يوسف و زليخاي خاوري شيرازي (1)
چکيده
حدود سي منظومه از اين داستان به نام «يوسف و زليخا» سروده شده است. تعدادي از اين منظومه ها فعلاً موجود است و بقيّه در دسترس نيست.
واژه هاي کليدي: يوسف و زليخا، داستان، شخصيّت داستان، زيباشناسي
يوسف و زليخاي خاوري شيرازي
منظومه هاي موجود يوسف و زليخا عبارتند از: 1)يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي 2)يوسف و زليخاي خواجه مسعود قمي3)يوسف و زليخاي نورالدّين عبدالرحمان جامي 4)يوسف و زليخاي ناظم هروي 5)يوسف و زليخاي آذر بيگدلي 6)يوسف و زليخاي شعله ي گلپايگاني 7)يوسف و زليخاي جوهر تبريزي 8)يوسف و زليخاي شهاب ترشيزي 9)يوسف و زليخاي خاوري شيرازي.
حدود هجده منظومه ي يوسف و زليخا هم در تذکره ها و کتب تاريخ ادبيات از آن ها نام برده شده که نسخه ي خطّي يا چاپي آن ها در دسترس نيست. در اين مقاله برآنيم منظومه ي يوسف و زليخاي خاوري شيرازي را از ديدگاه زيباشناسي و اصول داستان نويسي بکاويم و شخصيت هاي آن را معرفي نماييم. هم چنين موارد اختلاف اين منظومه با منظومه هاي ديگر يوسف و زليخا به ويژه يوسف و زليخاي جامي بررسي خواهد شد.
ميرزا فضل الله خاوري شيرازي از سلاله ي سادات علويّه بود. حدود سال(1190 هـ.ق) در شيراز متولّد شد. در قصيده سرايي استاد بود و غزليّات خوبي هم سروده است. خاوري مثنوي يوسف و زليخا را در طول شش ماه در سال (1240 هـ . ق) سرود.
اين منظومه بيشتر از هفت هزار بيت دارد و تقريباً همه ي موضوع هاي هشت منظومه ي قبل از خودش را در بر مي گيرد.
وزن اين مثنوي «مفاعلين مفاعلين فعولن» در بحر«هزج مسدّس محذوف» است و با اين بيت ها آغاز مي شود:
خداوندا دلم را ديده بگشاي
به ديده طلعت ناديده بنماي
بنه از معرفت راهي به پيشم
از آن ره رهنمايي کن به خويشم
دلم را با غمت هم خانگي ده
ز هر بيگانه اش بيگانگي ده
شاعر پيش از شروع داستان، ابياتي را در کيفيت خلقت عالم، در توحيد باري تعالي، در مناجات، در نعت حواجه ي عالم، در صفت معراج، در منقبت علي(ع) و سبب نظم کتاب سروده است.
سير داستان و حوادث مهم آن در اين منظومه از اين قرارند:
1-زليخا سه نوبت يوسف را به خواب مي بيند و عاشق او مي شود. در نوبت سوم نشان يوسف را مي پرسد.
2-از هر دياري به خواستگاري زليخا آمدند؛ فقط از جانب مصر کسي نيامد، پدر زليخا رسولي به جانب عزير مصر فرستاد تا زليخا را به زني بگيرد. اين مورد دقيقاً مانند تعبير جامي است.
3- رسول طيموس(پدر زليخا) به مصر رفت و با عزيز صحبت کرد. عزيز، اعيان و اشراف را با تجمّلات فراوان به خواستگاري زليخا به جانب مغرب فرستاد.
4-خواب يوسف که يازده ستاره و ماه و خورشيد بر او سجده کردند، مطابق قرآن است.
5-يعقوب براي وداع يوسف تا پاي «شجره الوداع) رفت و از آن جا يوسف را به برادرانش سپرد. اين مورد در هشت منظومه ي ديگر نيامده است.
6-برادران يوسف گرگي درغين نزد يعقوب آوردند، گرگ به يعقوب گفت: يوسف زنده است؛ امّا اسير است.
7-يعقوب چهل سال در بيت الاحزان در فراق يوسف روزگار گذرانيد. بيان رنج و بي تابي و مفارقت يعقوب از يوسف؛ در يوسف و زليخاي جامي نيست.
8-مالکِ زعر، به خوابديد که در کنعان خورشيد در آستينش پنهان شده. خواب مالک در منظومه ي جامي و هم چنين در تورات و قرآن نيامده است:
به چشم آمد که در کنعان زمينش
نهان خورشيد شد در آستينش
دگر ره ديد ابري مايه دارش
به سر گرديد مرواريد بارش
به ره هر گوهر از فرقش فتادي
ز ره برچيد در مخزن نهادي
(ص 170)
9- بنابر اثر خاوري شيرازي وقتي يوسف به مصر عزيمت نمود، او را به بارگاه مَلِک بردند و زليخا چون يوسف را در خواب شناخته بود، عزيز را ترغيب نمود تا يوسف را بخرد؛ حال آن که بنابر اثر جامي، زليخا شخصاً يوسف را خريد و بنابر منظومه هاي قبل از جامي يوسف را به بازار نخّاسان بردند و عزيز مصر او را خريداري نمود.
10-زليخا يوسف را به باغ قصر خود مي برد و در آن جا کنيزکان را بر يوسف عرضه مي کند. يوسف کنيزان را به خداي يگانه دعوت کرد. آنان قبول شريعت کردند و زنّار را بريدند. يوسف آنان را از بت پرستي بر حذر داشت:
چو گفتار حقيقت زو شنيدند
زکيش ناپسند خود رميدند
بتان ماه رو بت ها شکستند
ز ننگ بت پرستي جمله رستند
زبان بر عذر شکّربار کردند
به آيين خليل اقرار کردند
(ص 218)
11-زليخا به راه نمايي دايه کاخي تو در تو مي سازد. وقتي يوسف در کاخ تو در تو، خواسته ي زليخا را اجابت نکرد، زليخا تهديد به خودکشي نمود. اين موضوع در ديگر منظومه هاي يوسف و زليخا نيست. نکته ي مهم آن است که يوسف به ظاهر و به منظور فرو نشستن عطش دروني زليخا قول مواصلت داد؛ ولي در فرصت مناسب از زليخا گريخت.
12-کودکي سه ماهه به پاک دامني يوسف گواهي داد. خاوري نام کودک را «قاموس» گفته است:
سه ماهه کودکي قاموس نامش
درآمد برسخن بر دوش مامش
زليخا دامن يوسف کشيده
چو گل دامان پاک او دريده
اگر آن چاک پيراهن ز پيش است
زليخا پاک و يوسف جرم کيش است
اگر از پس بود آن جامه را پاک
ز تهمت دامن يوسف بود پاک
(ص 262)
13- زنان مصر زليخا را سرزنش کردند. آنان بعد از ديدن يوسف از او خواستند خواسته ي زليخا را اجابت کند و با آنان نيز هم بستر شود. يوسف خواسته ي آنان را نپذيرفت. زليخا، عزيز مصر را قانع کرد يوسف را زنداني کند.
14-ساقي و خوان سالار، ملک ريّان، هم در زندان يوسف بودند. يوسف خواب آن ها را تعبير نمود. هم چنين سلطان مصر به خواب ديد که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را خوردند و هفت خوشه ي خشک و پژمرده، هفت خوشه ي سبز ر انابود کردند. هيچ کس تعبير آن را ندانست. شراب دار که قبلاً از زندان آزاد شده بود به ياد يوسف افتاد و نزد او رفت. يوسف به شراب دار گفت: به پادشاه بگو که از زنان مصر و زليخا تحقيق کند چرا مرا زنداني کردند؟ بعد از تحقيق و تفحّص، زنان مصر و زليخا اقرار کردند به يوسف تهمت زده اند.
15-وقتي پادشاه مصر به بي گناهي يوسف واقف شد او را وليعهد نمود و سرانجام يوسف پادشاه مصر شد.
16-زليخا را بت را شکست. زنّار را پاره کرد و کلمه ي توحيد را بر زبان آورد. به يوسف گفت: بهتر است از عشق مجازي دست برداري. من اکنون متعلّق به خودم نيستم، بلکه متعلّق به خدايم. ملک ريّان چهل بار جهت يوسف به خواستگاري زليخا رفت و سرانجام به عقد يوسف درآمد.
17-يوسف در اوّلين مرحله برادرانش را شناخت و از آنان خواست سري بعد بنيامين را با خود بياورند. يوسف در مرحله ي سوم خود را به برادرانش معرّفي نمود. يعقوب با فرزندان به پاي سرير يوسف سجده کردند.
18-اجل يوسف فرا رسيد و جبرئيل بر آن حضرت وارد شد. زليخا از رحلت يوسف آگاه شد و بسيار افغان و زاري نمود. سرانجام زليخا به مرقد يوسف مي رود و در آن جا فوت مي شود.
19-خاوري در پايان منظومه اش و در پايان داستان در بي وفايي دنيا چنين مي سرايد:
فلک با ما نه اکنون کينه دارد
به سينه کينه ي ديرينه دارد
کرا ديدي به گردون پايه افروخت
که از کين آخرش از پا نينداخت
در اوّل هر که در دهر است داند
که گردون هر چه داد آخر ستاند
در اين محنت سراي حيرت افزا
نه يوسف ماند بر جا نه زليخا
(ص 463)
طرح داستان
در زندان خواب دو دوست خود(شراب دار و خوان دار) را تعبير کرد. شراب دار آزاد شد. پادشاه خوابي ديد که: هفت گاو لاغر هفت گاو فربه و چاق را مي خوردند و هفت خوشه ي خشک هفت خوشه ي سبز را نابود کردند. شراب دار به ياد يوسف افتاد، نزد او رفت و يوسف خواب پادشاه را تعبير نمود. سرانجام يوسف از زندان آزاد شد و به مقام پادشاهي رسيد. اين داستان با فوت يوسف و زليخا به پايان مي رسد.
اشخاص داستان
1-يوسف: فرزند يعقوب و راحيل. شخصيت اصلي داستان است که بعد دروني و شخصيّتي او در اين مثنوي بر پايه ي قرآن است. يوسف نماد خوبي ها و پا کدامني است.
2-زليخا: دختر طيموس، پادشاه مغرب بود، سه نوبت يوسف را خواب مي بيند و به شدّت فريفته ي او مي شود. فرط عشق زليخا و بيان شور و هيجان دروني او در اين منظومه به نهايت ترسيم شده است. از اين ديدگاه اثر منسوب به فردوسي، جامي و خاوري شيرازي به بهترين شکل عشق زليخا را تصوير کرده اند. زليخا عاقبت به خير شد، زنّار را بريد و به حلقه ي موحّدان درآمد.
3-يعقوب: پدر يوسف. او در فراق فرزند کور شد و غم هجران و اشک هاي چهل ساله ي او در ادب و فرهنگ ما معروف است و او را نماد صبوري و دردمندي مي دانيم. در مرحله ي سوم سفر به همراه فرزندانش به مصر آمد و بر تخت و شوکت فرزندش، يوسف، سجده ها کرد.
4-دايه: پيرزندي فرتوت و فرسوده بود و دستگير از پا افتادگان و راه نماي آنان بود. او از احوال زليخا و عشق او به يوسف آگاه شد. دايه به دستور زليخا به وثاق يوسف رفت و او را جهت حضور در محفل زنان مصر آماده کرد.
5-يهودا: برادر يوسف. چالاک و پاک روش بود. يعقوب، يوسف را به او سپرد و سفارش نمود از او غافل نشود. خاوري يادآور مي گردد؛ چون يعقوب حفظ يوسف را غير از خدا واگذار کرد چهل سال از او دور افتاد:
به حفظش تکيه چون جز بر خدا کرد
خدا از وي چهل سالش جدا کرد
(ص 119)
6-شمعون: برادر يوسف. سيرتي تيره و باطل داشت.
زجا برجست دل پرکينه شمعون
گرفتش آستين تا ريزدش خون
(ص 126)
7-خواهر يوسف: وقتي يوسف با برادرانش به صحرا رفت نزد پدر آمد و گريه و زاري نمود. او به خواب ديده بود که چند گرگ يوسف را ربودند؛ به اين علّت سراسيمه به سراغ يوسف رفت و از پدر پرسيد:
کجا شد يوسف آن ماه دو هفته؟
که از مه شد فزون تر رفته رفته
بگو سرو کنارت را چه کردي؟
بگو شمع مزارت را چه کردي؟
(ص 132)
8-جوان اعرابي: يوسف را در زندان مي بيند. مي گويد: من از سرزمين کنعان آمده ام. يوسف به وجد آمد، و از او خواست پيغام او را به يعقوب برساند.
9-مالک زعر: مردي بازرگان و اهل مصر بود. عمرش را در تجارت گذرانيد. به خواب ديد که خورشيد در آستينش پنهان شده است. وي مردي نسبتاً مهربان بود و غلام کاروان را به خاطر آزار و اذيّت يوسف مؤاخذه نمود.
سر و سر حلقه ي مردان سالک
امير کاروان عشق مالک
(ص 171)
10-ريّان: پادشاه مصر بود. زليخا در حضور او به گرفتاري و عشق به يوسف اعتراف کرد.
11-برادران يوسف: نام برادران يوسف در اين منظومه نيامده است؛ امّا در يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي ده برادر يوسف به اين صورت معرّفي شده اند: 1) يهودا 2)شمعون 3)روبيل 4)بالون 5)تفتال 6)لاوي 7)جاد 8)اوشيزه 9)يستاخران 10)گنج داد
12-زنان مصر: چون از زيبايي فوق العاده يوسف آگاه شدند به حيله و مکر، خود را به قصر زليخا رساندند تا يوسف را ببينند. يوسف را به مواصلت زليخا دعوت کردند و شايد منظورشان اين بود که خودشان هم از يوسف کام بگيرند.
13-عزيز مصر: فردي معتدل و منصف بود. ابتدا دستور داد يوسف را زنداني کنند؛ امّا وقتي کودک سه ماهه به پاکي يوسف آگاهي داد، آن را پذيرفت و زليخا را مورد خطاب و مؤاخذه قرار داد. از زليخا پرسيد: چرا پا در راه شهوت نهادي و ناموس خود را بر باد دادي؟ چرا به يوسف تهمت نهادي؟ عزيز از يوسف خواست اين راز را فاش نکند.
پی نوشت ها :
* عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد فردوس
منبع: پايگاه نور- ش18ادامه دارد...