چه کسي دشمن است ؟

با خاتمه جنگ جهاني دوم که عمدتاً در نتيجه مداخله آمريکا درآن حاصل شد و نيز به ميراث بردن يک امپراتوري زوال يافته از انگليس مرحله جديد تاريخ آمريکا آغاز شد. اين کشور به منظور تداوم بخشيدن به سياست خارجي اصولاًمداخله گرايانه خود در جهان دو قطبي جنگ سرد،همواره به يک دشمن براي متقاعد کردن جهانيان و نيز مردم خود نيازمند
شنبه، 8 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چه کسي دشمن است ؟

چه کسي دشمن است ؟
چه کسي دشمن است ؟


 

نويسنده:جان اوکين (1)




 

چکيده :
 

با خاتمه جنگ جهاني دوم که عمدتاً در نتيجه مداخله آمريکا درآن حاصل شد و نيز به ميراث بردن يک امپراتوري زوال يافته از انگليس مرحله جديد تاريخ آمريکا آغاز شد. اين کشور به منظور تداوم بخشيدن به سياست خارجي اصولاًمداخله گرايانه خود در جهان دو قطبي جنگ سرد،همواره به يک دشمن براي متقاعد کردن جهانيان و نيز مردم خود نيازمند بود.با فروپاشي شوروي ، آمريکا خود را با خلاء دشمن مواجه ديد و به منظور پرکردن اين خلاء از بنيادگرايان مسلماني که با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و نيز شکست شوروي در افغانستان در حال قدرت يافتن بودند ، دشمن جديدي ساخت و با اين مستمسک به ادامه سياست هاي خارجي سلطه طلبانه خود پرداخت . تروريسم آخرين دشمني بود که ايالات متحده در عرصه جهاني براي خود يافت ، اما همان طور که در اين مقاله کمي خوانيم ، اين دشمن فرضي ديگر قابليت هاي اقناع و توجيه کننده خود را از دست داده است و در آغاز دهه دوم قرن بيست و يکم ،آمريکا بايد به دنبال تجديد نظر جدي در سياست هاي خارجي خود باشد .
نطق پرزيدنت اوباما به هنگام دريافت جايزه نوبل يک توجيه شرم آور ازتوان بالقوه جنگ براي ايجاد صلح بود .اگر کميته جايزه صلح نوبل پس از تصميم او مبني بر گسترش دادن دامنه جنگ افغانستان به راي گيري مي پرداختند ،آيا باز هم او اين جايزه را مي گرفت ؟ بر اساس توضيح اين کميته نمي توان قضاوتي کرد : اين کميته با اين راي خود بر تمايل آرزوي اوباما مبني بر نيل به صلح صحه گذاشته است !هفته ها بعد از انتخابات ديدگاه آنها نيز مثل ما ، نسبت به آنچه که نطق نويسان ما ارائه مي دهند کاملاً متفاوت بود .
جنگ هاي تهاجمي تنها نوع جنگ هايي هستند که ما از زمان جنگ جهاني دوم درگير آنها شده ايم ،جنگي که آخرين جنگ تدافعي بود که باعث گرفتن امپراتوري از انگليس و دادن آن به ما شد .جنگ هاي متعاقب اين جنگ براي حفظ و توسعه اين ميراث بوده که صورت گرفته اند .ما به عنوان يک وارث برخوردار از حقوق محافظت از اموال خود ،اين حق انحصاري را براي خود قائل بوده ايم که در هر زمان و مکاني که اين جنگ ها توجيه داشته اند ،درگير آنها شويم . ما اين رفتار را با اين ايده توجيه کرده ايم که ما کشوري استثنايي هستيم . ما ملزم به پيروي از مقررات و قوانيني که ديگران ملزم به رعايت آنها هستند،نيستيم . ما کشوري استثنايي هستيم که دستورهاي خدا را به اجرا مي گذاريم .ما جنگ ها را شروع نمي کنيم ،آنها را به پايان مي رسانيم . ما از خشونت آنها به عنوان آخرين چاره بهره مي گيريم .
ايدئال هايي که ما بر اساس آنها اين وضعيت برتري را براي خود قائل هستيم ، کمک مي کنند که اين وضعيت را به اين طريق حفظ کنيم :آزادي ، دمکراسي ، دسترسي به زندگي خوب براي تمام کساني که شعور و جرئت برخورداري از آن را دارند، ارزش هايي که مهاجران را به اينجا کشانده اند ، آماده براي زدودن لهجه هاي خود . با اين حال امپراتوري به ميراث برده شده ما ،به خصوص با جنگ سرد ،به يک مرغ توفان تبديل شد .ما اين ايدئال ها را براي شهروندان پذيراي جهاني صادر کرديم ، اما به همراه اين ايدئال ها کليدهايي براي پيروز شدن در جنگ ها و زنده نگه داشتن امپراتوري نيز بسته بندي شده بود که به خاطر ناسازگار و متناقض بودنشان با اين ايدئال ها ، آنها را بي اعتبار مي ساختند . ما شروع به پليسي کردن جهان و تقسيم آن به آدم خوب ها و بدها کرديم و هر کجا که ضرورت مي يافت ، از رژيم هاي سرکوب گر و غير دمکراتيک حمايت کرديم . اين امر به هيچ وجه به بهبود تصوير ما کمکي نکرد . نياز هميشگي ما به دفاع از امپراتوري خود ، ايجاد پايگاه هاي بيشتر و دخالت هاي بيشتر در امور ساير کشورها را که موجب تقويت انزجار و حتي کينه جويي بيشتر مي شوند را اقتضا مي کنند .
اين چرخه شوم به خصوص از پايان جنگ سرد مشهود بوده است ، يعني زماني که تروريسم کم کم شروع به خودنمايي کرد . اما هم اکنون دشمنان محدود به کشورها نيست و آنها با کينه جويي بزرگ تري عليه آثار يک جهان تغيير شکل داده توسط امپراتوري هاي غالب ،ضربه وارد مي کنند . حذف شوروي روحيه مضاعفي را براي گسترش نفوذان و تبديل شدن به پليس آدم بدها به ما داد .
اتفاقي که اين توانايي را به مابخشيد تا جهان را با ايدئال هاي خود شکل دهيم ، اما همزمان وقتي که اين ايدئال ها آنچنان گسترش يافتند که از واقعيت فاصله گرفتند، وقتي که جامعه آمريکا اختصاصي تر براي کساني شد که طبق طراحي انجام شده قرار بود آنها را نيز در بر بگيرد کمتر قابل دسترسي شد . اين وضعيت پرسش هايي را پيرامون اينکه چراما مي جنگيم به ويژه هويت دشمن خود، برانگيخت.
رياکاري و تزوير خيلي زود فراگير شد . در آخرين دست وپنجه نرم کردن هاي جنگ جهاني دوم هوشي مينه جو استالين متحدان ما عليه فاشيسم و شياطين آن - برتري نژادي و اجتماعي ، توسعه امپرياليستي و سرکوب سياسي - بودند . اما زماني ثابت شد هوشي مينه قابل چشم پوشي است که جنگ تمام شده بود . ما سلاح هايي را که در تصرف ژاپني ها بود از آنها گرفتيم و آنها را به فرانسه حمل کرديم و ابزارهاي لازم براي بازگرداندن مستعمره پيشين فرانسوي ها را در اختيار آنها گذاشتيم . زماني هم که هوشي مينه در سال 1954 فرانسه را شکست داد ما جاي آنها را گرفتيم . ويتنام به يک گرويي در جنگ سرد تبديل شده بود ، به خصوص بعد از سال 1949 و بعد از آنکه چين ، همسايه اين کشور کمونيستي شد .
شوروي بلافاصله بعد از جنگ جهاني دوم به دشمن ما تبديل شد و ناديده گرفتن تهديدات آنها نسبت به تصرفات ارضي و کسب سلاح هاي هسته اي از سوي آنها بسيار دشوار گرديد .اما جنگ سرد به قطب بندي جهان و وجوب شکست دادن ديگري به هر قيمتي انجاميد .اين امر معمولاً شامل سرنگون کردن رژيم هاي دمکراتيک و جايگزين کردن آنها با رژيم هاي مستبد براي تشکيل يک شبکه مي شد، نظير آنچه که در سال 1953 در ايران يا در نهم دسامبر 1973 در شيلي تحت حکومت آلنده اتفاق افتاد ، يعني زماني که جرج بوش پدر رئيس سيا بود . آلنده در بهبود بخشيدن به وضعيت مردم کشورش ، وارونه کردن اثرات مدل نظامي سرکوبگرانه آمريکاي لاتين پيشرفت هايي کرده بود . جانشين او پينوشه با حمايت ما ،تمام اينها را به وضع سابق خود بازگرداند .
شوروي تهديدي قطعي بود که سوگند خورده بود ما را از نظرنظامي دفن کند . تهديد واقعي در ايده برابري آنها نهفته بود،انگاره اي بر خلاف آنچه که آمريکاييان باور داشتند ،به اين ترتيب ما به طور غير عقلاني کمونيسم را به عنوان يک شيطان بسيار واجد اهميت تثبيت کرديم .
آنچه که گيرما آمد تغيير مستقيم دولتي از بالا در زندگي مردم عادي به منظور بهبود فرصت هاي زندگي آنها و ايجاد آزادي و فرصت هاي بيشتر بود . از
آنجا که قدرت ومنابع جوامع صنعتي بيشتر در دست هاي تعداد معدودي انباشته مي شد ، براي هدايت اين روند به يک دست نامريي نياز بود . بدون وجود چنين دستي ، نا برابري افزايش مي يافت و باعث رشد غير عادلانه کساني مي شد که از ارتباط هاي بهتري برخوردار بودند .
همه ما با آلام مردم عادي همدردي مي کرديم ، اما اين موضوعات را از تصوير بزرگ فاکتور مي گرفتيم .اقدام دولتي باعث ايجاد محدوديت بر سر راه آزادي در جامعه اي مي شود که مبناي اسطوره اي آن ، توانايي افراد براي تغيير دادن ساختارها از پايين است . برابري آنطور که مورد نظر آنها بود ، به نتايج مربوط مي شد ،اقتدار دولت براي انجام امور ضروري جهت برابر ساختن بيشتر مردم در پايان روز . بي ترديد اين امر به سطح بندي غير عادلانه و ايجاد محدوديت بر سر راه آزادي مي انجامد . اما نسخه ما نقص داشت ، چرا که در فقدان اقدام دولتي ، فرصت ها براي قرار گرفتن در مسير حفظ شتاب حرکت بسيار از برابري دور بودند .درواقع کمونيسم براي حل اين پارادوکس آزادي و عدالت که آفت جان سرمايه داري شده بود ظهور يافت . اما متاسفانه نتوانست اين پارادوکس را حل کند .
تجربه ما در ويتنام ، اين جنگ وکالتي عليه شوروي ها ، نشان داد که ما نيز نسبت به راه حل ها کور هستيم .
اگر ما با يک هدف اخلاقي قابل توجيه وارد ويتنام مي شديم ، طولاني تر شدن زمان حضور در اين کشور که با شکست ما خاتمه يافت ، به شکلي موثر داستان را وارونه مي کرد ، به گونه اي که باعث تداوم «روش آمريکايي » مي شد . قساوت ها و انبوه غير نظاميان کشته شده با هدف پشتيباني از يک رژيم غير دمکراتيک ، نژاد پرستي نسبت به ويتنامي ها ، تاثيرات منفي اين جنگ بر جبهه خانگي ، انتقال هنگفت منابع از برنامه هاي لازم الاجرا ( شروع موثر پوسيدن تور ايمني ) و مارپيچ بدهي هاي جنگي که تورم را به بالاترين حد خود رساند و شروع اقداماتي طولاني عليه طبقه متوسط ،همگي اينها اميدهاي يک نسل را براي جستجوي روياي آمريکايي از بين برد .
با اين حال اگر ما زماني که با شکست از اين کشور خارج شديم به نوعي احساس شرمساري مي کرديم ،اين وضعيت به زودي تغيير مي کرد . اسطوره هاي سينمايي از راه رسيدند : رمبوها همه جا بودند ، تن به محاصره نمي دادند و ميهن پرستي را همچون روغن مار مي فروختند . ما براي دفاع از ايدئال هاي امپراتوري تصادفي خودمان و براي به دست آوردن جهان از طريق کمونيست ها جنگيديم ، اما زمينه هاي اخلاقي را که مبناي اين جنگ بودند ، از دست داديم .
بنابراين در يکي از نخستين نشانه هاي دردسرامپراتوري ، بحران گروگانگيري در ايران در سال 79 بود که دريافتيم دشمنان آينده خود را کشف کرديم .اين بحران در اوج تجديد نظر طلبي ويتنام و استيلاي سخن سرايي ها و سياست هاي ستيزه جويانه راست جديد که پيروزي ريگان به وجود آورده بود ،رخ داد . بنابراين چگونگي واکنش اين دولت تعجبي نداشت . در طول آخرين مراحل جنگ سرد دهه 80دولت ريگان هر جا که امکان داشت ، فشار را به منظور در هم شکستن شوروي مضاغف کرد . جنگ شوروي در افغانستان ، ويتنام آنها بود که بيشتر انرژي آنها را صرف خود کرد . اما آنچنان که رابرت شير مي گويد اين اقدامات ما در افغانستان بود که اسلام راديکال را سياسي کرد و به آن اجازه مطرح شدن داد ،شعبه اي از اين فناتيسم که بعد از فروپاشي شوروي به قدرت رسيد ، حمايت هاي ما از «جنگجويان آزادي » بن لادن بنيان هاي دوران سراسر کشمکش پس از جنگ سرد را بنا گذاشت .
ما از جنگ خوب براي متوقف کردن هيتلر تا زمان پايان جنگ سر راهي دراز را پشت سر گذاشته بوديم .کلينتون وارث فرصتي بزرگ براي تغيير شد . ما به ناگهان براي نخستين بار از زمان جنگ سرد، از اجبار به توليد کورکورانه سلاح هاي هسته اي به قيمتي که بايد صرف رفاه اجتماعي مي شد ، خلاص شده بوديم . ما در پر حرفي هاي ننگين فرانسيس فوکوياما از اين عصر ، اين انگاره را به نمايش گذاشته بوديم که آميزه سرمايه داري و دمکراسي ما برتر است و ما آماده ترسيم دوباره نقشه جوامع بر اساس تصوير خود بوديم .
با اين حال کلينتون نيز - يک ليبرال ضعيف ديگر بود . او دشمنان جديد يافت تا آنها را جايگزين دشمنان قديمي کند . بودجه جنگي چندان تغييري نکرد .او کسري بودجه هاي هنگفتي را از ريگان و بوش پدر به ارث برد . اما تنها به اثرات آنها واکنش نشان داد نه دلايل آنها .
اين دشمنان جديد چنان تهديد بزرگي براي آزادي ما بودند که ما براي کمک به ايجاد توازن در بودجه در عين حفظ محرمانگي ، تعريف دوباره اي از معناي «رفاه» کرديم . با اين حال هنوز به رفاه شرکتي يا منسوخ کردن سيستم هاي مالياتي مترقيانه اي که در سال هاي رياست جمهوري ريگان دست ميليون ها نفر را باز گذاشت تا ثروتمند شوند هيچ توجهي نکرد . او بار ماليات هاي مربوطه را بر گرده طبقات پايين گذاشت ، پول هايي که وقتي با هزينه هاي هنگفتي که صرف تسليحات براي شکست دادن شوروي شده بود در هم آميخت، تامين آن مستلزم فداکاري هاي قابل ملاحظه اي در جبهه داخلي شد .
اين هدف جنگ ما عليه افراد غيرنظامي در داخل و خارج از کشور را توحيه مي کند (منظور تعداد بسيار زياد غير نظاميان کشته شده است ) اما مداخلات خود را با اين ادعا مستدل مي کنيم که اين کار ،جهان را براي ما و بقيه امن تر خواهد کرد . اما با توجه به شکاف فزاينده بين کشورهاي فقير و غني نيز بين دارا و ندار در داخل اين کشورها ، فشار جوامع مشتاق به دنبال کردن همين راه ها ،احتمالاً کشمکش و مصيبت هاي بيشتري در پيش است .
بعد از نابودي اين يکصد عضو القاعده چه اتفاقي مي افتد ؟آيا ممکن است اين اتفاق به تروريسم پايان دهد ؟
اين احتمال وجود ندارد که ايرانيان سرنگون کردن رهبر منتخب شان به دست ما در سال 1953 يا سرنگون کردن تصادفي هواپيماي مسافربري شان به دست ما در دهه 90را از ياد ببرند . چه تعداد تروريست در جريان جنگ اول خليج فارس ايجاد شدند ؟ تصميم داشتيم پس از خاتمه جنگ افغان ها عليه شوروي در دهه 80با بن لادن چه کنيم ؟آيا ما اکنون در يمن و از طريق گسترش جنگ هوايي در اين کشور ، در حال خلق تروريست هاي جديدي در يمن نيستيم ؟آيا حادثه بمبگذاري در هواپيماي مسافقربري نورث ايست ،منبعث از همين گسترش حملات هوايي نبود ؟
گلن گرينوالد مي گويد که اقدامات ما در خارج از کشور و دامن زدن به کينه جويي هاي بي پايان ، به نفع دشمنان ما تمام شده و به آنها کمک کرده تا نيروگيري کنند . کشتارهاي تجربه شده در مناطقي که اکنون از نظر نظامي درگير نيستند ،به خصوص مرگ غير نظاميان بي گناه ، کمک کرده تا موج همدردي از ما دور شود ،هرچه مداخلات ناقص ما عميق تر شود ،دشمنان بيشتري به وجود مي آيند .
جهاني سازي چه تعداد دشمن به وجود آورده است ؟ اين پديده فرهنگ ها را ريشه کن مي کند و مردم را در درون اجتماعاتشان وامي دارد به جستجوي مشاغل اندکي برخيزند که درآمد کافي براي ادامه معيشت آنها ندارند .اما يکي از دلايل اصلي کلينتون براي حفظ پايگاه هاي نظامي ما در گوشه و کنار جهان در مدتي که پست رياست جمهوري را در دست داشت - دقيقش را بخواهيد هشتصد و پنجاه و شش روز - اين بود که ما مناطق امني براي کسب و کار را در اختيار داشته باشيم ! به همين دليل است که جمعيت هاي بومي از حفظ اين پايگاه ها حمايت اندکي مي کنند . جهانيان به ما به عنوان آزادي بخش هايي که ارزش هاي خوب و دموکراسي را بسط مي دهند نگاه نمي کنند ، بلکه ما را مهاجمان و
اشغالگراني مي بينند که براي منافع خودمان اقدام مي کنيم .پايگاه هاي ما جرم به خصوص تجاوز را مي پراکنند . فرهنگي که در اطراف اين پايگاه ها مي بالد ، افزودن به تعداد بارها و فاحشه خانه ها است ، آنها جايگاه هايي براي گسترش کسب و کار تغيير و تبديل کردن ديگران به بهترين راه هستند .
آيا به راستي خدا نظاره گر ما و سياست خارجي ما است ؟ با ظهور اسلام راديکال خدا عمر دوباره اي يافت . ما هميشه اين احساس را داشتيم که او در طرف ماست و به ما اجازه مي دهد با اطمينان به سراغ کمونيست هاي بي خدا برويم .اما دشمنان جديد ما خدا را در کنار خود دارند .
در دنيا آدم هاي بدي وجود دارند ، اما دشوار مي توان باور کرد که ماشين تغيير دين مسيحي ما ،نيرويي براي گسترش خير بيشتر است .مسيح را غلبه کمونيست هاي بي دين به کارگرفتن يک چيز است ، اما اضطراري هاي مذهبي که جنگ هاي داغ ما را سوخت رساني مي کنند ، چيز ديگري است . ما ايده هاي خداپسندانه را دنبال نمي کنيم ، بلکه از طريق زينت بخشيدن به ارزش هاي نئوکاني با نام خدا بازي مي کنيم .يورش بنيادگرايان مسيحي عليه غير مسيحيان که ما را به راه اندازي جنگ وا مي دارد ،کاملاً با قاعده حفظ منافع شرکتي انطباق دارد و روح ميسيونري آن به اهداف صليبي ها نزديک تر است .
ادعاي دولت مبني بر اين که اگر ما هم اکنون موضع قاطعي در قبال «تروريسم » اتخاذ کنيم ،اين کار زندگي را برايمان تسهيل خواهد کرد ، اما اگر اين کار را انجام ندهيم در آينده اين مسير دخالت نظامي ما شديدتر خواهد بود ، تبليغاتي است که از سوي کساني مطرح مي شود که داراي منافع اقتصادي در اين جنگ ها هستند : سازندگان تسليحات و بازوهاي به کارگيري اين تسليحات که آنها تحت فرمان خود دارند ، مزدوران امنيت خصوصي که به طور پيمانکاري با آنها همکاري مي کنند و ديگران . هم اکنون هشت سال از زمان حملات يازده سپتامبر گذشته است و ما هنوز بحث و جدل مطلوبي را درباره تروريسم نداشته ايم . با چنين موفقيت اندکي ، چگونه کشوري را به مدتي چنين طولاني به اشغال خود در آورده ايم؟
اين فجايع ميراثي چندين ميليارد دلاري از منابع هدررفته را برجاي گذاشته اند . تداوم فشار بر يک تهديد خارجي ، آزادي هاي ما را از ما گرفته است . اين امر به تدريج شيوه زندگي ما را تغيير داده است و يک فرهنگ جنگجويي گسترده را به وجود آورده است . زيمنا اوريتس مي گويد که زماني که سياست هايي که باعث به راه انداختن جنگ مي شوند،خود نتيجه زخم هايي
هستند که در گذشته وارد آمده ،پايان دادن به اين جنگ ها ناممکن مي شود . و اين سياست ها کشور ما را به سقوط و «فرسايش کيفياتي که کشور ما را از بقيه کشورهاي جهان متمايز کرده اند ، مي کشاند ».
از نظر مايک ويتني اين همه فقط به خاطر ايجاد «يک سرپل در آسياي ميانه براي کنترل رشد چين ،براي به اجرا گذاشتن عمليات هاي مختل کننده پنهاني عليه روسيه، براي کنترل خطوط لوله حياتي نفت که از حوزه درياي خزر مي گذرند و براي حفظ يک حضور نظامي سنگين در بخش بزرگي از منطقه ژئوپلتيک حساس جهان امروز است ».
اين امر به صحنه داخلي نيز ارتباط دارد. يک فيلم پيشگويانه از دهه 80وجود دارد به نام «برزيل » ساخته تري گيليام که در آن جامعه آينده ،به مدت سيزده سال با تروريسم همزيستي دارد. مردم آنچنان به خشونت عادت کرده اند که حتي با وجود بمب هايي که در مکان هاي عمومي منفجر مي شود به فعاليت هاي روزمره خود ادامه مي دهند .با اين حال هيچ کس حتي يک تروريست را نمي بينيد !جامعه به اعمال شرايط پليسي نسبت به فقرا و تعدي به حريم خصوصي مردم ادامه مي دهد .
آيا گسترش جنگ افغانستان ، گام هاي قابل توجهي که دولت اوباما تاکنون به منظور اعمال شرايط پليسي بر قربانيان رکود اقتصادي برداشته را تشديد خواهد کرد :اجازه دادن به کلانترها براي طي مراحل به اجرا گذاشتن وثيقه ها و در عين حال تحويل پول نقد به وال استريت ؛اعمال تنبيهات براي کساني که از توانايي مالي خريد بيمه درماني برخوردارنيستند و جلوگيري از ابراز عقيده مخالف در داخل کشور ، جنگ در داخل کشور دارد بالا مي گيرد .اعزام نيروهاي بيشتر به افغانستان در زماني که اقتصاد ما لنگ لنگان به راه خود مي رود و به شدت به سرمايه گذاري و برنامه هاي اشتغال زا نيازمند است ،باعث برانگيخته شدن موجي از خشم از سوي مردم شده است . آيا اوباما باز ما را به ساکت ماندن و پذيرش تقدير تشويق مي کند ؟ بوش از يازده سپتامبر براي از تصويب گذراندن برنامه نئوليبرالي خود بهره جست . آيا اوباما در فراسايش بيشتر شيوه آمريکايي از بوش پيشي خواهد گرفت ؟
1-john Oُkaneدر يو سي آي ،درس رسانه ها و فرهنگ پاپ را تدريس مي کند و سر دبير AMASSاست.
منبع :www. Huffingtonpost.com
منبع:نشريه سياحت غرب ،شماره 80



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط