پیرامون بسم الله الرحمن الرحیم
منبع : سایت راسخون
پیشگفتار
تَعَلّمُوا العَرَبِیّه فَإنّها کَلامُ اللهِ الّذِی یُکَلِّمُ بِهِ خَلقَهُ
زبان عربی را فرا گیرید زیرا آن سخنی است که خداوند با مخلوقاتش صحبت می کند..
از آنجا که فراگرفتن ادبیات عرب زمانی فایده دارد که آن را بتوان روی آیات الهی و روایات عملی کرد، لذا این مقاله پیرامون بحث ادبی و تفسیری کلام پر محتوای بسم الله الرّحمن الرّحیم در چهار فصل که هر فصل بیانگر یکی از مفردات این کلام است نوشته شده چرا که این کلام از جملاتی است که مسلمانان به کرّات از آن استفاده می کنند و در کارهای روز مرّه زیاد آن را بکار می برند و معنایی که با گفتن این کلام در ذهن مردم می آید همان معنای ابتدایی و سطحی است که معمولاً در ترجمه ها هم همان را بکار می برند:« بنام خداوند بخشنده و مهربان » در حالی که از این جمله معنایی فراتر از این معنا می توان دریافت و این بحثی که در این مقاله آورده می شود قطرهای از اقیانوس پرمحتوای معنای این کلام است که حاصل تحقیق و جست و جو بین تفاسیر مختلف و کتابهایی است که در این زمینه نگارش یافته است.
باء :
يا براى الصاق، يعنى چسباندن است. به این اعتبار كه ابتداى خواندن قرآن به اسم خدا متصل است.
يا باء برای مصاحبت به معنى همراهى است.
يا باء برای استعانت به معنى يارى جوئى است.
و يا باء برای سببيّت، به معنى علت و سبب است.(1)
متعلق باء :
از حضرت پرسيده شد که منظور از «السمه» چيست؟
ایشان فرمودند : علامت يعنى، نشانه است.(3)
اين خبر، خود تنبيه بر اين است كه گوينده «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» لازم است که بكوشد تا در موقع اين سخن، نمونهاى از صفات خدا را در وجودش پیدا کند.
اين گفته امام كه آن علامت عبادت است اشاره دارد به اينكه، بنده در موقع بيان اين گفتار، شایسته است از خود بينى كه در واقع بيرون شدن از عبادت و عبوديّت است خارج شود و از مالكيت و اختيار خود بيرون رفته تحت امر پروردگار خود، داخل گردد و اين امر را در درون خود پیدا کند تا اينكه بيان اين كلمه از زبان او راست بوده در موقع بيان آن ميان خود و خدا دروغگو نباشد.
فرقى نمىكند كه ما، از كلمه «بِسْمِ اللَّهِ» انشاء اتّصاف به نشانهاى از نشانههاى خدا اراده كنيم يا مقصود اخبار به اين اتّصاف باشد. .
اسم :
و حديث حضرت رضا (ع) در باره «بِسْمِ اللَّهِ» که فرمودند: أسمَ نَفسِی بِسمهٍ مِن سِماتِ اللّهِ(4) (خود را به نشانه ای از نشانه های خدا علامت نهادم) هم اشتقاق از «وسم» را مىرساند.
اسم هر چيزى، علامت آن است و هر لفظ كه براى جوهر يا براى عرض وضع گردد، بدون آنكه نسبتى در آن، اعتبار شود آن را اسم مىنامند.(5)
اسم خدا
جهات معنوی اسم
اوّل از این جهت كه اسم بوده، و آئينه مسمّى محسوب مىشود. كه به اين اعتبار داراى وجود نفسى استقلالى نيست، و وجودى غير از مسمّى ندارد، بلكه وجودش همان وجود مسمّى است. از اين جهت، حكم در كلام جز براى مسمّى نخواهد بود، و جز به مسمّى به چيزدیگری توجه نمىشود. مثلا، وقتى گفته می شود: «زيد آمد» به كلمه زيد و حروف آن توجّهى صورت نمی گیردو در باره لفظ، حكمى نمى شود بلكه تنها در باره مسمّى، حكم مى شود تا آمدن زيد، رسانده شود.
جهت دوم اسم این است كه براى خود اسم، وجودى غير از وجود مسمّى لحاظ شود، و بر آن مستقلا حكم شود به اين اعتبار، اسم نيز مانند مسمّى امرى است موجود، مستقل و محكوم حكمى است كه بر آن وارد مىشود و مغاير حكم مسمّى مىباشد به اين اعتبار اسم خود مسمّى می گردد و داراى اسمهايى مىشود. چون همه عالم، اسمهاى خداى تعالى مىباشند لذا، هر دو جهت فوق كه پيرامون اسم گفتيم در باره آنها نيز ثابت است. از اين رو خداى متعال به اين دو اعتبار اشاره نموده و فرموده است:
إن هِىَ الّا اسماء(7) يعنى، اينها (بتهايى كه مىپرستيد) مسمّى نبوده و مورد نظر و مستقلّ نمىباشند و مغاير خدا نيستند، كه در برابر خداى تعالى قرار گيرند بلكه اينها اسمهائى هستند كه شما بر آنها قراردادهايد يعنى، شما از مسمّى محجوب گشته، به اسمها مىنگريد و فکر می کنيد که آنها در وجود، مستقلّند لذا آنها را مسمّى قرار داده و با اينگونه نگرش، مشرك و كافر شدهايد.(8)
نگرش مردم در مورد معنای اسم (9)
مردم در نگرش به چيزها مختلفند، عدّه اى به آنها از جهت اينكه اسماء خدا هستند نگاه می کنند و از وجود و توجّه به خود آنها غفلت مىكنند يا غفلت نمىكنند و به خود آنها نيز توجه دارند. عدّة دیگر ديگر از این جهت كه چيزها خودشان مسمّى هستند به آنها مىنگرند و ازمسمّاى حقيقى غافل مىشوند. و گروه سوّم، به آنها با ديد مستقل نگاه کرده و به مسمّى هم نظر دارند.
در مورد اول كه اشخاص به اشياء از آن جهت كه اسماء خدا هستند توجه مىكنند خواه از توجه به خود اسماء غافل باشند يا نباشند در حقيقت مسمّى را به سبب اسم گذاشتن بر آن عبادت مىكنند و چنين اشخاصى موحّدند.
در مورد دوم كه اشخاص به اسماء از جهت اينكه خود مسمّى و مستقل مىباشند مىنگرند و از حقيقت مسمّى غافلند. آنها کسانی هستند كه اسم را بدون مسمّى مىپرستند و كافر مىشوند كه اين حال در بيشتر مردم وجود دارد.
در مورد سوم كه اشخاص به اسماء در حاليكه آنها را مسمّاى مستقل حساب مىكنند مىنگرند و در عين حال مسمّى را، بطور مستقل و مغاير با اسماء مورد توجه قرار مىدهد در حقيقت هم اسم و هم مسمّى را مىپرستند و این گروه مشرك مىباشند.
دسته اوّل كه به موجودات از جهت اينكه، اسماء حقّ هستند مىنگرند و از توجّه به خود اسماء غفلت دارند آنها مجذوبند چيزى بر آنها نوشته نمىشود و داراى حكمى در كثرات نيستند و تكليف از آنها برداشته شده است (البتّه در حال جذب كه استشعارى ندارند).
كسى كه به اسماء توجّه داشته باشد و به موجودات از جهت اينكه اسمهاى او هستند نگاه کند و به اين نظر آگاه باشد، او كامل و جامع هر دو طرف اسم و مسمّى است.
چنين شخص كاملى، يا آگاهيش بر اسم غالب بر آگاهى او بر مسمّى است يا آگاهى او بر مسمّى غالب است. يا آگاهى او در هر دو به يك اندازه است.
آن كه در حالت اوّل قرار دارد، در نشئه و مقام موسوى واقع شده است.
آن كه در حالت دوّم مىباشد در مرحله عيسوى است و آن كه در مرتبه سوم باشد حقوق كثرتها و وحدت را رعايت مىكند، به طورى كه چيزى را از حقوق دو طرف فرو نمىگذارد.
چنين شخصى در واقع در مرحله محمّدى است كه جامع بين كثرت و وحدت مىباشد به طورى كه هيچ چيز از حقوق آنها را كم نمىكند.
خداى تعالى در قرآن مجيد به اين سه مرحله اشاره كرده مىفرمايد: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً ... ذلِكَ مَثَلُهُم فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَه(10) يعنى، محمّد پيامبر خداست و او و كسانى كه با او هستند بر كافران خيلى سخت مىگيرند و بين خودشان بسيار مهربانند آنها را همواره در حال ركوع و سجود ميبينى كه خشنودى و رضايت خدا را مىطلبند، اين است مثل آنها در تورات و مثل آنان در انجيل، مانند زراعتى است كه برگ آن ابتداء باريك بيرون آمده، سپس آنها را يارى و تقويت مىنمايد تا قوى و بزرگ شده، بلند گردد و سپس به كمال خود مىرسد كه باعث شگفتى كشاورزان مىشود.
و اينكه فرموده است: «مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراهِ». به مرحله موسويت اشاره دارد، «وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ» به مرحله عيسويت اشاره مىكند و با جمع بين اين دو مرحله به مرحله محمّديت اشاره مىکند.(11)
الله :
لفظ جلاله (اللَّه)، اصل آن (ال اله) بوده است، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده، و بصورت اللَّه در آمده، و كلمه (اله) از ماده (إله) می باشد، كه به معناى پرستش است، وقتى مىگويند (اله الرجل و ياله)، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد و همچنین ممكن است از ماده (و ل ه) باشد، كه بمعناى تحير و سرگردانى است، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (مالوه) است، هم چنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده) مىباشد، و اگر خدا را اله گفتهاند، بخاطر اینست که مالوه و معبود است، و يا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسايى او حيران و سرگردان است.(12)
و ظاهرا كلمه (اللَّه) در اثر غلبه استعمال علم (اسم خاص) خدا شده، و گر نه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مىشناخته اند، هم چنان كه آيه شريفه:
(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ؟ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده، هر آينه خواهند گفت: اللَّه)(13) و آيه: (فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ، وَ هذا لِشُرَكائِنا، پس در باره قربانيان خود گفتند:
اين مال اللَّه، و اين مال شركائى كه ما براى خدا داريم)(14)، اين شناسايى را تصديق مىكند.
و از جمله ادلهاى كه دلالت مىكند بر اينكه كلمه (اللَّه) علم و اسم خاص خداوند است، اين است كه خداى متعال به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء گرفته شده، توصيف مىشود، ولى با كلمه (اللَّه) توصيف نمىشود، مثلا مىگوييم اللَّه رحمان است، رحيم است، ولى بعكس آن نميگوئيم، يعنى هرگز گفته نميشود: كه رحمان چنين صفتی دارد كه اللَّه است و نيز مىگوييم (رحم اللَّه و علم اللَّه و رزق اللَّه، خدا رحم كرد، و خدا دانست، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نميگوئيم (اللَّه الرحمن، رحمان اللَّه شد)، و خلاصه اینکه، اسم جلاله نه صفت هيچ يك از اسماء حسناى خدا قرار مىگيرد، و نه از آن چيزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته ميشود.
از آنجايى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سمت صفاتش هدايت مىكند، و مىفهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است، لذا مىتوان گفت كه كلمه (اللَّه) بطور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد، و صحيح است که اینطور بگوئيم لفظ جلاله (اللَّه) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است.(15)
به بیان دیگراللَّه مخصوص و علم براى حقيقت و ذات مقدسى می باشد كه جامع همه كمالات و منزّه از هر گونه نقص است. و اللّه نام جامع صفات است و صفات هر یک نام و عنوان این حقیقت جامع می باشند.(16) اقوال مختلف در مورد اصل کلمة اللّه:(17)
(1) سيبويه در باره اصل کلمة اللّه دو وجه بيان مي كند:
1- الاه- بر وزن فعال كه حرف اول آن حذف و الف و لام جانشين آن شده است.
2- لاه- بر وزن فعل كه الف و لام تعظيم بر سر آن در آمده و «اللَّه» شده است.
(2) خليل مي گويد: اسمى است غير مشتق است و لازم نيست كه هر اسمى مشتق باشد، و كسانى كه آن را مشتق دانستهاند در اينكه اصل آن چيست اين وجوه را گفتهاند:
1- مشتق از «الوهيّت» بمعناى عبادت و معناى اللَّه بنا بر اين ذاتى است كه شايسته پرستش مي باشد.
2- مشتق از «وله» بمعناى تحير، و معنايش بنا بر اين ذاتى است كه عقلها در كنه عظمتش متحيّر و سرگردانند.
3- از «الهت» يعنى فزع و گريه كردم و خدا كسى است كه همه مردم در احتياجاتشان سوى او جزع و ناله ميكنند.
4- از «الهت إليه» بسويش آرامش يافتم و معنايش اين است كه دلها با ذكر و يادش آرام مىگيرند.
5- از (لاه) يعنى پوشيده شد كه او ذاتى است پوشيده از اوهام و آشكار و ظاهر با دليلها و برهانهاى عقلى.
(3) فيروزآبادى در قاموس می گويد : اصح آنست كه علم غير مشتق است بايد دانست در لفظ «اللَّه» صفت بخصوص از صفات حق تعالى در نظر نيست ولى التزاما به همه آنها دلالت دارد لذا گفتهاند: اللَّه واجب الوجودى است كه جامع همه صفات كمال است از آيه 110 سوره اسراء معلوم مىشود كه آن از اسماء حسنى است.(18)
(4) اقوال مختلفی که در کتاب بیان السعاده آمده است :
1ـ اللّه، از مادّه اله «اله يأله» مىباشد و مصدر آن «اله» «الوهت» است. مثل، نصر ينصر، و به معنى عبد يعبد يعنى، بندگى و عبادت كرد مىباشد.
2ـ اصل كلمه «اللّه» همان «اله» به كسر همزه است كه همزه آن حذف شده است و به عوض آن ال، تعريف آمده است و «الاله» شده است كه پس از حذف همزه، اللّه، شده است به همين دليل يا از باب آنكه در موقع ندا كردن محبوب طول دادن سخن مطلوب است. الف آن، در موقع ندا حذف نشده است.
3ـ از«اله يأله» بر وزن فرح يفرح، به معنى تحيّر يا بسيارى جزع و بيتابى و يا پناه جستن يا پناه دادن است .
4ـ از مادّه «وله يله» مثل ضرب يضرب يا وله يله مثل حسب يحسب يا (وله يله، مثل، علم يعلم) است. و معنى آن اندوه و حيرت و ترس و بىتابى مىباشد.
5 ـ از مادّه «لاه اللّه الخلق يلوه» يعنى، خدا خلق را آفريد مشتق شده است.
6ـ از مادّه «لاه يليه» بمعنى پنهان شد يا بلند مقام شد مشتق شده است.
7ـ اصل آن «لاها» است كه كلمه سريانى مىباشد چون به عربى برگردانده شده است الف، آخرش حذف و ال تعريف، بر آن داخل شده است.
8ـ اصل آن «هو» بوده است که اين ضمير براى غايب معهود و شناخته شده بين متكلّم و مخاطب وضع شده است و غايب از ديدهها به طور مطلق، و معهود و شناخته شده دلها همان «اللّه» است، سپس لام اختصاص بر آن داخل شده تا مشعر به اين باشد كه همه ما سوى اللّه مختصّ او ست.
سپس فتحه لام، جهت بزرگ داشت اشباع شده است، (كشيده گرديده است) و به الف، تبديل گشته است سپس جهت بزرگ داشت ديگرى لام تعريف، بر آن داخل شده، اللّه گرديده است.
معنای اللّه :
و بعضی مفسّران در مورد اللّه اینطور گفته اند که اللّه علم ذات خداى متعال است به عنوان مقام ظهور خدا كه همان فعل و مشيّتش مىباشد زيرا خود ذات، غيب مطلق است و نام و نشانى هم ندارد و اسماء و صفاتى هم برایش نيست مگر به اعتبار ظهور او به فعل و مشيّتش.
مشيّت خدا به دو اعتبار است: (20)
يكى به این اعتبار كه روئى به مقام غيب دارد. ديگری به این اعتبار كه روئى به خلق دارد. از این جهت كه روئى به غيب دارد عرش و از این جهت كه روئى به خلق دارد كرسى ناميده مىشود. به خاطر اين دو عنوان، حقّ اوّل به «اللّه و به العلى» موسوم مىشود و نيز به اعتبار اين دو عنوان است كه حقّ تعالى مىفرمايد: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى يعنى، خداوند بر عرش قرار گرفت و مىفرمايد: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ ... وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ(21) يعنى، كرسى او همه آسمان و زمين است و او است كه بسيار بلند مرتبه و در نهايت عظمت است.
در باره لفظ «اللّه» اختلاف است كه مشتق است يا جامد يعنى، «اللّه» از صفتهاى مشتق از مصدر است يا اسم مشتق نمىباشد بلكه آن مصدر يا اسم مصدر يا اسم جامدى است كه داراى مادّه متصرّف نيست.(22)
رحمان و رحيم :
رحمان و رحيم، دو صفتند كه از ماده رحمت گرفته شده اند، و رحمت صفتى انفعالى است، رحمت در خداى متعال به معناى تاثر قلبى نيست، بلكه بايد نواقص امكانى آن حذف شود سپس باقى مانده را كه همان اعطاء و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داده شود.
كلمه (رحمان) صيغه مبالغه است كه بر كثرت رحمت دلالت مىكند، و كلمه (رحيم) صفت مشبهه است، كه ثبات و دوام را ميرساند، پس خداى رحمان یعنی خداى كثير الرحمه، و خدای رحيم یعنی خداى دائم الرحمه است، و به همين خاطر مناسب است که كلمه رحمان دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها(مؤمن وکافر) مىشود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده است، از جمله که فرموده: (الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)(24) و نيز فرموده: (قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَهِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا، بگو آن كس كه در ضلالت است بايد خدا او را در ضلالتش مدد برساند)(25) وآیاتی دیگر که از اين قبيل است.
و نيز به همين خاطر مناسبتر اینست كه كلمه (رحيم) بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها شامل حال مؤمنين مىشود، و در عالمى افاضه مىگردد كه فنا ناپذير است، و آن عالم ،عالم آخرت است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود: (وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً، خداوند نسبت به مؤمنین رحیم است)(26)، و نيز فرموده: (إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ، بدرستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است)(27)، و آياتى ديگر، و به همين خاطر بعضى گفتهاند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و كافر مىشود، و رحيم خاص مؤمنين می باشد.
وبعضی اینطور گفته اند که رحمان مانند عطشان عارضى است و رحیم مانند عليم و حكيم ذاتى است.
و لازم به ذکر است که رحمان در آيات و تعبيرات مطلق آورده مي شود، و رحیم اضافه مىشود: رحيم بعباده، رحيم بالمؤمنين.(28) بنابراين رحمان، رحمت عام خداست كه شامل دوست و دشمن، مؤمن و كافر، نيكوكار و بد كار و... ميشود، و رحيم رحمت خاص خداوند است كه ويژه بندگان صالح و فرمانبردار است. و چون رحمت خداوند در آخرت، تنها شامل حال مؤمنان ميشود، تجلي رحمن در دنيا، و تجلّي رحيم در آخرت است; چنانكه رحمن تجلي سنت امداد الهي و رحيم تجلي سنت توفيق اوست(29)
به بیان دیگر: الرحمن متضمن بزرگترين درجه بخشش است و الرحيم متضمن مهربانى و رحمت پروردگار است.
حديثى از پيامبر نقل شده بدين مضمون كه الرحمن خداى بخشندهيى است كه رحمت و بخشش او در آفرينش جهان نمایان شده و اين رحمت شامل حال همة انسانهاست خواه به كتاب آسمانى معتقد باشند خواه نباشند، و الرحيم متضمن مهربانى و رحمت خداوندى است كه در آخرت شامل حال بندگانى ميشود كه ايمان آورده و راه حقيقت را در پيش گرفتهاند. اولى بيان كننده عاليترين درجه عشق و محبت و سخاوت است و دومى مبين مهربانى و رحمت و احسان نسبت بمؤمنان.(30)
رحمن را از بین برنده اندوه بيچارگان و رحيم را آمرزنده گناه عاصيان تفسير كردهاند. در ترجمه تفسير طبرى آمده كه رحمن و رحيم دو نام از نامهاى خداوند است كه در پيمان صلح با مكيان على بن ابى طالب بر بالاى نامه می نویسد:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، و سهيل دست على را گرفت و گفت ما نمي دانيم اين رحمن و رحيم كيست؟ پيامبر به على فرمود كه بنويس: اين هر دو نام بزرگ خداى عزّ و جلّ است و هر كه اين دو نام برخواند و معنى آن به صدق بداند به بهشت خواهد رفت.(31)
برای تفسير رحمن و رحيم در منهج از حضرت صادق (ع) مروى است كه فرمود: «رحمن» اسم خاص است، يعنى لفظ آن را بر غير خدا اطلاق نمی كنند و لذا بعد از اسم مخصوصه جلاله واقع شده و وصف آن عام می باشد كه مطلق بخشش است در دنيا. «رحيم» اسم عام كه بر غير خدا اطلاق می کنند، لكن وصفش خاص می باشد كه مطلق بخشش است در آخرت. و حضرت عيسى بن مريم (ع) فرمود: الرّحمن رحمن الدّنيا و الرّحيم رحيم الاخره. و از تابعين صحابه منقول است كه ذات سبحانى «رحمن» است نسبت به جميع مردمان از مؤمن و كافر و نيكوكار و معصيت كار، يعنى خالق و رازق همه مىباشد و «رحيم» است نسبت به مؤمنين، با اين توجه كه توفيق دهنده ايشان است در طاعت و عبادت و آمرزنده گناهان و عطا کننده ثواب به آنها در آخرت2 . و به همین خاطر است که محققين گفتهاند رحمت الهيه بر دو قسم است: رحمت رحمانيه كه شامل مؤمن و كافر مىشود، و رحمت رحيميه كه اختصاص دارد به مؤمن فقط.
در تفسیر اثنی عشری اینطور آمده است که: ( اسماء و صفات الهى مانند رحيم و رئوف و لطيف و قهار به اعتبار غايات افعال باشد، نه مبادى كه انفعالات است مثلا رحمت و رأفت ناشى گردد از رقّت قلب، و همچنين غضب منشأش التهاب نفس و هر دو مستلزم تغيير حال و ذات سبحانى متعالى است از تغيّر و حدوث و انقلاب. تعالى اللّه عن ذلك علوّاً كبيراً. پس بنابراين «رحيم»، يعنى لازمه رحمت را كه احسان و انعام است به بندگان عطا فرمايد، از نعمت وجود و بقا و رزق و صحت و امنيت و آسايش و ساير مراحم و نسبت به غضب و سخط لازمه آنها را كه زجر و عقاب و نكال است، وارد سازد. و بر اين قياس تمام اسماء صفات الهى به اعتبار لوازم و آثار مىباشد.)
ترکيب :
تجزيه: (33)
اين دو كلمه (رحمن و رحيم) یا از «رحم» به كسر عين الفعل گرفته شده است كه در این صورت صيغه مبالغه و به معنى بسيار بخشنده و بسيار مهربان هستند.
و يا از «رحم» به ضمّ عين الفعل گرفته شده كه در این صورت، صفت مشبّهه مىباشند به معنى بخشنده و مهربان.
به هر حال، رحمن، از رحيم، رساتر می باشد زيرا اوّلا رحمان بناى بيشترى (حروف بيشتر) دارد و ثانيا رحمت رحمانى مختصّ به چيزى يا حالتى يا جهت خاصّى نيست، به خلاف رحمت رحيمى كه تنها به انسان و سالكان الى اللّه اختصاص داده می شود. آن هم در حالتى كه سالك مورد رضاى خدا واقع شده، از جهت خشنودى خدا رحمت رحيمى شامل حال او گرديده باشد.
غير انسان كه عناصر سه گانه (جماد و بنات و حيوان) هستند نه به رحمت رحيمى متصف مىشوند، و نه به غضب كه ضد آناست. و ارواح عاليه (وجودات مجرد عالم بالا) وجودشان در عين حال كه رحمت رحمانى است رحمت رحيمى نيز هست. اين دو رحمت در بين آنها جدا از هم نيست چنانكه: جهت غضب هم در آنها راه ندارد. اما ارواح خبيثه (موجودات سفلى) گاهى ممكن است كه به رحمت رحيمى متّصف شوند لكن اغلب اين است كه آنها متّصف به غضب باشند.(34)
و سرّ مطلب اين است كه رحمت رحمانى، عبارتست از افاضه وجود بر اشياء و باقى نگه داشتن و به كمال رساندن آنان به كمالاتى كه سزاوار فطرت آنانست و اين امر نسبت به همه چيزهاى اين جهان و جهان دیگر، انسان يا غير انسان فرا گير است از اينرو خداى متعال فرموده است:
«الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» يعنى «رحمن بر عرش قرار گرفت و مستولى شد.» و آن را به تساوى نسبت خدا به بزرگ و كوچك و شريف و پست تفسير كردهاند.
و در حديث آمده است «يا رحمن الدّنيا و الاخره» يعنى، اى بخشاينده دنيا و آخرت، و از امام صادق (ع) وارد شده كه رحمان اسم خاص براى يك صفت عامّ است و همچنین در حدیثی دیگر از ایشان آمده است که : رحمن، كسى است كه با گسترش روزى بر ما رحم مىكند و يا اينكه با روزى دادن به آفريدهها به آنها عطوفت مىورزد و مهربانى مىكند و در هيچ يك از موارد، روزى را نمىگسلد اگر چه آنان از فرمانبردارى خدا بگسلند(35)
معلوم می شود كه روزى اعيان(36) ثابته بخشيدن وجود به آنها است و روزى هر موجودى هم بخشيدن آن چيزى است كه بقاء وجود بدان وابسته است.(37)
رحمت رحيميّة: عبارتست از افاضه كمالات اختيارى مورد پسند بر جن و انس كه داراى اختيار باشند.(38)
و بهمين جهت در اخبار آمده است كه: رحيم اسم عام است، براى صفت خاص.
و نيز از ائمه (ع) روایت شده است كه: «در بسم اللّه» باء، به بهاء «روشنائى» خدا و سين به سنا و بزرگوارى خدا و، ميم، به مجد، و عظمت پروردگار اشاره دارد.(39)
در روايتى، ميم به ملك خدا اشاره دارد و لفظ «اللّه» يعنى او خدا و اله هر چيز است و رحمان يعنى مهربان است بر جميع آفريدگان و «رحيم» به مؤمنان اختصاص دارد.
آنچه در خبر آمده است كه خدا، به بندگان مؤمنش از آن جهت رحيم است كه طاعاتش را بر آنها سبك مىگيرد و به بندگان كافرش از آن جهت رحيم است كه در دعوت آنها به موافقت فرمان خود مدارا مىكند بايد این چنین گفت كه تعلّق رحمت رحيمى به كافران از جهت بقاء فطرت آنها است كه مقتضى فعليّت مورد پسند اختيارى است.(40)
و لازمه فعليّت به كردارهاى پسنديده، رفق و مدارا در دنيا و اندرز دادن براى امور اخروى است.(41)
و از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه: خداوند، در دين ما و در دنيا و آخرت به ما رحيم است كه دين را بر ما سبك و آسان قرار داده به ما رحم مىكند از آنرو، كه ما را از دشمنان خودش جدا و متمايز مىسازد. (42).
پی نوشت ها :
1. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص 266
2. برگرفته ازترجمه المیزان ج 2 ص241
3. ترجمه بیان السعاده ج1 ص 267
4 . ترجمه بیان السعاده ج1 ص268
5. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص268 و ترجمه جوامع الجامع ج1 ص6
6. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص268
7 . نجم- 23
8 .برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص269
9. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص270
10 . سوره فتح- آيه 29
11. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص271 و272
12 . برگرفته از ترجمه المیزان ج1 ص29
13. سوره زخرف- آیه 87
14. سوره انعام- آیه 136
15. برگرفته از ترجمه المیزان ج1 ص30
16. برگرفته از پرتوی از قرآن ج1 ص24
17. برگرفته از مجمع البیان باب تفسیر سوره حمد
18 . برگرفته از احسن الحدیث قسمت تفسیر سوره حمد
19 . برگرفته از تفسیر رهنما قسمت تفسیر سوره حمد
20. سوره بقره- آیه 255
21 و 22. برگرفته از ترجمه بیان السعاده در تفسیر سوره حمد
23 . برگرفته از ترجمه المیزان ج1 تفسیر سوره حمد
24. سوره طه- آیه 5
25. سوره مریم- آیه 75
26. سوره احزاب- آیه 43
27. سوره توبه- آیه 117
28 . برگرفته از پرتوی از قرآن ج1 تفسیر سوره حمد
29. برگرفته از تفسیر نمونه ج1 ص22
30. برگرفته از تفسیر رهنما ج1 تفسیر سوره حمد
31 . تفسیر رهنما ج 1 تفسیر سوره حمد
32. تفسیر اثنی عشری باب تفسیر سوره حمد
33 . برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج 1ص 277/278
34. برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج 1ص278
35. ترجمه بیان السعاده ج 1ص 279
36 برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج 1ص279
37 . درباره اعيان ثابته قيصرى در شرح فصوص مىگويد:
اسماء الهى را صورى است معقول در حق، زيرا حق تعالى عالم به ذات خود و عالم به اسماء و صفات خود مىباشد. صور عقليه را از آن جهت كه عين ذات متجلى به تعيّن خاصّ و نسبت معيّنه است، اعيان ثابته نامند، اعم از اينكه در مقام تعيّن كلّى باشد يا جزئى، و حكما كليّات را ماهيات، و حقايق و جزئيات را هويّات نامند پس ماهيات عبارتند از: صور كليّه اسماء كه متعيّن در حضرات علميّهاند بر حسب تعيّن اوّل، و بواسطه فيض اقدس اعيان ثابته و استعدادات اصلى آنها در علم حاصل مىشود و بواسطه فيض مقدس آن اعيان در خارج تحصّل يابند ...
38 تا 41 . برگرفته از ترجمه بیان السعاده ج1 ص280
42 . ترجمه بیان السعاده ج1 ص280
قرآن کریم
ترجمه تفسیر المیزان
تفسیر نمونه
تفسیر اثنی عشری
تفسیر جوامع الجامع
ترجمه تفسیر بیان السعاده
تفسیر رهنما
تفسیر احسن الحدیث
تفسیر پرتوی از قرآن
ترجمه تفسیر مجمع البیان