گيله مرد ادبيات داستاني ايران(2)

پيرنگ داستان گسترش يافته است و عناصر ساختاري پيرنگ(پيرنگ بسته) تحقق مي يابد و اشتياق خواننده را براي دنبال کردن داستان برمي انگيزد و خواننده مي خواهد ببيند چه سرنوشتي در انتظار گيله مرد است؛ همين هول و ولاي داستان و گره ها و تعليق ها را در داستان بوجود مي آورد.
دوشنبه، 10 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گيله مرد ادبيات داستاني ايران(2)

گيله مرد ادبيات داستاني ايران(2)
گيله مرد ادبيات داستاني ايران(2)


 

نويسنده:فرشيد فرجي




 
تحليل داستان «گيله مرد»
عناصر داستان
1. پيرنگ داستان
پيرنگ داستان گسترش يافته است و عناصر ساختاري پيرنگ(پيرنگ بسته) تحقق مي يابد و اشتياق خواننده را براي دنبال کردن داستان برمي انگيزد و خواننده مي خواهد ببيند چه سرنوشتي در انتظار گيله مرد است؛ همين هول و ولاي داستان و گره ها و تعليق ها را در داستان بوجود مي آورد.
داستان بر اثرگره افکني و کشمکش به بحران و سپس به نقطه ي اوج يا بزنگاه خود مي رسد. «اوج گيري (CLIMAX) در واقع ترتيب واژه ها، افکار وغيره براساس اهميت فزاينده است که مي توان آن را «صعود» نيز ناميد»(ابومحبوب، 1374: 274)
بزنگاه داستان وقتي است که گيله مرد مي فهمد که قاتل زنش، محمدولي امنيه است و واکنش او شديدتر مي شود.
- تفنگ را بذار زمين، تکون بخوري مردي!
سپس، گره گشايي داستان پيش مي آيد يعني پيامد نهايي رشته ي حوادث و روشن شدن سرنوشت شخصيت اصلي داستان و کشته شدنش به دست مأمور دوم.(در پايان داستان)
2. شخصيت پردازي
خصوصيت هاي شخصيت ها در داستان «گيله مرد» متفاوت و نمادين است. يعني درداستان کوتاه «گيله مرد» برخلاف رمان، مجموعه ي زندگي شخصيت ها تجسم نمي يابد، بلکه دريچه اي بر برهه يا بخشي سرنوشت ساز از زندگي آنها گشوده مي شود و شخصيتها در لحظه اي بحراني و سرنوشت ساز خود ديده مي شوند. بنابراين، نويسنده هرگز نمي کوشد که شخصيت زندگي گذشته ي گيله مرد را بازآفريني کند و فقط به خصوصيت ها و خصلت هاي بارز روحي و خلقي او که با درونمايه و موضوع داستان هم خواني دارد به اختصار اشاره مي کند.
«کشتن کسي که آدم او را نديده و نشناخته کار آساني نبوده، اوه اگر قاتل صغرا گيرش مي آمد مي دانست که باهاش چه کند، با دندان هايش حنجره ي او را مي دريد، با ناخن هايش چشم هايش را درمي آورد.»
شخصيت گيله مرد
گيله مرد، دهقاني از سرزمينش رانده و عاصي شده است واگر به جنگ برخاسته و تفنگ به دست گرفته، از روي ناچاري است. وي قبلاً بارها با امنيه ها درافتاده است و حتي همسرش، صغرا، در راه مبارزه طلبي و فساد ستيزي اش به دست حکومتي ها کشته شده است.
اگرکسي را بخواهد بکشد، بايد دليلي براي کشتن او داشته باشد، نديده و نشناخته نمي تواند کسي را به قتل برساند. حتي در آخر داستان مي بينيم، خصلت پاک و روستايي او برکينه ي شخصي(انتقام جويي) او مي چربد و از کشتن قاتل صغرا نيزعاجز مي ماند. خصلت روحي او درست مقابل خصلت روحي شخصيت ديگر داستان يعني مردبلوچ (مأمور دوم) است که آدم کشتن براي او کار ساده اي است.
نويسنده، خصلت هاي جداگانه ي شخصيت هاي داستانش را تشريح مي کند تا خواننده را از پيش آماده ي پذيرفتن گره گشايي داستان بکند، يا به بياني ديگر پيرنگ داستان با اين توضيحات و تشريح حالات و روحيات تحقق مي يابد و داستان شبکه ي استدلالي و نظم منطقي خود را پيدا مي کند.
به همين دليل است که در پايان داستان کسي که آدم مي کشد، گيله مرد نيست بلکه مأمور دوم است که آدم کشتن براي او مثل آب خوردن است.
نويسنده سعي مي کند که براي پيشبرد درون مايه ي داستان، موضوع، شخصيت، صحنه، فضا و رنگ يا اتمسفر داستان را به يکديگر هماهنگ کند وتوجه خواننده را به شخصيت اصلي معطوف ساخته و کانون تمرکز را بر شخصيت گيله مرد قرار دهد.
شخصيت مأمور اول (محمدولي وکيل باشي)
در آغاز بهتر است ويژگي هايي از اين شخصيت را از زبان خودش بشنويم: «مأمور اول به اسم محمد ولي وکيل باشي از زنداني دل پري داشت. راحتش نمي گذاشت؛ حرفهاي نيش دار به او مي زد؛ فحشش مي داد و تمام صدماتي را که راه دراز و باران و تاريکي و سرماي پاييز به او مي رساند، از چشم گيله مرد مي ديد.»
«ماجراجو، بيگانه پرست، تو ديگه مي خواستي چي کار بکني؟ شلوغ مي خواستي بکني؟ خيال مي کني مملکت صاحب نداره...»
محمدولي وکيل باشي يک مهره ي واقعي حکومت است، نماد يک انسان ستمگر و حريص که اين نکته را در قسمت بالا از داستان و گفت او خطاب به زنداني به راحتي مي توان فهميد. محمدوکيل باشي اگرچه فقير است اما از دهقانان شورشي است و اساساً از فقر نفرت دارد، به سود اغنيا مي جنگد، کفش فرماندهانش را مي ليسد، شعارهاي راديو را تکرار مي کند و دشمن چيزي است که نظم را به مخاطره بيندازد!
جالب آن که اين شخصيت، کينه ي شخصي نسبت به گليه مرد دارد و حتي معتقد است بايد همه ي روستاييان مبارز را به دار آويخت.
محمدولي از قماش ديگري است او از کساني است که علوي در «پنجاه و سه نفر» و «ورق پاره هاي زندان» در جامه ي ديگري- در جامه ي پاسبان- معرفيشان کرده است. او از عمله و اکره هاي دستگاه حکومتي است.(دستغيب، 1358، 104)
حقارت اين شخصيت در لحظه اي که گيله مرد قصد کشتن او را کرده، بيش از پيش آشکار مي گردد، آنگاه که با التماس و خواهش به گيله مرد مي گويد:
«مرا به جواني خودت ببخش. پنج تا بچه دارم. به بچه هاي من رحم کن. صغرا را من نکشتم...»
درماندگي و التماس هاي محمدولي مانند آبي که روي آتش بريزند، التهاب گيله مرد را خاموش مي کند و از کشتن او منصرف مي شود.
شخصيت مأمور دوم
مأمور دوم که از اقليمي ديگر به اين مکان(گيلان) آمده، نه هم درد گيله مرد است و نه از حرص و حرارت محمدولي سردرمي آورد. او نماد انسان هاي ناآگاه و بي اعتنا به سرنوشت ديگران است، در روياي او آزادي از اين وضع جان مي گيرد.
در خصوص ويژگي هاي شخصيت مأمور دوم در داستان مي خوانيم: «مأمور بلوچ وقتي فکر مي کرد که حالا خود او مأمور دولت شده است، وحشت مي کرد براي اينکه او بهتر از هر کس مي دانست که در زمان تفنگداري چند نفر امنيه و سرباز کشته است. خودش مي گفت: «به اندازه ي موهاي سرم» براي او زندگي جدا از تفنگ وجود نداشت. او با تفنگ به دنيا آمده، با تفنگ هم خواهد مرد. آدم کشي براي او مثل آب خوردن بود...».
مأمور دوم که از ترس امنيه ها در ولايتشان خود امنيه شده بود، حالا در شمال(منطقه ي فومن) شورشي
آزادي خواهي را در بند کشيده و در فکر اين است که تپانچه ي گيله مرد را به خودش بفروشد و پول را از او بگيرد. «تپانچه اقلاً پنجاه تومان مي ارزد. بيشتر هم مي ارزد. پايش بيفتد، کساني هستند که صدتومان هم مي دهند، ساخت ايتالياست. فشنگش کم است...حالا کسي هم اسلحه نمي خرد. اين دهاتي ها مال خودشان را هم مي اندازند توي دريا. پنجاه تومان مي ارزد. به شرط اينکه پول را با خود آورده و به کسي نداده باشد.»
3. زاويه ديد
داستان گيله مرد به شيوه ي سوم شخص يعني در ديد بيروني و حوزه ي داناي کل، از زاويه ديد دو شخصيت داستان يعني گيله مرد و مأمور دوم بازگو مي شود.
نويسنده يا راوي داستان، زاويه ديد اين دو شخصيت را براي تشريح و گسترش وضعيت و موقعيت ها و حالات داستان مورد استفاده قرار مي دهد.
«گيله مرد گوشش به اين حرفها بدهکار نبود و اصلاً جواب نمي داد. از تولم تا اينجا بيش از چهارساعت در راه بودند و در تمام مدت، محمدولي وکيل باشي دست بردار نبود. تهديد مي کرد، زخم زبان مي زد، حساب کهنه پاک مي کرد، گيله مرد فقط در اين فکر بود که چگونه بگريزد...»
سپس، زاويه ديد شخصيت بعدي، يعني مأمور دوم، در داستان گسترش مي يابد.
«مأمور دوم پيشاپيش آنها حرکت مي کرد. از آنها بيش از سه قدم فاصله داشت. او هم در فکر بدبختي و بيچارگي خودش بود. او را از خاش آورده بودند.بي خبر ازهمه جا آمده گيلان...»
نويسنده براي هستي بخشيدن وپيشبرد داستان از زاويه ديد گيله مرد به زاويه ديد مأمور دوم مي پردازد و باز مي گردد(التفات) در واقع با تغيير زاويه ديد علاوه بر تنوع بيشتر در داستان سعي داشته نظرگاه هاي گوناگون و متعارض را با هم و در کنار يکديگر بياورد و مخاطب را درگير موضوع داستان نمايد. از دو نظرگاه مختلف و به کلي متقابل به داستان نگاه مي کند و خواننده را نيز در جريان دوگونگي فکر وطبيعت شخصيت هاي داستان قرار مي دهد.
سبک نثر و نگارش «گيله مرد»
سبک نثر بزرگ علوي به دليل بيان وقايع و رئاليسم درشتناکي نثر هدايت را ندارد و از اين لحاظ شايد به شيوه ي نگارش رمانتيک هاي 1310، مثلاً سبک گرم و آهنگ دار و در عين حال بي تکلفي که مستعان با ترجمه ي بينوايان و رضا کمال شهرزاد با نمايشنامه هايش ارايه کرده بودند، نزديکتر باشد.
هدايت در گام نخست به واسطه ي مشکل زمخت جمله پردازي، کاربرد تعابير نامأنوس و برش هاي خاص دستوري به چشم مي خورد، اما قصه هاي علوي را بايد تا آخر خواند تا نثري را که به چشم نمي آيد، بلکه مثل جريان زيرزميني عبور مي کند، دريافت.
با اين حال علوي اين نثر شبه رمانتيک را به طرزي ويژه بکار مي برد. او شايد در نثر نويسي متجدد ايران نخستين نويسنده اي است که با تعمد خوش آهنگي ظاهري جملات را به آهنگ درون آن مي بازد. اين آهنگ
دروني نوعي موسيقي يا ضرب آهنگ است که نه از سجع يا طنين حروف و کلمات پديد آمده بلکه عبارت است از نوعي موسيقي که بر اثر تکرار و تداعي تصاوير به قدرت و قوت القاي معنا مي افزايد.
به عنوان يک نمونه ي کامل ازاين جريان مي توان به قصه ي قديمي، «عروس هزار داماد» مراجعه کرد، آنجا که صداي ساز رقص عروسک روي گرامافون و خاطرات ساز زن در يکديگر مي پيچند»(سپانلو، 1381: 57)
در داستان گيله مرد- يکي از بهترين داستان هاي پنجاه سال اخير ايران- بويژه در سطرهاي آغازين؛ اين استفاده از زبان طبيعت و جان بخشيدن به عناصر طبيعي که سرآغاز ماجراست ديده مي شود.
«باران هنگامه کرده بود. باد چنگ مي انداخت و مي خواست زمين را از جا بکند. درختان کهن به جان يکديگر افتاده بودند. غرش باد آوازهاي خاموش را افسار گسيخته کرده بود. رشته هاي باران، آسمان تيره را به زمين گل آلود مي دوخت. نهرها طغيان کرده و آبها از هر طرف جاري بود»
آن موسيقي زيرزميني که در آثار علوي مشخص کرديم، فضاي قصه را انباشته است. در توصيف نيرومند باد و باران جنگل شمال، صداهاي توفان به شيون زني که زجر مي کشيد، تشبيه مي شود و اين تشبيه کم و بيش صحنه ها را قطع مي کند يا به هم مي پيوندد.(دست کم چهاربار درداستان صداي جيغ صغرا، همسر گيله مرد تکرار شده است)
اين فقط يک تشبيه زيبا و شاعرانه ي برآمده از ذهن نويسنده نيست. در پايان داستان درمي يابيم که حداقل براي دو تن از آن سه مردم مي توانست چنين احساسي موجود باشد، براي محمدولي که به صغرا تيرزده بود و يک قصه ي کوتاه، هنر«آقا بزرگ» را به گونه ي الگويي آموزنده و يکي از مرزهاي پيشرفته ي «قصه نويسي واقع گراي ما» قرار مي دهد. همچنان که «گيله مرد» در شمار بهترين قصه هاي ادبيات معاصر ما جاي مي گيرد.(همان، 60)
تحليل محتوا و درون مايه ي «گيله مرد»
داستان کوتاه «گيله مرد» يکي از موفق ترين داستان هاي کوتاه است که تاکنون به زبان فارسي نوشته شده. داستان موضوعي عام و انساني و اجتماعي دارد و از ويژگيهاي فني و غني نيرومندي برخوردار است. «گيله مرد» داستاني است دو لايه يعني هم واقع گراست و هم نمادين.
«در اين نوع داستان ها، شخصيت ها، اعمال و ريزه کاري ها، واقعي و طبيعي هستند و جزييات و توصيفات به قصد آن ارايه شده اند که معناي خالصي از واقعيت هاي عادي و روزمره به دست دهند. نمادها، چه نويسنده به قصد در داستان نشانده باشد، چه به قصد نيامده باشد، از ميان همين جزئيات، توصيفات واعمال شخصيت ها ظاهر مي شوند. در اين داستان ها، نمادها جزو طبيعي واقعيت ها هستند و با آنها درآميخته اند اما در عين حال معناي ديگري غير از معناي ظاهري داستان به آن مي بخشند و مفهوم داستان را تقويت مي کنند: «هواي باراني و طوفاني» داستان گيله مرد، بعد ديگري به اين بخشيده است. مفهوم اين نماد چنين است که هماهنگي طبيعت با تلاطم روحي مرد گيلاني را به ذهن خواننده بيشتر وارد سازد»(ميرصادقي، 1376: 547)
نخستين بار اين نوع داستان هاي واقع گراي نمادين را جيمز جويس نويسنده ي ايرلندي شايع کرد. مطالعه ي جويس در ادبيات داستاني اروپا او را به مکتب هاي واقع گرايي و ناتوراليسم و نمادگرايي علاقمند کرده بود و به همين دليل در آثارش تلفيقي از اين مکتب هاي ناسازگار به عمل مي آيد. داستان «گيله مرد» به ظاهر واقع گرا و تا حدودي ناتوراليستي است اما عناصر داستان طوري انتخاب شده که با تفسير و تعبير آن جنبه ي نمادين داستان ظاهر مي شود.
به عبارت ديگر داستان در سطح، واقع گرا يا ناتوراليستي است و در عمق، از خصوصيت هاي نمادين برخوردار است و آدم ها، اشيا و طبيعت به صورت نمادين در آن تکرار و تأکيد مي شوند و هستي و وجود نمادينشان با اوضاع و احوال حاکم بر داستان هم خواني دارد و کليت معنا و مفهوم داستان آن را تقويت و تأييد مي کند، حال آنکه در داستان ديگري با زمينه و مفاد ديگر، باد طوفاني و باران مي تواند معنايي به کلي متفاوت با داستان گيله مرد داشته باشد و مثلاً خصلت «باروري و زايندگي» و «طراوت بخشي» آن مورد نظر قرار بگيرد يا اصولاً فقط به عنوان توصيفي ساده در داستان بيايد نه به عنوان نماد.
ارزيابي و ضرورت
اين داستان به عنوان موفق ترين نمونه و الگوي عمل نه تنها در آثار بعدي داستاني ايران مطرح مي شود بلکه به عنوان «الگوي عمل و رفتار سياسي- اجتماعي» نوجوانان و جوانان علاقمند به وطن نيز قابل تحليل و بحث و گسترش است، در ذيل فهرست وار اهميت گزينش و حسن انتخاب اين متن درکتاب هاي درسي را دسته بندي مي کنم:
1- در داستان گيله مرد، سه رکن اساسي داستان: شرح، گسترش و نمايش، به خوبي پرداخته شده است. شرح داستان با توصيف طبيعت شروع مي شود و هم خواني آن با حالات روحي شخصيت ها، داستان را گسترش مي دهد. اين گسترش و در واقع کشمکش، ذهن را به جستجو و تلاشي هدفمند راهنمايي مي کند و بدون اين جذابيت نتيجه گيري و رسيدن به هدف و پيام داستان، به خودي خود لطفي ندارد.
2- درون مايه ي داستان، مبارزه با ظلم و ستم اربابان و زورگويي امنيه هاست که برآمده از يک ساختار سياسي استبدادي حاکم است، اين داستان نمونه و الگويي مناسب از ستم ستيزي و آزادي طلبي مردم ستم ديده است؛ که در حکومت هاي گذشته ي ايران نظير«گيله مردها» بسيار بوده، «زاير محمد» در تنگسير چوبک، يوسف در سووشون دانشور تنها برخي از مبارزان ملي در ادبيات داستاني ايران به حساب مي آيند.
3- توضيحات نويسنده در بيان شخصيت هاي داستان، همان گسترش پذيرکردن پيام هايي است که درون يک اثر نهفته و مي تواند در ذهن و زبان مخاطبان و آيندگان جاري شود، آنجا که گيله مرد از ستم امنيه ها به تنگ مي آيد و با ياغي گري مي گويد: «آره من خودم دلاور بودم. سواد هم دارم. اين پنج ساله ياد گرفتم.
خيلي چيزها ياد گرفته ام...ديگه از ما چيزي نمونده، رعيتي ديگر نمونده، چقدر همين خود تو(خطاب به مأمور اول) منو تلکه کردي؟ عمرت دراز بود، اگه مي دونستم که قاتل صغرا تويي، حالا هفت کفن هم پوسونده بودي. کي لامذهبه؟شماها که هزار مرتبه قرآن را مهر کرديد و زير قولتان زديد؟ نيامديد، قسم نخورديد که ديگر همه امان دارند؟»
اين سخنان را اگر از متن اصلي داستان جداگانه تحليل کنيم پاسخ و دفاعيه اي محکم و استوار از سوي مبارزي است که نه تنها يک يا دو امنيه گفته مي شود، که به تمام حاکمان و ستمگران خطاب مي شود در واقع رسالت ادبيات در چند دهه ي پيشين با اين آثار روشن تر مي شود.
برخي از ماخذ:
1-ابومحبوب، احمد، کالبد شناسي نثر، انتشارات زيتون، تهران، 1374.
2-دستغيب، عبدالعلي، نقد، آثار بزرگ علوي، انتشارات فرزانه، تهران، 1358.
3-سپانلو، محمدعلي، بازآفريني واقعيت، انتشارات نگاه، تهران، 1381.
4-ميرصادقي، جمال، عناصر داستان، انتشارات سخن، تهران، 1376.
5-ميرصادقي، جمال، ادبيات داستاني در ايران زمين، از سري مقالات دانشنامه ي ايرانيکا، اميرکبير، تهران، 1383.
نشريه ثريا،تابستان و پاييز 88.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط