم مسيحي معاصر، واکنشي به اين نقد جهاني از صهيونيسم به شمار مي آيد. براي مثال، در سال 1967 ميلادي در پي تصويب قطع نامه 242 سازمان ملل در اعتراض به اشغال کرانه باختري وبيت المقدس، در حالي که جامعه بين الملل سفارت خانه هاي خود را در اورشليم بستند، سفارت مسيحيت بين الملل براي نشان دادن حمايت خود از اسرائيل به اورشليم منتقل گرديد. مي توان گفت که صهيونيسم مسيحي، ابزاري ايدئولوژيک به شمار مي رود تا حمايت بين المللي را از تنها دولت يهودي در فلسطين به وجود آورد. نبايد فراموش کرد که مجمع عمومي سازمان ملل چگونه درسال 1975 ميلادي، قطع نامه 3379 را که درآن صهيونيسم به نژاد پرستي و تبعيض نژادي تعريف شده، تصويب کرد.(35)
مسيحيت صهيونيست در پايان قرن نوزدهم به صورت جريان عميقي در فرهنگ غرب نفوذ نمود و از آن زمان به بعد از ميدان کلام، فلسفه، ادبيات و رمز وراز، به صحنه سياست تغيير جهت داد.
اصول فکري جنبش صهيونيسم مسيحي
من کساني را که تو را تقديس کنند، تقديش خواهم کرد وهر آن کس که تو را دشنام دهد، او را لعنت خواهم کرد و همه مردمان به واسطه تو تقديس خواهند شد.(37)
براي همين، هيل ليندسکي ادعا کرده است:
کانون همه پيش گويي هاي وحياني، دولت اسرائيل است.(38)
به عبارت ديگر، صهيونيست هاي مسيحي خود رابه مثابه مدافعاني براي ملت يهود به خصوص دولت اسرائيل مي دانند. اين حمايت، آنها را در برابر کساني قرار مي دهد که به فکر نقد ويا دشمني بااسرائيل هستند. (39)
اين جنبش، دفاع از اسرائيل را در قالب دو واژه هزاره گويي(40) و تقديرگرايي(41) تحليل مي کند که توجه به آنها، به راحتي مي تواند معرف باورها وطرز فکر صهيونيسم مسيحي باشد. هزاره گويي براين امر تأکيد دارد که خداوند در ابتداي هر هزار سال، يک منجي مي فرستد تا دينش را نصر ت دهد و مومنان را از دست ظالمان رها سازد. براين اساس، مبلغان اين جنبش آمدن مسيح را در ابتداي هزاره سوم ميلادي پيش گويي نموده اند و جهان را در آستانه ظهور پنداشته اند. واژه ديگري که مي تواند به خوبي دکترين صهيونيست هاي مسيحي را توضيح دهد، تقديرگرايي يا اعتقاد به خواست الهي است. به نظر تقديرگرايان، خداند براي پايان جهان طرح دارد وهمه بايد تسليم تقدير و طرح الهي باشند. ايشان بر اين باورند که هفت گام بلند در پيش گويي هاي کتاب مقدس براي آينده جهان مطرح شده است:
1- بازگشت يهوديان به فلسطين؛
2- تأسيس دولت يهودي؛
3-جهاني بودن مواعظ انجيل که شامل اسرائيل نيز مي شود؛
4-سرخوشي مومنان کليسا هنگام ورود به بهشت؛
5- رنج و محنت هفت ساله مومناني که در زمين باقي مانده اند، ستم شدن به يهوديان ونبرد خوبان با نيروهايي که «ضد مسيح»(42) آنها را رهبري مي کند؛
6-برپايي نبرد آرماگدون در دشت «مجيدو» در اسرائيل؛
7- شکست ضد مسيح و ارتش او و به دنبال آن ايجاد پادشاهي سرشار از صلح مسيح و ارتش او و به دنبال آن ايجاد پادشاهي سرشار از صلح مسيح به مرکزيت اورشليم. يهودياني که همگي مسيحي شده اند و مسيحيان مومن، اين پادشاهي را اداره خواهند کرد.(43)
رهبران برجسته تقديرگرا- بنيادگرا به کتاب سياره بزرگ و فقيد(44) زمين اثر هال ليندسي(45) که بهترين شارح اين عقيد ه است، تمسک کرده اند. ديگر باور اسطوره اي اين گروه، جبران «يهودي سوزي»(46) و پيشينه «سامي ستيزي»(47) درمسيحيت است. اين باور از آن روي اسطوره اي مي نمايد که صهيونيسم مسيحي از سويي مسيحيان را برتر از يهوديان مي داند ولازم برمي شمرد که همه يهوديان در پايان جهان بايد به مسيحيت ايمان داشته باشند تا زنده بمانند و مشمول الطاف حضرت عيسي (ع) شوند و از سوي ديگر، به يهوديان به مثابه ملت برگزيده خداوند نگاه مي کند و آنان را ابزاري براي آمدن دوباره حضرت مسيح مي داند.
باور هفت مرحله اي بودن پايان تاريخ از نظر اين جنبش، مستلزم تحقق حوادثي است که بايد تا ظهور دوباره مسيح به وقوع پيوندد و پيروان اين مکتب وظيفه ديني دارند تا براي تسريع درعملي شدن اين حوادث بکوشند. اين حوادث عبارتند از:
1- يهوديان از سراسر جهان بايد به فلسطين آورده شوند و کشور اسرائيل درگستره اي از رودخانه نيل تا فرات به وجود آيد ويهودياني که به اسرائيل مهاجرت نمايند، اهل نجات خواهند بود؛
2- يهوديان بايد دو مسجد «اقصي» و «صخره» در بيت المقدس را منهدم کنند وبه جاي اين دو، معبد بزرگ را بنا نمايند؛ از سال 1967 ميلادي تا به حال يهوديان و مسيحيان صهيونيست بيش از صد بار به اين دو مسجد حمله کرده اند.
3- روزي که يهوديان دو مسجدالقصي و صخره را در بيت المقدس منهدم کنند، جنگ نهايي مقدس (آرماگدون) به رهبري امريکا وانگليس آغاز مي شود؛ دراين جنگ جهاني تمام جهان نابود خواهد شد.
4- روزي که جنگ آرماگدون آغاز شود، تمامي مسيحيان پيرو اعتقادات «عملي نمودن خواسته هاي مسيح» که مسيحيان دوباره تولد يافته هستند، حضرت مسيح را خواهند ديد و توسط يک سفينه عظيم از دنيا به بهشت منتقل خواهند شد و از آن جا همراه با او نظاره گر نابودي جهان وعذاب سخت در اين جنگ مقدس خواهند بود؛
5- در جنگ آرماگدون زماني که پيروزي ضد مسيح (دجال) نزديک است، مسيح همراه مسيحيان دوباره تولد يافته در جهان ظهور خواهد کرد وضد مسيح را در پايان اين جنگ مقدس شکست خواهد داد و حکومت جهاني خود را در مرکزيت بيت المقدس برپا خواهد ساخت. آن گاه معبدي که مسيحيان و يهوديان قبل ازآغاز جنگ آرماگدون به جاي مسجد اقصي وصخره در بيت المقدس ساخته اند محل حکومت جهاني حضرت مسيح خواهد شد؛
6- دولت صهيونيستي اسرائيل با کمک امريکا وانگليس، مسجد اقصي و مسجد صخره در بيت المقدس را نابود خواهد کرد و معبد بزرگ به دست آنان دراين مکان ساخته خواهد شد و اين رسالت مقدس به عهده آنهاست.
7- اين حادثه پس از سال دو هزار ميلادي حتماً اتفاق خواهد افتاد؛
8- قبل از آغاز جنگ آرما گدون، رعب و وحشت جامعه امريکا و اروپا را فراخواهد گرفت؛
9- قبل ازظهور دوباره مسيح، صلح در جهان هيچ معنايي ندارد و مسيحيان براي تسريع در ظهور ايشان بايد مقدمات جنگ آرماگدون و نابودي جهان را فراهم نمايند.(48)
باتوجه به پيش گويي هاي کتاب مقدس و حوادثي که مقدمه ظهور حضرت مسيح است، اين جنبش ره يافت هايي را مطرح کرده که به سه مورد کلي آن اشاره مي کنيم:
1-احساس برگزيدگي الهي، آنان معتقدند خداوند آنان را برگزيده تا همه انسان ها را نجات دهند و راه نجات
آنها از بلاياي آخرالزمان پيروي از مسيحيت است. بوش که هوادار صهيونيست هاي مسيحي به شمار مي رود، ايالات متحده را فراخوانده اي مي داند تا آزادي را که موهبت الهي است، به تمام مخلوقات در سراسر جهان ارزاني کند.
2- احساس عميق در آستانه آخرالزمان بودن: از سال 1916 ميلادي روساي جمهور امريکا تحت تأثير اين گروه، با اين مفهوم آشنا وبه آن معتقد شدند. ويلسون اولين رئيس جمهوري بود که به اين مفهوم ايمان آورد. روساي جمهور ديگر نيز به صورت جدي آن را دنبال مي کردند. مي گويند آرزوي ريگان آغاز جنگ آرما گدون به دست او بوده است.
3- بنياد گرايي؛ تنها راه فهم ودرک کامل و مطلق واشتباه ديگران دراين باره:(49) چنان که گذشت، صهيونيست هاي مسيحي به دو نکته عقيدتي بسيار پافشاري مي کنند:
1- بازگشت يهود به فلسطين و تأسيس دولتي به نام اسرائيل در سرزمين موعود است. شايد علت آن را به نظرگاه مسيحيان به جايگاه يهود بتوان ارتباط داد. ايشان معتقدند:
يکم. يهوديان امت برگزيده ي خدا هستند، لذا خدا به همه کساني که براي يهوديان دعا مي کنند برکت مي دهد؛
دوم. خدا در طرح کلي خود درباره ي هستي، جايي براي اعراب فلسطيني درنظر نگرفته و توجه او تنها به يهوديان معطوف است؛
سوم. خداوند درهمه کارهايي که اسرائيل انجام مي دهد دستي دارد، يعني هميشه طرفدار اسرائيل است؛
چهارم. اسرائيل را دوست دارند؛ زيرا خدا آن را دوست دارد و چنان چه عرب ها دشمن اسرائيل باشند، پس دشمن خدا خواهند بود؛
پنجم. خداوند به اين دليل با امريکا مهربان است که امريکا با يهوديان مهرباني مي کند؛
ششم. اگر پشتيباني از اسرائيل را رها کنند، اهميت خود را در نزد خداوند از دست مي دهند.(50)
2- ايشان بر جنگ جهاني آرماگدون تأکيد دارند وخود راپيروز اين نبرد مي پندارند و معتقدند مسيح ضد مسيح را دراين جنگ شکست خواهد داد. شايسته است مباحثي درمورد محور آرماگدون آورده شود تا زواياي تاريک آن براي خوانندگان روشن گردد.
واژه يوناني «آرماگدون» يا «هارمجدون»، به معناي نبرد نهايي حق و باطل درآخرالزمان است. هم چنين شهري در منطقه عمومي شام چنين نامي دارد که بنا به آن چه در باب شانزدهم مکاشفات يوحنا در عهد جديد آمده، جنگي عظيم در آن جا رخ خواهد داد و زندگي بشردرآن زمان به پايان خواهد رسيد.(51)
عمر و سلمان درمقاله خود، «رسالت آرماگدون»، عقيده دارد که طبق عقايد اعضاي جنبش تدبيري، ريشه اين کلمه عبري و به معناي «تپه شريفان» است؛ تپه بزرگي که در شمال فلسطين قرار دارد.(52)
مسيحيان طهيونيست، عبارت يوحنا را که گفته: «و ايشان را به موضعي که آن رابه عبراني «هارمجدون» مي خوانند، فراهم آوردند»،(53) به نفع خود تفسير مي کنند وهارمجدون را منطقه اي دربين اردن وفلسطين اشغالي مي دانند که نبرد آخرالزمان در آن جا به وقوع مي پيوندد. به تعبير برخي از تفاسير ايشان، منطقه تا دهانه اسب ها پر از خون خواهد شد که بنابر شواهد چنين نبردي هسته اي خواهد بود. همه اين عقايد ونشانه ها بدعتي است که خود صهيونيست هاي مسيحي براي نيل به اهداف سياسي و قدرت مآبانه شان، در دين ايجاد نموده اند. نبودن هيچ سخني از آرماگدون و جنگ پايان تاريخ درعهد عتيق، بهترين شاهد براين مدعاست.
کتاب آرماگدون؛ تدارک جنگ بزرگ، از برجسته ترين کتاب هايي است که دراين باب مي توان بدان اشاره نمود. خانم گريس هال سل، نويسنده بنيادگراي مسيحي اين کتاب، از مفهوم آخرالزماني آرماگدون کتاب سياره بزرگ وفقيد زمين هال ليندسي بهره برده که در طول دهه هفتاد، از پرفروش ترين کتاب ها بوده است.(54) وي دراين کتاب از سفر کوتاه خود به سرزمين هاي اشغالي فلسطين گزارش مي دهد وبه اين جمع بندي مي رسد که هارمجدون از ترکيب «هار» به معني کوه و «مجدو» به معني شهري باستاني در کرانه غربي رود اردن شکل يافته که در طول تاريخ، نبردگاه ميان اقوام مختلف از جمله اسرائيليان و کنعانيان بوده است. واژه آرماگدون با اين که درعهد قديم به چشم نمي آيد و تنها يک بار درعهد جديد ذکر شده، توجه عموم صهيونيست هاي مسيحي را به خود جلب کرده است. نکته جالبي که هال سل آن را باور غالب تقديرگرايان و کشيشان انجيلي مي داند، هسته اي بودن جنگ آرماگدون است. اين گروه به عبارت سفر حزقيال نبي استناد مي کنند که مي گويد:
باران هاي سيل آسا وتگرگ سخت آتش وگوگرد، تکان هاي سختي در زمين پديد خواهند آورد؛ کوه ها سرنگون خواهد شد وصخره ها خواهد افتاد وجميع حصارهاي زمين منهدم خواهد گرديد؛ رويارو در برابر هرگونه وحشت.(55)
هم چنين از کشتار دوسوم يهوديان دراين جنگ خبر مي دهد که اين موضوع در کتاب زکرياي نبي آورده شده است:
وخداوند مي گويد در تمامي زمين دو حصه منقطع شده، خواهند مرد و حصه سوم درآن باقي خواهدماند و حصه سوم را از ميان آتش خواهم گذرانيد وايشان را مانند قال گذاشتن نقره، قال خواهم گذاشت ومثل مصفا ساختن طلا ايشان را مصفا خواهم نمود، و اسم مرا خواهد خواند ومن ايشان را اجابت نموده، خواهم گفت که ايشان قوم من هستند وايشان خواهند گفت يهوه، خداي ماست.(56)
گريس هال سل معتقد است که کشيشان مسيحي چون فالول، کلايد و ليندسي از فساد هرچه بيشتر براي زمينه سازي ظهور مسيح استقبال مي کنند:
با مسيح، به راه راست برو و روح خداوند در قلب تو تجلي خواهد کرد و بعد، پيش از آن که تهديد ويران شدن جهان صورت بگيرد، تو به عنوان يک نفر رستگار شده، از زمين به ملکوت اعلا برده مي شوي. به نظر کلايد، نيازي نيست که انسان براي از ميان بردن آلودگي محيط زيست شهرهاي خود ويا قحطي وگرسنگي همه گير در هندوستان وافريقا کاري بکند. ما نبايد نگران گسترش يافتن سلاح هاي اتمي دردنيا باشيم. نيازي نيست که سعي کنيم از جنگ ميان عرب ها و اسرائيل جلوگيري کنيم، بلکه به جاي همه اينها، بايد دعا کنيم که اين جنگ دربگيرد وهمه دنيا را در کام خود بکشد؛ زيرا اين، بخشي از طرح هاي آسماني است.(57)
تلاش براي به دست آوردن قدرت هرچه بيشتر با شعار هميشگي «هدف وسيله را توجيه مي کند» و استفاده ابزاري از باورهاي مذهبي مردم براي راضي نگه داشتن آنان از وضع موجود، از مشخصه هاي بارز صهيونيسم مسيحي است. تجويز مسابقه تسليحاتي از جمله سلاح هاي کشتار جمعي وهسته اي بين کشورها يکي ديگر از پي آمدهاي اعتقاد به الهيات هارمجدون به شمار مي رود. صهيونيست هاي مسيحي به صراحت اعلام مي کنند:
هارمجدون، در دنيايي که خلع سلاح شده باشد، نمي تواند تحقق پذيرد.(58)
دولت ها ودر رأس آنها ايالات متحده، در فکر اتخاذ سياست هاي توليد وتکثير فزاينده تسليحات استراتژيک هستند. براساس آماري که در کتاب ميدان هاي نبرد هسته اي اثر ويليام ام. آرکين و ريچارد دبليو. فيلد هاوس ذکر شده، ايالات متحده داراي 670 جنگ افزار هسته اي در چهل ايالت است که جمع کلاهک هاي آنها به 14599 مي رسد. آلمان غربي ميزبان 3396 جنگ افزار هسته اي امريکايي است، انگليس 1268 ، ايتاليا 549، ترکيه 489 ، يونان 164 ، کره جنوبي 151 ، هلند 81 و بلژيک 25. امروزه توسعه سلاح ها، تنها از نظر کمي نبوده بلکه از لحاظ کيفي نيز قدرت تخريبي آنها به مراتب بيشتر از گذشته شده است. چنان که وزير سابق دفاع ، کلارک کليفرد، در چهاردهم اوت 1985، در باشگاه ملي مطبوعات در واشنگتن دي. سي. اظهار کرد:
امروز قدرت ويران گري نيروهاي هسته اي جهان، يک ميليون بار نيرومندتر از قدرت بمبي است که ما بر هيروشيما افکنديم.(59)
منبع: فصلنامه مشرق موعود(1
/ن