«ديدگاه وحدت وجودي و عرفان شهودي سلمان ساوجي »(2)
در تعريف وجود آورده اند :«وجود عبارت است از تجلي ذات از غيبت به شهادت است .صدرالدين قونيوي گويد :تجلياتي که از منبع وحدت سر مي زند ،همه وصف وحدت داشته و بر حسب قابليات و استعدادهاي امکاني ،در اشکال و صور مختلف در مي آيد »(34)«وجود به عنوان واقعيت و نه به عنوان مفهوم ،همان ذات واقعيت (حقيقت )نهايي است .اين واقعيت نهايي «الله »است ».(35)
در عرفان ابن عربي و عرفاي نامي اسلامي ،عالم مظهر و تجلي خداست ،اين مظهر با درخشش فوق العاده ،همچون شدت نور خورشيد ،همه جا را فرا گرفته و ساير اشياء و موجودات عالم هستي را ،به رغم هستي و موجودايتشان ،تحت الشعاع نور و روشني خود قرار داده و در واقع مي توان گفت که در مجموعه ي هستي و يا عالم وجود ،يک حقيقت ساري و جاري است و آن حقيقت و نور مطلق خداوندي است :حافظ مي گويد :
اين همه عکس مي و نقش مخالف که نمود
يک فروغ رخ ساقي است که در جام افتاد
اين انديشه به معني «همه خدايي »و با «همه در خدايي »نيست و نه به معني وحدت جوهري وجود ،بلکه بدين معناست که در عين آنکه خداوند نسبت به جهان ،تعالي مطلق دارد ،جهان کاملاً از وي جدا نيست و جهان در خداوند غوطه ور است و وجودي مستقل و واحد ندارد .زيرا که هيچ حقيقتي مطلق وجود ندارد و عالم و موجودات آن خدا نيست ولي حقيقت آنها چيزي جز حقيقت خدايي نيست .(37)
همانطور که در قبل اشاره شد ،انديشه ي وحدت وجودي در اشعار سلمان کاملاً مشهود و نمايان است .اين انديشه بر پايه ي عشق ازلي استوار است و سلمان اين عشق را قبل از خلقت و رد عالم الست بدست آورده است .و چون عالم را مظهر خدا مي داند ،در نظر او هيچ گونه دويي و بيگانگي در عالم و حتي در عالم انساني نيست و اگر در بين انسانها نيز تفرقه و اختلاف وجود دارد ،ناشي از نفس شيطاني آنهاست .سلمان در وحدت ازلي معشوق و شوق ابدي مي گويد :
با شما بوديم پيش از اتصال ماء وطين
حبذا ايامنا في وصلکم يا حبذا (37)
و به قول مولوي :
يک گهر بوديم همچون آفتاب
بي گره بوديم و صافي همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سرء
شد عدد چون سايه هاي کنگره (39)
سلمان در غزلي ديگر آورده :
در ازل با تو مرا شرط و قراري بودست
با سر زلف تو نيزم سر و کاري بودست
پيش از آندم که زند خط شب از عارض روز
از سر زلف و رخت ليل و نهاري بودست
بي کناري و مياني و لبي پيوسته
در ميان من و تو بوس و کناري بودست
در جهاني که نه گل بود نه باغ و نه بهار
از گل روي تو باغي و بهاري بودست (40)
در نظر سلمان اين عشق ازلي ،در چهره ي متجلي فعلي جهان متبلور و منعکس شده است .هم مي گويد :
اگر عکس رخ و بوي سر زلف نبودندي
که بنودي شب ديجور طور موسي را ؟
اگر نقش رخت ظاهر نبودي در همه اشياء
مغان هرگز نکرندندي پرستش لات و عزي را (41)
و اين چهره ي معشوق هر چند که هر لحظه به لوني دگرست و کل يوم هو في شأن اما همه اش يک حقيقت واحد است که به چهره هاي گوناگون در مي آيد و به قول جنيد :لون الماء لون انانه .(42)
سلمان مي گويد :
هر زمان جلوه ي حسن ار چه ز روي دگرست
باش يکدل بهمه روي که جانانه يکيست (43)
به عبارتي ديگر :
هر زمان حسن ترا جلوه ي روي دگرست
لاجرم در صفتش هر سخنم داروييست
جالب توجه است که سلمان نيز همانند مولوي از راه کشف و شهود به فکر و انديشه ي وحدت وجودي دست پيدا مي کند .
در جهان بيني وحدت وجودي مولوي ،انسان کاملاً در خدا حل و فنا نمي شود .هر چند که انسان در اين راه جز وجود چيز ديگري نمي بيند ،اما به طور مطلق در معشوق مستحيل و فاني نمي شود و فاصله اي را ميان عاشق مي توان پيدا کرد ؛ اين بدان معناست که مرز کمال معشوق بالاتر از قدرت پرواز کمال عاشق است و اين نقابهاي تو در توي معشوق ،کار انکشاف قلبي عاشق را تا حدود زيادي مشکل نموده است .سلمان مي گويد :
براي ديدن رويش مگرد گرد جهان
که او نشسته چو آيينه با تو روي به روست
چون ديدار ظاهري او کافي نيست ،پس لازم است تحقيق و جستجوي بيشتري به عمل آيد :
مشو به نقش و نگار جمال او قانع
که حسن طلعت آن همچو غنچه تو بر توست (45)
از طرفي چون عالم تجلي نورانيت محض خداوند است ؛لذا معشوق ازلي ،از شدت نورانيت خود ،فاصله اي بين خود و عاشق فراهم مي سازد :
عکس رخت چو مانع ديدار مي شود
بهر خدا چه مي کند آن رخ نقاب را (46)
و گاهي همين نقاب ها و غنچه هاي تو بر توي جلوه ي معشوق است که انسانها را به سوي کفر يا دين رهنمون مي شود ؛سلمان مي گويد :
تا کفر و دين همه يکرنگ و يک جهت
بدار يک ره از طرف رخ حجاب را (47)
سلمان در تجلي معشوق ،هر کسي را لايق دريافت جلوات او نمي داند و مي گويد :
کوه و کمر و دشت پر از نور تجليست
ليکن همه کس طاقت ديدار ندارد (48)
بر همين اساس، سلمان عنان اختيار را به دست معشوق مي سپارد تا هر طوري که مي خواهد او را پرورش داده و به جهات مورد دلخواه خود سوق دهد .سلمان در اين خصوص مي گويد :
مرده ي خاکم که او مي پرورد سروي چو تو
زنده ي بادم که او مي آورد بوي شما (49)
به قول حافظ :
من اگر خارم و گر چمن آرايي هست
کگه از آن دست که او مي کشدم مي رويم
و يا به قول عطار :
«کار عاشقان اضظراري است نه اختياري »(50)
و غزالي نيز در سوانح مي گويد :«در عشق آن که بختيار است ،بي اختيار است »(51)
در کنار اين تسليم عاشق و حاکميت معشوق ،گاهي نيز به وصلت و يا مشاهده ي تجربي خود نيز اشاره مي نمايد و از تجارب عرفاني و روحاني خود سخن مي گويد :اين امر نشانه ي زهد و آمادگي ارادي و اختياري شاعر در کسب کمالات معنوي و مشاهده ي انوار ربوبي است .
نمونه هاي اين تجارب را از قول حکيماني چون «هرمس »يوناني با «اطباع تام »و يا ديدار ابن سينا و سهروردي با «عقل فعال »فلسفه مشائي -که همان روح القدس شريعتي اسلامي است -مي توان ملاحظه کرد .
تفاوت اين ديدارها ناشي از چشم اندازهاي فرهنگي و نوع ذهنيت و بينش اشخاص است :و وقت اين ديدار نيز معمولاً سحرگاهان و يا دوش عنوان گرديده است .ميبدي مي گويد :«خنک آن بندگان که بر وقت سحر استغار کنند و شراب مهر به جام عشق در آن ئقت سحر نوش کنند ».(53)
حافظ نيز کشف مراد خود را در سحر گاهان يافته بود :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
عطار نيز در چندين غزل به بيان چنين تجربه هاي عرفاني و شهودي خود اشاره کرده است ؛او در غزلي آورده
نگاري مست و لا يعقل چو ماهي
در آمد از در مسجد پگاهي
سيه زلف و سيه چشم و سيه دل
سيه گردون و پوشيده سياهي
...در آمد پيش پير ما به زانو
بدو گفت اي اسير آب و جاهي ...(54)
سلمان نيز در چندين غزل شيوا ،به شرح و بيان چنين تجربه هاي عرفاني و شهودي خود پرداخته و دريافتهاي قلبي و شهودي خود را در قالب بيان حادثه و واقعه اي ،دوش هنگام ،بيان کرده است .او در غزلي گويد :
پير من از ميکده بويي شنيد
دست زد و جامه سراسر دريد
خرقه از آن شد که فروشد به مي
خرقه ي صد پاره که خواهد دريد
جان که غمش خورد رسيدم به لب
رفت دلم تا بچه خواهد رسيد
مشرب صافي حقيقت کسي
يافت که او دردي دردش چشيد ...(55)
در پايان اضافه مي کند که سلمان شاعري است در سخنسرايي ،صاحب اسلوب و هنري ممتاز ،که با افکار و مضامين عاليه ي عرفاني ،انديشه ها و مفاهيم والاي انساني را در هم آميخته و به عنوان شاعر عارف و نکته سنج ادب فارسي جايگاه رفيعي را در بين سخنسرايان قرن هشتم به دست آورده است .انديشه هاي عرفاني او و پرداختن به بيان تجربه هاي عميق عرفاني ،که ناشي از روح بلند و قلب سرشار از عشق روحاني اوست .او را به عنوان عارف برجسته ي وحدت وجودي و صاحب انديشه عرفاني و از پيروان و رهروان انديشه ي ابن عربي ،متفکر شهير عالم الامي ،ممتاز مي نمايد .سخن را با غزلي در بيان احساسات عميق و دريافتهاي ذوقي و شهودي او به پايان مي رسانيم
دوشم آن گلچهره در آغوش بود
حبذا وقتي که ما را دوش بود
لب به لب رخسار بر رخسار بد
روبرو آغوش در آغوش بود
هر چه آن جز باده بد مکروه گشت
آنچه غير از دوست بد فرموش بود
از مي لعل لبش تا صبحدم
بانگ ها يا هوي و نوشا نوش بود
از نشاط جرعه ي پيمان ما
عقل و جان سرمست و دل مدهوش بود
از خروش ما فلک بد در خروش
تا خروس صبحدم خاموش بود
زهره و خورشيد را از رشک ها
بر فلک خون جگر پر خوش بود
صبح ناگه از سرما بر گرفت
پرده ي شب را که آن سرپوش بود
عزم رفتن کرد جايي دلبرم
آنهم از بيم بد بدگوش بود
ريخت سلمان در پيش ازر ديدگان
گوهري کز لطف او در گوش بود (56)
پی نوشت ها :
1-آشتياني ،سيد جمال الدين ،شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحکم ،انتشارات امير کبير ،چاپ سوم ،1370،ص9.
2-جهانگيري ،دکتر محسن ،محي الدين ابن عربي ،سه حکيم مسلمان ،دکتر نصر ،صص130-135.
3-مغربي ،ديوان ،به تصحيح و اهتمام دکتر لئون اردلوئيزان ،تهران ،1372،ص49.
4-شبستري ،شيخ محمود ،گلشن راز ،تصحيح کيوان سميعي ،ص746.
5-همان ،ص745.
6-براي تفصيل مطلب ،ر. ک:مولوي نامه ،جلال الدين همايي ،چاپ شوراي عالي فرهنگ و هنر ،1354،صص201-239.
7-دارالشکوه ،شاهزاده محمد ،حسنات العارفين ،به تصحيح سيد مخدوم رهبن ،1352،ص3
8-فاضل محمود ،تبيان الرموز شرح و ترجمه مقدمه بر فصوص الحکم ،ترجمه فخرالعلماءکردستاني 1360،ص4.
9-سلمان ساوجي ،ديوان ،به اهتمتام منصور مشفق ،انتشارات صفي عليشاه ،چاپ دوم ،1367،صض202.
10-ديوان سلمان ،ص163.
11-ديوان سلمان ،ص
12-ديوان سلمان ،ص271.
13-ديوان سلمان ،ص45.
14-نوربخش ،دکتر جواد ،رساله لمعات و رساله اصطلاحات ،فخرالدين عراقي ،1353،ص11.
15-منبع فوق،ص17-16.
16-نوربخش ،دکتر جواد ،شرح لمعات ،شاه نعمت الله ولي کرماني ،1354،ص36.
17-ديوان سلمان ،ص11.
18-ديوان سلمان ،ص26.
19-ديوان سلمان ،ص43.
20-ديوان سلمان ،ص53.
21-ديوان سلمان ،ص293.
22-رباني ،حامد ،اشعه اللنعات ،عراقي ،چاپ تهران 1352،(لمعه سيزدهم )،ص95-94.
23-همان ،ص95.
24-ديوان سلمان ،ص22.
25-ديوان سلمان ،ص9.
26-ديوان سلمان ،ص219.
27-ديوان سلمان ،ص59.
28-شبستري ،شيخ محمود ،گلشن راز ،به تصحيح و حواشي دکتر جواد نوربخش ،تهران ،1355،صص55-54.
29-حافظ ،ديوان ،چاپ قزويني ،ص151،به کوشش ع جربزه دار ،انتشارات اساطير،چاپ چهارم ،1371.
30-ديوان سلمان ،ص238.
31-شمس تبريزي ،ديوان ،تصحيح فروزانفر ،انتشارات امير کبير ،چاپ دهم ،1362،ص864.
32-ديوان سلمان ،ص238.
33-ديوان سلمان ،ص239.
34-احمد عطاء عبدالقادر ،تفسير الصوفي للقرآن ،«دراسه و تخقيق »لاعجاز البيان ،في تاويل ام القران قونيوي ،چاپ مصر ،1389،ص115.