نماد در منطق الطير عطار نيشابوري (2)

قرقاول ،خروس صحرايي .لازم به ذکر است که ميان پرنده و صفتي که براي آن بکار رفته ،مناسبتي مشهود است مثلاً کبک و خراميدن ،باز و تيز چشمي ،عندليب و باغ عشق و ناليدن ،اما آيا ميان تذرو و «دوربيني »مناسبتي هست ؟به هر روي مخاطب آدمي است که از کنگره ي عرش -که نشيمن شايسته وي بود -به زلّتي باز ماند و
يکشنبه، 9 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نماد در منطق الطير عطار نيشابوري (2)

نماد در منطق الطير عطار نيشابوري (2)
نماد در منطق الطير عطار نيشابوري (2)


 

نويسنده:علي آذرگون




 

 

تذرو :
 

قرقاول ،خروس صحرايي .لازم به ذکر است که ميان پرنده و صفتي که براي آن بکار رفته ،مناسبتي مشهود است مثلاً کبک و خراميدن ،باز و تيز چشمي ،عندليب و باغ عشق و ناليدن ،اما آيا ميان تذرو و «دوربيني »مناسبتي هست ؟به هر روي مخاطب آدمي است که از کنگره ي عرش -که نشيمن شايسته وي بود -به زلّتي باز ماند و مبتلاي کنج محنت آباد شد (1)

 

مرحبا اي خوش تذرو دوربين
چشمه ي دل غرق بحر نور بين

در ميان چاه ظلمت مانده اي
مبتلاي حبس و تهمت مانده اي

خويش را زين چاه ظلماني بر آر
سر از اوج عرش رحماني بر آر

همچو يوسف بگذر از زندان و چاه
تا شوي در مصر عزت پادشاه

گر چنين ملکي مسلم آيدت
يوسف صديق همدم آيدت (2)

 

خفاش:
 

1-اسم ديگر آن شب پره و شبکور است .زيرا فقط در شب پرواز مي کند از اين رو گفته اند که کور است و در روز نمي بيند و او را دشمن آفتاب خوانده اند .
2-به خفاش مرغ عيسي گويند .چون حضرت عيسي بدين صورت مرغي از گل ساخته بود (3)

 

يک شبي خفاش گفت از هيچ باب
يک دمم چون نيست تاب آفتاب

مي روم عمري به صد بيچارگي
تا بباشم گم در او يکبارگي

چشم بسته ميرم در سال و ماه
عاقبت روزي رسم آن جايگاه (4)

 

سيمرغ :
 

[=مرغ سَئِنه :شاهين ]بنابر روايات کهن ايراني ،بر بالاي درخت «هرويسپ تخمک »يعني در بردارنده ي همه ي رستني ها ،که در ميان درياي فراخکرت است آشيان دارد ...
سمرغ -چنانچه از شاهنامه بر مي آيد -مرغي است ايزدي ،که بر کوه البرز آشيان دارد و در شاهنامه نمادي است از عقل کل .
در روايات اسلامي ،گاهي نام «عنقاي مُغرب »به سيمرغ اطلاق شده است .
در متون تمثيلي -عرفاني ،از سيمرغ ذات باري تعالي اراده شده ،و اينکه سرانجام «سي مرغ »به «سيمرغ »مي رسند .
تصويري که شهاب الدين سهروردي از او به دست مي دهد که «پرواز کند بي جنبش .بپرد بي پر ،نزديک شود بي قطع اماکن ،و همه نقشها از اوست و از خود بي رنگ ،همه بدو مشغول اند و او از همه فارغ »مبيّن اين است که سيمرغ را چيزي در حد «جلوه حق »دانسته است .(5)
شمس تبريزي او را نقطه ي کمالي يافته است که ديگر مرغان به سوي او مي روند و به ديدار قاف خرسند مي شوند .(6)
در منظومه ي منطق الطير عطار ،سيمرغ رمز خداست و مقر او در کوه قاف است .سي مرغ که به طلب او مي روند سرانجام در مي يابند که سيمرغ همان سي مرغ است (تمثيلي از براي وحدت وجود )(7).
سيمرغ را از آن جهت سيمرغ گويند که رنگ همه مرغان در پر اوست ،لذا بدان سيرنگ هم گويند .(اين وجه تسميه عاميانه است ).«سيمرغ از آن گويند که هر لون که در پر هر يک از مرغان مي باشد ،همه در پرهاي او موجود است »(8)براي شرح مفصل درباره ي سيمرغ به کتاب سيمرغ در قلمرو فرهنگ ايران از دکتر علي سلطاني گرد فرامرزي رجوع شود .

 

مجمعي کردند مرغان جهان
هر چه بودند آشکارا و نهان

جمله گفتند اين زمان در روزگار
نيست خالي هيچ شهر از شهريار

از چه رو اقليم ما را شاه نيست
بيش از اين بي شاه بودن راه نيست

يک دگر را شايد ار ياري کنيم
پادشاهي را طلبکاري کنيم

زانکه چون کشور بود بي پادشاه
نظم و ترتيبي نماند در سپاه (9)

*ابتداي کار سيمرغ اي عجب
جلوه گر بگذشت بر چين نيم شب

در ميان چين فتاد از وي پري
لاجرم پر شور شد هر کشوري

هر کسي نقشي از آن پر بر گرفت
هر که ديد آن نقش کاري در گرفت

گر نگشتي نقش پرّ او عيان
اين همه غوغا نبودي در جهان

اين همه آثار صنع از فرّ اوست
جمله ي جانها ز نقش پرّ اوست (10)

* چون شنيدند اين سخن مرغان همه
آن زمان گفتند ترک جان همه

برد سيمرغ از دل ايشان قرار
عشق در جانشان يکي شد صد هزار

عزم ره کردند عزمي بس درست
ره سپردن را باستادند چست

جمله گفتند اين زمان ما را به نقد
پيشوايي بايد اندر حلّ و عقد

تا بود در راه ما را رهبري
زانکه نتوان ساختن از خود سري (11)

 

صعوه :
 

نوعي گنجشگ ،گنجشک چاهي ،سرقرمز ،سوسلنگ .در داستان منطق الطير «نمودار کساني است که به دستاويز ضعف بشريت طالب ديدار حق نمي شوند »(12)يا مردم ضعيف،قانع ،مأنوس و معترف به عجز و انکسار در سير و سلوک ،که خدمت به خلق را ناممکن مي دانند .(13)

 

صعوه آمد دل ضعيف و تن نزار
پاي تا سر همچو آتش بي قرار

گفت من حيران و فرتوت آمدم
بي دل و بي قوّت و قوت آمدم

همچو موئي بازو و زوريم نيست
وزضعيفي قوت موريم نيست

من نه پر دارم نه پا نه هيچ چيز
کي رسم در گرد سيمرغ اي عزيز

پيش او اين مرغ عاجز کي رسد
صعوه در سيمرغ هرگز کي رسد (14)

 

طوطي :
 

مراد آدمي است ،با برجسته ترين ويژگي ،يعني سخنوري که گفته اند «الانسان حيوان ناطق »(15)
از آنجا که طوطي در سخن مقلّد است و نسنجيده سخن مي گويد ،لذا او را غمّاز و مهوّس خوانده اند .طوطي رمز روح است و در روايت است که ارواح مؤمنين چون پرنده اي سبز است .(16)
در منطق الطير ،نماينده ي متدينان ظاهري ،و طالبان زندگي جاويد است .و ني عالمان قانع به علم ونارسيده به معلوم ،و باز بيانگر افکار خطيبان و شاعران و هنرمندان است (17)

 

مرحبا اي طوطي طوبي نشين
پوششت حلّه است و طوقت آتشين

طوق آتش از براي دوزخي است
حلّه از بهر بهشتي و سخي است

چون خليل آنکس که از نمرود رست
خوش تواند کرد در آتش نشست

سر ببر نمرود را همچون قلم
چون خليل الله در آتش نِه قدم

چون شدي از وحشت نمرود پاک
حلّه پوش از آتشين طوقت چه باک (18)

* طوطي آمد با دهاني پر شکر
در لباس فستقي با طوق زر

با شه گشته پشّه اي از فرّ او
هر کجا سر سبزئي از پرّ او

در سخن گفتن شکر ريز آمده
در شکر خوردن پگه خيز آمده

گفت هر سنگين دل و هر هيچکس
چون مني را آهنين سازد قفس

من درين زندان آهن مانده باز
زآرزوي آب خضرم در گذار

خضر مرغانم از آنم سبز پوش
تا توانم کرد آب خضر نوش (19)

 

طاووس :
 

«شيخ عطّار او را نمودار کساني قرار مي دهد که عبادت مي کنند و اميد دارند که به بهشت نائل گردند و به فکر بهشت و نعيم جنّت از ديدار حضرت در حجاب شده اند »(20)
لقب طاووس،جبريل مرغان است .و از آن سوي ،جبريل را هم طاووس ملائکه گفته اند .
عبدالرزاق اصفهاني در ستايش پيغمبر اکرم -در ترکيب بند معروفش- که جبرئيل را پيک و بريد پيغمبر خوانده ،چنين گفته است :

 

طاووس ملائکه بريدت
سر خيل مقربان مريدت (21)

* خه خه اي طاووس باغ هشت در
سوختي از زخم مار هفت سر

صحبت اين مار در خونت فکند
از بهشت عدن بيرونت فکند

بر گرفت سد ره و طوبي ز راه
کردت از سد طبيعت دل سياه

تا نگرداني هلاک اين مار را
کي شوي شايسته اين اسرار را

گر خلاصي باشدت زين مار زشت
آدمت با خويش گيرد در بهشت (22)

بعد از آن طاووس آمد زرنگار
نقش هر پرّش نه صد بل صد هزار

چون عروسي جلوه کردن ساز کرد
هر پر او جلوه اي آغاز کرد

گفت تا نقّاش غيبم نقش بست
چينيان را شد قلم انشگت دست

گرچه من جبريل مرغانم وليک
رفته بر من از قضا کهري نه نيک

يار شد با من به يک جا مار زشت
تا بيفتادم به خواري از بهشت (23)

 

فاخته :
 

کوکو ،در شعر فارسي به چند چيز شهره است :
الف)رنگ تيره ي خاکستري ،رودکي گويد :

 

فاخته گون شد هوا ز گردش خورشيد
جامه ي خانه به تبک (=قز )فاخته گون شد

ب)داشتن طوق سياه در گردن ،منوچهري گفته :

فاخته راست به کردار يکي لعبگر است
در فکنده به گلو حلقه ي مشکين رسنا

ج)بي وفايي و مهر گسل بودن :

فاخته مهري ،نبايد در تو دل بستن که تو
هر زمان يار دگر خواهي و جفت ديگري

د)عرب او را که دروغگو داند و در مثل گويد :«فلان اکذب من الفاخته »(24)
فاخته به بد مهري يعني بي وفايي معروف است (شايد به اين معني که به جايي دل نمي بندد و مدام در حرکت است ).(25)

مرحبا اي فاخته بگشاي لب
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن

چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشد بي وفائي کردنت

از وجودت تا بود مويي بجاي
بي وفايت خوانم از سر تا پاي

گر درآئي و برون آئي ز خود
سوي معني راه يابي از خرد

چون خرد سوي معانيت آورد
خضر آب زندگانيت آورد (26)

 

کبک:
 

«نمودار کساني است که گوهر پرستند و در جمع زر و جواهر مي کوشند ».(27)عطار از تمام ويژگيهاي اين پرنده که عامه بدان اعتقاد دارند ،مانند خراميدن ،سرمستي ،منقار سرخ ،پرهاي رنگارنگ لطيف ،قرمزي گرداگرد چشمانش ،درکان (تيغ و کمر کوه )زيستن و قهقهه سر دادن ،سنگريزه خوردن و روي سنگ و کوه خفتن و عاشق جواهر بودن »سود جسته و به لطف تمام آنها را به کار برده است (28).
کبک به بي آزاري و ضعف در پرواز و عدم چابکي معروف است .و همچنين سر در زير برف پنهان کردن کبک معروف است (29)

 

خه خه اي کبک خرامان در خرام
خوش خوشي از کوه عرفان در خرام

قهقهي بر شيوه ي اين راه زن
حلقه بر سندان دارُالله زن

کوه خود از هم گذار از فاقه اي
تا برون آيد زکوهت ناقه اي (30)

* کبک بس خرّم خرامان در رسيد
سرکش و سرمست از کان در رسيد

سرخ منقار و شفق پوش آمده
خون او از ديده در جوش آمده

گاه مي پرّيد بر تيغ و کمر
گاه مي پيچيد پيش تيغ سر

گفت پيوسته من درکان گشته ام
بر سر گوهر فراوان گشته ام

بوده ام پيوسته با تيغ و کمر
تا توانم بود سرهنگ گهر

عشق گوهر آتشي زد در دلم
بس بود اين آتش خوش حاصلم (31)

منابع و مأخذ:

1-عطار ،منطق الطير،ص242.
2-مشکور ، منطق الطير،صص42و41.
3-شمسيا،فرهنگ اشارات ادبيات فارسي،ص433.
4-مشکور ، منطق الطير،ص163.
5-عطار ،منطق الطير،ص245.
6-يا حقي ،جعفر، فرهنگ اساطير و اشارات داستاني ،موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي و سروش ،1369،نقل از منطق الطير عطار به تصحيح و شرح رضا انزايي نژاد ،سعيد قره بگلو ،ص246
7-شمسيا، فرهنگ اشارات ادبيات فارسي،ص677.
8-همان ،ص679.
9-مشکور ، منطق الطير،ص43.
10-همان ،ص47.
11-همان ،ص103و102.
12-فروزانفر، بديع الزمان .شرح احوال و نقد آثار عطار .انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ،تهران .1374،نقل از منطق الطير به تصحيح و شرح رضا انزايي نژاد ،سعيد قره بگلو ،ص259.
13-عطار ،منطق الطير،ص259
14-مشکور ، منطق الطير،ص66.
15-عطار ،منطق الطير،ص238.
16-شمسيا، فرهنگ اشارات ادبيات فارسي،ص814.
17-عطار ،منطق الطير،ص249.
18-مشکور ، منطق الطير،ص40و39.
19-همان ،ص51.
20-فروزانفر،شرح احوال و نقد آثار عطار،صص357و356.
21-عطار ،منطق الطير،ص250.
22-مشکور ، منطق الطير،ص41.
23-همان ،صص53و52.
24-عطار ،منطق الطير،ص243
25-شمسيا،فرهنگ اشارات ادبيات فارسي،ص866.
26-مشکور ، منطق الطير،ص42.
27-فروزانفر،شرح احوال و نقد آثار عطار، نقل از منطق الطير به تصحيح و شرح رضا انزايي نژاد ،سعيد قره بگلو ،ص252
28-عطار ،منطق الطير،ص252.
29-شمسيا، فرهنگ اشارات ادبيات فارسي،ص933.
30-مشکور ، منطق الطير،ص30.
31-همان ،ص56.
نشريه پايگاه نور شماره 9

ادامه دارد...
 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط