بحثي دربارة بلاغت در قرن هشتم هجري
چکيده
مؤلف محترم معتقد است که سکاکي با اثر «مفتاح العلوم» و خطيب قزويني با «تلخيص المفتاح» و تفتازاني با شرح تلخيص المفتاح به نام «مطوّل» در زمينة علوم بلاغي، گام هايي مؤثر برداشته اند و اين آثار، پيوسته مورد توجه محققان و انديشمندان بوده است.
واژه هاي کليدي:
علم معاني، بيان، بديع، امهات کتب بلاغت فارسي.
معمولاً ادبا به سه فن معاني، بيان و بديع، علوم بلاغي گويند.
در علم معاني، از اسرار ترکيب جمله، از نقشي که کلمات در جمله هاي مختلف دارند، از تقدم ها و تأخرها، و از اين که در چه جا بايد کلام مؤکد آيد و در چه مورد بدون تاکيد و در چه جا به اختصار و در کجا مطنب، بحث مي کند.
در علم بيان از تشبيه، مجاز، استعاره و کنايه، بحث مي شود.
و در علم بديع از آرايه هاي لفظي و معنوي، بحث مي شود و بنا به قول معروف: «علم يُبحثَ فيه عن وجوه تحسين الکلام».
علوم بلاغي در زبان عربي، براي شناسايي اعجاز قرآن به وجود آمده و در زبان فارسي براي شناخت نظم و نثر فصحاء و بلغاء.
در باب اهميت علوم بلاغي، زمخشري متوفي به سال 538 هجري در مقدمة تفسيرش به نام «کشّاف» گفته است:
متکلم اگر در علم کلام متبحر شود و مورخ، مسائل تاريخي را خوب بداند و عالم نحو مسائل نحوي را به خوبي فرا گرفته باشد. «لايغوص علي شيء من تلک الحقائق الّا رجلٌ قد بَرَحَ في علمين مختصين بالقرآن و هما علم المعاني و البيان» (ر.ک: کشاف16/1).
و خلاصه اين که در تفسير از راه علوم بلاغي، اسرار قرآني و نکات آن، بهتر شناخته مي شود و اعجاز آن بهتر درک مي شود.
چون نخستين کتاب بلاغت فارسي، در قرن پنجم هجري نوشته شده و بلاغت فارسي با توجه به بلاغت عربي تدوين شده و بر بلاغت عربي تکيه دارد، بنابراين دانستن مقدماتي در باب پيدايش بلاغت عربي و تدوين آن، ضرورت دارد. پيش از تدوين اُمّهات کتب بلاغت فارسي؛ يعني سه کتاب: «ترجمان البلاغه» رادوياني در قرن پنجم هجري و کتاب «حدائق السحر في دقائق الشعر» رشيد وطواط در قرن ششم هجري و کتاب «اَلمُعجم في مَعايير اشعارِ العجم» شمس قيس رازي در قرن هفتم هجري، کتاب هايي به زبان عربي نوشته شده است.
نخستين کتابي که در زبان عربي، مستقلاً در بلاغت نوشته شده، کتاب «البديع» تصنيف عبدالله بن معتز مقتول به سال 296 هجري است که کتاب مزبور را در 274 هجري، تصنيف کرد، ولي کلمة «بديع» در نظر او، آن چيزي نيست که علماي متأخر بلاغت شناخته اند، بلکه در نظر او بديع، اصطلاح عامي است که شامل فنوني از علم بيان، هم چون استعاره، تشبيه و کنايه هم مي شود و فنوني از علم معاني هم چون التفات را نيز شامل مي شود .(1)
هم چنان که کلمة «مجاز» در نظر ابوعبيده معمربن مثني متوفي به سال 211 هجري در کتاب «مجاز القرآن»، مجاز قسيم الحقيقه، نيست بلکه در نظر او، مجاز؛ چيزي است که ما را به درک الفاظ قرآني راهنمايي مي کند و در واقع، معناي کلمات را براي ما باز مي گويد.
در قرن سوم و چهارم هجري، پيش از تدوين کتب بلاغت فارسي، يک سلسله کتب هم چون: معاني القرآن فرّاء [م. 207 هـ] و مجازالقرآن ابوعبيده معمربن مثني [م. 213 هـ] و صحيفه بشيربن معتمر [م. 213 هـ] و البيان و التبيين جاحظ [م. 255 هـ] و قواعدالشعر احمدبن يحيي ملقب به ثعلب [م. 291 هـ] و الکامل مبرد [م. 285 هـ] نوشته شده و اينان در لابلاي کتب خود از مسائل بلاغي بحث کرده اند، ليکن اين کتاب ها را نمي توان کتب مستقل بلاغي شمرد.
در قرن چهارم و پنجم هجري، يک سلسله کتب و رسالات در باب اعجاز قرآن نوشته شده که هدف نويسندگان آن کتب، اثبات اعجاز قرآن بوده ولي در ضمن آن به مسائل بلاغي هم پرداخته اند؛ هم چون «النُکَت في اعجازِ القرآن» تأليف ابوالحسن علي بن عيسي الرُمّاني [م. 286 هـ] و ديگري «بيان اعجاز القرآن» مي باشد که خطّابي [م. 288 هـ] نوشته است.
رساله ديگر «الرساله الشافيه في الإعجاز» است نوشتة عبدالقاهر جرجاني [م. 472 هـ] ابوبکر محمدبن الطيب الباقلاني [م. 403 هـ]، نيز؛ در کتاب «اعجازالقرآن» خود که براي رفع شبهات و اشکالات طاعنان در قرآن نوشت، برخي از فنون بديعي را نيز در آن کتاب بازگفت، تا امکان بازگو کردن اعجاز قرآن، ميسر باشد.
دو کتاب «فن الشعر» و «الخطابه» ارسطو هم که در قرون سوم هجري، از سرياني به عربي ترجمه شده بود، در تدوين بلاغت عربي [= بلاغت اسلامي] و تکوين آن، تأثير به سزايي داشته است.
بلاغت نويسان فارسي، از کتاب «عيارالشعر» ابن طباطبا علوي [م. 322 هـ] بسيار بهره جسته اند.(2)
تا اواخر قرن پنجم هجري در بلاغت فارسي کتابي نوشته نشده و اصطلاح خاصي، براي بلاغت وضع نگرديده است. بلاغت فارسي با کتاب «ترجمان البلاغه» رادوياني، آغاز مي شود.
رادوياني، در «ترجمان البلاغه» مباحث تشبيه و استعاره و ديگر مباحث نظير آن ها را که بعدها موضوع علم بيان شده و «صنعت التفات» را که از موضوعات علم معاني است، در ميان صنايع آورده و صنعت تجنيس و قلب و مطابقه را که جزء صنايع بديعي است، به صراحت، از مباحث بلاغت شمرده است.
رشيدالدين وطواط، در قرن ششم هجري کتاب «حدائق السحر في دقائق الشعر» را نوشت و با آن که وي، در اين کتاب برخي از مطالب کتاب «ترجمان البلاغه» را اقتباس کرده بود ولي در اين باره، چيزي نگفت و در نام گذاري کتاب هم تسامح کرد؛ زيرا در مقدمة کتاب نوشت که اين کتاب، در محاسن نظم و نثر است، ولي باز هم در ذيل همان مقدمه نوشت که نام کتاب «حدائق السحر في دقائق الشعر» است.
ليکن، تعريفات در کتاب مزبور همه منطقي است يعني جامع است و مانع.
کلمة «بيان» هم، نزد متقدمان نه آن چيزي است که امروزه بدان علم بيان گويند بلکه تداول کلمة «بيان» عام است، زيرا مثلاً جاحظ بصري [م. 255 هـ] کلمه بيان را، 3 فن معاني، بيان و بديع دانسته و عبدالقاهر جرجاني [م. 472 هـ] مفهوم سه کلمه بلاغت، فصاحت و بيان، را نزديک به هم دانسته است.
او يکي از کتاب هاي خود را «اسرارالبلاغه في علم البيان» ناميده، در صورتي که در همين کتاب از مباحث بديعي هم چون: سجع، جناس، تطبيق و حسن تعليل هم بحث کرده است.
مفهوم کلمة «معاني» هم، در نظر عبدالقاهر نه آن چيزي است که بلاغيون، امروزه در کتب خود از آن بحث مي کنند. او در کتاب ديگرش به اسم «دلائل الاعجاز في علم المعاني» از مجاز، استعاره، کنايه، تعريض، استعاره مکنيه، ذم السّجع و تجنيس متکلف، هم بحث کرده است.
سکاکي متوفي به سال 626 هجري، در بخش سوم کتاب «مفتاح العلوم» حد و مرز هر يک از فنون سه گانه را مشخص کرد و در ترتيب و طبقه بندي علوم بلاغي، دقت خاصي مبذول داشت و گفت:
علم بيان از تشبيه، مجاز و استعاره و کنايه بحث مي کند.
در علم معاني هم از اسرار ترکيب جمله و از نقشي که کلمات در جمله هاي مختلف دارند، سخن مي گويد. همو، انواع فنون بديعي را «محسّنات» ناميد.
نام گذاري آرايش هاي لفظي به نام «بديع» از بدرالدين(3؟) بن مالک [م. 686 هـ] است در کتاب «المصباح في علوم المعاني و البيان و البديع».
خطيب قزويني [م. 739 هـ] از بخش سوم کتاب «مفتاح العلوم» سکاکي، تلخيصي تهيه کرد و آن را، «تلخيص المفتاح» ناميد و چون آن تلخيص را، وافي به مقصود نيافت، تلخيص را توضيح داد و آن را «الايضاح» ناميد.
سپس تفتازاني [م. 792 هـ] تلخيص المفتاح قزويني را شرح کرد و آن را، «مطوّل» ناميد. در واقع کتاب مطوّل، نتيجه و ثمرة نهالي است که سکاکي آن را غرس کرده و خطيب قزويني آن نهال را آبياري کرده و سرانجام آن نهال، به وسيله علامه تفتازاني ميوه داده است.
تفتازاني، در اين کتاب تنها به شرح تلخيص المفتاح خطيب قزويني و کتاب مفتاح العلوم سکاکي، اکتفا نکرده بلکه آراء پيشينيان علوم بلاغي و لغت دانان و آراء مبرد، مؤلف کتاب «الکامل في الادب و تاريخه» و زجّاج، نويسنده کتاب «معاني القرآن و اعرابه» و جوهري، مؤلف کتاب «صحاح» و مزروقي، شارحِ ديوان حماسه، اشاره کرده است.
سعدالدين تفتازاني، در ضمن تشريح مطالب به آراء عبدالقاهر جرجاني، امام بلاغت، به زمخشري و امام فخر رازي هم توجه کرده است و چه بسا که آراء آنان را در مسائل بلاغي بر سکاکي و خطيب قزويني ترجيح داده است.
ولي روي هم رفته، در مسائل بلاغي از سکاکي و خطيب قزويني، تبعيت کرده و دنبال رو آنان شده؛ زيرا شارح کتاب «تلخيص المفتاح» خطيب قزويني است.
اصولاً بقاي نام سعدالدين تفتازاني هم به واسطة همين دو شرح «مطوّل» و «مختصر» است که از کتاب «تلخيص المفتاح» کرده، به طوري که هم اکنون با آن که بيش از هفت قرن، از زمان تأليف دو کتاب مزبور مي گذرد، باز هم اين دو کتاب، از اُمّهات کتب درسي علوم بلاغي اسلامي به شمار مي رود و در حوزه هاي علمي، تدريس مي شود و شرق ممالک اسلامي، دو کتاب «مطوّل» و «مختصرالمعاني» علامة تفتازاني را به خوبي مي شناسد.
تفتازاني، ضمن اين که از سکاکي و خطيب قزويني، دفاع کرده، در بسياري از موارد هم، آراء آنان را نادرست دانسته و در مقدمة علم بيان گفته است:
«هذا هوالکلام في شرح مقدمه علم البيان علي ما اخترعه السکاکي و انت خبيرُ بما فيه من الاِضطراب و الاقرب اَن يقال: علم البيان علمٌ يبحث فيه عن التشبيه و المجاز و الکنايه» (ر.ک: مطوّل، چاپ عبدالرحيم، ص246).
گويا تفتازاني، به اين نکته توجه داشته که علوم بلاغي پس از عبدالقاهر جرجاني، متوفي به سال472 هجري و زمخشري [م. 538 هـ] دوران انجماد و پژمردگي را گذرانده و از علوم بلاغي تحليل دقيقي نشده و يک سلسله علوم ديگر هم چون: فلسفه و منطق و کلام و اصول فقه و نحو، وارد مباحث علوم بلاغي شده که هيچ گونه ارتباطي به پرورش ذوق نداشته است.
تفتازاني خود نيز به علت اين که شارح گفته هاي خطيب قزويني بوده، گاه افکار فلسفي و نظرات عقلي و اعتقادات کلامي را در شرح کتاب «تلخيص المفتاح» گنجانده و در صفحه252 مطول، چاپ عبدالرحيم در مبحث تشبيه، بحث کلامي حرکت را بيان کرده و گفته است:
«والحرکهُ عندالمتکلمين حُصولُ الجسم في مکاقٍ بعد حصولِه في مکان آخَر. و عندالحکماء هوالخروج من القوّهِ الي الفعل علي سبيل التدريج».
در نتيجه، مسائل بلاغي که محور اصليش ذوق است و با امور ذوقي سروکار دارد به جمود و خشکي کشانده شده است و به اصطلاح «تحوّل البلاغه الي قواعد جافّه».
تفتازاني، گفتار خطيب قزويني را دربارة فصاحت کلام که بايد از شش عيب خالي باشد و يکي از آن عيوب «تتابع اضافات» است يعني، چند کلمه را پياپي به يکديگر اضافه کنيم؛ مثل شعر ابن بابک:
حَمامّه جَرعي حَومه الجَندل اسجعي
فَاَنتِ بِمَرآي مِن سُعادَ وَ مَسمَعٍ(4)
نپذيرفته و عقيده دارد که چنين گفتاري [که در آن، تتابع اضافات وجود داشته باشد] در سخنان پيامبر اکرم «ص» و آيات قرآني، نيز هست.
تفتازاني در مورد فصاحت، به ذوق، اهميت داده و کلمه و کلامي را که براي ذوق، غريب و نامأنوس باشد، مخل به فصاحت مي داند.
تفتازاني، در بسياري از موارد با خطيب قزويني و سکاکي، اختلاف نظر دارد، بحث از دلالت را که در مقدمه علم بيان به طور مشروح گفته شده، بسيار خسته کننده دانسته و آن را از اختراعات سکاکي شمرده است و بي فايده، و نوشته است:
«والأقربُ اَن يُقالَ عِلمُ البَيانِ عِلمٌ يُبحَثُ فيه عَنِ التّشبيه و المَجاز و الکنايه».(5)
خلاصه اين که در قرن هشتم هجري، بلاغت را با مسائل عقلي و فلسفي و کلامي و نحوي، درهم آميختند و براي بلاغت تقسيمات منطقي و کلامي در نظر گرفتند و مسائل بلاغي را به يک سلسله تقسيمات منطقي و مسائل خشک کشاندند و از مسائل ذوقي و نقدي دور کردند.
براي توضيح اين مقال بايد گفت که:
دوران جاهلي عرب و قرن اول هجري، دوران پيدايش و نشأت علوم بلاغي است و در ميان عوامل مختلف در پيدايش و تکوين علوم بلاغي، سهم قرآن مجيد، بيش از همة عوامل در نشأت و پيدايش علوم بلاغي، مؤثر بوده است.
قرن دوم و سوم، دوران نمو و پيشرفت علوم بلاغي است. البته بايد دانست که در قرن سوم هجري، دو انديشة مختلف و دو مکتب در علوم بلاغي پيدا مي شود:
الف) روش جاحظ و ابن قتيبه و مبرد و ابن معتز که از افکار ملل غيرعرب، چندان آگاهي نداشتند و در نوشته هايشان، از فلسفة يونان و منطق ارسطو، چيزي ديده نمي شود و علوم بلاغي را با مقياس هاي زبان عربي مي سنجيدند و از افکار ملل غيرعرب در بلاغت ناآگاه بودند.
ب) گروهي ديگر بر آن بودند که بايد قواعد بلاغي را نيز از ارسطو و يونان فرا گرفت و در علوم بلاغي هم بايد از منطق و فلسفة ارسطو، بهره برد. اينان از راه ترجمه به علوم بلاغي ملل ديگر، آگاه شده بودند و به قواعد بلاغي ديگر ملل پي برده بودند.
ترجمة کتاب «الخطابه» ارسطو، توسط اسحاق بن حُنين [م. 298 هـ] که داراي سه بخش است، در بلاغت عربي، اثر گذاشت.(6)
بخش نخست «الخطابه» ارسطو، از فن خطابه و هدف و تعريف خطابه و اقسام آن، سخن گفته است.
بخش دوم، از عواطف و حالات انفعالي مستمع و يا به عبارت ديگر از مقتضاي حال مخاطب و گرفتاري که مناسب حال اوست، بحث کرده است.
در بخش سوم، از اسلوب و روشي که خطيب بايد بدان روش سخن بگويد، تا سخنش در قلوب جايگزين شود، بحث کرده و در همين مورد، ارسطو گفته است که گفتار گوينده بايد آشکار و واضح باشد و تعقيد لفظي و معنوي نداشته باشد و کلامش آهنگين باشد .(7)
در همين بخش، ارسطو فصلي را به زيبايي اُسلوب و استيل، اختصاص داده و از ايجاز و اطناب سخن رانده، از سجع و صنعت ازدواج و تساوي طولي اجزاي عبارت و ديگر مطالب مربوط به علوم بلاغي، سخن به ميان آورده و توصيه کرده که در گفتار نبايد به اغراق سخن راند؛ تا شنونده معناي موردنظر را به خوبي درک کند.(8)
در واقع بخش سوم کتاب «الخطابه» ارسطو، همان بحثي است که در عربي، بلاغت ناميده شده و مطالب اين بخش، ويژة زبان خاص و ملت مخصوصي نيست، بلکه انطباق آن با ادب عربي و فارسي و يوناني امکان دارد.
روي اين اصول است که مي گويند: ترجمة کتاب «الخطابه» ارسطو و نيز ترجمة کتاب «فنّ الشعر»(9) ارسطو، توسط ابوبشرمتي بن يونس قُنّائي، در بلاغت عربي، تأثير گذاشته و قُدامه بن جعفر متوفي به سال 337 هجري از اين دو کتاب، آگاهي داشته است و تحت تأثير «فنّ الشعر» و «الخطابه» ارسطو قرار گرفته؛ که گفته است:
شعر صناعتي است و هر صناعت دو طرف دارد: جَودت و خوبي در يک طرف و ردائت و پستي در طرف ديگر... .
و نيز قُدامه بن جعفر با توجه به منطق ارسطو و استفاده از جنس و فصل و حدّ، موضوعات را مورد بحث قرار داده و در تعريف شعر، مثلاً گفته است:
«انّه قولٌ موزون مقفّيً يدّل علي معنيً».
که قول، جنس است و موزون، فصلي است که کلام غيرموزون را، جدا مي کند و «مقفي» نيز؛ فصلي است که کلام موزون غيرمقفي را جدا مي کند و عبارت «يَدُّل علي معني» هم؛ فصلي است که گفتار موزون مقفي، را که بر معنايي دلالت نکند، جدا مي سازد.(10)
خلاصه اين که در قرن سوم هجري دو انديشه ي خاص در علوم بلاغي به وجود آمد:
گروهي علوم بلاغي را با مقاييس زبان عربي سنجيدند و عده اي هم خواستند از افکار دانشمندان غيرعرب، آگاه شوند و معتقد بودند که با توجه به بلاغت يونان باستان، بايد قواعد بلاغي را از ارسطو فرا گرفت.
قرن پنجم هجري، دوران شکوفايي علوم بلاغي است؛ زيرا در اين قرن، عبدالقاهر جرجاني، امام بلاغت، با نوشتن دو کتاب «دلائل الاعجاز في علم المعاني» و «اسرارالبلاغه في علم البيان» به پيشرفت و نموّ و شکوفا شدن اين دانش کمک کرد.
پيش از عبدالقاهر، علوم بلاغي با ديگر علوم تدوين مي شد، ليکن عبدالقاهر، علوم بلاغي را جدا کرد و مستقلاً از آن، بحث کرد.
زمخشري، متوفي به سال 538 هجري نيز، به شکوفايي علوم بلاغي کمک کرد و با نوشتن تفسير کشّاف، اعجاز قرآن را از راه بلاغت آن، ثابت کرد.
ليکن بلاغيون و بلاغت داناني که پس از عبدالقاهر و زمخشري در قرن هفتم و هشتم هجري ظهور کردند و در علوم بلاغي کتاب نوشتند، گفته هاي پيشينيان را، خلاصه کردند و تلخيص. کتاب هايي نوشتند که به شرح نياز داشت و گاه؛ شرح از اصل دشوارتر و نيازمند حاشيه.
امام فخر رازي، سکاکي، خطيب قزويني، سعدالدين تفتازاني، سُبکي، سيد شريف جرجاني، ابن عربشاه اسفرايني و شيخ محمود سوقي مصري و ديگران فقط به شرح و تلخيص و شرح تلخيص پرداختند.
اينان، براي مسائل بلاغي، تقسيمات منطقي در نظر گرفتند و مسايل بلاغي را به يک سلسله تقسيمات منطقي کشاندند و از مسائل ذوقي، دور کردند.
ولي اين سخن نيز؛ گفتني است که در قرن هشتم هجري، دو کتاب «تلخيص المفتاح» و «الايضاح» خطيب قزويني، منشأ يک جنبش خاصي در مسائل بلاغي شد که نتيجة آن، نوشتن ده ها شرح و تقرير بر کتاب هاي وي گرديد و اثر شگرفي در مسائل بلاغي به وجود آمد و سيطرة اين دو کتاب در حوزه هاي درسي علوم بلاغي تا زمان درازي به خوبي مشهود بود، به طوري که قلقشندي، متوفي به سال 821 هجري گفته است:
بيشتر تکيه مردم زمان ما در علوم بلاغي، بر کتاب «تلخيص المفتاح» قاضي جلال الدين قزويني، متوفي به سال 739 هجري است(11) و همو نيز گفته است:
«مشهورترين کتب بلاغي در ديار مصر، «تلخيص المفتاح» قاضي جلال الدين قزويني است که بر آن، شروح فراواني هم نوشته شده است» .(12)
پی نوشت ها :
*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه فردوسي مشهد
1- و حال آن كه، علم بديع، در نظر متأخران يعني: محسنات لفظي و معنوي كلام. «علم يبحث فيه عن وجوه تحسين الكلام».
2- ر.ك: ص 11 عيارالشعر و صص 30 و 42 ترجمان البلاغه رادوياني و ص 345 المعجم في معايير اشعار العجم و ص 76 عيار الشعر كه بحث ابن طباطبا، تقريباً زمينه فكري ديگر بلاغيون را فراهم كرده است.
3- بدرالدين بن مالك فرزند ابن مالك، ناظم الفيه منظوم در نحو است.
4- يعني: اي كبوتر ماده اي كه در زمين پر ريگ و سنگ هستي، صدا درآر و آواز بخوان. زيرا تو در ديدگاه و محل شنيدن معشوق من[= سُعاد] هستي.
5- ر.ك: مطول، چاپ عبدالرحيم،ص 246.
6- در صفحه 349 الفهرست تأليف ابن نديم چنين نوشته شده است: [... و قيل انّ اسحاق نقله الي العربي... .
7- رك: الخطابه، ترجمه عربي قديم، منسوب به اسحاق بن حنين، تحقيق و تعليق از: دكتر عبدالرحمن بدوي،مصر 1959 م. ص185.
8- رك: الخطابه، ص200.
9- كتاب «فن الشعر» و يا كتاب «ارسطو طاليس في الشعر» و يا كتاب «صنعه الشعر لأرسطو» را ابوبشر متي يونس فناني، از سرياني به عربي ترجمه كرد و بعدها فارابي و ابوعلي سينا و ابوعلي سينا و ابن رشد، هر يك از ديدگاه هاي مختلف كتاب را ملخص كردند.
10- رك: قدامه بن جعفر، نقد الشعر،تصحيح: س. 1. بونيلياكر، ليدن، صص 2و3.
11- رك: ابوالعباس احمد بن علي القلقشندي. صبح الأعشي في صناعه الانشاء،وزاره الثقاد و الارشاد القومي، الموسسه المصريه العامه 1383 ه. 1963 م. ج 1.ص185.
12- رك: مأخذ پيشين. ج1. ص469.