کاشفي و تفسير قرآن(1)

مقاله درباره تفسير ملاحسين کاشفي است. در آغاز معناي لغويِ تفسير و معنايِ اصطلاحيِ آن گفته شده و نيز تأويل و قضاوتِ ميانِ آن دو. سپس از دانش هايي که يک مفسّر بايد بداند؛ آن گاه از انواع تفسير يعني تفسير: رِوائي، علمي، اِلحادي، ادبي و عرفاني، بحث شده است.
چهارشنبه، 14 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کاشفي و تفسير قرآن(1)

کاشفي و تفسير قرآن(1)
کاشفي و تفسير قرآن(1)


 

نويسنده: دکتر سيّد محمّد علوي مقدّم (استاد زبان و ادبيّات فارسي)




 

چکيده
 

مقاله درباره تفسير ملاحسين کاشفي است. در آغاز معناي لغويِ تفسير و معنايِ اصطلاحيِ آن گفته شده و نيز تأويل و قضاوتِ ميانِ آن دو. سپس از دانش هايي که يک مفسّر بايد بداند؛ آن گاه از انواع تفسير يعني تفسير: رِوائي، علمي، اِلحادي، ادبي و عرفاني، بحث شده است.
سر انجام از تفسير مواهبِ علّيه يا تفسير حسين کاشفي که استاد محمدرضا جلالي نائيني با مقدّمه محقّقانه آن را به زيور طبع آراسته، سخن گفته شده است.
به اختصا از تفاسير پيش از تفسير کاشفي هم بحث شده است.
از تفسير ملافتح الله کاشاني و تفسير روح البيانِ اسماعيل حقّي بروسوي که تفسير خود را در 10جلد نوشته و درباره تفسير ملّاصدرا هم به کوتاهي سخن گفته شده است.
واژه هاي کليدي: تفسير، تأويل، ترجمه حرفي، ترجمه تفسيري، روائي، علمي، ادبي عرفاني، اِلحادي، اِباحه وجوب، نِکال، طهارت نفس، پاکي روان.
استاد سعيد نفيسي در تاريخ نظم و نثر در ايران جلد يکم، صص245تا 248نوشته است که کاشفي از دانشمندان قرن نهم است؛ در شهر سبزوار ولادت يافته و نخست در شهر سبزوار مي زيسته و به وعظ مشغول بوده و حافظه سرشار و دانش بسيار داشته و مجالسِ وعظِ او مردم را به خود جلب مي کرده است، بعدها در هرات هم موعظه کرده؛ سرانجام در سال 910هجري درگذشته است.
وي دانشمند بسيار پرکاري بوده در زبان فارسي و عربي دست داشته و تأليفات فراوان داشته است. در تفسير، مواهب علّيه را به فارسي نوشته، که به تفسير حسيني (1) معروف است.
اصولاً کلمه تفسير، مأخوذ از فَسَرَ و سَفَر مي باشد؛ گفته اند:
استفرتِ المراة عن وجهها:اذا کشفته يا اَسفَرَ: اذا ظَهَرَ
تفسير از فَسر: ابانه و کَشف است
در کتاب قاموس: الفَسر: الابانه وَ کَشفُ المُغطي
در لسان العرب: الفَسر: البيان. الفَسرُ: کَشفُ المُغطي
تفسير: کشف المراد عن اللفظِ المشکل
مراد از تفسير: کشف معناي لفظ و اظهار آن است

غرض از علم تفسير:
 

به دست آوردنِ نيرويي است که به وسيله آن بتوان احکام صحيح شرعي را از آيات قرآني استنباط کرد و به معناي کلمات به خوبي پي برد.
بنابراين تفسير دانش است که با آن معاني آيات قرآني روش مي شود و مراد و منظور خدا از آيات قراني به قدر استعداد بشري شناخته مي شود.
قرآن پژوهان ميان تفسير و تأويل فرقي گذاشته اند:
راغب اصفهاني گفته: تفسير بيشتر در الفاظ استعمال مي شود و تأويل در معاني مانند تأويل رؤيا.
تفسير در ظاهر لفظ است، مانند اينکه بگويند: تفسيرِ صراط=طريق و صيّب=مَطَر و تأويل: باطنِ لفظ است. تأويل مأخوذ از اَول است: رجوع لِعاقبة الامر.
مثلاً اِنَ ربَّکَ لَبِالمرصاد تفسيرش آنست که کلمه «مرصاد» از رَصَد است و به معناي مراقبت مي باشد و مرصاد بر وزن مِفعال است.
ولي تأويل آن يعني: التحذير مِن التهاوُن بامرالله.
گروهي هم گفته اند: تفسير به روايت بستگي دارد و تأويل به درايت.
بعضي گفته اند که تفسير بيان معاني است که از وضع عبارت مستفاد مي شود و تأويل: بيان المعاني التي تستفاد بطريق الاشاره.
مثلاً فَليَنظُرِ الانسانُ الي طعامه؛ سوره عبس (80)24
اِنّا صبَبّنا الماءَ صبّاً؛ سوره عبس(80)25
ترجمه حرفي که نقل کلام است از زباني به زبان ديگر با رعايت قوانين، تفسير قرآن نيست، ولي ترجمه تفسيري که در واقع شرح کلام اوّليه است و بيان معناي آن به زبان ديگر، تفسير است.
براي بيان مطلب مثلاً آيه 29/اِسراء(17):
«و لا تَجعَل يَدکَ مَغلُولةً اِلي عُنُقِکَ وَلا تَبسُطها کُلَّ البَسطِ فَتَقعُدَ مَلُوماً محسُوراً» ترجمه و معني آن بازداشتن و نهي کردن آدمي است از اينکه دست بسته اش را نبايد به گردنش بگذارد و حال آنکه اگر دقت شود درمي يابيم که ترجمه حرفي آن بازداشتن و نهي کردنِ آدمي است از اينکه دست بسته اش را نبايد به گردنش بگذارد و حال آنکه اگر دقّت شود درمي يابيم چنين چيزي، معقول نيست، در صورتي که ترجمه تفسيري آن اينست که آدمي از تبذير و زياده روي و از خسّت و تنگ نظري بايد اجتناب کند.
فردوسيِ بزرگ گويا از همين آيه، مايه گرفته و چند دستور سودمند را براي خوب زيستن در اشعار زير گفته است:
چو داري به دست اندرون خواسته
زر و سيم و اسبان آراسته

هزينه چنان کن که بايدت کرد
نبايد فشاند و نبايد فشرد
(شاهنامه بروخيم، ج8، ص2375)

بنابراين اگر دقّت شود، درمي يابيم که براي قرآن ترجمه تفسيري ضرورت دارد. و در ترجمه تفسيري بايد
1ـ مفسّر از لغتِ عربي آگاه باشد تا بتواند در شرحِ مُفردات الفاظ بحث کند
2ـ نحو بداند تا معانيِ مختلف کلام را با اختلاف اِعراب بشناسد
3ـ يک مفسّر اگر بخواهد جامعيّت داشته باشد بايد تصريف و اشتقاق بداند زيرا ممکن است که کلمه اي از دو ريشه مشتّق شود و در هر يک معناي خاصّي داشته باشد.
4ـ يک مفسّر بايد علوم بلاغي بداند. زمخشري نويسنده تفسير کشّاف -متوفّي به سال 538هجري دو فنّ معاني و بيان را از علوم مختصّ به قرآن مي داند و معتقد است که فقيه هر چند که در مسائل فقهي بر اقران پيشي گيرد و عالم علم کلام هر قدر در علم کلام فرد برجسته اي شود و محدّث در اخبار و احاديث هر چند که اهميّت پيدا کند و شاخص گردد و خطيب ز حسن بصري در سخنوري برتر شود و عالمِ علم نحو از سيبويه نحوي تر گردد؛ هيچ يک به حقيقتي نمي رسند مگر اين که در دو رشته از دانش يعني علم معاني و بيان که مختص به قرآن است، براعت و کمال پيدا کنند.
و به گفته زمخشري در صفحه 3مقدّمه تفسير کشّاف چاپ مصر«...لا يغوص علي شيءٍ من تلک الحقائق الّا رجلٌ قد بَرَعَ في علمين مختصّين بالقرآن و هُما علم المعاني و البيان».
5ـ مفسّر بايد علم کلام، علم فقه، اسباب نزولِ قرآن، علم ناسخ و منسوخ هم بداند(2) قرآن مجيد که بر نبيّ اميّ و عرب اُمّي نازل شد، صحابه در درک و فهم متفاوت بودند، برخي خوش فهم بودند و بعضي کم فهم، برخي بيش از اندازه ملازم پيامبر بودند و در نتيجه اسباب نزول آيات را مي شناختند.
«اِنّ الصحابةَ لم يکونوا في درجتهم العّمية و مَواهبهم العقليه سَواءٌ».
پيامبر آيات را براي اصحاب توضيح مي داد و آيات مجمل را تبيين مي کرد، و ناسخ و منسوخ را تشريح مي کرد.
در دوران نخستين، تفسير مبتني بر چند چيز بود، تفسير قرآن به قرآن مثلاً سخني که در آيه اي به ايجاز گفته شده بود، در جاي ديگر به طور مشروح و مبسوط بيان شده بود.
مأخذ دومي که صحابه براي تفسير آيات بدان رجوع مي کردند، شخص رسول الله بود و در کتابها، ابوابي در تفسير مأثور از رسول الله هست.
وقتي که صحابه در تفسير آيه اي، در کتاب خدا چيزي نمي جُستند و امکان مراجعه به رسول الله هم نبود که از آن حضرت بپرسند، به اجتهاد خود عمل مي کردند و در اين اجتهاد، شناخت لغت، و شناخت عادات عرب لازم بود و نيروي فهم و ادراک هم ضرورت داشت؛ مثلاً در آيه «لَيسَ البِرُّ بِاَن تَأتُوالبيُوتَ مِن ظُهُورِها...»(بقره (2)189)
اين آيه فهم آن موکول به شناخت عرف و عادت در جاهليّت است در وقت نزول. شناخت اسباب نزول براي درک فهم آيات ضرورت دارد.
«مَعرفةُ سَبَب النزول يُعين علي فهمِ الآيةِ فَاِنَّ العلم بالسُّبب يورث العلم بالمسبّب»
برخي از صحابه مفسّر بودند و مشهورترين صحابه مفسّر بنا به گفته سيوطي عبارت بودند از خلفاي اربعه و ابن مسعود، ابن عباس، ابي بن کعب، زيدبن ثابت، ابوموسي اشعري، عبد الله بن ربير.
در اين ميان علي(ع) از همه مشهورتر است در تفسير؛ زيرا مدّتي هم از مَهّامَ امور فارغ بود. از عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود هم مطلب زياد نقل شده است.
ابن عباس را «حِبرالاُمة» گويند. اصولاً ابن عباس نبوغي هم داشته است. در کتاب «اُسدُالغابه في معرفة الصحابه» نوشته ابن اثير نقل شده است:
«ابن عباس اعلم اُمَّه محمّد بما نُزِل علي محمد.»
و علّت آن چند چيز است:
1ـ دعاء پيامبر اکرم درباره او «اللهم عَلَمه الکتابَ و الحکمه»
و في روايه: «اللّهم فقّهه في الدين و علّمه التأويل».
2ـ نَشانه في بيت النبوّه و مُلازمته لرسول الله(ص) فکان يسمع منه الشيئ الکثير.
3ـ مُلازمته الاکابر الصحابه بعد وفاهه النبي صلي الله عليه ....«يأخذ عنهم و يروي لهم و يعرف مواطن نزول القران و اسباب النزول».
4ـ حافظه عجيبي داشت «و کثيراً ما کان يستشهد للمعني الذي يفهمه من لفظ القران بِالبَيت و الاکثر من الشعر العربي».
بسياري از صحابه و بسياري از تابعين براي درک چيزهاي مشکل به او رجوع مي کردند او نيز براي فهم بسياري از مفاهيم قرآني به شعر جاهلي هم مراجعه مي کرد تا در فهم کلمات قرآني از شعر کمک بگيرد.«اِنَّ الشّعر ديوانُ العَرَبِ».
مسلمانان نخستين، معاني و مفاهيم آيات را بخوبي درک مي کردند و چنانچه مفهوم آيه اي را نمي فهميدند به شخص رسول الله مراجعه مي کردند ولي پس از اندک زماني که فِرَق گوناگون مذهبي درست شد و هر يک براي اثبات اعتقادات خود به قرآن تمسّک مي جُست و از آيات مدد مي گرفت، بناچار هر فرقه به گونه اي آيات را تفسير مي کرد و در نتيجه روشهاي گوناگون در تفسير به وجود آمد.
برخي به نقل روايات و اقوال صحابه، تابعان و امامان معصوم اکتفاء مي کردند و مثلاً مي گفتند آيه «وَمِنَ النّاسِ مُن يَشري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضات اللهِ...»(سوره بقره(2)206)
درباره امام علي عليه السّلام است شيخ محمد جواد بلاغي در تفسير «آلاء الرحمن في تفسير القرآن» به نقل از تفسير تبيان شيخ طوسي و به روايت از امام محمّدباقر عليه السّلام نوشته است:
«اِنَّهُ قالَ نَزَلت في عَلّيٍ (ع) حينَ باتَ علي فِراشِ رَسولِ الله(ص) لَمّا اَرادَت قُرَيشُ قَتلَهُ(ص)».
و همو در اين باب، اقوالِ فراواني را روايت کرد و از امام زين العابدين، عليه السلام، نيز نقل کرده است که
«قالَ: اَوّلُ مَن شَري نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاه اللهِ عليُّ بنُ ابي طالبٍ عِندَ مَبيتِه علي فِراشِ رَسوُلِ الله(ص)»(2)
همين مفسّر ذيل آيه: «فَتَلقّي آدم مِن رَبِّه کَلِماتٍ فتابَ عَلَيهِ...»البقره(2)38
درباره تفسير «کلمات» از ابن عبُاب روايت کرده که از رسول خدا در اين باره سؤال کردم «سَأَلتُهُ عَنِ الکماتِ التي تَلَقّاها آدَمُ مِن رَبِّهِ قالَ: سُئِلَ بِحَقِّ مُحَمّدٍ وَ عَليٍّ وَ فاطِمَهٍ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ عَلَيهِمُ السَّلامُ، فَتابَ عليه و رُوِيَ عَن طريق الإماميّه نَحوُ ذلکَ...»
در تفسير «آلاء الرحمن في تفسيرِ القران» شيخ محمد جواد بلاغي نجفي، متوّفي به سال 1352هجري قمري اين خطّ مشي بخوبي مشهود است.
اين تفسير از سوره «فاتحه الکتاب» آغاز مي شود و به آيه:
«وَ الَّذينَ آمَنوُا وَ عَمِلو الصّالحِاَت سَنُدخِلُهُم جَنَّاتٍ تَجري مِن تحتِهَا الأنهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً». سوره النساء(4)/57 ختم مي گردد. تفسير مزبور در دو جزء نوشته شده و در يک مجلّد به چاپ رسيده است. اين مفسّر، در مقدمّه جزء اوّل، از اعجاز قرآن و اين که قرآن مُعجزه است، سخن گفته در مُقدّمه تفسيرش، اعجاز قرآن را از جنبه هاي گوناگون بررسي کرده و سرانجام از اين جهت که در قرآن، نظام تشريعي عادلانه اي وجود دارد، هم معجزه دانسته؛ زيرا او مقررّات و قوانين قرآني را با نظامهاي جور و ستم مقايسه کرده و نتيجه گرفته که آن گونه شريعت ها، از فکر سخيف بشر سرچشمه گرفته، در صورتي که شريعت اسلام، از منبع وحي الهي.
او معتقد است که بسياري از آيات قرآني که جنبه اخلاقي دارد، مي تواند جوامع را به سعادت رهنمون باشد؛ زيرا اين آيات که در دوران توحّش و بربريّت عرب نازل شده توانسته است دنياي تاريک عرب را که در ظلمت جهل فرو رفته، روشن سازد مثلاً آيه «اِنَّ اللهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ و الإحسانِ و ايتاء ذِي القُربي و يَنهاي عَنِ الفحشاءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغيِ يَعظُکم لَعَلَّکم تَذکّرونَ» سوره نحل(16/90)
که داراي سه دستور اثباتي و سه دستور نفيي مي باشد و به قول ابوالسعود محمدبن محمّد عمادي-متوفّي به سال 951هجري که در تفسير خود ذيل آيه مزبور از قول ابن مسعود نوشته است:
«هِيَ اَجمَعُ آيه فِي القُرآنِ لِلخَيرِ وَ الشّرِ وَ لَو لَهُم يَکُن فيه غَيرُ هذه الآيه لَکَفَت في کونِه تبياناً لِکُّلِ شَيءٍ...»
در دوران معاصر هم که دانشهاي جديد پيدا شد، گروهي کوشيدند تا ميان آيات قرآني و علوم جديد، رابطه برقرار کنند و بگويند که در قرآن مجيد از دانشهاي گوناگون يا بطور صريح و روشن سخن گفته شده و يا به طريق اشاره و تلميح. اينان مي گفتند به مصداق (3) آيه «...ولارَطبٍ و لا يابِسٍ الّا في کتابٍ مبين ٍسوره الانعام(6)/59
تمام مسائل علمي همچون حرکات کائنات که دائم در حرکت هستند، در قرآن هم گفته شده که «...کُلٌّ في فَلَکٍ يسبَحوُنَ» (سوره يس (36)/40)
يا مثلاً اين که مي گويند زمين از منظومه شمسي جدا شده، قرآن هم گفته است
«...اَنَّ السَّمواتِ وَ الأرضَ کانَتا رَتقاً فَفَتَقناهُما» سوره انبياء(21)30
يا مثلاً اِنشقاقٍ قمر را از زمين، قرآن هم گفته است و به يک حقيقت علمي که در عصر نزول آيه، کشف نشده بود، امروز حلّ شده و آن جدا شدن کره ماه است از زمين.
ولي علّامه مرحوم طباطبائي قبول ندارد و آن را مردود مي داند و مي گويد:
آنان که مي گويند: اين آيه اشاره است به جدا شدن کره ماه از زمين درست نيست؛ زيرا جدا شدن زمين، اشتقاق است در صورتي که در آيه، اِنشقاق است و انشقاق يعني پاره شدن چيزي و دو نيم شدن آن، و جدا شدن چيزي را از چيز ديگر، انشقاق نمي گويند.
مفسّراني که مي کوشند تا ميان آيات قرآني و علوم جديد، رابطه برقرار کنند، مي گويند: طَبَقات اَرض که هفت است، قرآن هم در آيه:
«اَللهُ الَّذي خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الارضِ مِثلَهُنَّ ...» سوره الطّلاق(65)12
بدين نکته اشاره کرده است.
يا مثلاً اين نکته که دانشمندان پس از تحقيق، به اين نتيجه رسيده اند که اگر کوهها نباشد، زمين در گردش و حرکت خود، با اشکال روبروست و کوههاي روي زمين، سبب شده که جنبش زمين کمتر شود و اين همان چيزي است که در دو آيه:
«وَ اَلقي فِي الأرضِ رَواسيَ اَن تَميدَ بِکُم ...». سوره النّحل(16)/15
«وَخَلَقَ السَّمواتِ بِغيرِ عَمَدٍ تَرَونَها وَ اَلقي فِي الأرضِ رَواسِيَ اَن تَميدَ بِکُم ...» سوره لقمان (31)/10
نيز بدان، اشاره شده است.

پی نوشت:
 

1ـ اندکي از مطالب اين مقاله در مجلس بزرگداشت ملاحسين واعظ کاشفي سبزواري [در دانشگاه سبزوار]در ارديبهشت ماه 1386خوانده شد.
2ـ براي آگاهي بيشتر رجوع کنيد به تفسير ابوالفتوح رازي، چاپ شعراني ج 1.ونيز رجوع شودبه الاتقان، سيوطي، ج2، ص180، چاپ مصر1343.
3ـ اين آيه، با ملاحظه صدر و ذيلش، به هيچ وجه متضمن چنان معنائي که در ذهن همگان رسوخ کرده، نيست، بلکه مراد از کتاب مبين در آيه، لوح محفوظ است که تمام حوادث جهان از کوچک و بزگ در آن، تثبيت است و در حقيقت، گنجينه علم خداست. آغاز آيه چنين است :«وَعِندَهُ مَفاتِحُ الغَيب الّا يَعلَمُها الّا هوَ وَ يَعلَم ما فيِ البَرِّ وَ البَحرِ و ما تسقُطُ مِن وَرَقهٍ اِلّا يَعلمُها و لا حَبَّه في ظُلُماتِ الارضِ و لاَ رَطبٍ و لا يابِسٍ اِلّا في کِتابٍ مُبينٍ» سوره الانعام(6)/59.

منبع: پايگاه نور- ش14



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط