حديث ديگران (1)
چکيده
(بيهقي)
موضوع بحث حکايت هاي ضمني تاريخ بيهقي است. در مطالعه ي اين کتاب سترگ جوينده به آني مي رسد که بعضي قابل نوشتن است و برخي دريافتي است و نه نوشتي از گونه اول حکايت هاي ضمني اين کتاب ارزشمند است که آرايش تاريخ بيهقي است و البته سخن اوست که «تاريخ به اين گونه حکايت ها آراسته گردد» (خطيب رهبر، ج 2، ص 475)
واژه هاي کليدي: حديث ملطفه، دزدان، علاج خشم، وفاي عهد، بوريا و نفت و...
بيهقي ضمن «راندن تاريخ» با بيان حکايت و تمثيلات، علاقه ي خود را به تاريخ بروز مي دهد و چون پايه ي سخن در حکايات بر بيان حکمت و پند و اندرز به نحوي موجز و مختصر مبتني است، بدين جهت در توجيه و تفسير مسائل از حکايات آموزنده بهره مي گيرد و البته کتاب خود را که متضمن ماجراهاي حقيقي و عبرت آموز و هيجان انگيز است، شيرين و آموزنده تر مي کند. وجود همين حکايات ضمني که به دنبال مطالب اصلي و ماجراهاي متن تاريخ بيهقي مي آيد، مفهوم و مقصود را در نزد خواننده ي عامي اين کتاب بهتر تفهيم مي کند و آنان را وا مي دارد که تا پايان، کتاب را زمين نگذارند. دانسته است که آوردن حکايت هاي تاريخي در بين متن اصلي اثر، يکي از مهارتهاي اين نويسنده ي بزرگ است. در نزد بيهقي اين حکايت ها به حقيقت مقايسه اي است بين يک روي داد تاريخي در حال و حادثه اي که در گذشته روي داده است و بيهقي با درايت کامل گذشته را از منابع موثق با قلم اعجازگر خود نقل و خواننده را به فکر و استنتاج واداشته است. (زرين کوب، 1375).
بيهقي با آن که دبيري تواناست با شکست نفسي کار خود را پاکنويس نامه هاي بونصر قلم داد مي کند، اگرچه نويسندگي را از استاد پرمايه اش آموخته، اما در نگارش بر استاد خود پيشي و سبفت گرفته است. لکن براي احترام حق استاد با حق شناسي همه جا با نهايت تعظيم و تجليل از بونصر ياد مي کند. (دانش پژوه، 1376 ص 9) پس از کشته شدن مسعود آن گاه که نوبت فرمان روايي به عبدالرشيد رسيد، بيهقي چندان در کوره ي روزگار گداخته شده بود که درخور شغل خطير صاحب ديواني رسايل گردد. «اما کمي بعد غلامي سرکش به نام «تومان» از بيهقي نزد امير به سعايت پرداخت و عاقبت اجازه يافت تا وي را فرو گيرد و در قلعه بازداشت کند.» (ياحقي، 1384. ص 2) در سال 443 که طغرل کافر نعمت بر عبدالرشيد خروج کرد و او را کشت. (صفا، ج 2، ص 890) و البته روز بازار اين طغرل هم 57 روز بيش نپاييد و با دگرگوني اوضاع بيهقي از زندان رهايي يافت، اما ديگر هيچ گاه شغلي رسمي نپذيرفت و باقي عمر کنج عافيت گزيد و انزوا اختيار کرد.
جوان خوش نگار دستگاه بونصرکه اينک به روزگار پيري رسيده و در زندگي خود و پيرامونيان خويش فراز و نشيبهاي بسياري ديده بود، زمان را براي گردآوري و تنظيم يادداشتهاي خود مناسب يافت شروع به نگارش تاريخ نمود.
آنچه امروز به نام «تاريخ بيهقي» مي شناسيم، در آغاز «تاريخ ناصري» خوانده مي شده است و يا بخش هايي از آن به اين نام معروف بوده است. نام ديگر آن تاريخ «يمني» است به اعتبار نام سلطان محمود که «يمين الدوله» است. اين کتاب ارجمند به نام هاي ديگري نيز ناميده شده است از اين است «تاريخ آل ناصر» «جامع التواريخ» «جامع في تاريخ سبکتگين» و سرانجام «تاريخ بيهقي» بخش موجود را «تاريخ مسعودي» نيز گفته اند، از جهت آن که تنها روي دادهاي دوره پادشاهي مسعود را در بر دارد.
شايد بتوان براي تاريخ بيهقي با در نظر گرفتن کهنگي هزار ساله و انتظاري که از يک مورخ در شرايط زماني و مکاني وي مي رود موارد زير را براي آن برشمرد.
1- در نحوه ي تاريخ نويسي با موازين علمي و هنري منطبق است، کامل ترين سند تاريخ زمان سطان مسعود غزنوني و دقيق ترين نوشته در نقل جزئيات وقايع و حوادث عصر اوست. (دبير سياقي، 1356 ص 1)
2- نثر بيهقي ساده است اما فخيم و اديبانه است، نه عاميانه و اين استواري و استحکام در سراسر تاريخ چشم گير است. بدون گزاف گويي مي توان گفت که تاريخ بيهقي از رهگذر سادگي بيان و صداقت و نثر روان و بي غرضي نسبي مؤلف در ذکر وقايع و روشني زبان، يکي از بهترين نمونه هاي نثر فارسي است. (کشاورزي، 1345، ج2، ص 307).
3- درستي و امانت نويسنده و خالي بودن از تعصب و غرض شخصي درست است که آقاي بينش در يادنامه اين مطلب را متذکر شده اند ولي شايد نتوان گفت که در تمام جاها بيهقي از تعصب دوري گزيده است. البته در مقايسه با آثار ديگران به جرأت مي توان ادعا کرد که بيهقي «در بي غرضي نسبي» از حد اعلاي خو برخوردار است و مواردي که در آنها عيب ها و خطاهيا دوستان خويش و نکات مثبت و امتيازات دشمنان را برمي شمارد کم نيست.
4- داشتن اطلاعات درست و مستند. بسياري از مندرجات تاريخي بيهقي «چيزهايي است که به چشم ديده و به اصطلاح خود او- از ديدار خويش- نوشته است بر اين ديدن و در مسير واقع بودن، نظر نکته ياب و دقيق وجودت ذهن و هوشمندي بيهقي را نيز بايد افزود که هر چه در خورد توجه و ضبط بوده نگاه او را جلب کرده است.» (يوسفي، 1355، ج1، ص 11)
5- درج تاريخ دقيق رويدادها، بيهقي در اين موارد از تاريخ نگاران بي همتاست، زيرا وقايع را با تاريخ دقيق سال و ماه و روز و حتي ساعت ثبت کرده است. البته اشتباهاتي هست که بايد از نسخه نويس ها دانست.
6- بررسي علت و معلولي وقايع تاريخي، اثر بيهقي از اين ديدگاه نيز در ميان تاريخ هاي فارسي درخشش خاص دارد.
7- «اثر بيهقي منحصراً در خدمت نقل وقايع خشک و حوادث بي جان نيست تاريخ است اما تاريخ واقعي و با همه ي شرايط تاريخ نويسي» (دبير سياقي، 1356، ص 2)
8- بيهقي تعهدي بر صحت گفتارش داشته است. «من که اين تاريخ پيش گرفته ام التزام اين قدر بکرده ام تا آنچه نويسم يا از معاينه ي من است يا از سماع درست، از مردي ثقه» (فياض، ص 666)
9- بيهقي داراي روح اعتدال است. «اين اعتدال و ميانه روي با خوش بيني و تساهل نسبت به اشخاص هم راه است، بر اثر همين خصلت است که در سراسر تاريخ بيهقي شوخي و طنز ديده نمي شود، به طور کلي بيهقي مردي عبوس و جدي است و از اين رو با آن که کتابش مايه ي شاعرانه دارد فاقد سبک روحي و ملامتي است که از طنز ناشي مي شود» (اسلامي ندوشن، 1374، ص 30)
تاريخ بيهقي از نظر جامعه شناسي نيز مجموعه اي ارزشمند است. علاوه بر اطلاعات تاريخي، حاوي قواعد جغرافيايي و آداب اجتماعي نيز هست و نکات باريک در شناخت جامعه دارد، او تنها به نقل خشک و بي روح حوادث اکتفا نمي کند. بلکه با قلم سحرانگيز خود آن را به صورت داستاني روايي و گيرا درآورده که ميان خواننده و نويسنده از سويي و قهرمانان کتاب از سويي، پيوند عاطفي و صميمي برقرار مي کند. (روان پور، 1369، ص 18) بيهقي هم راه با بحث حوادث تاريخي، از مسائل اجتماعي و عوامل موثر در اجتماع آن عصر، از ديوان و دربار و آيين هاي فرمان روايي، از مقامات و مناصب از دودسته گيهاي بين «پدريان و پسريان» و کارشکني ها و دشمني ها، از آداب و رسوم، و عقايد و جشن هاي ملي ايران، آزين بستن شهرها، مراسم و عروسي و عزاداري، اعياد مذهبي، رسوم پيشواز و نثار که مي تواند سند جامعه شناسي زمان غزنويان باشد، سخن گفته است. آفريده قلم بيهقي از نظر ادبي هم اثري است گران بها و گران قدر «از نظر کلمات و عبارات و تعبيرات و هنر نويسندگي، از کتابهاي مهم ادب فارسي به شمار است. موشکافي هاي با ارج، بسيار در آن يافت مي شود، در بيان ادبيات ديواني اثري پربهاست.» (دبير سياقي، 1356، ص 1) بيهقي در توصيف صحنه هاي هم گون نيازي به تکرار تعبيرات ندارد و نوآور است. «از اعجاز قلم بيهقي است که حتي لغات نامأنوس عربي چون «هزاهز و غضاضنت و...» (روان پور، 1369، ص 19) نرمي و ملايمتي پيدا مي کند که خواننده خشونت آنها را در ميان مفردات زيباي فارسي حس نمي کند. دکتر اسلامي ندوشن بر اين عقيده است که: «راز بيهقي صفاي نيت و لطف انديشه و نفس شاعرانه ي اوست، انديشه ي بيهقي و بيان او مايه ي شاعرانه دارد و اين خاصيت بيشتر از ارزش تاريخي و ساير ارزش هاي کتاب به جاوداني بودن اثر او کمک کرده است.» (يادنامه بيهقي 1374، ص 38).
$ حديث ملطفه ها (دانش پژوه، ج1، ص 71)
زمان: دوران حکومت خلفاي عباسي، مأموران الرشيد قرن سوم
مکان: مرو
نوع حکايت: حقيقي
اشخاص اصلي: مأمون الرشيد و حسن بن سهل
اشخاص فرعي: طاهر، هرثمه، محمد زبيده، خازنان
حجم حکايت: نسبتاً کوتاه، در حدود يک صفحه
مضمون: مدح سياست ملوک در حفظ دل درباريان و رعيت و خويشتن داري
شيوه بيان: سوم شخص
بيهقي در توصيف حکمت پاره کردن نامه هاي محمود، توسط مسعود که بر عليه او به اعيان ملک نوشته بود اين حکايت را بيان مي کند. «و فرمود که جمله ي آن ملطفه ها را پاره کردند و در آن کاريز انداختند و اسب براند...» (همان، ص 63)
ماجرا حکايتي است حقيقي مربوط به دوران هارون و مأمون، خلفاي عباسي. بيهقي کار مسعود را در اين حکايت با کار مأمون که يکي از خلفاي بنام عباسي است تطبيق داده و غرض خود را از آوردن اين حکايت بدين گونه بيان داشته است: «و غرض درآوردن اين حکايت آن باشد تا تاريخ بدان آراسته گردد و ديگر تا هر کس که خرد دارد و همتي با آن خرد يار شود و از روزگار مساعدت يابد و پادشاهي وي را برکشد، حيلت سازد تا به تکليف و تدريج و ترتيب جاه خويش را زيادت کند.» (همان ص 72) «و فايده کتب و حکايات و سير گذشته اين است که آن را به تدريج برخوانند و آنچه بيايد و به کار آيد، بردارند، والله ولي التوفيق» (همان ص/73)
و فايده ي دريدن ملطفه ها توسط اين امير و خليفه اين گونه بيان مي شود.
«و ديگر حديث آن ملطفه ها و دريدن آن و انداختن در آب که هم آن نويسندگان و هم آن کسان که بديشان نبشته بودند، چون اين حال بشنيدند. فارغ دل گشتند که بدانستند که او نيز به سر آن باز نخواهد شد و پادشاهان را اندر اين ابواب الهام از خداي عزوجل باشد.» (همان ص/64)
سلطان مسعود هدف از پاره کردن اين ملطفه ها را در جواب سخن چينان و نادانان درباري مي گويد: «چه سخن است که شما مي گوييد؟ اگر به آخر عمر چنين يک جفا و اجب داشت و اندر اين او را غرضي بود. بدان هزار مصلحت بايد نگريست که از آن ما نگه داشت و بسيار زلت به افراط ما در گذشته است و آن گوش مالها مرا امروز سود خواهد داشت. ايزد- عزّ ذکره- بر وي رحمت کناد که هيچ مادر، چون محمود نزايده و اما نويسندگان را چه گناه توان نهاد که مأموران بودند و مأمور از فرمان برداري چه چاره است، خاصه پادشاه، و اگر مادبيري را فرماييم که چيزي نويس. اگرچه استيصال او در آن باشد، زهره دارد که ننويسد؟ و فرمود تا جمله آن ملطفه ها را پاره کردند و در آن کاريز انداختند.» (همان، ص 63)
و مأمون در دليل پاره کردن ملطفه ها به وزيرش که او را تحريض به کشتن نويسندگان نامه ها مي کرد گفت: «اي حسن، آن گاه از دو دولت کس نماند و بروند و به دشمن پيوندند...» ما دو برادر بوديم هر دو مستحق تخت و ملک و اين مردمان نتوانستند دانست که حال ميان ما چون خواهد شد. بهتر آمد خويش را مي نگريستند، هر چند آنچه کرند، خطا بود که چاکران را امانت نگه مي بايد داشت و کس به راستي زيان نکرده است.» (همان/ ص 72)
آنچه از جنبه ي داستان پردازي و تاريخ نگاري بيهقي ارزنده است اين که:
1- انتخاب حکايات و وقايع تاريخ حقيقي.
2- تشابه و تطابق موضوع و مضمون هر دو جريان.
3- استفاده شخصيت هايي که مورد شناخت عامه ي مردم مي باشند.
4- تطابق دادن اجزاي دو حکايت. گره ها، اوج و فرودها و نتيجه گيري دو حکايت بسيار ماهرانه صورت گرفته است و اين به تأثير سخن بيهقي بيشتر مي افزايد.
خلاصه داستان مأمون و نامه هاي مردم مرو چنين است: در هنگامي که مأمون به مرو بود و طاهر در بغداد محمد را کشت از مرو گروهي به طرفداري از محمد و براي تقرب جستن به او نامه هايي به بغداد گسيل کردند. بعد از کشته شدن محمد، اين نامه ها به دست مأمون افتاد. مأمون به وزيرش حسن بن سهل مي گويد چه بايد کرد؟ «حسن گفت خائنان هر دو جانب را دور بايد کرد مأمون بخنديد و گفت: يا حسن آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و به دشمن بپيوندند و ما درسپارند... و چون خداي عزوجل، خلافت به ما داد، ما اين فروگذاريم و دردي به دل کس نرسانيم» (همان، ص 71) مأمون براساس سياست مدبرانه ي خود فرمود تا سفط هاي نامه را بر آتش نهادند تا آن ملطفه ها بسوخت تا اين که نويسندگان نامه احساس ناامني نکنند و خيانتي ديگر را باعث نشوند و ملک را رها نکنند و به دشمن نپيوندند.
سعدي گويد: گنه کار را عذر نيستان بنه.
الا تا نپيچي سر از عدل و راي
که مردم ز دستت نپيچند پاي
گزيزد رعيت ز بي دادگر
کند نام زشتش به گيتي سمر
(بوستان، باب اول، ص 43)
مَن رَضيَ الناسِ بالمسالَمةِ سَلِمَ مِن غَوائِلهِم: هر که از مردم به نرمي و آشتي خوشنود گردد، از کيد و کين آنان آسوده ماند. (غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص 689)
کارواني زده شد (خطيب رهبر، ج1، ص 60)
زمان: نامعلوم
مکان: نامعلوم
نوع حکايت: تمثيلي و منظوم
اشخاص اصلي: گروه دزدان- يک رهرو روشن بين.
اشخاص فرعي: کاروانيان
حجم حکايت: اولين داستان منظوم ذکر شده در تاريخ بيهقي و بسيار کوتاه پنج بيت.
مضمون: اشاره به کساني که خارج از معرکه ي زد و خورد به دنبال غنايم هستند، فرصت طلبان
شيوه ي بيان: سوم شخص
بيهقي در طول نگارش تاريخ خود به طور مکرر از آيات، روايات، اشعار فارسي و عربي امثال حکايات استفاده مي کند و بدين وسيله کلام خود را آرايش داده است. بيهقي در اغلب موارد که شعري را نقل مي کند. سراينده ي آن را نيز معرفي مي کند، از جمله اين شعر که سراينده آن به قول بيهقي «استاد سخن ليثي» است که گويا صحيح آن لبيبي است (يادنامه بيهقي، 1374، ص 276)
کارواني همي از ري به سوي دسکره شد
آب پيش آمد و مردم همه بر قنطره شد
گله ي دزدان از دور بديدند چو آب
هر يکي زيشان گفتي که يک قسوره شد
آنچه دزدان را راي آمد بردند و شدند
بُد کسي نيز که با دزد همي يکسره شد
رهروي بود، درآن راه درم يافت بسي
چون توانگر شد گويي سخنش نادره شد
هر چه پرسيدند او را، همه اين بود جواب
کارواني زده شد، کار گروهي سره شد
(همان ص 60)
بيهقي با نکته بيني خاص خود اين حکايت مختصر را در چگونگي نقل و بردن محمد به قلعه ي منديش بيان مي کند که «بسيار پرمعنا است و همين يک مصراع آن مي تواند بهترين معرف دوران مسعود غزنوي باشد: کارواني زده شد، کار گروهي سره شد!» (اسلامي ندوشن، 1382 ص 166) چنان که در تاريخ آمده است بعد از مرگ محمود فرزندش محمد به وصيت او بايد بر تخت بنشيند. اما برخلاف برادر بر تخت مي نشيند. اين جابه جايي ساده نيست با حبس محمد و نزديکانش همراه است.
در اين ميان اطرافيان و درباريان هر کدام به نحوي در فلاکت محمد نقشي ايفا کردند.
نکته مهم در اين حکايت اين است که بيهقي با توجه به اين که خود دبير است و شخص فاضل، در بسياري از موارد از سخنان ادباي ديگر کمال استفاده را نموده و سخن خويش را با سخن آنان زيبايي بيشتري داده است. اينجا، کاروان محمد و اطرافيان اويند و دزدان مأموران تفتيش محمد که فرمانده و امير آنان مسعود است و کساني که با دزدان در زدن اين کاروان همراه شده اند نيز کساني بودند که در اين ماجراي بردن محمد به قلعه منديش آتش بيار معرکه بودند.
ديگر اين که بيهقي با آوردن اين تشبيه در تطابق ميان حکايت و ماجراي کاروان زده شده ماهيت اصلي مسعود و اطرافيانش را به تعرض بيان کرده است. جالب اين است که مسعود به قصد محمد از ري حرکت مي کند و در مسير فرصت طلبان و مفت بران هم به او مي پيوندند.
در علاج خشم: (دانش پژوه، ج1، 165)
زمان: حکومت نصر احمد ساماني (301-330) قرن چهارم.
مکان: خراسان
نوع حکايت: حقيقي
اشخاص اصلي: نصر احمد، بلعمي، بوطيب مصعبي.
اشخاص فرعي: عده اي از پيران خردمند.
حجم حکايت: متوسط از صفحه (164 تا 167)
مضمون: از بين بردن عيوب اخلاقي با پايمردي
شيوه بيان: سوم شخص
پی نوشت ها :
*مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:پايگاه نور- ش18ادامه دارد...