نيما و شعر شکست (3)
نويسنده: دکتر سعيد قشقايي
دانشگاه آزاد اسلامي واحد فسا
در شعر شير، شعر با واژه شب آغاز مي شود که ممکن است اشاره به تاريکي خفقان باشد که کشور را در برگرفته است. آنگاه شاعر خود را به شيري تشبيه مي کند که مي تواند همه چيز و همه کس را تحت سيطره قدرت خود داشته باشد:
شب آمد مرا وقت غرّيدن است
گه کار و هنگام گرديدن است
... منم شير، سلطان جانوران
سر دفتر خيل جنگ آوران
که تا مادرم در زمانه بزاد
بغرّيد و غرّيدنم ياد داد،
نه ناليدنم.
اما نهايتاً شعر به جايي مي رسد که خران و روباهان در کامروايي تمام زندگي مي کنند و بهره شير، جز گرسنگي و تنهايي و خون دل خوردن چيزي نيست. در اين شعر، شير سمبل آزاديخواهان و دلاورانِ عرصه پيکار با ظلم و تباهي است که تنها و منزوي و گوشه نشين و يا آواره شده اند.
چه جاي است اينجا که ديوارش هست
همه سستي و لحن بيمارش هست؟
چه مي بينم اين سان کزين زمزمه
ز روباه گويي رمه در رمه، خر اندر خر است
صداي سگ است و صداي خروس
بپاش از هم اي پرده ي آبنوس!
که در پيش شيري چه ها مي چرند
که اين نعمت تو که ها مي خورند؟
روا باشد اين،
که شيري گرسنه چو خسبيده است
بيابد به هر چيز روباه دست؟
چو شد گوهرم پاک و همت بلند،
بيايد پي رزق باشم نژند؟
ببايد که من
ز بي جفتي خويش تنها بسي
بگردم به شب کوه و صحرا بسي؟
ببايد به دل خون خود خوردنم
وزين درد ناگفته مردنم؟
چه تقدير بود؟
سرانجام شير که يک روز سر خيل جنگ آوران بوده است، طلب مرگ مي کند و در انتظار مرگ روزگاري سپري مي کند.
چرا مانده پس زنده شير دلير
که اکنون برآرد در اين غم نفير؟
چرا خيره سرمرگ از او رو بتافت
درين ره مگر بيشه اش را نيافت
کز او دور شد؟
و در نهايت شير مبارزه و جنگيدن با روباهان را کاري بيهوده مي داند و از اين بيهوده کاري نيز سر مي تابد و تسليم زمانه دون پرور مي شود.
بريزم اگر خود نشان را به کين
بريزد اگر خونشان بر زمين
همان نيز باشم که خود بوده ام
به بيهوده چنگال آلوده ام
وز اين گونه کار،
نگردد در آفاق نامم بلند
نگردم به هر جايگاه ارجمند.
پس آن بِهْ مرا چون از ايشان سرم
از اين بي هنر روبهان بگذرم
کشم پاي پس.
يادگار (1302)
يادگار يک نوع اتوبيوگرافي است که شاعر ضمن اشاره به تيره بختي خود از ايّام خوش کودکي ياد مي کند که چگونه از محيط طبيعي زادگاه خود لذّت مي برده است.
در دامن اين مخوف جنگل
و اين قلّه که سر به چرخ سوده است
اينجاست که مادر من زار
گهواره ي من نهاده بوده است
اينجاست ظهور طالع نحس
... اينجاست که من به ره فتادم
بودم با برّه ها هماغوش
ابر و گل و کوه پيش چشمم
آوازه ي زنگ گلّه در گوش
با ناله ي آبها هماهنگ
و شاعر ضمن اشاره به ايّام کودکي خود که چون برق گذشته است به حال بد کنوني اش مي رسد و به طالع نحس خود اشاره مي کند و نصيب خود را غم و اندوه مي داند.
اي دور نشاط بچّگي ها
برقي که به سرعتي سر آيي
اي طالع نحس من مگر تو
مرگي که به ناگهان در آيي
ايام گذشته ام کجايي؟
بازآ که غم است طالب غم!
محبس (1303)
در محبس نيما به توصيف زنداني مي پردازد که همه زندانيان با وضعي ژنده و آشفته سر بر زانوي غم نهاده اند و ناگهان سربازان براي بردن يکي از اين زندانيان به دادگاه در زندان و ترس از رفتن به محکمه همه زندانيان را در بر مي گيرد. نيما در اين شعر به نقد دادگاهها و قاضيان مي پردازد.
زندان سمبل ايران است و زندانيان مردم ايرانند. سربازان که وارد زندان مي شوند قزّاقان و نيروهاي نظامي حاکمند و قاضيان کساني هستند که براي منفعت خود به نغع ظالمان رأي صادر مي کنند. ابيات آغازين محبس چنين است.
در ته تنگ دخمه اي چو قفس
پنج کرّت چو کوفتند جرس
ناگهان شده گشاده در ظلمات
در تاريک کهنه ي محبس
در بر روشنايي شمعي
سر نهاده به زانوان جمعي
موي ژوليده، جامه ها پاره
همه بيچارگان بيکاره
بي خبر اين يک از زن و فرزند
و آن دگر از ولايت آواره
اين يکي را گنه که کم جنگيد
و آن دگر را گنه که بد خنديد
گنه اين ز بيم رفتن جان
در تکاپو فتادن از پي نان
گنه آن قدم نهادن کج
گنه اين گشادگي دهان
اين چنين شان عدالت فايق
کرده محکوم و مرگ را لايق
و سرانجام با اين ابيات به پايان مي رسد.
آمد از پرده پير سربازي
گفت با او به خشم خود قاضي
ببريدش که در خور حبس است
گفت او را «کرم»: "منم راضي".
بکُشيد احترامتان نکنم
سجده بر يک کدامتان نکنم
همه دزديد وليک ظاهرساز
ظاهراً حجله داوري پرداز
به نهان جامه از گدا بکنيد
تو هم اي کيسه خالي، اي سرباز!
داشتي گر ز سِرّ کار خبر
نبدت بندگي و ژنده به بَر.»
در اواسط سال 1303 ش. است که کم کم طليعه روشنايي و اميد به آينده در ظلمت انزواي نيما مي درخشد و عشق به فردا در دل نيما زنده مي گردد. ضمن نامه اي در مهرماه 1303 ش. به برادر خود لادبن چنين مي نويسد:
«خواندن کاغذهاي محبوب توست که مرا آرام نگاه مي دارد و الّا هرز اسم تو اعصاب مرا از لرزه نمي انداخت. اين است حالت من. حالت امسال من خيلي بهتر است. در مکتوبهاي سال گذشته از پريشاني خودم مي دانم ترا خيلي پريشان کرده بودم اما حالا مصائب گذشته، بي موقع و دائمي به من حمله نمي برد. بالاخره من توانستم خودم را انسان قابل زندگاني اسم بگذارم.»
نتيجه گيري
کتابنامه
1-آرين پور، يحيي. (1372). از صبا تا نيما. تهران: انتشارات زوّار. چاپ چهارم.
2- آرين پور، يحيي. (1374). از نيما تا روزگار ما. تهران: انتشارات زوّار. چاپ اوّل.
3- آژند، يعقوب. (1363). ادبيّات نوين ايران. تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ اوّل.
4- اخوان ثالث، مهدي (م. اميد). (بي تا). زمستان. تهران: انتشارات مرواريد، چاپ دوم.
5- بهنود، مسعود. (1369). از سيّد ضياء تا بختيار. تهران: انتشارات جاويدان، چاپ سوم.
6- حقوقي، محمد. (1377). مروري بر تاريخ ادب و ادبيّات امروز ايران ج 2. تهران: نشر قطره، چاپ اول.
7- سارتر، پل. (بي تا). ادبيّات چيست؟. ترجمه ابوالحسن نجفي و مصطفي رحيمي. تهران: انتشارات زمان، چاپ اوّل.
8- طاهباز، سيروس. (1364). مجموعه آثار نيما يوشيج. تهران: نشر ناشر، چاپ اوّل.
9- طاهباز، سيروس. (1368). نامه ها (از مجموعه آثار نيما يوشيج). تهران: انتشارات دفترهاي زمانه، چاپ اوّل.
10- لنگرودي، شمس. (1377). تاريخ تحليلي شعر نو ج 1 و 2. تهران: نشر مرکز، چاپ اوّل.
11- محمّدي آملي، محمّدرضا. (1377). آواز چگور. تهران: نشر ثالث، چاپ اوّل.
12- مختاري، محمّد. (1378). انسان در شعر معاصر (درک حضور ديگري). تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
13- ميرانصاري، علي. (1375). اسنادي درباره نيما يوشيج. تهران: انتشارات سازمان اسناد ملّي ايران، چاپ اوّل.
14- هدايت، صادق. (2536). بوف کور. تهران: انتشارات جاويدان، چاپ جديد بهار.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11
/ن