يوسف و زليخاي خاوري شيرازي (2)
توصيف:
خاوري در اين منظومه فراوان از توصيف بهره گرفته است. چند مورد را مي آوريم:
شاعر در بيان واقعه ي معراج رسول خدا (ص) شب معراج را با واژه ها و تعبيرهاي زيبا وصف کرده است. شب معراج، مانند چهره ي زيبارويان و مه جبينان روشن و مصفّاست و چهره ي خود را با آب حيات شسته و بوته ي خورشيد، از گريبان آن سربرآورده است. آن شب آن قدر روشن و سپيد بود که خورشيد از شرم در پرده نهان شده بود:
شبي چون چهر مه رويان منوّر
شبي آرام گاه مهر خاور
شبي کايزد به او سوگند خورده
در آن غيبي ره گردون سپرده
همانا طايران را گفته درّاج
که احمد مي رود امشب به معراج
در آن شب بود آن گنج نهاني
فروزان شمع بزم امّ هاني
(ص15 و 17)
توصيف زليخا هنگامي که به دعاي يوسف جوان شد:
رخي، مهر فروزان بنده ي او
قدي سرو جنان شرمنده ي او
مکلّل افسري بر سر نهاده
دو مشکين طرّه اش برپا فتاده
دو رخشان گوهرش آويزه ي گوش
رعونت مهر و مه را دوش بر دوش
چو گل نازک تنش در هفت پرده
چو حوران جنان هر هفت کرده
نمايان از پس او لعل خندان
چو مرواريد تردو رشته دندان
چو يوسف ديد آن حسن و شمايل
به ديدارش به صد جان گشت مايل
شد از تأثير عشق بي محابا
زليخا يوسف و يوسف زليخا
(ص 349)
زيباشناسي يوسف و زليخاي خاوري شيرازي
(بررسي خيال پردازي و تصويرگري هاي شاعرانه و گونه هاي صور خيال)
کاربرد آرايه هاي ادبي و شيوه هاي بلاغي(بديع، معاني و بيان) در سراسر منظومه نمود دارد. روشن است شاعر با قدرت تخيّل و ذهن حسّاس خود با دقّت به کمک گونه هاي خيال و تصوير، بر زيور و زينت سخن افزوده است. گونه هاي تصويري و زيبايي آفريني که در يوسف و زليخاي خاوري شيرازي ديده مي شود از اين قرارند:
يکي از نمودها و زيبايي هاي سخن کاربرد استعاره است. جاي جايِ اين منظومه از اين عنصر ادبي بهره دارد:
مدام از ديده بر گل ژاله مي ريخت
ز نرگس عقد دُر بر لاله مي ريخت
(ص 292)
«گل» براي «چهره» و «ژاله» براي «اشک» و درمصراع دوّم «نرگس» براي «چشم»، «عِقد دُر» براي «اشک» و «لاله» براي «چهره» استعاره شده است.
گهي بر لب سخن آهسته راندي
گهر از ديده گه بر رخ فشاندي
(ص296)
«گهر» استعاره براي «اشک»:
ز روي لاله رنگ و لعل سيراب
فرو افکند آتش بر دل آب
(ص 181)
«لعل سيراب» استعاره از «لب»، هم چنين «آب» تشخيص يافته و استعاره ي مکنيّه(کنايي) برقرار است.
و نمونه هاي ديگر:
بتان نار پستان کف کفيده (1)
به هم گفتند خون افشان ز ديده
(ص 280)
«بتان نار پستان» استعاره براي «زنان مصر». هم چنين «ديده خون افشان بودن» کنايه از شدت ناراحتي است.
ديگر:
ز استرهاي زرّين نعل شامي
چو خنگ آسمان در تيز گامي
(ص86)
«خنگ آسمان» استعاره از «خورشيد» است و دراين بيت هم «عروس آتشين خوي» براي «خورشيد» استعاره شده است.
شبان گه چون عروس آتشين خوي
به مغرب کرد پنهان آتشين روي
(ص87)
ديگر:
گرفتي روز از مردم کناره
ز مردم ريختي بر مه ستاره
(ص150)
«مردم» در مصراع دوم استعاره براي «مردمک چشم» و «مه» استعاره براي «چهره يعقوب» و «ستاره » استعاره براي «اشک» هم چنين بين واژه ي «مردم» جناس تام برقرار است.
ز مژگان گوهر ناسفته سفتي
به خاک راه آن افشانده گفتي
(ص 203)
«گوهر ناسفته» استعاره براي «اشک».
استعاره ي مکنيّه (کنايي، بالکنايه، پوشيده) هم فراوان در اين منظومه ديده مي شود. شاعردر موارد متعدّدي از آرايه ي تشخيص بهره گرفته است. براي نمونه:
قضا گفت اين زمان بردباري است
نه وقت و نه گاه زاري است
(ص206)
شاعر به «قضا» تشخيص داده است. قضا مانندانساني تصوّر شده و عمل گفتن را به آن نسبت داده است. ديگر:
تحمّل گرچه دندان در جگر داشت
ولي پيوسته حسرت ديده، تر داشت
(ص 206)
امل مي گفت آري حکم تقدير
نگردد بيش و کم با سعي و تدبير
(ص182)
سحرگه کوفت چون کوس سفر خواب
صبوحي را صلا برخواست زاصحاب
(ص48)
زهر گلبن هزاران گل شکفته
صبا در پاي گل بي هوش خفته
(ص 16)
گرفته غنچه را گل سر در آغوش
مگر زآواز بلبل رفته از هوش
(ص281)
خاوري شيرازي جاي جايِ اين مثنوي، تذکار و پند و عبرت مي دهد. گاهي به صورت تمثيل و گاهي با ضرب المثل يا تصويري که جنبه ي تعليمي و اخلاقي و اجتماعي داشته باشد. نمونه هايي که جنبه ي ارسال المثل دارند ذکر مي شود:
نيفتد تا کسي در رنج سختي
نداند قدر روز نيک بختي
(ص281)
فرامش کن اگر حرفي شنيدي
درين وادي شتر ديدي نديدي
(ص264)
دليري گفت دهقان تا به خواب است
زگل دامان گلچين کامياب است
(ص256)
در موقع خواب دهقان، مي توان گل چيد:
به روي حرف او ننهاد انگشت
به نرمي دشنه بيرون کردش از مشت
(ص 252)
چون اصرار زليخا به مواصلت زياد شد، يوسف به ناچار و به منظور فرو نشستن عطش او، به وصل اميدوارش کرد.
چو آن افعي ز دست او رها شد
زمان وعده ها پا در هوا شد
(ص 252)
منظور از «افعي»، «زليخا» مي باشد.
به انبازي تو را در خوان نشسته
نمک خورده نمکدان را شکسته
(ص 249)
بلي چون تشنه بيند در لبي جام
نياسايد کند تا تر از آن کام
(ص 246)
ديگر:
محبّت با منش کاندر خيال است
حديث گاو و نه من شير زال است
(ص 259)
«گاو نه من شير است»: نيکي هاي کرده ي خويش را به بدي ختم کند.(امثال و حکم، ص 1267).
ديگر:
چو زن عاجز به تهمت از گواه است
گواه او به دعوي اشک و آه است
(ص 261)
بلي آيينه چون شد بي کدورت
شود در وي مصوّر عکس صورت
(ص 351)
نکو رو را نباشد ميل زشتي
گواه زشتي آمد بد سرشتي
(287)
بود ضرب المثل ز آن در مواطن
که هر ظاهر بود عنوان باطن
(ص 287)
بلي شيرين لبي هر جا که خندد
ترشرويي از آن جا رخت بندد
(ص288)
آرايه ي تشبيه(مانندگي) که از صور زيبايي آفريني است فراوان ديده مي شود. تشبيه در علم بيان بررسي مي شود. چند نمونه که در ساختار و شيوه ي ساختمان با يکديگر متفاوت هستند را مي آوريم:
بوَد (عاشق«مشبه») (چو ديگ جوش ديده
کز آتش پخته و دَم در کشيده «مشبه به»)
(ص 282)
مهي کش بود عمري چشم بر راه
چو ماه نخشبش جا بود در چاه
(ص 172)
يوسف به ماه نخشب تشبيه شده است.
دو شبگون طرّه اش افتاده بر دوش
دو صبحش گشته طالع از بناگوش
(ص 237)
«طرّه» (موي جلو پيشاني) به «شب» و «بنا گوش» در سفيدي و زيبايي به «صبح» تشبيه شده است.
(مه کنعان در آمد ناگه از در«مشبه»)
(بد انسان«ادات») (کز افق خورشيد خاور«مشبه به»)
(ص 273)
در اين بيت «مه کنعان» استعاره براي «يوسف» است. تشبيه مرکب برقرار است.
(زنيلي فوطه (2) بر مه بست هاله«مشبه»)
(تو گفتي«ادات») در (بنفشه رسته لاله«مشبه به»)
(ص 180)
«مه» استعاره براي بدن و جسم يوسف.
در موارد متعدّدي هم تشبيه بليغ ديده مي شود. چند بيت براي نمونه:
(سحاب آرزو) در قطره باري است
گلستان را زمان آبياري است
(ص 359)
بناي جور را از بيخ برکند
(نهال کينه) را ببريد پيوند
(ص 324)
(نهال فتنه) را شد برگ ريزان
ستم گرديد از گيتي گريزان
(ص 324)
«ستم» نيز تشخيص يافته و استعاره ي مکنيّه برقرار است.
شود چون (آتش شهوت) تو را تيز
ز (باران حيا) آبي بر آن ريز
(ص 245)
زليخا را (سمند نفس) سرکش
نه چندان نعل بود آن جا در آتش
(ص 245)
«نعل در آتش داشتن» کنايه از بي قراري و اضطراب است.
بگو با وي که (شام غم) سرآمد
به روز عيش بختت ياور آمد
(ص 176)
آرايه ي تضمين هم يکي از شيوه ها و صورت هاي زيبايي سخن است. خاوري شيرازي گاه گاهي به سخن و شعر شاعران متقدّم توجه داشته و آن ها را در سخن خود جاسازي نموده است:
به نام آن که هستي، نام از او يافت
فلک سرعت، زمين آرام از او يافت
(ص 3)
تضميني است از اين بيت خسرو و شيرين نظامي:
به نام آن که هستي، نام از او يافت
فلک جنبش، زمين آرام از او يافت
(کليات خمسه نظامي، ص 129)
ديگر:
بيا تا ما زدل دستي برآريم
غم دل را به داور عرضه داريم
(ص 7)
يادآور اين بيت سعدي است:
بيا تا بر آريم دستي ز دل
که نتوان بر آورد فردا ز گِل
(بوستان، باب دهم)
درآمد جذبه اي کي هادي راه
فروزان شمع بزم لي مع الله
(ص21)
تضميني دارد از روايت رسول خدا(ص)،«لي مَعَ اللهِ وقتٌ لا يَسعُني فِيه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبيٌ مُرسَل». (کشف الاسرار ،ج 1،ص614).
ديگر :
در آن عالم ز عالم آفرينش
لقب شد رحمةٌ للعالمينش
(ص 23)
قسمتي از آيه ي «وَ ما اَرسَلناکَ الا رَحمةً للعالمَين». و اي رسول ما تو را نفرستاديم مگر آن که رحمت براي اهل عالم باشي.(انبياء/ 106).
و:
چه خوش گفت اين سخن داناي نامي
خديو ناظمان يعني نظامي
چو بد کردي مباش ايمن ز آفات
که واجب شد طبيعت را مکافات
به زندان جا دهي گر بي گناهي
بسوزد دودمانت را به آهي
اگر چه تيغ کينش در نيام است
حذر کن کاسمان، سخت انتقام است
(ص326)
پی نوشت ها :
*عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد فردوس
1- از هم باز شده. شکافته شده (معين).
2- دستاور، رومال، بنگ، پارچه اي که بالاي خوان مي اندازند.
ادامه دارد...