منقبت حضرت علي(ع)در مثنوي هاي چهارگانه عطار نيشابوري(2)
2.اشارات
اشارات در اينجا تمام حوادث، وقايع و رويدادهايي را دربرمي گيرد كه با حضرت علي(ع)ارتباط دارد و عطار به نحوي بدان ها اشاره كرده است.اين موضوعات بر پايه ي منابع تفسيري، حديثي و تاريخي است و عمده ي كار آنها به روزگار حيات پيامبر(ص)برمي گردد.نكته ي در خور تامل اينكه عطار به رويدادهاي بعد از رحلت پيامبر(ص)اشاره اي نكرده است وصحبت سخن در اين باره را در عمده ي مثنوي ها ناشي از تعصب شمرده است.(1)در اين پژوهش ضمن برشمردن اشارات آثار عطار، به زمينه هاي تفسيري و حديثي آن خواهيم پرداخت:
1-2.سه قرص نان و سه روز
عطار نيز به اين ماجرا اينگونه اشاره كرده است:
گرفته اين جهان زخم سنانش گذشته زان جهان وصف سه نانش
چو در سرّ عطا اخلاص او راست سه نان را هفده آيه خاص او راست
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشيد دو عالم را به خوان بنشاند جاويد
(عطار، 1387، ص127)
آن سه قرص نان چو بيرون شد به راه سرنگون آمد دو قرص مهر و ماه
(عطار، 1386، ص144)
2-2.خوابيدن در بستر پيامبر(ص):
چون به سوي غار مي شد مصطفي خفت آن شب بر فراقش مرتضا
كرد جان خويشتن حيدر نثار تا بماند جان آن صدر كبار
(عطار، 1383،ص257)
به دليل چنين فداكاري عظيمي، اين آيه در شان حضرت امير(ع)نازل شد:
"ومن الناس من يشري ابتغاء مرضات الله والله روف بالعباد"(3)
3-2.نماز و بيرون كشيدن تير ازپاي علي(ع):
چنين بايد نماز از اهل راز كه تا باشد نماز تو نمازي
چنان شد در نماز از نور حق جانش كه از پايش برون كردند پيكانش
نمازش چون چنين باشد گزيده به"الحمد"ش چنان گردد بريده
(عطار، 1386،ص104)
4-2.بخشيدن انگشتري در نماز:
روي به رسول كرد و اين ابيات را انشا كرد:
وقد مسني عري و ضر و فاقه و ليس لنا ان يمرد مايحلي
وما المنتهي الا اليك مفرنا و اين مفر الخلق الا الي الرسلي
رسول گفت:"كيست كه او را چيزي دهد و ضامنم من او را به درجهاي كه نزديك باشد به درجه من و ابراهيم خليل؟ اعرابي برگرديد هيچ كس او را چيزي نداد.اميرالمومنين (ع)در زاويه مسجد نماز نوافل مي كرد و در ركوع بود، انگشت برداشت تا اعرابي انگشتري از انگشت او بيرون كرد و به انگشتري فرو نگريد.نگين گرانمايه بر او بود، شادمانه شد...وجبرئيل آمد و اين آيت را آورد:"انما وليكم الله و رسوله والذين آمنو والذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون..."(رازي، 1367،ج2،ص175).هر چند افراد زيادي بعدها تظاهر و اقدام به چنين كاري كردند، قاطبه مفسران اين آيه و واقعه را در شان حضرت امير(ع)مي دانند.(5)عطار با توجه به همين موضوع چنين سروده است:
علي را گوي تا فرمان بري را ببخشد در نماز انگشتري را
برو با بت پرستان داوري كن جهانشان حلقه ي انگشتري كن
(عطار، 1386،ص196)
5-2.زره حضرت علي و پشت نكردن ايشان به دشمنان:
"الاخبار المؤفقيات عن مصعب بن عبدالله:كان علي ابن ابي طالب حذراً في الحروب، شديد الروغان من قرنه، لا يكاد احد يتمكن منه و كانت درعه صدراً لا ظهر لها فقيل له:الا تخاف ان توتي من قبل ظهرك؟ فيقول:اذا امكنت عدوي من ظهري فلا ابقي الله عليه ان ابقي علي"(ري شهري، 1421ق، ج9،ص428-429).
عطار اين موضوع را چنين بيان كرده است:
از آن چون روي بودش پشت جوشن كه بر بستنش بدان اندام روشن
چنين گفت او كه گر خواهيد كشتم نبيند هيچ كس در جنگ پشتم
(عطار، 1387،ص127)
يا در مصيبت نامه مي گويد:
گفت اگر در رويم آمد صد سپاه كس نبيند پشت من در حربگاه
(عطار، 1386، ص144)
6-2.رفتن بر دوش نبي و شكستن بتها:
گشته اندر كعبه آن صاحب قبول بت شكن بر پشتي دوش رسول
(عطار، 1383،ص252)
7-2.راز دل گفتن با چاه:
مصطفا جايي فرود آمد به راه گفت آب آرند لشكر را ز چاه
رفت مردي، باز آمد پرشتاب گفت "پر خون است چاه و نيست آب"
گفت "پنداري ز درد كار خويش مرتضي در چاه گفت اسرار خويش
چاه چون بشيند آن تابش نبود لاجرم پرخون شد و آبش نبود"
(عطار، 1383، ص256)
آنچنان كه از اين حكايت برمي آيد پيامبر(ص)مي فرمايد:چاه چون تاب درد دل علي (ع)را نداشت پرخون و بي آب شد.عطار به مكان حكايت و اينكه سخن علي(ع)چه بود كه آب چاه را يا به تعبيري دل چاه را خون كرد، اشاره اي نكرده است، اما از فحواي كلام برمي آيد سخن ايشان بايد آن قدر دردناك و گدازنده بوده باشد كه چاه نيز تحمل شنيدن آن را نداشته است.منابع و ماخذي-پيش از عطار-براي اين موضوع يافت نشد، حتي در دانشنامه ي امام علي(ع)ذيل عنوان مذكور، به اين حكايت عطار اشاره شده است.(8)در مناقب العارفين، در شرح اسرار ني، حكايتي با همين مضمون از مولوي نقل شده است:"گفت روزي حضرت مصطفي صلعم اسرار اخوان صفا را به علي مرتضي-كرّم الله وجهه-در خلوت بيان كرد و وصيت كرد اين اسرار عظيم را به نامحرمي مگوي و افشا مكن و متابعت نگاه دار؛ تا چهل روز تمام تحمل فرمود و بي قرار گشته بود.عاقبه الامر بي خودواور به صحرايي بيرون آمد و درآنجا چاهي مغ يافت.سر را فرو چاه كرده، آن رازها را يك به يك گفتن گرفت...بعد از چند روز در آن چاه يكتا ني اي برست و روز به روز بزرگتر شد...، مگر كه چوپاني روشندل بر آن حال مطلع گشته، آن ني را بريد، سوراخي چند كرده، شب و روز عاشقوار ني نواخت...تا به حدي كه در قبايل عرب ني نواري چوپان منتشر شد و شايع گشت و تمامت عرب عرباء، شرقاً و غرباً به تفرّج و استماع آن رغبت مي نمودند و از غايت لذت آواز ني مي گريستند...به تواتر اين خبر و اين حكايت به سمع مبارك رسول رسيده، فرمود كه چوپان را حاضر كردند.چون سرآغاز نواختن گرفت، تمامت اصحاب ذوقي گشته، شورها مي كردند و بيخود مي شدند فرمود كه اين نواها شرح آن اسرار است كه من با علي در خلوت گفته بودم"(افلاكي، 1375، ص482-483).
اگر حكايات مولوي با ديگر حكاياتي با همين مضمون، از جمله حكايت نظامي در اقبالنامه مقايسه گردد.روشن مي شود مولوي با كنار هم نهادن حكايت معروف درباره ي ني، براي رسيدن به مضمون و معناي مطلوب خويش چنين حكايتي را ساخته است كه تحليل و مقايسه ي آن از حد موضوع اين مقاله خارج است؛ اما بيان چند نكته ضروري مي نمايد:اول اينكه مولوي خود اشاره مي نمايد كه پيامبر(ص)تنها علي(ع)را شايسته اين راز دانسته، يقين داشته اند وي اين راز را براي هيچ كس آشكار نخواهد نمود؛ پس نبايد نهايتاً آن را براي ديگران افشا نمايد به عبارت ديگر با توجه به شناخت پيامبر از علي و تاكيد بر كتمان سر، آيا مي توان پذيرفت كه ايشان سخن پيامبر را ناديده انگاشته است؟ دوم، رازي كه حتي آب چاه از شنيدن آن خون مي شود، چگونه ديگر اصحاب را-به قول مولوي-به شور و ذوق وا مي دارد؟ و نكته هاي ديگري كه با شخصيت ممتاز حضرت امير در خور نيست كه با توجه به آنها مي توان بر بي اساس بودن داستان مولوي يقين حاصل نمود.
احتمالاً بايد چنين واقعه اي بعد از رحلت پيامبر(ص)باشد كه علي(ع) همرازي نيافته است كه تحمل سخن او را داشته باشد و سخن ايشان آنقدر دردمندانه و تاثرانگيز بوده كه كسي تحمل شنيدن آن را نداشته است.لكن مولوي، دانسته يا نادانسته، ماجرا را به گونه اي ارائه كرده است كه گويا حضرت امير نتوانسته است سفارش پيامبر را به جاي آورد.اتفاقاً عطار هم تاكيد مي كند علي همدم و همرازي نداشته تا غم درون را بازگويد:
گاه در جوش آمدي از كار خويش گه فرو گفتي به چه اسرار خويش
در همه آفاق همدم مي نيافت در درون مي گشت و محرم مي نيافت
(عطار، 1383، ص253)
سخن در رد نجوا و درد دل گفتن حضرت امير با چاه نيست، زيرا شواهد ديگري بر چنين حادثهاي تاكيد مي نمايد؛ از جمله مي توان به روايت مجلسي ازقول ميثم تمار اشاره نمود:"روي عن ميثم قال:اصحر بي مولاي اميرالمومنين...فوجدته مطلعا في البئر الي نصفه يخاطب و البئر تخاطبه فحش بي:ميثم گويد:اميرالمومنين را بر سرچاهي يافتم كه [بدن]تا كمر در چاه كرده بود و با چاه گفتگو مي كرد"(مجلسي،[بي تا]، ج97، ص451)؛ بلكه با توجه به اين مطلب به نظر مي رسد حكايت نخست يا ساخته داستان سرايان بوده و عطار آن را از طريق ايشان نقل كرده يا ساخته خود عطار است كه با تلفيق مطالب مختلف آن را به گونه حكايتي در زمان پيامبر ارائه كرده است.
8-2.دست بريده:
از دم عيسي كسي گر زنده خاست او به دم دست بريده كرد راست
(عطار، 1383، ص252)
استاد شفيعي كدكني در تعليقاتشان برا ين بيت، حكايتي از بستان العارفين نقل مي كنند كه در آن علي با اجراي حكمي، دست مجرمي را قطع مي كنند، مجرم علي را ثنا مي گويد و اذعان مي دارد علي(ع)با اين كار او را از عذاب دوزخ رهانيده است.سلمان اين واقعه را براي حضرت نقل مي كند.علي(ع)به خانه مجرم مي رود، دست را بر ساعد وي نهاده، آستين بر آن مي كشد، سپس به وي مي گويد دست از آستين بيرون كن.مرد دست بيرون كرد؛ تو گفتي هرگز دستش قطع نشده بود.(9)عدهاي اشارت اين بيت را به داستان"جوانمرد قصاب"منتسب مي كنند.علامه قزويني دريادداشتهاي خويش ضمن بررسي تاريخ "داستان جوانمرد قصاب"در تحفه سامي، نزهه القلوب، تذكره الاوايل و... دو روايت درباره جوانم قصاب نقل مي كند كه در روايت دوم حضرت امير حضور چشمگيري دارند و به قول علامه اين روايت عين تعزيه اي است كه تعزيه خوان هاي ايران به نام جوانمرد قصاب مي خوانند و آن بدين نحو است:"روزي خاتون كنيز خود را بري خريد گوشت فرستاد.كنيز گوشت را از جوانمرد قصاب خريداري كرده، به منزل برد خاتون آن را نپسنديد امر به عوض كردن آن كرد.كنيز نزد قصاب رفته گوشت را عوض نموده، مراجعت كرد، ولي باز خاتون نپسنديد.كنيز را امر به عوض كردن نمود...به همين طريق مرتبه سوم هم چون گوشت را خاتون نپسنديد، كنيز از قصاب تقاضاي معاوضه كرد؛ ولي در اين مرتبه قصاب قسم خورد كه اگر گوشت را بياوري تو را خواهم كشت .كنيز مانند چوب هر دو سر طلا دركوچه ايستاده بود و مي گريست كه ناگاه به مولاي متقيان وحي نازل شد كه در ري چنين قضيهاي رخ داده است حضرت به طي الارض خود را به ري رسانده، قصاب را ملاقات و تقاضاي عوض كردن گوشت كنيز را نمود.قصاب قبول نكرد.حضرت را تهديد كرد كه اگر ديگر بيايي آزارت مي كنم.حضرت كنيز را به منزل خاتونش برده، از او تقاضاي عفوش را نمود.خاتون قبول نكرده، حضرت را در صورت اعاده مطلب تهديد به قتل نمود.حضرت ناگزير مجدداً بطرف قصاب رفت تا از او تقاضاي تجديد[نظر]كند كه قصاب برخاسته، مشتي بر سينهاش زد.حضرت گريان و نالان مراجعت كرد.در اين اثنا شخصي قصاب را گفت آيا شناختي كسي را كه مشت زدي؟ جواب داد خير.گفت آن شخص شوهر بيوه زنان، پدر يتيمان اميرمومنان بود.گفت از كجا دانستي؟ جواب داد من خود جبرئيلم.قصاب دست راست خود را با ساطور انداخته، خدمت حضرت شتافت و تقاضاي عفو كرد و تمام اموال خود را به كنيز ببخشيد.حضرت از گناه او در گذشته، نيمه دستش را به جاي خود گذارده، با آب دهان مبارك روي زخم را تر نمودند"(افشار، 1363،ج2،ص187)
همانگونه كه ملاحظه مي شود چنين روايتي با توجه به مختصات سبكي، خصوصاً در حيطه نحو جملات و كيفيت بيان آنها بيشتر به گفتار داستان پردازان و نقالان شبيه است، مضاف بر اينكه عباراتي نظير"من خود جبرئيلم..."باعث وهن مطلب است و كيفيت روايت دور از شان اميرالمومنان است.
9-2.رفتار با ابن ملجم:
اگر اين نابه كار شربت را خورده بود با من وارد بهشت مي شد:
چون كه آن بدبخت آخر از قضا ناگهان آن زخم زد بر مرتضا
مرتضارا شرتبي كردند راست مرتضا گفتا كه خونريزم كجاست
شربت او را ده نخست آنگه مرا زان كه او خواهد بدن همره مرا
شربتش بردند او گفت "اينت قهر حيدر اينجا خواهدم كشتن به زهر
مرتضا گفت "به حق كردگار گر بخوردي شربتم اين نابه كار
من همي ننهادمي بي او به هم پيش حق در جنه الماوي قدم"
(عطار، 1383، ص255)
در مجموع مي توان گفت اشارتي كه راجع به حضرت امير درآثار عطار آمده است دو دسته اند:دسته نخست مانند خوابيدن در بستر پيامبر، پشت نكردن به دشمن در ميدان جنگ و شكستن بت ها بر دوش نبي، كاملاً مستندند و متون مختلف روايي، تفسيري و تاريخي بر صحت آنها گواهي مي دهند.دسته دوم اشاراتي است كه در هالهاي از ابهام پيچيده شده و كيفيت تاريخي آن با مطالب ديگر آميخته است؛ به ديگر سخن حقيقت چيزي ديگر بوده و با گذشت زمان مطالبي بر آن افزوده يا تفاسير ديگري از آن ارائه داده اند؛ مانند داستان سخن گفتن با چاه كه از نظر شيعيان بر خلاف مطالبي است كه بدان اشاره شد.
1.ر.ک به :عطار،1387،ص253/همو1386،ص105/همان ص147-146
2.براي مطالعه تفصيلي موضوع ر.ك به:رازي، 1367،ج20، ص78-82/ميبدي، 1376، ج10، ص320-321.
3.ر.ك به:ميبدي، 1376،جچ1،ص544/رشاد، 1382،ج10، ص104/مقدسي، 1374، ج4-6، ص667-668.
3.نيز ر.ك به:رشاد، 1382، ج10، ص21-22.
5.ر.ك.به ميبدي ،1376،ج3،ص152/شميسا1371،ص408/محلي،1422ق،پاورقي ص337-338/ابن عربي،1422ق،ج1،ص152،/زمخشري،1415ق،ج1،ص64.
6.نيزر.ك.به :عطار ،1387،تعليغات ،508
7.براي نمونه ر.ك.به :عطار 1387،ص-516-515
8.ر.ك.به :نظامي :1374،ص1331به بعد
9.رشاد،1382،ج11،ص414
10.ر.ك به:عطار،1387، ص508.
منبع:فصلنامه شيعه شناسي شماره 28
/ن