انحراف از هنجار در شعر صائب تبريزي (2)
3-مضمون ديگري که صائب از آن دست مايه ي انحراف از نرم در تلميحات مربوط به خضر فراهم کرده است تفضيل انديشه ها و عناصر خيال خود بر عناصر داستان خضر است. او در پي اثبات اين موضوع است که خضر هم از زندگي جاويد به تنگ آمده است و اگر هم سعي دارد پشيمان نباشد من آن چنان جلوه هاي ارزشمندتر در نظرش مي گسترم که از حيات جاويد بي زار شود در اين موتيف هاي مخالف، آن چه موج مي زند اين است که حاصلي از عمر جاويد به دست نخواهد آمد؛ يا اين که عمر ابد هم کوتاه است؛ چون به هر حال عمر ابد هم آغازي دارد و انجامي. انسان جستجوگر بايد در پي آن باشد که از عالم فراسوي عمر جاويد سر در آورد.
زير تيغ از بس به رغبت جان فشاني مي کنيم
خضر را از زندگي بيزار مي سازيم ما
(13/267)
بلاست خواب پريشان دراز چون گردد
چه دلخوشي بود از عمر جاودانه مرا
(4/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها
(2/671)
مدت عمر ابد يک آب خوردن بيش نيست
خضر خوش هنگامه اي بر آب حيوان چيده است
(2/1167)
اي سکندر تا به کي حسرت خوري بر حال خضر
عمر جاويدان او يک آب خوردن بيش نيست(12)
(5/1281)
4-صائب خضر را، گاه اهل امساک مي داند. مي دانيم که خضر به دستياري اسکندر به ظلمات راه يافت و تنها کسي بود که فيض آب حيات را کسب کرد همراهان او محروم از اين موهبت بازگشتند.(13) صائب مي گويد که خضر مي توانست به همراهان خود از آب حيات بنوشاند؛ در حالي که از اين کار دريغ ورزيد. بهره اي که خضر از نوشيدن آب حيات برد عمر طولاني، ديدن داغ عزيزان و گران جاني دنيوي بود. دنيايي که از منظر عارفان و شاعران اقامت گاهي موقت است. پس خضر با ماندن در اين دنيا اصرار بر گران جاني دارد و همين امر باعث شده که تناقضي بين بي مقداري دنيا و عمر ابد در داستان خضر ايجاد شود.
چشم دلسوزي مدار از همرهان روز سياه
کز سکندر خضر مي نوشد نهاني آب را
(8/168)
حيات جاودان بي دوستان مرگي است پابرجا
به تنهايي مخور چون خضر آب زندگاني را
(3/446)
مي کند همرهي خضر بيابان مرگت
اگر از درد طلب راهبري نيست تو را
(4/491)
به احتياط ز دست خضر پياله بگير
مباد آب حياتت دهد به جاي شراب
(5/905)
بي رفيقان آب خوردن مي دهد خجلت ثمر
خضر را از ديده ها شرمندگي پوشيده است
(9/1175)
خضر اگر تيري به تاريکي فکند از ره مرو
آن که مي بخشد حيات جاودان پيداست کيست
(12/1244)
مدار چشم مروّت ز هيچ کس صائب
که خضر را غم محرومي سکندر نيست
(12/1797)
خضر آب زندگي به سکندر نمي دهد
در طبع روزگار مروّت نمانده است(14)
(10/1980)
5-در ادب، خضر راهبر راه گم کردگان است. بيرون ادبيات عرفاني هم تقريباً بسامد اين نگاه بالاتر از ساير موتيف هاي پيرامون خضر است. صائب تبريزي در ادبيات ذيل از دريچه يي ديگر به اين زاويه از زندگي خضر نگريسته است او مدعي است که در تاريکي هاي دنيا خود خضر هم از جويندگان راه حقيقت است، پس چگونه مي توان از کسي که خود در زندان دنيا، چشم بسته، اسير شده، تمناي ياوري داشت.
از سر تعميرم اي خضر مروّت در گذر
بر نمي دارد مرا از خاک اين تعميرها
(9/301)
من به اين سرگشتگي صائب به منزل چون رسم
در بياباني که چندين خضر سرگردان شده است
(11/1147)
تا چه باشد در بيابان طلب احوال ما
خضر اين جا رهنورد راه گم کرده ايي است
(5/1185)
چه انتظاري خضر مي بري قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
(9/1750)
برو خضر که من آن کعبه يي که مي بينم
دليل راهش غير از شکسته پايي نيست
(5/1820)
خضر را ما سبزه ي اين بوم و بر پنداشتيم
گرد بادي هم نشد زين دشت بي حاصل بلند
(6/2588)
در اين وادي که هر سو چون خضر آواره يي دارد
نمي گردي بيابان مرگ اگر از خود جدا گردي(15)
(3/6763)
6-در شعر و نثر قبل از قرن يازدهم غالباً امتيازيکه براي خضر قائل بوده اند نوشيدن آب حيات است، شاعران خضر را مباهي و مبتهج از نوشيدن آب زندگي مي دانند اما وقتي قرار باشد در اين باب هم مخالف خواني يا انحراف از هنجار صورت گيرد بسامد ديگري بالا مي رود. شعر قرن يازدهم، علي الخصوص شعر صائب، در بردارنده ي اين موتيف است که خضر از نوشيدن آب حيات شرمگين است.
بي رفيقان آب خوردن مي دهد خجلت ثمر
خضر را از ديده ها شرمندگي پوشيده است
(9/1175)
سبز نتواند شد از خجلت ميان مردمان
هر که آب زندگي چون خضر تنها مي خورد
(2/2398)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگاني را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مي گردد
(9/2853)
شود گرد خجالت بر جبين خضر بنشيند
غباري از سر خاک سکندر چون هوا گيرد(16)
(5/2971)
7-نوشيدن آب زندگي عواقب ناپسندي به دنبال دارد.
زآب زندگي آيينه هم زنگار مي گيرد
بود ظلمت نصيب از چشمه ي حيوان سکندر را
(6/366)
نظر به چشمه حيوان نمي کنم صائب
مرا ز راه برد جلوه ي سراب کجا
(14/574)
توان ز آينه ي جبهه ي سکندر ديد
سياه کاسگي آب زندگاني را
(5/648)
با تشنگي ز چشمه ي حيوان گذشته ايم
از خضر انتقام سکندر کشيده ايم (17)
(5/5882)
8-حيرت از خضر و جبهه گيري در مقابل او، آن هم در موضع انکاري در تعدادي از ابيات صائب به چشم مي خورد. صائب از دريچه ي حيرت و با ابزار پرسش گيري به سراغ خضر مي رود تا نقدي موشکافانه بر داستان حيرت او بگذارد، البته از آن جا که عالم شعر، عالم خيال است نبايد صائب را به معني تام، مخالف خوان دانست بلکه او از مخالف خواني قصد دارد جهاني تازه بر عالم تلميح باز کند؛ جهاني که ديگران کمتر درصدد کشف آن برآمده اند. اگر به مجموع ابيات ذيل با دقت نگاه کنيم صائب را در مقام منتقدي موشکاف در مقابل ساختار داستان خضر مي بينيم:
چون به عمر جاودان صائب تسلي شد خضر
داشت سيري عالم امکان ولي ماندن نداشت
(10/1342)
ما از اين هستي ده روزه به تنگ آمده ايم
واي بر خضر که زنداني عمر ابد است
(6/1444)
جز دمي آب که صد چشم بود در پي آن
خضر از چشمه ي حيوان چه تواند دريافت
(9/1633)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگاني را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مي گردد
(9/2853)
ما به اين ده روزه عمر از زندگي سير آمديم
خضر چون تن داد-حيرانم- به عمر جاودان
(6/5985)
نيست جز داغ عزيزان حاصل پايندگي
خضر حيرانم چه لذت مي برد از زندگي
(1/6719)
من شدم دلگير، صائب زين حيات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگي
(14/6720)
سبزه زير سنگ نتوانست قامت راست کرد
چيست حال خضر يارب زير بار زندگي
(23/6722)
9- گاه در ابياتي، صائب خضر را مورد خطاب قرارمي دهد و از سر انتقاد – که گاهي تند و شماتت آميز هم هست- خضر را گستاخانه مي خواند يا از او چيزي را مي پرسد، اين ملامت گري در کل غزل هاي صائب چندان زياد نيست اما به هر حال ساختار جملاتي که خضر در آنها مورد خطاب واقع مي شود و شبه جمله يي با نام او ساخته مي شود- از حيث مخالف خواني جالب نظر است.
برو خضر که من آن کعبه يي که مي بينم
دليل راهش غير از شکسته پايي نيست
(5/1820)
اي خضر چند تير به تاريکي افکني
سرچشمه ي حيات نهان در دل شب است
(2/1867)
تو اي خضر از زلال زندگي بردار کام خود
که اين لب تشنه لعل آبداري در نظر دارد
(2/2921)
در هر گذر سبيل مکن آبروي خويش
اي خضر پاس چشمه ي حيوان نگاه دار
(4/4717)
به من تکليف آب زندگي بود گشتن
تو را اي خضر در قيد جهان، جاويد مي خواهم
(4/5608)
10-خضر فيض دست يابي به آب زندگي را به مدد ديگران به دست آورد. در حقيقت خضر بر نردباني پا نهاد که پله هاي آن، کساني از قبيل اسکندر بودند.
اسکندر ابزاري بود براي دست يابي خضر به سرچشمه ي آب حيات، اگر چه شوکت و جلال پادشاهي داشت؛ ولي در عين غنا محتاج جاودان بود. همين پارادوکس غنا و فقر است که يکي از گسترده ترين مضامين اسطوره يي را در فرهنگ تمامي ملت ها ساخته است. حيات جاويد و حسرت دست يابي به آن، بن مايه ي داستان ها، افسانه ها و اسطوره هاي فراواني است که ماجراي اسکندر، اسطوره ي کاووس، حماسه اسفنديار، داستان کي گشتاسب و ديگران در ادبيات فارسي، مشتي از اين خروار به شمار مي رود. خضر با دست يابي به عمر جاويد و نوشيدن آب حيات، ديگران را در حسرت عمر ابد باقي گذاشت. شايد اين را بتوان جبر خداوندي دانست. ولي صائب تبريزي براي خضر آنقدر اختيار قائل است که مي گويد:
به سکندر ندهد قطره ي آبي هر چند
خضر، سيراب زاقبالِ سکندر شده است
(3/1539)
زاقبالِ سکندر خضر بر دل داغ ها دارد
که آب زندگاني جاي چشم تر نمي گيرد
(6/2992)
سايه ي ارباب دولت، شمعِ راهِ ظلمت است
خضر از اقبالِ سکندر يافت آبِ زندگي
(9/6720)
11-صائب تبريزي در دو بيت صراحتاً ماجراي خضر را افسانه مي داند و همانند مضامين ذکر شده در شماره ي 1 اموري ديگر را بر داستان خضر برتري مي نهد. او اصلاً چرخ ستمگر را ظالم تر از آن مي داند که حتي اجازه دهد قطره آبي خوش از گلوي کسي پايين برود؛ چه رسد به اين که کسي زير اين
آسمان کبود آب حيات بنوشد.
خضر و سيرِ ظلمت و آبِ حيات افسانه است
تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد
(5/2406)
حرفي است اين که خضر به آب بقا رسيد
زين چرخ دل سيه دم آبي نديد کس
(6/4855)
در روزگار صفويه به خاطر شرايط اجتماعي و آشنايي ايرانيان با فرهنگ راز آميز هندي، شعر و نثري خاص پديد آمد. شعر روزگار صفوي از آن تحرک و پويايي شعر قرن هفتم و هشتم خالي است اما سکوني رمز گونه دارد. اصرار شاعران اين سبک بر معما پردازي، شعر را لفظاً و معناً به تعقيد گرايش داد. نه تنها اشعار متضمن معما و لغز و چيستان بلکه شعر روزمره و متداول شاعران اين سبک، رمز آميز و پيچيده است، البته اين پيچيدگي نسبت به معاصران يا متقدمان معني پيدا مي کند و شدت و ضعف دارد، بنابراين نبايد همه ي شاعران سبک اصفهاني(هندي) را به انحراف از مسير اعتدال، متهم کرد.
صائب تبريزي از همين دست شاعران ميانه رو است. تعقيد در شعر او بيشتر در خدمت لذت جويي ذهني است. آن جا که ذهن براي کشف معناي پيچيده در لفافه ي کلمات به تلاش مي افتد و زماني که معناي مزبور را کشف مي کند، لذتي به خواننده دست مي دهد از جنس لذت حل يک معماي رياضي يا اثبات يک فرضيه ي علمي.
تلميح در اين ميانه، ابزار مناسبي است تا شاعر به وسيله ي آن جهان هاي جديدي از معنا و مضمون بسازد و خواننده را در اين جهان ها به تفرّج و تماشا ببرد. «قدما در کتاب هاي بلاغت آن مي گويند: تلميح اين است که شاعر در خلال شعر خويش به داستاني يا شعري يا مَثَلي اشارت کند و به گونه ي رمز و نشانه اي، آن را بياورد. و چنان که مي بينيم باب خاصي براي اسطوره ها قائل نشده اند»(18)
شاعران سبک هندي در ادامه ي مسير شعر فارسي تلميحات را به شکلي به کار بردند که بتواند در خلق مضموني تازه يا جهاني نو، موثر باشد. در اين مسير حتي در تلميحات دست کاري هايي هم کرده اند يا بعضاً اپيزودهايي در داستان هاي معروف ساخته اند که نه در کتب تفاسير و نه د رآثار ادبي پيش از خودشان سابقه نداشته است.(19)
نکته ي قابل توجه اين است که هرچه از شعر سبک خراساني فاصله مي گيريم و به سبک هندي نزديک تر مي شويم، رنگ ملي تلميحات و اساطير کم و رنگ ديني و سامي آنها زيادتر مي شود به طوري که در ديوان صائب تقريباً بسامد تلميحات ملي و حماسي به صفر نزديک مي شود.(20)
ديوان صائب تبريزي با بهره گيري از عنصر تلميح در سطحي گسترده و توجه فراوان به شخصيت هاي سامي و اساطير اسلامي از لحاظ مطالعه ي تلميحات جايگاه خاصي دارد. بالا بودن بسامد نام هايي هم چون خضر- يوسف- موسي- عيسي- سليمان- مريم عليهم السلام و پايين بودن آمار نام هاي حماسي اساطير ملي، نشانه يي از گرايش هاي اجتماعي و سياسي عهد صفوي است.
شاهان صفوي قهرمان پردازي را بر نمي تابيدند، چون ترويج روح قهرمان پروري در کشوري که از لحاظ اقتصادي و امنيتي تقريباً به ثبات رسيده بود و وحدت قومي ،مذهبي و نژادي را در دستور کار خويش قرار داده بود، غير از خدشه وارد کردن به چهره و شخصيت شخص اول مملکت يعني خود شاه، سود ديگري نداشت. از طرفي ديگر ترويج تفکر شيعي و گرايش شديد مردم به مذهب تشيع، مجالي براي رشد اسطوره هاي غير اسلامي و غير شيعي (که گاه حتي کفر آميز هم به شمار مي رفتند) باقي نگذاشت.
«در هر حال بايد گفت که در شعر سبک هندي جاي اسطوره خالي است. از عصر جامي تا پايان عصر صفوي هرچه پيش مي آييم اسطوره کم رنگ تر مي شود اگر هم در ديوان برخي شاعران مفاهيم اسطوره يي ديده مي شود اغلب تقليدي و کليشه اي است. اشارات و تلميحات تاريخي و اسطوره يي جز در شعر درس خواندگان به چشم نمي آيد.»(21)
صائب تبريزي در شرايطي اين چنين با روي کردن افراطي به اسطوره هاي سامي، سعي در دوباره خواني داستان ها و تلميحات مربوط به آنها دارد و از همين رهگذر است که مسأله يي به نام مخالف خواني يا انحراف از نرم، در نگرش به تلميح آفريده مي شود و در همين مخالف خواني هاست که گاه مضاميني به چشم مي خورد که در شعر و نثر گذشته اصلاً سابقه نداشته است:
بر نمي آيد غرور حسن با تمکين عشق
يوسف از کنعان به سوداي زليخا مي رود
(3/2645)
عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
يوسف آن نيست که مغلوب زليخا نشود
(8/3606)
چند روزي بود اگر مهر سليمان معتبر
تا قيامت سجده گاه خلق مُهرِ کربلاست
(قصايد- 3590)
و کلام آخر اين که صائب راهي را در تلميح گشود که ديگران بدان توجه نداشتند. علاقه به ساخت تناظرهاي ذهني- عيني در شعر شاعرانِ عصرِ صفوي بر خلاف شاعران ادوار گذشته که تجربه را عملاً کسب و در شعر وارد مي کردند باعث شد که شعر به جاي اعتلاي عمودي و به جاي اوج گرفتن در ارتفاعات انديشه، در سطحي افقي و ساکن حرکت کند و حاصل اين کار تولد شعر راز آلود سبک هندي(اصفهاني) بوده است. صائب تبريزي در تکوين اين سبک شعري از طريق به کار بردن شگردهاي خاص خود بسيار موثر بوده است.
پی نوشت ها :
*عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد شهرکرد
12-ادامه ي اين مضمون هم در ابيات ذيل مشاهده مي شود:
9-1633/ 1- 1663/ 2- 1663/ 9- 2017/ 4- 2026/ 1- 2118/ 2- 2119/ 4- 2358/ 7- 2464/ 6- 2737/ 3- 2915/ 4- 3521/4- 3577/ 5- 3658/ 6- 4688/ 4- 5378/ 4- 5608/ 13- 5917/ 6- 6061/ 6- 6663/ 3- 6705/ 5- 6720/ 12-6723/
13-براي آگاهي بيشتر نگاه کنيد به فرهنگ تلميحات، سيروس شميسا، ص 247
14- ادامه ي اين مضمون در ابيات ذيل مشاهده مي شود:
5-1305/9-2382/ 12- 2391/9- 2520/ 7- 2647/ 5- 2671/ 9- 2853/ 8- 2946/ 5- 2971/ 5- 3246/ 5- 3389/ 4- 4316/ 6- 4770/ 10- 4751/ 2- 4764/ 6- 5072/ 6- 5183/ 12- 5400/ 8- 6086/ 8- 6223/ 1- 6509/ 2- 6652/ 18- 6668/ 12- 6701/ 5- 6715/ 6- 6944/ 5- 6989
15-ادامه ي اين مضمون در ابيات ذيل مشاهده مي شود:
2-1867/1-2348/4-2351/ متفرقات 3478/2-6818
16-ادامه ي اين مضمون در ابيات ذيل آمده است:
7-3184/ قصايد کوتاه – 3612/ 10- 6207/ 3- 6331/ 2- 6719/5- 6721/ 14- 6722/ 12- 6945
17-ادامه ي اين مضمون دراين ابيات آمده است:
6-1674/7-1876/ 7-2946/ 5- 3658/ 6- 4635/ 11- 5264 / 9- 5591/
18- صور خيال در شعر فارسي، ص 243
19-براي نمونه مي توان به ابيات زير توجه کرد:
خود هم از زلف دراز خويش در بند بلاست
يک سرش برگردن يوسف بود زنجير ما
(غ 250)
اگر نه براميد وصل يوسف طلعتي باشد
به چندين چشم چون زنجير در زندان بياسايد
(غ3233)
در کنعان نگشايند به رويش اخوان
يوسف از مصر اگر بي درم آيد بيرون
(غ 6316)
چشم زنجير غريبانه چرا خون نگريست
يوسف آن روز که مي رفت ز زندان بيرون
(غ 6321)
20-صائب از رستم و کاووس و بيژن و اسفنديار هم نام برده است، اما غالباً از اين شخصيت هاي اساطيري در خدمت مدح سلاطين صفوي استفاده کرده است.
21-نقد خيال محمود فتوحي، ص53
قرآن کريم(تنزيل من رب العالمين) ترجمه ي بهاءالدين خرمشاهي، نيلوفر، جامي تهران، دوم 1357
حافظ شيرازي، شمس الدين محمد، ديوان، به تصحيح محمد قزويني و قاسم غني، زوار، تهران، پنجم1367
خاقاني شرواني، ديوان، به تصحيح ضياءالدين سجادي، زوار، تهران، چهارم، 1373
دهخدا، علي اکبر، لغت نامه، مجلد سيزدهم، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، دوم از دوره ي جديد، 1377
سعدي شيرازي، مصلح الدين، کليات، به کوشش مظاهر مصفا، روزنه، تهران، اول، 1383
شبلي نعماني ،شعرالعجم، ترجمه ي سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، دنياي کتاب، تهران، سوم 1368
شفيعي کدکني، محمد رضا، صور خيال در شعر فارسي، آگاه تهران، سوم، 1366
شمس العلماي گرگاني، ابداع البدايع، به همت حسين جعفري، احرار، تبريز، اول، 1377
شميسا، سيروس: کليات سبک شناسي، فردوس، تهران، چهارم، 1375
صائب تبريزي: ديوان در شش مجلد، علمي و فرهنگي، تهران، اول از 1364 تا 1370
صفاء ذبيح الله: تاريخ ادبيات در ايران، ج 2/5 ، فردوس، تهران، چهارم، 1373
عطار نيشابوري: ديوان، به تصحيح تقي تفضّلي، علمي و فرهنگي، تهران، هشتم 1374
فتوحي، محمود: نقد خيال، روزگار، تهران، اول، 1379
کتاب جمعه، مجله ادواري سال اول، شماره ي 12، آبان 1358
ميرغلام علي آزاد بلگرامي، غزالان الهند، به تصحيح سيروس شميسا، صداي معاصر، تهران، اول، 1382
ناصر خسرو قبادياني، به تصحيح مجتبي مينوي، مهدي محقّق، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1368.
پايگاه نور- ش18