مباني بلاغت و فارسي (1)

در اين مقاله برآنم که در آغاز، از بلاغت عربي به اختصار، سخن بگويم و سپس به تفاوت هاي نهاني کلمات اشاره کنم و گفتار ابن خلدون را در اين باره بيان کنم و داستان امام عبدالقاهر جرجاني را که پيش از ابن خلدون در کتاب «دلائل الاعجاز» نوشته است، بازگو کنم و آن گاه به مباني و ريشه هاي بلاغت مدون عربي بپردازم و سپس از
يکشنبه، 23 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مباني بلاغت و فارسي (1)

 مباني بلاغت و فارسي (1)
مباني بلاغت و فارسي (1)


 

نويسنده:سيد محمد علوي مقدم*




 

چکيده
 

در اين مقاله برآنم که در آغاز، از بلاغت عربي به اختصار، سخن بگويم و سپس به تفاوت هاي نهاني کلمات اشاره کنم و گفتار ابن خلدون را در اين باره بيان کنم و داستان امام عبدالقاهر جرجاني را که پيش از ابن خلدون در کتاب «دلائل الاعجاز» نوشته است، بازگو کنم و آن گاه به مباني و ريشه هاي بلاغت مدون عربي بپردازم و سپس از امهات کتب بلاغت فارسي يعني، 3 کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني و «حدائق السحر» رشيد و سواط و «المعجم في معايير اشعار العجم» شمس قيس رازي که به ترتيب در قرن پنجم و ششم و هفتم هجري نوشته شده، بحث کنم.
واژه هاي کليدي: مقتضاي حال، مقال، مقام، ارسطو، ترجمان البلاغه.
اصولاً گفتار بليغ آن است که به مقتضاي حال باشد و مناسب مقام.
«البلاغَةُ في الکلامِ مُطابقتهُ لِما حالُ الخطاب...»
هدف اصلي و منظور واقعي از رعايت مقتضاي حال نه آن است که در گفتار حتماً تشبيه و مجاز و استعاره بايد باشد، بلکه به منظور آن است که بدانيم مقتضاي حال در موارد مختلف و موضوعات گوناگون يکسان نتواند بود و متقضاي حال، به زمان و مکان و حالت روحي متلکم و مخاطب، بستگي دارد و مقتضاي حال، زمان و مکان و حالات نفساني عاطفي گوينده و شنونده را در بر مي گيرد و گوينده بايد مناسبات خود را با شنونده رعايت کند. شناخت مقتضيات احوال، يعني شناخت حالت مخاطب و بررسي حال مخاطب.
رعايت مقتضيات حال، در واقع ميزاني است براي کلام بليغ و غيربليغ و نبايد پنداشت که سخن به مقتضاي حال و مقام براي همه کس ممکن است، و همه مي توانند چنان سخن بگويند- که البته بايد گفت در واقع سهل و ممتنع است- يعني همه مي پندارند که آسان است ولي گفتن آن دشوار است و ناممکن؛ زيرا ممکن است سخني مقتضاي حالي باشد ولي همان سخن براي حال و موقعيت ديگر نامناسب باشد.
«وَ فَرقُ کبيرٌ بَينَ مُقتضي حال و مُقتضي الحال»:
چه اگر شنونده، منکر گفتاري باشد، تأکيد کلام به اندازه انکار شنونده و ضرورت دارد و چنان چه انکار شنونده شديدتر باشد، تأکيد هم بايد بيشتر باشد و چون هر گفتار با گفتار ديگر متفاوت است و مقام هر گفتار هم، با مقام گفتار ديگر متفاوت، بنابراين، آن جا که کوتاه سخن گفتن مناسب است، درازگويي نامناسب خواهد بود و نيز سخن گفتن با انسان تيزهوش و زيرک، فرق مي کند با سختن گفتن با شخص کم هوش.
اين است که مقتضيات احوال اهميت دارد و بررسي حل مخاطب ضرورت، چه بسا که يک عبارت در دو حالت و يا دو موقعيت مفهوم و معنايش تفاوت کند.
اين است که مي گويند: در بلاغت دو کلمه ي «مقال» و «مقام» اهميت فراواني دارد. علماي بلاغت ارتباط ميان اين دو کلمه را به دو عبارت مشهور که در واقع حکم شعار را دارد، بيان کرده اند.
عبارت اول يعني: «لکُّل مقامٍ مقالٌ» ناظر به معناست و اين عبارت به ما مي فهماند که دريافت معني از مقال و گفتار، به چه چيزي ارتباط دارد که آن، مقام است يعني مکاني و ظرفي که به اصطلاح «حَدَثَ فيه المقال» يعني گفتار در آن مورد و موقعيت گفته شده است.
عبارت دوم، همان است که مي گويند: «لِکُلٍّ کَلِمه مَعَ صاحِبَتِها مَقامٌ» که ارتباط ميان ظاهر کلمه و معناي لفظي آن را، برقرار مي سازد و معناي کلمه را با ديگر کلمات مورد استعمال در يک عبارت، برحسب مقام و موقعيت خاص روشن مي سازد.
ابن خلدون مغربي، متوفي به سال 808 هجري که ثمره و نتيجه ي علوم بلاغي را فهم اعجاز قرآن دانسته و عقيده دارد که اين گفتار آسماني بالاترين مراتب سخن توأم با کمال است، از لحاظ انتخاب الفاظ و حسن تنظيم و ترکيب.
در آغاز همين بحث گفته است:
«... و لکُلٌ مَقامٍ عندَهم مقالٌ تختصٌّ به...»
يعني براي هر مقامي گفتاري است که آن گفتار بدان مقام معني اختصاص دارد.
او براي روشن کرد مطلب گفته است: از نظر بلاغي ميان عبارت «زيدّ جاءَني»با عبارت «جاءَ ني زيدّ» تفاوت هست؛ زيرا در عبارت نخستين اهتمام گوينده، در درجه ي نخست به مسندّاليه که «زيد» است مي باشد و نه به «آمدن» که مسند است، در صورتي که در عبارت دوم گوينده به «آمدن» يعني مسند اهميت بيشتري داده و نه به شخص زيد «مسنداليه».
تقدم هر يک از اجزاي جمله در نظر متکلم، از اهميت بيشتري برخوردار است.
ابن خلدون براي توضيح گفتار مناسب مقام، سه جمله ي: «زيدً قائمٌ» و «اِنَّ زيداً قائمٌ» و «اِنًّ زيداً لَقائمٌ» را مثال آورده و نتيجه گرفته است که جمله ي نخستين از تأکيد خالي است و براي شنونده اي است که ذهن او از هرگونه ترديدي خالي باشد و جمله ي دوم که با حرف تأکيد «اِنَّ» مقيد است در مورد کسي به کار مي رود که ترديدي دارد و جمله ي سوم در مورد آن کس به کار مي رود که منکر قيام زيد است.
بنابراين جمله هاي به ظاهر هم معني، به مناسبت مقام، در به کار بردن آنها تغييراتي داده شده و در هر مقام، به اقتضاي حال به کار رفته است.
ابن خلدون براي توضيح بيشتر، مثال ديگري نيز آورده و گفته است:
«جاءَني الّرجُلُ» با «جاءَني رَجَلٌ» بسيار تفاوت دارد، زيرا در عبارت نخستين، گوينده خواسته است بگويد مرد مشخص و معين نزد من آمد، ولي معناي عبارت دوم اين است که «مردي نزد من آمد» که هيچ يک از مردان، همتاي وي، نيست و به قول ابن خلدون «اِنّه رجلٌ لايُعادِلُهُ اَحدٌ مِنَ الرّجال».
در باب تفاوت هاي نهاني کلمات، پيش از ابن خلدون، ديگر بلاغيون هم چون امام عبدالقاهر جرجاني، متوفي به سال 471 سخناني گفته و در کتاب هاي خود مطالبي ذکر کرده اند مثلاً عبدالقاهر جرجاني در کتاب «دلائل الاعجاز» نوشته است:
يعقوب بن اسحاق کندي (م. 252 هـ) فيلسوف معروف عرب، به ابوالعباس (1) گفت: «در کلام عرب حشو و زوائد فراوان است. ابوالعباس مي گويد: مثلاً در کجا؟ يعقوب بن اسحاق مي گويد:
در زبان عربي گاه گفته مي شود: «عبدالله قائمٌ» و زماني مي گويند: «اِنَّ عَبدَالله قائِمٌ» و بعضي اوقات هم مي گويند: «اِنِّ عبدَالله لَقائمٌ» و حال آن که ظاهراً هر سه عبارت به يک معناست و فقط الفاظ متکرر است.
ابوالعباس مي گويند: چنين نيست! بلکه به علت اختلاف در لفظ، معاني عبارات نيز، متفاوت است، زيرا آن گاه که مي گويم: «عبدُالله قائمٌ» اخبار است از قيام «عبدالله». و زماني که مي گوييم: «اُنّ عبدالله قائمٌ» و عبارت را با «اِنَّ» حرف تأکيد، موکد مي کنيم، پاسخ است براي سوال سائلي که شک دارد. و هرگاه که عبارت را به صورت «اِنِّ عبدَالله لَقائمٌ» بيان مي کنيم، پاسخ است براي کسي که قيام عبدالله را منکر است.
«فَقَد تَکَرّرتِ الاَلفاظُ لِتَکّررِ الَمِعاني»
عبدالقاهر جرجاني نتيجه گرفته که استعمالات مختلف کلمات، از جهت دلالت بر معاني در يک درجه نيستند و با يکديگر اختلاف دارند.
از ذکر اين مقدمات، نتيجه مي گيريم که بلاغت کلام آن است که علاوه بر فصيح بودن الفاظ و وافي بودن کلمات براي مقصود گوينده، بايد سخن مقتضي حال و مقام باشد و آن جا که کلام، اقتضاي تفصيل و اطناب را دارد، کلام را مفصل بياوريم، به عبارت ديگر، در هر مقام، خصوصيات آن مقام را در نظر داشته باشيم و به مقتضاي آن عمل کنيم، به عبارت ساده تر حالت انکار مخاطب، اقتضاي گفتار موکد مي کند و تأکيد کلام را ايجاب مي کند و اگر در مخاطب حالت ترديد و انکار نباشد تأکيد کلام، ضرورت ندارد، از آن رو است که گفته اند: «لکُّل مقامٍ مقالٌ» يعني هر مقامي گفتار خاص خود را مي طلبد
پس از ذکر اين مقدمات بايد ديد که معنا و ريشه ي بلاغت مدون عربي بر چه چيزهايي مبتني است و زير بناي بلاغت عربي از چه چيزهايي درست شده است؟

پيدايش بلاغت در زبان عربي و فارسي
 

چون نخستين کتاب بلاغت فارسي در قرن پنجم هجري نوشته شده و بلاغت فارسي بر بلاغت عربي تکيه دارد و از آن مايه گرفته است، بنابراين دانستن مقدماتي در باب پيدايش علوم بلاغي عربي و فارسي و تدوين آن، ضرورت دارد.
در آغاز بايد گفت که در شعر جاهلي عرب، اقسام مختلف تشبيه، مجاز، استعاره و ديگر فنون بلاغي وجود داشته و عرب جاهلي گفتار بليغ را مي شناخته و به آوردن کلام فصيح و بليغ توانا بوده، که پيامبر اکرم «ص»، پس از نزول آياتي از قرآن مجيد، آنان را به نظيره گويي فراخوانده و از آنان خواسته که نظير آن کتابي بياورند (2) و نتوانستند و سپس از آنان خواست که ده سوره نظير آن را بياورند (3) و فرو ماندند و سرانجام پيامبر اکرم مجدداً آنان را به مبارزه فرا خواند و از آنان خواست که هم چون قرآن، از لحاظ نظم و ابداع، فقط يک سوره بياورند(4)، که نتوانستند.
و نيز همين که جاحظ بصري متوفي به سال 255 هجري، بابي از کتاب «البيان و التبيين» خود را به کلام موزون اختصاص مي دهد و کلام عرب را به پارچه هاي منقش رنگارنگ توصيف مي کند و خطباي عرب را به زبان آوري مي ستايد، دليلي است بر اين که شعرا و کتاب و خطبا، فنون بلاغت را به کار مي برده اند و به زيبايي و ظرافت سخن آشنا بوده اند. البته بدون اين ک مصطلحاتي براي موضوعات مختلف وضع کنند.
و نيز تشکيل سوق عکاظ در مکه و مسابقه دادن شعرا با يکديگر و اين که هر يک از شاعران مي خواسته گوي سبقت را از اقران خود بريابد و سخن فصيح تر و خوشايندتر بسرايد، دليل ديگري است بر توجه عرب پيش از اسلام به فصاحت و بلاغت.
و نيز بسياري از گفته هاي جاحظ دلالت مي کند بر اين که براي شاعران موازين و مقاييس وجود داشته؛ تا که شعر عرب را بر آن ها تطبيق کند و شعرش مهذب و منقح شود و مورد قبول واقع گردد و همين مقياس ها و ميزان هاست که در واقع مبادي بلاغت عربي به شمار مي آيد.
پس از اسلام نزول قرآن مجيد و احاديث پيامبر اکرم، به جودت کلامي و زيبايي گفتار بيشتر توجه شد.
پيدايش فرق گوناگون مذهبي و اين که هر فرقه سعي مي کرد که کلام بليغ تر بگويد تا بدين وسيله بر فرق ديگر تفوق جويد و افکار سياسي و عقيدتي خود را بهتر بيان کند، از مسائلي است که در تدوين بلاغت عربي موثر بوده، چه متکلمان قرن دوم هجري براي پيروزي بر خصم، در زمينه ي بحث و مناظره، الفاظ گوناگوني را به کار برده اند، هم چون واصل بن عطا (م. 132 هـ) و بشربن معتمر (م. 210 هـ).
جاحظ در کتاب «البيان و التبيين» بابي را به «بلاغة المتکلمين» اختصاص داده و از قول بشربن المعتمر گفته است:
«و قال ينبغي للمتکّلم اَن يَعرفَ اَقدارَ المَعاني، و يُوازِنُ بَينَها و بَينَ أَقدارِ الَمُستمعينَ وَ بَينَ أَقدارِ الحالات، فَيَجعَلَ لِکُلًّ طَبَقةٍ مِن ذلک کَلاماً وَ لِکُلٍّ حالةٍ مِن ذلکَ مَقاماً...»
که اگر خوب دقت شود مي توان گفت که از گفته هاي بشر، تعريف بلاغت که مطابقت کلام است با مقتضاي حال و مقام، استنباط مي شود.
و نيز رقابت و هم چشمي شعرا، در باب اين که براي خلفا و امرا و وزرا، مدايح خوب بسرايند وصله ي بهتر دريافت کنند، در پيدايش علم بلاغت بي تأثير نبوده است. و نيز آنان که آثاري را از سرياني و هندي و يوناني و ايراني به زبان عربي برگرداندند و ميراث فرهنگي آن اقوام را به عربي ترجمه کردند، در تدوين علوم بلاغي مؤثر بودند. و به همين جهت است که جاحط بصري متوفي به سال 255 هجري توصيه مي کند که هر کس بخواهد در علوم بلاغي، پيشرفت کند و به الفاظ خوب و معاني عالي پي ببرد بايد کتاب کاروند فارسيان را بخواند.
«وَ مَن اُحَبَّ اَن يَبلُغَ في صناعةِ البِلاغةِ و يَعرفَ الغَريبَ و يَستَجَّر في اللغة فَليَقرء کتابَ کاروَند (5)...»
ابن عبدربه اندلسي، متوفي به سال 327 هجري، فصلي از کتاب «عقد الفريد« خود را به به توقعيات عجم اختصاص داده است.
خلاصه اين که شعر شاعران جاهلي عرب، و شعر و نثر عربي قرون اوليه ي هجري و از همه مهم تر قرآن مجيد که از منبع وحي الهي بر زبان مردي بزرگ و درس ناخوانده جاري شد، هم از عواملي است که در نشأت و تدوين بلاغت موثر بوده است.
در واقع گرايي اگر بلاغت عربي (= بلاغت اسلامي) را به دريايي تشبيه کنيم، بايد بگوييم که نهرهايي، از رودخانه هاي مختلف، بدين دريا سرازير شده و از به هم يپوستن آنها بحر فياض بلاغت عربي (= اسلامي) به وجود آمده که داراي فوايد بس شگرفي است و تنها يک فايده ي آن، راه شناخت سخن خوب و درک کلام زيبا و از همه مهم تر شناخت اعجاز قرآن است.
ناگفته نماند که بلاغت عربي (= بلاغت اسلامي) در آغاز نشأت گرفته از بلاغت هاي مختلف است که در اين ميان بلاغت ايران (پيش از اسلام) و بلاغت يونان را نمي توان ناديده گرفت.
يعني بلاغت مدون عربي (= بلاغت اسلامي) از بلاغت فارسي (= ايران پيش از اسلام) و بلاغت يوناني نيز مايه ور شده و تکوين يافته است؛ زيرا بنا به گفته ي دکتر طه حسين در کنگره ي مستشرفان (يازدهم سپتامبر/1931) بلاغت عربي (= بلاغت اسلامي) به بلاغت يوناني مرتبط است و ارسطو تنها در فلسفه پيشگام نيست بلکه از جنبه ي مسائل بلاغي هم مي توان ارسطو را از پيشگامان دانست؛ زيرا دو کتاب «الخطابه» و «فن الشعر» ارسطو (که از سرياني به عربي ترجمه شده بود)، در تدوين بلاغت عربي (بلاغت اسلامي) و تکوين آن تأثير بسزايي داشت.
کتاب «فن الشعر» ارسطو در کتاب «نقد الشعر» قدامه بن جعفر (م. 337 هـ) اثر خاصي داشته و قدامه در کتاب خود با توجه به کتاب ارسطو، موضوعات را مورد بحث قرار داده و حداکثر استفاده را از کتاب مزبور برده است.
و نيز کتاب «فن الشعر» ارسطو يا بهتر بگوييم «تلخيص ابن سينا از اين کتاب» در آثار دو تن از علماي بلاغت عربي (بلاغت اسلامي) يعني عبدالقاهر جرجاني و حازم قرطاجني تأثير فراواني داشته است.
البته عبدالقاهر خود هيچ گونه اشاره اي به بهره ور شدنش از ملخص ابن سينا از کتاب «فن الشعر» ارسطو نمي کند ولي مطالعه کتابهاي بلاغي عبدالقاهر (= دلائل الاعجاز- اسرار البلاغة) مسأله تأثيرپذيري را ثابت مي کند و براي خواننده روشن مي شود که عبدالقاهر جرجاني از تلخيص ابن سينا از کتاب «فن الشعر» ارسطو بهره مند شده است.
کتاب «الخطابه ي» ارسطو که در قرن سوم هجري به وسيله ي اسحاق بن حنين (298 يا 299) به عربي برگردانده شده داراي سه بخش است:
بخش نخست کتاب از فن خطابه و فايده و هدف و تعريف خطابه و اقسام آن (= خطابه هاي سياسي- اجتماعي- قضايي) سخن گفته است و در بخش دوم، از عواطف و حالات انفعالي شنونده و يا به عبارت ديگر از مقتضاي حال مخاطب و گفتاري که مناسب حال او باشد بحث کرده و در بخش سوم، از اسلوب و روشي که خطيب بايد بدان روش، سخن براند تا سخنش در قلوب جايگزين شود و گفتارش آشکارا و واضح باشد و تعقيد لفظي و معنوي نداشته باشد و کلامش آهنگين هم باشد بحث شده و در همين بخش، ارسطو فصلي را به زيبايي اسلوب در استيل، اختصاص داده و از روش هايي که مي توان سخن را بدان آراست، بحث کرده واز اطناب و ايجاز هم در اين بخش سخن گفته است.
ارسطو در کتاب «الخطابه» از سجع و صنعت ازدواج و تساوي طولي اجزاء عبارت و ديگر مطالب مربوط به علوم بلاغي، سخن به ميان آورده و توصيه کرده است، که در گفتار نبايد به اغراق سخن گفته شود، به طوري که شنونده معناي مورد نظر را در نيابد.

پی نوشت ها :
 

* استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه فردوسي مشهد
1- و هو اما ثعلب او المبّرد،، و کانا متعاصرين و متفقين في الکنيه و القب. ر.ک. دلائل الامجاز، ص242.
2-«قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذالقران لا يأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا».
3- «... قل فأتوا بعشر سور...» بخشي از آيه 13 هود
4- «و ان کنتم في ريب مما نزلنا علي بعدنا فأتوا بسوره من مثله...» سوره بقره/ 23.
5- کاروند: تکون من کلمتين فارسيتين: «کار» و معناها: الصناعه.
و لا تزال هذه الکلمه مستعمله الي وقتنا هذا في العاميه المصريه.
«وند» به معني المديح و الثناء.
 

منبع:پايگاه نور- ش18
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط