نظريه پردازي بر اساس فرهنگ مهدوي (2)
تفاوت آموزه مهدويت با دكترين مهدويت
مجموعه تعاليم، سخنان، توقيعات و مباني كلامي برخاسته از اعتقاد به امامت مهدوي در عصر غيبت، فرهنگ مهدوي را شكل ميدهد كه به آن «آموزه مهدويت» ميگويند، اما آنگاه كه اين آموزه يك خط مشي براي نظريهپردازان گردد و آن را به عنوان اصلي بديهي، بيچون و چرا، كلان، بنيادين و اصيل بپذيرند و جنبه راهبردي و عملي به خود بگيرد، از آن به «دكترين» تعبير ميشود.[9] دكترين مهدويت به جهت توانايي و قابليت راهبردي، در نظريهپردازيهاي ديگر عرصههاي بشري نيز ميتواند مؤلفه و عنصر مهمي باشد، به گونهاي كه انديشهورزان در عرصههاي متفاوت فردي و اجتماعي با تدبر و غور در فرهنگ مهدوي ميوانند به استخراج و پايهگذاري مجموعهاي از اصول ديني و مهدوي در حوزههاي تخصصي خود دست يازند و به طراحي و شكلگيري نظريههايي اقدام ورزند كه دكترين مهدويت ميتواند در آنها حضور داشته باشد. در واقع، انديشهورزان نظريههايي را كه در عرصههاي متفاوت پيش مينهند، با بهرهمندي از تعاليم ديني و مهدوي شكوفا ميسازند و ميپرورانند. با انديشه در عرصههاي علوم انساني به ويژه فلسفه تاريخ، سياست، تعليم و تربيت، عرفان، انسانشناسي، جامعهشناسي، تبيين آينده جهان و مانند اينها، توانايي دكترينمهدويت را در تحقق نظريه ها و حوزه هاي ياد شده خواهيم يافت؛ هر چند اين مهم تنها با سختكوشي برخواهد آمد.
گفتني است كه دين زبان عرفي و عمومي دارد. هيچگاه پيامبران مانند فيلسوفان متافيزيكگرا نبودند تا سخنان را دشوار سازند و ميان حقيقت و عمل فاصله افكنند. از اينرو، اگر انديشهورزان در متون ديني تحقيق كنند و همچون غواص در دل دريا به غواصي بپردازند، چه بسا در عرصه تخصصي خود به مباني استواري دست يابند. اما اين مباني همچون سنگ در دل كوه و گوهر در اعماق دريا نيازمند پرداخت، استخراج و كاوش سختكوشانه است. در واقع، نياز به نظريهها و ساختن سياستهاي كلان زندگي، ما را ملزم ميسازد تا به جستوجو در آموزههاي ديني پرداخته و به استخراج و اكتشاف اصول ديني همت گمارده و سپس از آنها در نظريهپردازي خود استفاده نماييم. در واقع ميان دين و نظريه ديني تفاوت است؛ در نظريه ديني فرضيه پيشفرض ذهني و افق ديد وجود دارد، در حالي كه آموزههاي دين كه به همان شكل اوليه و مقبول مورد استفاده مؤمنان است، نياز به هيچ پرداخت و چارچوبهسازي ندارد.
تلاش در بهكاربردن اصطلاح دكترين براي مفهوم و مؤلفه راهبردي مهدويت از آن روي است كه از آموزه مهدويت در عرصه نظريهپردازي و تئوريسازي در عرصهها و حوزههاي امكانپذير بتوان بهره گرفت. در واقع، ميان وجود حقيقت در متن دين با استفاده از آن در نظريهها و سياستهاي كلان دستكم يك تفاوت وجود دارد و آن استخراج و بيرون كشيدن گوهري از دل پديده است. همانطور كه ما به فهم متون ديني اقدام ميورزيم و با فهم مفردات سخن پيشوايان ديني به آنها عمل ميكنيم، همچنين براي كشف اصول و مباني نظري از ميان متون ديني و استفاده از آنها در نظريهپردازيهاي خود نيز بايد جداگانه بكوشيم. هر دو عمل نيز نوعي دينداري به شمار ميروندكه به وسيله پيشوايان ديني توصيه و ترغيب شده است. اميرالمؤمنين ميفرمايد:
هذا القرآن إنّما هو خط مستور بين الدّفتين لاينطق بلسان و لابدّ له من ترجمان؛
قرآن خطي است نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است. زبان ندارد تا سخن گويد. و نيازمند كسي است كه آن را ترجمه كند.[10]
فهم تحليلي و ساده سخن و در معنايي عميقتر و گستردهتر، فهم و استخراج اصول و مباني ديني جهت به كارگيري در نظريهسازيها در عرصههاي زندگي از مصاديق اين ترجمه و واداشتن به سخن است.
بنابراين، به نظر ميرسد آنگاه ميتوان از اعتقاد به مهدويت در متون ديني به «دكترين» ميتوان تعبير نمود كه آن را نظريهاي راهبردي و نه آموزه دانست؛ زيرا چنانكه اشاره شد، عنصر و مؤلفه افزونتري در مفهوم دكترين وجود دارد كه آموزههاي ديني را از سطح باور صرفاً مذهبي بالاتر ميبرد. دكترين براي آموزهاي با جايگاه بنيادي و بديهي، اختلاف و نزاعناپذير و راهبردي بهكار ميرود ميرود كه ميتوان با آن در عرصهاي نظريه پردازي كرد. پس اينگونه اعتقاد و باور به مهدويت را «دكترين» ميناميم؛ زيرا در عرصههاي بشري راهبردي است و از آموزه مهدويت تنها در اينصورت به دكترين تعبير ميشود. منظور از گزينش كلمه «دكترين» براي مهدويت، تنها گزينش كلمهاي مترادف با معناي آموزه نيست، بلكه منظور آموزهاي است كه در عرصههاي فردي و جمعي، سياستهاي كلان و نگرش راهبردي دارد.
همچنين منظور از مهدويت، فرهنگ مهدوي است. اين اصطلاح كليه عناصر مهدوي از جمله: سخنان، توقيعات، تاريخ حضور امام مهدي(علیه السلام) از قرن سوم تاكنون، پيشفرضهاي كلامي پيرامون مهدويت و همه مؤلفههايي را كه از طريق امامت و ولايت مهدوي به فرهنگ شيعي و اسلامي وارد شده، شامل ميشود؛ زيرا گاه پيشفرضي كلامي همچون حضور و ولايت امام مهدي(علیه السلام) موجب ميشود كه عالمان ديني نظريهها و مباحث فقهي و كلامي خود را همسوي با مباحث مهدوي قرار دهند. براي مثال، فقيهان در بحث از نظريههاي سياسي متوجه بودهاند كه ولايت در عصر غيبت امام معصوم به امام و يا كسي متعلق است كه به ايشان منسوب باشد و اين منصب به هيچ گونه در عصر غيبت از آن فرد ديگري نخواهد شد. بنابراين، در نظريهپردازي پيرامون مهدويت، هدف تنها استناد به سخنان ايشان نيست، بلكه در سطحي وسيعتر، مقصود از آن، نظريهپردازي پيرامون مقام، منصب و موقعيت امامت مهدوي است؛ اين امر تنها محدود به سخنان مهدوي نميگردد و همه عناصر موجود پيرامون شخصيت مهدوي را دربر دارد.
پی نوشت ها :
7..Richard Comstock, The Encyclopedia of Religion, adited by Mircea Eliade, Macmillan publishing company, New York, 1987, vol4,pp. 384 – 385.
8. پارهاي از انديشمندان معتقدند علوم تجربي بر خلاف علوم انساني داراي مبادي، اصول و روش خاص خود و مبتني برآزمون و خطا است و نظريهپردازي در آن از نظريهپردازي در عرصه علوم انساني متفاوت است. طبق اين نگرش، بحث از نظريهپردازي در عرصه علوم تجربي از بحث اين مقاله خارج است و ما آنگاه كه از نظريهپردازي سخن ميگوييم، مقصودمان نظريهپردازي در حوزه علوم انساني است. البته پارهاي از ديگر انديشمندان در نظريهپردازي تفاوتي ميان نظريههاي علوم تجربي با نظريه هاي علوم انساني قائل نيستند و نظريهپردازي را در همه جا داراي مكانيسم و ساختار يكسان ميدانند.
9. سيد رضي موسوي گيلاني، دكترين مهدويت، ص 58 ـ 59، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود4، تهران 1384.
10. سيد رضي. نهج البلاغه، خطبه 125.
/ن