شب و زمستان درشعرمعاصر فارسي (1)
چکيده :
ادبيات هرملتي بازگو کننده انديشه ها و باورها ،آمال و آرزوها ،شيوه هاي حيات ،پايداري در برابر ناملايمات و بالاتر از همه ،آرمانها و اهداف آن ملت است که در طول سالها و قرنها شکل گرفته و به منزله پلي به نسلهاي گذشته و آينده است .ادبيات فارسي با تاريخ هزارساله و سير تکاملي خود راه درازي را پشت سر نهاده ؛يا موضوعاتي مختلف درحيطه انديشه و صور خيال متنوع به دوره ي معاصر گام گذاشته است و همواره در سيرتکاملي خود براي دست يابي به انديشه برتر بيش از پيش پربارتر بوده است .
واژه هاي کليدي :
شب ،زمستان ،نقد مسائل اجتماعي و سياسي
در سير تکاملي انديشه ها و باورها و آرزوها و آمال فردوسي در حماسه سرايي به اوج رسيده منوچهري و عنصري توصيفات زيباي طبيعي را وارد ادبيات فارسي کرده اند .سنائي عرفان ،ناصرخسرو حکمت و سعدي ادبيات تعليمي را رواج بخشيده و نظامي با پنج گنج خود ادبيات غنايي و عشق مجازي -البته نه از نوع شعراي ساماني -را رونق داد .مولوي عرفان را به نهايت رسانيد و صائب تبريزي در قلمرو خيال نقش آفريني کرد .تا اينکه در دوره ي مشروطه با وارد شدن مسائل اجتماعي و سياسي در نظم و نثر ادب فارسي ،ادبيات به منزله خنجري برنده در دست ملت عليه حکام زمان شد .درحالي که در دوره هاي پيشين از ادبيات درباري به عنوان وسيله اي براي عوام فريبي مردم استفاده مي شد .
با ورود موضوعات وطني و سياسي و اجتماعي به نظم و نثر ،در ادبيات تحولي شگرف ايجاد شد و رونق جلايي تازه يافت .با اين همه بي تأثيرازگذشته گهربارخود نيز نماند .بطوري که با يک نگاه گذرا مي توان دريافت ادبيات معاصر دربردارنده ي تحولات هزار ساله ادب فارسي همراه با موضوعات اجتماعي است اگر در دوره ي کلاسيک غزليات شورانگيزو عرفان مولوي مي درخشيد ،در دوره معاصر نيز عرفان زلال سهراب سپهري برآن جاري است .اخوان خان هشتم را بعد از فردوسي مي سرايد و سياوش کسرايي با «آرش کمانگيرش »حماسه را رونقي ديگر مي دهد .رهي معيري و فريدون مشيري و ديگر شعراي غنايي پرداز ،سروصنوبر خرام حافظ و سعدي را تداوم مي بخشد و در يک کلام راهي را که ادبيات کلاسيک در هزار سال طي نموده ،ادبيات معاصر در کمتر از يک قرن آن را تجربه کرده است .
بازتاب مسائل اجتماعي و سياسي يکي از موضوعات رايج درادبيات معاصر است و نهال آن در دوره ي مشروطه کاشته و پرورش يافته است ،و تفاوت آن با دوره بعد از آن را چنين مي توان گفت که در آن دوره گاهي به سبب جسارت بيش از اندازه شاعران و گاهي به لحاظ آزاديهاي مقطعي که با ازدست دادن جانها و دوخته شدن لبها به دست مي آمد . از کلامي صريح و بياني آشکار استفاده مي شد .اما با پشت سرگذاشتن اين دوره ي خونين و عدم توفيق در دستيابي به آمال و آرمانها و ثبات حاکميت ديکتاتوري ،اين رويه منسوخ و به جاي آن از کنايات و استعارات در قالب کلامي ابهام آميزاستفاده گرديد ،تا اين که در اکثر اشعاردو معني ظاهري و مجازي مد نظر قرار گرفت و با کاربرد همين رمزها و مجازها ازنظرصورخيال بر زيبايي آن افزوده شد .
در اين مقاله سعي بر اين شده است تا از رمزها و استعارات شعر معاصر شب و زمستان مورد بررسي قرار گيرد تا باشد گوشه اي از انديشه هاي خالصانه و ثبت وقايع زمانه بيان گردد.
يکي از مضامين رمزي در شعر ادبيات معاصر «شب زمستان و سرما »است و اين در حالي است که شاعران دوره کلاسيک بيشتر توصيف ظاهري و دبون رمز از فصول سال را داشته اند .در دوره کلاسيک بهارفصل مورد توصيف شاعران بوده است حال آن که در شعر معاصر فصل زمستان بايد برجسته تر از ديگر فصول مطرح شود و توجه شعراي معاصر به فصل زمستان با شبي سرد و يخبندان در پرداختن به مسائل اجتماعي از چند نظر است :
زمستان فصلي است که در آن همه مردم از شدت سرما و يخبندان در خانه هاي خود پنهانند و ازديدار دوستان محروم ،با هر نفس فضاي سينه ها تنگ تر و تنگ تر شده ،چون ديواري در برابر چشمان انديشه بينندگان قرار مي گيرد .گويي برف جامه سپيد مرگ را برپيکره جامعه پوشانيده است .شبي که با تاريکي و سکوت محض همراه است و در آن هيچ پرنده اي پر نمي زند .درها بسته و دلها خسته و هيچ صاحب نفسي زَهره ي قدم زدن در کوچه و باغهاي شهر را ندارد .شبي سياه و مرگ مرکب .
اگر شاعران دوره هاي پيشين به هنگام شب از دوري يار در سوز و گداز بودند .در دوره ي معاصرازسکوت و نبود آزادي در رنج و عذابند و اگر در قرون گذشته بهار فصل ديدارياردرگلزار بوده ،در اين فصل آزادي و شکوفايي شايسته سالاري است .
شکل گيري عمده سياسي اختناق و فضاي انجماد انديشه درشعرمعاصر در دهه ي سوم است که در آن شاعراني چون منوچهري شيباني ،فريدون توللي ،هوشنگ ايراني ،ابتهاج و بالاخره نفس گرم و قامت انديشه اخوان ثالث درروزهاي سياه و سردي و زمستان است .اما قصه شب که در آن کوه و دشت درخلوتي فسرده از «افسانه »شاعر نوگرا و پايه ريزشعرنو «نيما يوشيج »شروع مي گردد که در آن داستاني غم آور را بيان مي نمايد :
در شب تيره ،ديوانه ي کاو
دل به رنگي گريزان سپرده ،
در دره سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ي گياهي فسرده
مي کند داستاني غم آور (1)
شب نيما داستاني است که وي «در ابرهاي همچو خطي تيره روي کوه »ققنوس وار «ديوار يک بناي خيالي ،مي سازد »و براي رسيدن به صبح روشن به دنبال راه «شوريدگان اين شب تاريک »است .و «پايان اين شب خيزي به غيرروشن روز سفيد نيست ».
آري نيما با بيان شب و فسردگي ،کمرنگي زردي خورشيد هزار ساله را در عصر خويش نمايان مي سازد و خود آتش پنهان خانه را روشن کرده و در ساحل نوگرايي اوج مي گيرد .اما با انتقادهاي بادآساي مرغاني که بانگ سوزناک و تلخ او را در نمي يابند .سوخته وز آتش خويش ادامه راهش را اندوخته :
باد شديد مي دمد و سوخته است مرغ
خاکستر تنش را اندوخته است مرغ
پس جوجه هاش از دل خاکستر به دور (2)
نيما در اواخر دهه سوم سال 1329در سوز اندرون دل «شب سرد زمستاني »(3)را به تصوير مي کشد که در آن کوره خورشيد روشنايي نمي سوزد و باد با کاج در ميان کومه هاي خاموش مي پيچد و روشنايي باريک را که يافته بود گم مي کند .و يک سال بعد دردرد دل با «مرغ آمين »به دنبال رستگاري بخشي است که مردم را از تيرگيهاي اسارت به صبح روشن حريت و عافيت رساند .شب و جهانخواره اي که دشمن ديرين آدمي و آزادي است و کينه هاي جنگ ايشان در پي مقصود اختناق و سياه بختي مردم همچنان هر لحظه بت طبلش مي کوبد و مرغ آمين با يقين بر اينکه سرانجام شب تيره با روي کردن رستگاري به صبح روشن اميدواري خواهد انجاميد ،مژده ي پيروزي صبح بر تيرگي شب را مي دهد .
در شبي اين گونه با بيدادش آيين
رستگاري بخش ،اي شباهنگام ،ما را
و به ما بنماي راه ما به سوي عافيتگاهي
هر که را -آي آشنا پرورببخشا بهره از
روزي که مي جويد
رستگاري روي خواهد کرد
و شب تيره بدل با صبح روشن گشت خواهد (4)
درچنين تيرگي و سردي هر مرغي درزير چادر خفقان آورهيولاي سياه ديو «دره مرگ »(5)ناليده و کارنامه سياه آن را به تصوير کشيده و نفرت خود را ابرازداشته است .کارنامه سياه اختناقي که درآن برپيکره ي مردان آزاده ،هرشمع افروخته ،چون ميخهايي فرو شده و ازداغ هرته شمعي جويي از خون دويده است ،و آواي وهمناک پاسبان شب لرزه بر اندام ديگران انداخته و «پر شده است ز کابوسها »(6)و اما :
آن مرد
لب مي گزد به دندان
شکيبا به سوز تن
با جرئت بر سوي تيرگيها
سنگين سنگين مي گذرد دايم گام (7)
برف و زمستان نيز بر سوزش شب هاي ديجور در زيرچادراختناق آور مي افزايد و باد مي توفد «راست چون روزني از مرگ به غوغاي حيات »(8)و دراين ميان آرزومندي در سردي و خاموشي مرگ دست مي سايد و از خلوت تاريک افق ،ديده به نور مي بندد و :
مي کشد آه ،ولي دير زمان است که آه
منجمد گشته و افسرده در آن سينه سرد
مي زند بانگ ،ولي حنجره اي نيست که بانگ
زآن به گوش آيد و تسکين دهدش آتش درد .
فريدون توللي در شعر «دره ي مرگ »سياهي سال1320و اختناق اهريمن بر جامعه را به تصوير مي کشد و بانگ و شيون زخميان اسير در گودالهاي سياه را فرياد مي کشد و چشمه بالندگي را خشک مي بيند و به مردم هشدار مي دهد :
دورشو ،دورکه درسينه آن چشمه خشک
گرزه ماراست که چنبرزده بردامن سنگ
تشنه جان تو تا از بن دندان ستيز
به يکي گام ،فرودوشيشان بارشرنگ .(9)
اما هوشنگ ايراني با شعر «جزيره ي گمشده »به مردم آزاده و عامي اميد مي دهد که روزي شکنجه و رنجهاي سرگرداني به سوي آن افسانه واقعيت و شهر اميد و جزيره ي گمشده ها رهبري خواهد کرد ؛و برجهاي عاج را به گردابها خواهد ريخت و زنجيرهاي عقابان سرکش را خواهد گسست و چه چشمان گستاخي که از شرم فروخواهد ريخت و :
پاهاي عظيم آن سايه نزديک شونده
که در خود خورشيدها پنهان دارد
برآنها گذرخواهند کرد ...(10)
همچنانکه «سايه شبگير»ازاين شب تنگ به تنگ مي آيد .آرزوي گشودن پنجره صبح را مي کند :
«ديرگاهي است که در خانه همسايه من خوانده خروس
وين شب تلخ عبوس
مي فشارد به دلم پاي درنگ »(11)
در دهه چهارم با کودتاي ارتشبد زاهدي و شکست نهضت مردي در مرداد ماه 1332،اميدهاي مردم در بازشدن روزنه صبح و پاره شدن زنجيرهاي اسارت
به يأس تبديل مي گردد و بارديگرزمستاني سرد و سرمايي سخت و سوزان بر جامعه حکمفرما مي شود .چنانکه فريادگرشبهاي سرد زمستان در سکوت توده هاي بلور آجين درختان ،مهدي اخوان آن را به زيبايي به تصوير کشيده است :
سلامت را نمي خواند پاسخ گفت ،
سرها در گريبان است
کسي سربر نيارد کرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را ...(12)
قدرت اختناق به حدي است که کسي جرأت آشنايي با کسي را ندارد .همه چون رمه اي رام سر در پيش انداخته اند و به فکرخويش در عبورازاين برهه تارک و لغزانند .آينده معلوم نيست که چه خواهد شد تنها زمان ،زمان نگاه پيش پا قابل پيش بيني است .دست که خود نماد عقيده است ،اگر کسي براي همفکري سوي آشنايي درازکند به اکراه دست ازبغل -که سينه و مخزن اسرار است -بيرون مي آورد چراکه هرآن بيم آن است که دستش رو شود و دچار سرماي سوزان گردد .هر نفسي که کشيده مي شود حلقه اختناق تنگترو تنگتر مي گردد تا اينکه چون ديواري در پيش چشم انديشه بينانان مي شود .با اين اوصاف ديگر انتظاري ازجمع دوستان و همفکران نمي توان داشت .
پی نوشت ها :
* عضو هيات علمي واحد خوي
1-مجموعه کامل اشعار نيما يوشيج ،سيروس طاهباز ،ص38،انتشارات نگاه 1371.
2-همان مرجع ص222.
3-همان مرجع ص487.
4-همان مرجع ص491.
5-شعر نو ازآغازتا امروز ،محمد حقوقي ج1،ص198نشر روايت 1371.
6-روشن تر ازآغاز تا امروز ،مرتضي کافي ص227،مؤسسه انتشارات آگاه 1368.
7-همان مرجع .
8-شعر نو از آغاز تا امروز ،ج1ص195.
9-همان مرجع ص198.
10-همان مرجع ص211.
11-راهيان شهر امروز ،دارينش شاهين ،ج2،ص56نشرآپادانا 1364.
12-مجموعه زمستان ،مهدي اخوان ثالث (م.اميد )ص97انتشارات مرواريد 1376.
ادامه دارد...