عنصر «شخصيت »در مقامات حريري و حميدي (2)
ليلا جمشيدي**
شخصيت پردازي در مقامات حريري
حريري در بسياري از موارد ، آن چنان در توصيف رفتارها موفق بوده است که خواننده احساس مي کند که در صحنه هاي داستان حضور دارد . براي نمونه به اين توصيف نگاه کنيد .
«فضحک القاضي حتي هوت دنيته و ذوت سکينته فلما فاء إلي الوقار و عقب الاستغراب بالاستغفار قال ...» (1) (شرح مقامات حريري ، 1998م ، ج1، ص365)
حريري در توصيفهاي مستقيمي که به کار گرفته ، آن چنان با دقت عمل کرده است که خواننده هرگز حضور وي را احساس نمي کند . سپردن اين توصيفها به دست يکي از اشخاص داستان ، خود نمايانگر تلاش وي در اين زمينه بوده است . وصفها بسيار طبيعي است و با ايجازي که دارد ، موجب مي شود تا خواننده احساس خستگي و بيزاري نکند .
وي گر چه به برجسته کردن ويژگيهاي ظاهري شخصيتهاي فرعي توجهي ندارد با وجود اين بخوبي از اين شخصيتها در راستاي هدف مورد نظر خويش بهره مي گيرد . حريري قدرت تخيل خواننده را از نظر دور نداشته است . او بخوبي مي داند که خواننده ، قدرت تخيّل دارد و بايد به او اجازه دهد تا آن را به کار گيرد . او مي داند که قسمتي از توصيف را بايد به اشاره به خواننده منتقل کند ؛ لذا گاه به اشاره هايي ظريف ، تصوير مناسبي از شخصيتهاي داستان در برابر خواننده قرار مي دهد و جزئيات آن را به تخيل او واگذار مي کند .
اگر چه حريري در پردازش شخصيتهاي فرعي از شيوه ء توضيح مستقيم بيشتر استفاده کرده به اهميت دو شيوه ديگر نيز بي توجه نبوده است . به نمونه هايي از هر سه شيوه توجه کنيد :
الف »توصيف مستقمي :« فرافقت صحباً قدشقوا عصا الشقاق و ارتضعوا افاويق الوفاق حتي لاحوا کاسنان المشط في الاستواء و کالنفس الواحده في التنام الاهواء»(2)(همان ، ج1،ص158)
ب:معرفي شخصيت قاضي از طريق گفت و گو هنگامي که با حاضران در مجلس مي گويد :« قد أشرب حسي و نباني حدسي ، انهما صاحبادهاء لا خصما ادعاء »(3)که اشاره به تيزوهوشي قاضي دارد يا پسر ابوزيد که در طي گفت و گو ، خود را اين چنين معرفي مي کند :
«اسمي زيد ، منشئي ء فيد و وردت هده المدره أمس مع أخوالي من بني عبس »(4) (همان ، ص208)
توصيف شخصيت از طريق رفتار :
« فنا شدناه أن يعود و أسبيناله الوعود »(5) (همان ، ج5، ص75) که نشانه شيفتگي آنها به شخصيت ابوزيد است .
حريري در پردازش شخصيتها همه تلاش خود را صرف پردازش دو شخصيت راوي ، يعني حارث بن همام و شخصيت اصلي يعني ابوزيد سروجي کرده است ؛چه اين که اين دو تن نماينده دو طبقه و گروه اجتماعي هستند . نويسنده در خلق اين دو شخصيت نگاهي دو سويه دارد . از سويي مي خواهد سير تحول و دگرگوني اين دو شخصيت و جايگاهشان را درجامعه مورد توجه قرار دهد و از سويي ديگر به ابعاد اجتماعي و فرهنگي عصر عباسي بپردازد .
وي در توصيف خصوصيات دو شخصيت را وي و ابوزيد از سه شيوه ياد شده استفاده کرده است . در اين راستا سهم گفت و گو رفتار به ميزان زيادي با توصيف مستقيم برابري مي کند . حريري در توصيف مستقيم ابوزيد ، شخصيت اصلي خود چنين مي گويد :
«طلع شيخ في شملتين ، محجوب المقلتين و قد اعتضد شبه المخلاه و استقاد العجوز کالسعلاه ، فوقف وقفه متهافت و حيا تحيه ء خافت و لما فرغ من دعائه ، أجال خمسه ء في و عائه ...»(6) (همان ، ج اول ، ص272) و يا از طريق گفت وگو ، ابوزيد خود را چنين معرفي مي کند :
«غسان أسرتي الصميمه ء
و سروج تربتي القديمه ء
فالبيت مثل الشمس إش
راق و منزله ء جسيمه
و الربع کالفردوس مط
يبه ء و منزهه ء و قيمه ء (7) (همان ، ص259)
پس مي توان چنين نتيجه گرفت که اگر چه حريري در شخصيت پردازي از شيوه ء روايتي و توصيفي ، بسيار استفاده کرده است در راستاي آفرينش کنشها بيشتر اوقات ، اجازه مي دهد تا شخصيتهاي داستانش شخصاً وارد صحنه شوند و با حوادث مختلف روبه رو گردند . اين سبب شده است تا داستانهاي حريري از شکل افسانه هاي کهن و شرح دادن حوادث به وسيله راوي ، فاصله بگيرد و به داستانهاي کوتاه امروزي نزديک شود .
شخصيت پردازي در مقامات حميدي
قاضي حميد الدين نيز براي معرفي شخصيتهاي داستانش از هر سه شيوه ء شخصيت پردازي بهره گرفته است ؛ اما استفاده او از شيوه توصيفي بمراتب بيشتر از دو شيوه ديگر است . وظيفه توصيف شخصيتها در داستانهاي وي همچون مقامات حريري بر عهده راوي است . اگر چه حميدي با کمک گرفتن از امتياز آشکار بودن در اين شيوه مي توانست از سويي شخصيتهاي خود را بخوبي معرفي کند و از سوي ديگر از اطناب و سنگيني نثر داستان بکاهد ، علاقه نويسنده به لفظ پردازي موجب شده است تا نه تنها توصيفات او در مسير معرفي شخصيتها هدايت نشود ، بلکه بر سنگيني و اطناب نثر بيفزايد ، بدون اين که تصوير روشني از شخصيتها را به نمايش گذارد يا حتي هويت آنان را آشکار سازد .
الف : شيوه مستقيم :حميدي در مقامه » في الربيع » شخصيت اصلي را چنين توصيف مي کند :« پيري بر بالاي منبر ، طيلساني بر سر ، روي چون خورشيد و موي سپيد و لهجه اي شيرين و خوش و زباني چون زبانه آتش .به دل ، چون شيران و به زبان ، چون شمشير بران . درّ مواعظ مي سفت و در اين آيت سخن مي گفت ...» (تصحيح مقامات حميدي ، ص45)
راوي مقامات حميدي ، خلاف راوي مقامات حريري گاه توصيفات جسماني بسيار دقيقي را از خود ارائه مي کند ؛چنانکه در مقامه «في الغزو » ظاهر خويش را چنين وصف مي کند :
«چون اين شرح و تفصيل بشنيدم و اين ترجيح و تفصيل بديدم ، عزم غزو درست کردم و از هرات قصد بست کردم . يماني بر ميان و عقيلي در زير ران ، داودي در بر و عادي بر سر و کمند تا بدار در بازو و سپر گيلي در پشت و قناتي عربي در مشت ، با آفتاب هم سنان و با باد هم عنان ....»(همان ، ص40)
گفتني است که حميدي نيز در توصيف راوي خويش ، همان اشتباه حريري را مرتکب شده است ؛ زيرا راوي داستانهاي وي به راحتي زبان به تحسين خود مي گشايد ، حال اينکه چنين عملي از ديدگاه منتقدان ادبيات داستاني جز در موارد استثنايي پذيرفتني نيست ؛ براي نمونه : راوي در مقامه «في اللغز » اين چنين زبان به تعريف خود مي گشايد :
«پنداري در سر ، که من صاحب ادبم و کامل صناعت عجم و عربم . مرا در هر کلامي مقالي است و در هر سخن مجالي ...»(همان ، ص53)
لازم به ذکر است که حميدي ، توصيف جسماني را اغلب براي معرفي شخصيت اصلي و شخصيت راوي به کار گرفته است و در مورد شخصيتهاي فرعي ، بيشتر ، ويژگيهاي دروني و تيپي آنان را مطرح مي سازد ؛ چنانکه در مقامه « في اوصاف البلخ » شخصيتهاي فرعي را چنين معرفي مي کند : « ساداتي ديدم به اسلاف خود مقتدي و به انوار اجداد خود مهتدي ، هر يک از مراث نوبت ، صاحب نصاب و در ميدان فصاحت ، جياد و نجيب ؛ بعضي در معرض رياست و جمعي در مسند سياست .
قومي از ايشان « اغنياء من التعفف » و فوجي از ايشان اسخياء بلا تکلف (همان ، ص163،164)
ب: شيوه ء غير مستقيم : وي در مقامه » في صفة الشتاء » تواضع شخصيت اصلي را - با وجود دانش فراوانش - از زبان خود او چنين بيان مي کند :
«اگر چه من در رتبت پايه ندارم و در اين دکان سرمايه ندارم ، اگرخواهي من اين درّ را از قالب منثور به قالب منظوم آورم و شرط تلفيق و تطبيق نگه دارم و در معني شدت اين فصل وحدت اين اصل در حسب حال به طريق ارتجال بسپرم و بپردازم » (همان ، ص192)
هر چند حميدي با استفاده از گفت و گو ، برخي از ويژگيهاي دروني شخصيت اصلي را نشان داده است در بيشتر موارد به هنگام مطرح شدن پرسشي درباره ويژگيهاي شخصيت اصلي جز دانش وي ، درباره موضوع داستان ، هيچ رفتار و کلام قابل توجهي ، که معرف شخصيت او باشد ، از طريق گفت و گو به دست نمي دهد . اين در حالي است که به هنگام گفت و گوي ابوزيد ، خواننده افزون بر نام و نسب ، سن و خصوصيات خلقي و رفتاري حتي برخي از ويژگيهاي فردي را وي ، همچون :« زير چشمي نگريستن » وي به هنگام گفت و گو «نمايان شدن دندانهاي زردش » را به وقت خنديدن ، نمي تواند از نظر دور بدارد . روشن است که ارتباط خواننده با چنين شخصيت بمراتب از شخصيت در مقامات حميدي آسانتر است که خواننده حتي نامش را هم نمي داند .
بنابراين در مقامات حميدي اگر چه با برخي از انديشه هاي شخصيت اصلي آشنا مي شويم ، اين شناخت ، همانند شناختي است که از نويسنده يک مقاله ادبي و يا يک سخنران در طول سخنرانيش به دست مي آوريم .
البته حميدي در برخي از مقامات ، قدرت خود را در تحليل نفسانيات و افکار شخصيتها به نمايش گذارده است ؛چنانکه در مقامه «دهم » به گونه جالبي قدرت نفوذ عوام فريبان را مجسم مي سازد و در مقامه «بيست و دوم » افکار تازه به دوران رسيده ها و خود ستايان را به نيکويي تشريح مي کند (مقامه نويسي در ادبيات فارسي ، ص119)
در بررسي اوليه و کلي مي توان گفت آنچه موجب تمايز شخصيت پردازي حريري از حميدي شده است و آن را بر شخصيت پردازي در مقامات حميدي برتري مي بخشد ، اين است که شخصيتهاي اصلي مقامات حريري داراي هويت مشخصي هستند و خواننده ، آنان را با اسم و خصوصيات ويژه مي شناسد ؛به گونه اي که اگر در حادثه اي نيز نامي از آنها به ميان نيايد ، شناسايي آنها با توجه به ويژگيهايشان کار مشکلي نخواهد بود ؛ زيرا دو شخصيت اصلي مقامات حريري از نخستين مقامه تا آخرين آنها ثابت است و تغييري نمي کند . بنابراين ، خواننده در مقامه هاي بعدي به کوشش دوباره براي شناسايي شخصيتها نياز ندارد ، بلکه بر شناختن از آنها افزوده مي شود و انتظار وي از شخصيتها ارائه رفتاري معقول و متناسب با شناختي است که از آنها دارد .
پی نوشت ها :
*استاديار دانشگاه شهيد چمران اهواز
**کارشناس ارشد زبان و ادب عربي 1- ترجمه : قاضي چنان خنديد که کلاه او از سرش افتاد و سکون وي بر هم خورد ؛ چون به خود آمد ، استغفار کرد و گفت ...»
2-با دوستاني کاملاًمتحد که شير دوستي نوشيده و همچون دنده هاي شانه يکدست بودند و آرزويشان يکي بود ، همنشين شدم .
3- احساسم و گناهم مرا گفت که آن دو ، آن گونه که نشان مي دهند دشمن يکديگر نيستند ، بلکه در مسخره کردن ديگران متبحرند .
4-نامم زيد و محل تولدم فيد است . ديروز به همراه قبيله عبس به اين شهر آمدم
5-وي را سوگند داديم که باز گردد و به او وعده ء عطاي فراوان داديم .
6-پيرمردي با دو تکه لباس ژنده بر تن و چشم فرو هشته آمد در حالي که کيسه اي زير بغل داشت و پيرزني چون غول ماده را به دنبال خود مي کشاند . سپس ايستاد و آرام سلام گفت و چون از دعا باز ايستاد دست به کيسه خود چرخاند .
7- قبيله غسان ، خاندان من و سروج محل تولدم است . خانوده ام بسان خورشيد پرفروغ است و پرتعداد . منزلم همچون بهشت پاک و پرارزش است .
نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني
دانشگاه شهيد باهنر کرمان
دوره ي جديد ، شماره ي 21(پياپي18)بهار 86
پايگاه نور ش 30
ادامه دارد...