کاشفي و تفسير قرآن (2)
کتاب «الجواهر في تفسير القرآن الکريم» تأليف طنطاوي، متوفّي به سال 1358هجري قمري که در 26جزء و13مجلّد چاپ شده، يکي از همين گونه تفاسير است. از آنجا که طنطاوي، به بدايع طبيعت، عشق مي ورزيده و در آفرينش زمين و آسمان زياد مي انديشيده و عجائب کَون، به نظر او بسيار شگفت مي آمد، برآن شده که تفسيري در زمينه مسائل علمي قرآن بنويسد و عجائب کَونيه را با آيات قرآني، تبيين کند و آيات قرآني را از ديدگاه عجائب طبيعي و صنعِ خداوندي، بررسي کند زيرا هيچ يک از مفسّران اسلامي، در اين باره تفسيري ننوشته و به قرآن مجيد از اين جنبه ننگريسته بودند.طنطاوي خود اعتراف کرده که تفسير وي، جنبه الهامي دارد و توفيقات ربّاني شامل حالش شده که توانسته چنين تأليفي را به جهانيان عرضه کند.
او خود براي تفسيرش، ارزش فراواني قائل است و معتقد است و آرزمند که تفسير او، يکي از اسباب پيشرفت مستضعفان در روي زمين باشد؛ چه او به مسلمانان (خطاب مي کند و مي گويد:
«وَلَقَد وَضَعتُ في هذا التفسير ما يَحتاجُهُ المُسلمُ؛ مِنَ الاحکام وَ الأخلاقِ وَ عجائبِ الکَونِ و اَثبَتُ فيه غرائب العلوم و عجائب الخلق ممّا يشوّق المسلمينَ و المُسلماتِ الي الوقوف علي حقائق معاني من الآيات البَيِّنات».
طنطاوي بر آنست که570 آيه در قرآن مجيد درباره امور زراعي، طبّي، معادن حساب، هندسه، نجوم، مسائل فلکي و ديگر صناعات و علوم امروزي هست و حال آنکه در مسائل فقهي بيش از 150آيه وجود ندارد. اودر مقدّمه تفسيرش امّت اسلامي را مخاطب قرار داده و گفته است در آيات قرآني، تأمّل کنيد و به قرآن عمل کنيد و بدانيد که امروزه دوران تجلّي نور اسلام است و زمان پيشرفت و روزگار انقلاب اسلامي. با آنکه در نوشتن اين تأليف گرانسنگ، مولّف زحمات فراوان تحمّل کرده و تفسيري در 26جزء و 13مجلّد نوشته و مجموعاً حدود 10هزار صفحه چاپي مطلب نگاشته است. ليکن تفسير «الجواهر» طنطاوي مقبوليّت عام نيافته و بسياري از علماء بلاد، بر آن ردّيه نوشته و حتّي مملکت سعودي، اجازه ورود تفسير مزبور را به کشور سعودي نداده است و به قول دکتر محمدحسين ذَهَبي: «لَم يَسمَح بِدُخُولهِ اِلي بِلادهِا». مفسّر گرامي، در اين تفسير بزرگ، در آغاز، آيات قرآني را به اختصار لفظا تفسير کرده و همان شيوه مألوف مفسّران را تقريبا رعايت کرده و به همان روشِ متداول، تفسير کلمات قرآني را باز گفته ولي هدف اصلي او، طرح مباحث علمي است که خود بدانها لطائف و يا «جواهر» گفته است.
او در تفسير بزرگ خود، براي اينکه خواننده، مسائل را بهتر درک کند، از نباتات مختلف، حيوانات گوناگون و مناظر طبيعي، تصاويري به دست داده و صُوَر فلکي و نُجومي را به مناسبت در تفسير خود، ترسيم کرده و خواسته است بدين وسيله، مسائل بهتر مرکوز ذهن خواننده بشود. او در تفسير خود از حشرات مختلف، اعمّ از مفيد و مضرّ، تصاوير فراواني ترسيم کرده است.
بحثي را تحت عنوان «الفوائد الطّبيّه في هذه» مطرح کرده و سپس نظريات اطبّاي جديد را که بايد از هواي پاک و غير آلوده و ورزشهاي بدني و خوردن خوراکي هاي ساده بهره گرفت و از خوردن گوشت فراوان، اجتناب کرد، مطرح کرده و سپس افزوده است که اين بخش از آيه يعني:
«...اَتَستَبدلُونَ الَّذي هُوَ اَدني بِالَّذي هُوَ خَيرٌ...».
در واقع اشارتي است به همين گونه دستورالعمل ها، يعني از زندگي دشوار همراه با تمدّن که خوراکي هاي متنوّع رنگارنگ و بيماري زا، همراه آن باشد بايد اجتناب کرد سخن او در اين باره چنين است:
«فَليَفهم المُسلمونَ کِتابَ الله و بهذا فَليَعمَلوُا وَ ليُوصُوا الأبناءَ بالإقلالَ مِنَ اللحم و تحريم شُربِ غيرِ الماء...».
«اَليَومَ نَختمُ عَلي اَفواهِهِم وَ تُکلّمنا اَيديهم وَ تَشهدُ اَرجُلُهم بما کانوا يکسبون» سوره يس (36)/65
مي نويسد: آيا استدلال به آثار اَقدام و اَرجل[=پاها] و آثار اصابع و انگشتان که در روزگار ما، علمي حائز اهميّت شده همان چيزي نيست که قرآن بدان اشاره کرده؟و آيا اينها از معجزات و غرائب قرآني، نيست؟!
در واقع به قول دکتر محمدحسين ذهبي، طنطاوي خواسته است بگويد:
«انّ القرانَ قَد جاء مُتَضمَناً لِکُلِّ ما جاءَ و يحئي به الإنسانُ مِن علوم و نظريّات وَ کلّ ما اشتمل عَلَيه الکَون من دلائلَ وَ أحداثٍ»
تا که گفتار خداي بزر گ در آيه «...ما فَرَّطنا فِي الکِتابِ مِن شَيءٍ...» بخشي از سوره الانعام(6)/38 تحقّق يابد.
ولي سخن درست تر آنست که بگوييم قرآن کتاب تربيت است و هدايت، هدايت نوع بشر به يک زندگي به تمام معنا انساني و سعادتمندانه.
درست است که قرآن خود گفته است: «...وَ نَزّلنا علَيک الکِتابَ تِبياناً لِکلِّ شَيءٍ و هُديً وَ رحمَهً وَ بُشري لِلمُسلمينَ» سوره النحل (16)/92
يعني ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيان کننده همه چيز است، البته در دنباله همين آيه «هُديً وَ رَحمهً وَ بُشري لِلمسلمين» گفته شده يعني آنچه که به تأمين يک زندگي سعادتمندانه انساني کمک کند، در اين کتاب هست، آنچه انگيزه انسان بر کشف و جستجوي اسرار طبيعت و قوانين آفرينش باشد، در اين کتاب وجود دارد ولي نه جزئيات آنها.اين که برخي مي گويند: همه چيز در قرآن هست، تمام اسرار علوم طبيعي، فرمولهاي رياضي، جزئيات علم تشريح، نام و نشاني داروها، پيشگيري و درمان بيماريها، همه و همه در قرآن وجود دارد و با اندک تناسبي، آيات قرآني را بر يک سلسله فرضيّات علمي [و نه حقائق مسلّم و قطعي] تطبيق مي کنند، خود يک اشتباه بزرگ است؛ زيرا فرضيّات علمي پيوسته در حال تغيير و دگرگوني است و آيات قرآني واقعيّات ثابت لايتغيّر و تطبيق يک واقعيّت ثابت بر يک سلسله امور متغيّر منطقي نيست.
بسياري از فرضيه هاي علمي، در پرتو اکتشافات علمي جديد، ممکن است تغيير يابد پس چگونه اين فرضيّه دگرگون شده را مي توان با آن آيات که وحي آسماني است و خطا و اشتباه در آن راه ندارد تطبيق داد؟!
البته گاه ممکن است که در لابلاي آيات مربوط به اسرار آفرينش و توحيد و مسائل ايماني، يک مسأله علمي، تصريح شده باشد همان طوري که در آيه:
«وَ تَري الجِبالَ تَحسَبُها جامِدهً وَ هيَ تَمُرُّ السحاب...» سوره النمل (27)91
«تِلکَ آياتُ القرآنِ و کِتابٍ مُبينٍ هُدَيً وَ بُشري لِلمؤمنينَ» (27)/2و3
برخي از مفسّران که در حُسنِ نيّت آنان ترديدي هم وجود ندارد، از روي ايمان محکم مي گويند: تمام علوم و اختراعات امروز در قرآن مجيد هست.
آنان به آيه: «...ولارَطبِ و لا يابسٍ الّا في کتابٍ مبين» سوره الانعام(6)59
استناد مي کنند و مي گويند: علم نجوم، زيست شناسي، صنعت استخراج فلزات، همه در قرآن هست ولي همان طور که گفتم تکيه قرآن بر اخلاق يک کتاب و يک مجموعه قوانين و يک راهنماي زندگي براي انسانهاستف يکي از مبادي بزرگ قرآن پس از پرستش خداي يکتا اخلاق است، اخلاقي که بر تقوا تکيه دارد و چون بر تقوا تکيه دارد، پايه هاي اخلاق اسلامي، از فولاد استوارتر است.
گروهي نيز آيات قرآني را بدون توجّه به ريشه کلمات و معناي دقيق واژه ها، تأويل نادرست کردند که با اصل معناي دقيق کلمات عربي، منافات داشت، اينست که بايد گفت در اين گونه تفاسير، جنبه انحرافي غلبه دارد.
اينان بدون آگاهي از معناي لغوي کلمات و بدون آشنايي از رموز بلاغت و بدون اينکه از مسائل مختلف، آگاه باشند آزادانه در باب قرآن و تفسير کلمات سخن گفتند و مطابق خواسته هاي خود، قرآن را تأويل کردند و آراء سخيف و افکار نادرست خود را در آن گنجاندند و از خود چيزها، ابداع کردند که با معناي واقعي آيات مباين بود.
انگيزه برخي از آنان کسب شهرت بود و خواستند بدين وسيله مشهور شوند و برخي هم به علّت کم مايگي و بهره اندک از علم، پنداشتند که با همان اندک مايه علمي و بضاعت مزجاه، راسخان در علم هستند، اين بود که آيات قرآني را به شيوه خاصّ خود، تفسير کردند و مثلاً گفتند در آيه:
«وَ السّارِقهُ و السّارقهُ فَاقطَعوا اَيدِِيَهُما جَزاءٌ بِما کَسَبا نِکالاً مِنَ الله...»(1) سوره المائده (5)/38
فعل امر «اِقطَعُوا» بر وجوب امر دلالت نمي کند بلکه براي اباحه است همچون آيه:
«يا بني آدم خُذُوا زينَتَکُم عِند کلّ ِمسجِدٍ..»(2) سوره اعراف (7)/31
و براي وجوب نيست بنابراين «قطع يد سارق» ضرورتي ندارد و حدِّ واجب ندارد که دست دزد قطع شود در جواب اينان بايد گفت: اوّلاً -اين سخن با سنّت پيامبر اکرم«ص» مباينت دارد ثانياً- جمله «جَزاءُ بما کَسَبا نِکالاً من الله (3)» خود قرينه اي است به اينکه اين کيفر، لازم است و چنين عقوبتي نتيجه کار خودشان مي باشد و بايد اين کيفر اجراء شود و هدف از اجراي اين حکم، بازگشت به حق و عدالت است.
[البتّه قطع يد سارق، شرايطي هم دارد که بدون وجود آن شرايط، اقدام به بريدن دست سارق نمي شود اين مسأله از مسائلي است که وليّ امر، مي تواند در آن تصرّف کند و بنا به اقتضاي زبان و مکان تغيير يابد.]
برخي که قطع يد سارق را مجازاتي خشونت آميز دانسته، گفته اند»: اگر بنا شود که اين حکم در دنياي امروز عمل شود، بايد بسياري از دستها را بريد؛ ولي بايد گفت اسلام مجموعه احکامي است که اجراي آنها، در اجتماع سبب عدالت اجتماعي مي شود و بريدن چند دست خطاکار، براي امنيت يک ملّت، ضرورت دارد.
مفسّراني که تفسير آنان، صِبغه اِلحادي و تأويلي دارد گفته اند در آيه «اَلزانيهُ و الزّاني فَاجلِدوُا کُلَّ واحِدٍ مِنهُما مِائه جَلدًَهٍ وَ لا تأخُذکُم بِهِما رَأفَهٌ في دينِ الله ...وَ ليَشهد عَذابَهُما طائفَةٌ مِنَ المؤمنين (4)» سوره النور(24)/2
نيز امر، براي اِباحه است و نه وجوب و افزوده اند که در شريعت بايد تيسير بر تغسير و تخفيف بر تشديد، مقدّم باشد.
در پاسخ اينان بايد گفت: دستور قاطع درباره زن و مرد زناکار اين است که به هر يک صد تازيانه زده شود؛ زيرا دنباله مطلب هم عبارت «وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَهً في دينِ اللهِ» آمده است و اين عبارت مبيّن آن است که نبايد در اجراي اين حدِّ الهي، گرفتار رأفت شويد، علاوه بر اين، بخش پاياني آيه هم، قرينه ديگري است براي اجراي حکم؛ زيرا قرآن گفته است:
«وَليَشهَد عَذابُهما طائفةٌ من المؤمنين»
حضور گروهي از مؤمنان، در صحنه مجازات تنها براي اينست که مجازات و کيفر آنان، سبب عبرت و تنبّه ديگران هم بشود.
در واقع تمام قرائن، حاکي از آنست که فعل امر «اِجلِدوا» براي وجوب است و نه اِباحه اين گروه از مفسّران معجزات عيسي را که در آيه:
«...وَ اُبرِئَ الاَکمَهَ وَ الابرَصَ وَ اُحيِ المَوتي بِاذنِ اللهِ» سوره ال عمران (3)/49
بيان شده و به درمان بيماريهاي صعب العلاج و يا غير قابل علاج همچون درمان اکمه [=کور مادرزاد] و اَبرَص[=مبتلا به بيماري پيسي] از سوي عيسي اشاره شده، گفته اند که اين گونه کلمات جنبه تمثيلي و رمزي دارد و منظور از «اَکمه»: من ليس عندَه نظر، مي باشد و «اَبرص» هم يعني کسي که متلون است و عيسي آنان را از لحاظ روحي و فکري درمان مي کند و نه از نظر جسمي. اينان جمله «اُحيِ المَوتي باذن الله»را به تأويل برده اند و گفته اند که عيسي، نفوس و روح آنان را درمان مي کرده و قلوب مرده آنان را به نور علم زنده مي گردانيده است.
ولي بنا به گفته علّامه مرحوم طباطبائي، قيد کلمه «بإذن الله» براي آنست که بفهماند صدور اين معجزات، به اذن خداي متعال است و من در آن استقلالي ندارم آنچه مي کنم، با اجازه اوست و شگفت آن که قيد «باذن الله» بعد از هر معجزه تکرار شده تا معلوم گردد که تمام معجزات همچون: آفريدن مرغ-زنده کردن مردگان-شفا دادن بيماران، همه به اذن خدا بوده و مقيّد به امر اوست.
/ن
او خود براي تفسيرش، ارزش فراواني قائل است و معتقد است و آرزمند که تفسير او، يکي از اسباب پيشرفت مستضعفان در روي زمين باشد؛ چه او به مسلمانان (خطاب مي کند و مي گويد:
«وَلَقَد وَضَعتُ في هذا التفسير ما يَحتاجُهُ المُسلمُ؛ مِنَ الاحکام وَ الأخلاقِ وَ عجائبِ الکَونِ و اَثبَتُ فيه غرائب العلوم و عجائب الخلق ممّا يشوّق المسلمينَ و المُسلماتِ الي الوقوف علي حقائق معاني من الآيات البَيِّنات».
طنطاوي بر آنست که570 آيه در قرآن مجيد درباره امور زراعي، طبّي، معادن حساب، هندسه، نجوم، مسائل فلکي و ديگر صناعات و علوم امروزي هست و حال آنکه در مسائل فقهي بيش از 150آيه وجود ندارد. اودر مقدّمه تفسيرش امّت اسلامي را مخاطب قرار داده و گفته است در آيات قرآني، تأمّل کنيد و به قرآن عمل کنيد و بدانيد که امروزه دوران تجلّي نور اسلام است و زمان پيشرفت و روزگار انقلاب اسلامي. با آنکه در نوشتن اين تأليف گرانسنگ، مولّف زحمات فراوان تحمّل کرده و تفسيري در 26جزء و 13مجلّد نوشته و مجموعاً حدود 10هزار صفحه چاپي مطلب نگاشته است. ليکن تفسير «الجواهر» طنطاوي مقبوليّت عام نيافته و بسياري از علماء بلاد، بر آن ردّيه نوشته و حتّي مملکت سعودي، اجازه ورود تفسير مزبور را به کشور سعودي نداده است و به قول دکتر محمدحسين ذَهَبي: «لَم يَسمَح بِدُخُولهِ اِلي بِلادهِا». مفسّر گرامي، در اين تفسير بزرگ، در آغاز، آيات قرآني را به اختصار لفظا تفسير کرده و همان شيوه مألوف مفسّران را تقريبا رعايت کرده و به همان روشِ متداول، تفسير کلمات قرآني را باز گفته ولي هدف اصلي او، طرح مباحث علمي است که خود بدانها لطائف و يا «جواهر» گفته است.
او در تفسير بزرگ خود، براي اينکه خواننده، مسائل را بهتر درک کند، از نباتات مختلف، حيوانات گوناگون و مناظر طبيعي، تصاويري به دست داده و صُوَر فلکي و نُجومي را به مناسبت در تفسير خود، ترسيم کرده و خواسته است بدين وسيله، مسائل بهتر مرکوز ذهن خواننده بشود. او در تفسير خود از حشرات مختلف، اعمّ از مفيد و مضرّ، تصاوير فراواني ترسيم کرده است.
طنطاوي ذيل آيه:
بحثي را تحت عنوان «الفوائد الطّبيّه في هذه» مطرح کرده و سپس نظريات اطبّاي جديد را که بايد از هواي پاک و غير آلوده و ورزشهاي بدني و خوردن خوراکي هاي ساده بهره گرفت و از خوردن گوشت فراوان، اجتناب کرد، مطرح کرده و سپس افزوده است که اين بخش از آيه يعني:
«...اَتَستَبدلُونَ الَّذي هُوَ اَدني بِالَّذي هُوَ خَيرٌ...».
در واقع اشارتي است به همين گونه دستورالعمل ها، يعني از زندگي دشوار همراه با تمدّن که خوراکي هاي متنوّع رنگارنگ و بيماري زا، همراه آن باشد بايد اجتناب کرد سخن او در اين باره چنين است:
«فَليَفهم المُسلمونَ کِتابَ الله و بهذا فَليَعمَلوُا وَ ليُوصُوا الأبناءَ بالإقلالَ مِنَ اللحم و تحريم شُربِ غيرِ الماء...».
طنطاوي در بحث از دو آيه:
«اَليَومَ نَختمُ عَلي اَفواهِهِم وَ تُکلّمنا اَيديهم وَ تَشهدُ اَرجُلُهم بما کانوا يکسبون» سوره يس (36)/65
مي نويسد: آيا استدلال به آثار اَقدام و اَرجل[=پاها] و آثار اصابع و انگشتان که در روزگار ما، علمي حائز اهميّت شده همان چيزي نيست که قرآن بدان اشاره کرده؟و آيا اينها از معجزات و غرائب قرآني، نيست؟!
در واقع به قول دکتر محمدحسين ذهبي، طنطاوي خواسته است بگويد:
«انّ القرانَ قَد جاء مُتَضمَناً لِکُلِّ ما جاءَ و يحئي به الإنسانُ مِن علوم و نظريّات وَ کلّ ما اشتمل عَلَيه الکَون من دلائلَ وَ أحداثٍ»
تا که گفتار خداي بزر گ در آيه «...ما فَرَّطنا فِي الکِتابِ مِن شَيءٍ...» بخشي از سوره الانعام(6)/38 تحقّق يابد.
ولي سخن درست تر آنست که بگوييم قرآن کتاب تربيت است و هدايت، هدايت نوع بشر به يک زندگي به تمام معنا انساني و سعادتمندانه.
درست است که قرآن خود گفته است: «...وَ نَزّلنا علَيک الکِتابَ تِبياناً لِکلِّ شَيءٍ و هُديً وَ رحمَهً وَ بُشري لِلمُسلمينَ» سوره النحل (16)/92
يعني ما اين کتاب را بر تو نازل کرديم که بيان کننده همه چيز است، البته در دنباله همين آيه «هُديً وَ رَحمهً وَ بُشري لِلمسلمين» گفته شده يعني آنچه که به تأمين يک زندگي سعادتمندانه انساني کمک کند، در اين کتاب هست، آنچه انگيزه انسان بر کشف و جستجوي اسرار طبيعت و قوانين آفرينش باشد، در اين کتاب وجود دارد ولي نه جزئيات آنها.اين که برخي مي گويند: همه چيز در قرآن هست، تمام اسرار علوم طبيعي، فرمولهاي رياضي، جزئيات علم تشريح، نام و نشاني داروها، پيشگيري و درمان بيماريها، همه و همه در قرآن وجود دارد و با اندک تناسبي، آيات قرآني را بر يک سلسله فرضيّات علمي [و نه حقائق مسلّم و قطعي] تطبيق مي کنند، خود يک اشتباه بزرگ است؛ زيرا فرضيّات علمي پيوسته در حال تغيير و دگرگوني است و آيات قرآني واقعيّات ثابت لايتغيّر و تطبيق يک واقعيّت ثابت بر يک سلسله امور متغيّر منطقي نيست.
بسياري از فرضيه هاي علمي، در پرتو اکتشافات علمي جديد، ممکن است تغيير يابد پس چگونه اين فرضيّه دگرگون شده را مي توان با آن آيات که وحي آسماني است و خطا و اشتباه در آن راه ندارد تطبيق داد؟!
البته گاه ممکن است که در لابلاي آيات مربوط به اسرار آفرينش و توحيد و مسائل ايماني، يک مسأله علمي، تصريح شده باشد همان طوري که در آيه:
«وَ تَري الجِبالَ تَحسَبُها جامِدهً وَ هيَ تَمُرُّ السحاب...» سوره النمل (27)91
به حرکت زمين اشاره شده است.
«تِلکَ آياتُ القرآنِ و کِتابٍ مُبينٍ هُدَيً وَ بُشري لِلمؤمنينَ» (27)/2و3
برخي از مفسّران که در حُسنِ نيّت آنان ترديدي هم وجود ندارد، از روي ايمان محکم مي گويند: تمام علوم و اختراعات امروز در قرآن مجيد هست.
آنان به آيه: «...ولارَطبِ و لا يابسٍ الّا في کتابٍ مبين» سوره الانعام(6)59
استناد مي کنند و مي گويند: علم نجوم، زيست شناسي، صنعت استخراج فلزات، همه در قرآن هست ولي همان طور که گفتم تکيه قرآن بر اخلاق يک کتاب و يک مجموعه قوانين و يک راهنماي زندگي براي انسانهاستف يکي از مبادي بزرگ قرآن پس از پرستش خداي يکتا اخلاق است، اخلاقي که بر تقوا تکيه دارد و چون بر تقوا تکيه دارد، پايه هاي اخلاق اسلامي، از فولاد استوارتر است.
گروهي نيز آيات قرآني را بدون توجّه به ريشه کلمات و معناي دقيق واژه ها، تأويل نادرست کردند که با اصل معناي دقيق کلمات عربي، منافات داشت، اينست که بايد گفت در اين گونه تفاسير، جنبه انحرافي غلبه دارد.
اينان بدون آگاهي از معناي لغوي کلمات و بدون آشنايي از رموز بلاغت و بدون اينکه از مسائل مختلف، آگاه باشند آزادانه در باب قرآن و تفسير کلمات سخن گفتند و مطابق خواسته هاي خود، قرآن را تأويل کردند و آراء سخيف و افکار نادرست خود را در آن گنجاندند و از خود چيزها، ابداع کردند که با معناي واقعي آيات مباين بود.
انگيزه برخي از آنان کسب شهرت بود و خواستند بدين وسيله مشهور شوند و برخي هم به علّت کم مايگي و بهره اندک از علم، پنداشتند که با همان اندک مايه علمي و بضاعت مزجاه، راسخان در علم هستند، اين بود که آيات قرآني را به شيوه خاصّ خود، تفسير کردند و مثلاً گفتند در آيه:
«وَ السّارِقهُ و السّارقهُ فَاقطَعوا اَيدِِيَهُما جَزاءٌ بِما کَسَبا نِکالاً مِنَ الله...»(1) سوره المائده (5)/38
فعل امر «اِقطَعُوا» بر وجوب امر دلالت نمي کند بلکه براي اباحه است همچون آيه:
«يا بني آدم خُذُوا زينَتَکُم عِند کلّ ِمسجِدٍ..»(2) سوره اعراف (7)/31
و براي وجوب نيست بنابراين «قطع يد سارق» ضرورتي ندارد و حدِّ واجب ندارد که دست دزد قطع شود در جواب اينان بايد گفت: اوّلاً -اين سخن با سنّت پيامبر اکرم«ص» مباينت دارد ثانياً- جمله «جَزاءُ بما کَسَبا نِکالاً من الله (3)» خود قرينه اي است به اينکه اين کيفر، لازم است و چنين عقوبتي نتيجه کار خودشان مي باشد و بايد اين کيفر اجراء شود و هدف از اجراي اين حکم، بازگشت به حق و عدالت است.
[البتّه قطع يد سارق، شرايطي هم دارد که بدون وجود آن شرايط، اقدام به بريدن دست سارق نمي شود اين مسأله از مسائلي است که وليّ امر، مي تواند در آن تصرّف کند و بنا به اقتضاي زبان و مکان تغيير يابد.]
برخي که قطع يد سارق را مجازاتي خشونت آميز دانسته، گفته اند»: اگر بنا شود که اين حکم در دنياي امروز عمل شود، بايد بسياري از دستها را بريد؛ ولي بايد گفت اسلام مجموعه احکامي است که اجراي آنها، در اجتماع سبب عدالت اجتماعي مي شود و بريدن چند دست خطاکار، براي امنيت يک ملّت، ضرورت دارد.
مفسّراني که تفسير آنان، صِبغه اِلحادي و تأويلي دارد گفته اند در آيه «اَلزانيهُ و الزّاني فَاجلِدوُا کُلَّ واحِدٍ مِنهُما مِائه جَلدًَهٍ وَ لا تأخُذکُم بِهِما رَأفَهٌ في دينِ الله ...وَ ليَشهد عَذابَهُما طائفَةٌ مِنَ المؤمنين (4)» سوره النور(24)/2
نيز امر، براي اِباحه است و نه وجوب و افزوده اند که در شريعت بايد تيسير بر تغسير و تخفيف بر تشديد، مقدّم باشد.
در پاسخ اينان بايد گفت: دستور قاطع درباره زن و مرد زناکار اين است که به هر يک صد تازيانه زده شود؛ زيرا دنباله مطلب هم عبارت «وَ لا تَأخُذکُم بِهِما رَأفَهً في دينِ اللهِ» آمده است و اين عبارت مبيّن آن است که نبايد در اجراي اين حدِّ الهي، گرفتار رأفت شويد، علاوه بر اين، بخش پاياني آيه هم، قرينه ديگري است براي اجراي حکم؛ زيرا قرآن گفته است:
«وَليَشهَد عَذابُهما طائفةٌ من المؤمنين»
حضور گروهي از مؤمنان، در صحنه مجازات تنها براي اينست که مجازات و کيفر آنان، سبب عبرت و تنبّه ديگران هم بشود.
در واقع تمام قرائن، حاکي از آنست که فعل امر «اِجلِدوا» براي وجوب است و نه اِباحه اين گروه از مفسّران معجزات عيسي را که در آيه:
«...وَ اُبرِئَ الاَکمَهَ وَ الابرَصَ وَ اُحيِ المَوتي بِاذنِ اللهِ» سوره ال عمران (3)/49
بيان شده و به درمان بيماريهاي صعب العلاج و يا غير قابل علاج همچون درمان اکمه [=کور مادرزاد] و اَبرَص[=مبتلا به بيماري پيسي] از سوي عيسي اشاره شده، گفته اند که اين گونه کلمات جنبه تمثيلي و رمزي دارد و منظور از «اَکمه»: من ليس عندَه نظر، مي باشد و «اَبرص» هم يعني کسي که متلون است و عيسي آنان را از لحاظ روحي و فکري درمان مي کند و نه از نظر جسمي. اينان جمله «اُحيِ المَوتي باذن الله»را به تأويل برده اند و گفته اند که عيسي، نفوس و روح آنان را درمان مي کرده و قلوب مرده آنان را به نور علم زنده مي گردانيده است.
ولي بنا به گفته علّامه مرحوم طباطبائي، قيد کلمه «بإذن الله» براي آنست که بفهماند صدور اين معجزات، به اذن خداي متعال است و من در آن استقلالي ندارم آنچه مي کنم، با اجازه اوست و شگفت آن که قيد «باذن الله» بعد از هر معجزه تکرار شده تا معلوم گردد که تمام معجزات همچون: آفريدن مرغ-زنده کردن مردگان-شفا دادن بيماران، همه به اذن خدا بوده و مقيّد به امر اوست.
پی نوشت:
1- دست مزدوران دزد را به کيفر اعمالي که انجام داده اند به عنوان يک مجازات الهي قطع کنيد
2- اي فرزندان آدم، زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد که هم مي تواند اشارتي باشد به زينت هاي جسماني که شامل پوشيدن لباسهاي مرتّب باشد هم مي تواند شامل زينت هاي معنوي باشد يعني صفات انساني و ملکات اخلاقي.
3- کمله «نکال» در لغت به معناي لجام و افسار است و مجازاً به هر کاري که از انحراف جلوگيري کند اطلاق مي شود در واقع به معناي مجازاتي است که به منظور پيشگيري و ترک گناه انجام مي شود.
4- زن و مرد زناکار را، هر يک صد تازيانه بزنيد و هرگز در دين خدا رأفت [=محبت کاذب] شما را نگيرد.
/ن