فرهنگ عاميانه در شعر ناصرخسرو (2)
در فرآيند توجه ناصر به فرهنگ عاميانه و دور مانده از هنجارها و قواعد رسمي زبان و ادب که شاعران همکار او در دربار آن ها را به کار مي بردند، نبايد از نظر دور داشت که براي او هر امکان فکري يا زباني در دسترس، نقش ابزاري را داشته که مي توانسته در تبيين انديشه هاي والا و تبديل آن برداشت هاي فکري و فلسفي عالمانه به باورهاي مردم پسند و همه فهم، ايفاي نقش نمايند.
مروري گذرا بر ديوان ناصرخسرو، فراواني نام ها و تصويرها و تعبيرات حيوانات و جانوران گوناگون را به ما نشان مي دهد. در سراسر ديوان او نام هاي بيش از هفتاد حيوان و پرنده و حشره گوناگون به شکل فارسي يا تلفظ عربي آن (گاو/ بقره) يا حتي تلفظ کهن آن (خره= خروس) آمده است.
اين فراواني معني دار که بسامد سبکي دقيقي را ـ که گوياي زندگي ناصرخسرو در ميان توده مردم و سخن گفتن با زبان و اصطلاحات خود آنان است، نشان مي دهد ـ در حقيقت بازگوکننده نوع عناصري است که در ذهن و زبان يک شاعر ديني و اهل فکر و فلسفه جاي گرفته است والا هيچ سنخيت و هم جنسي و ارتباط مستقيم ميان تصويرها و تعبيرهاي هميشه مکرر ديوان او که از نام و رفتار اين هفتاد حيوان اهلي و وحشي برخاسته است، با مفاهيم فکري و فلسفي انديشه او وجود ندارد.
شيوه و شگرد ناصر از نام بردن از اين حيوانات و به دنبال آن نشان دادن خوي بد و پليدي يا صفات نيک آن ها ـ در سراسر ديوان البته يکسان نيست.
او گاهي براي هشدار دادن به مردم جهت دوري گزيدن از دنيا، صفات منفي برخي حيوانات ـ آن چنان که در احاديث و آموزه هاي ديني نيز آمده است ـ ياد مي کند:
هيچ نترسي که تو را اين نهنگ
ناگه يک روز کشد در دهان
(ص13)
نهنگي بدخوي است اين، زو حذر کن
که بس پرخشم و بي رحم است و ناهار
(ص19)
(با توجه به اين که مردم خراسان نهنگ را نديده بودند، جنبه هشدار و هراس در چنين تصويرهايي قوي تر است).
گاهي نيز، صفات منفي درون انسان را با حيواني منطبق دانسته و مضمون پردازي مي کند:
از حرص به وقت چاشت چون کرکس
در چاچ و به وقت شام در شامي
(ص37)
ماري است گزنده طبع که ماران
زين مار برند اي رفيق ماوي
(ص30)
آز تو نهنگ است همانا که نپرسد
از گرسنگي خود ز حلالي و حرامي
(ص42)
(مشاهده مي شود در نکوهش آز و طمع (يک مضمون) از کرکس و مار و نهنگ ياد کرده است که اين تنوع نيز بر تأثير و تازگي سخن نزد شنونده مي افزايد و بازگوکننده جولان ذهني شاعر در تصويرجويي و تصويرسازي است).
يا اين بيت که يادآور حديث معروف: الدّنيا جيفهٌ و طُلّابها کِلاب است:
اي پسر مشغول اين دنياست خلق
چون به مردار است مشغولي کلاب
(ص410)
در مواردي ناصر رقيب ديني و مخالف باورهاي خود را حيوان مي نامد:
قول رسول حق چو درختي است بارور
برگش تو را که گاو تويي و ثمر مرا
چون برگ خوار گشتي اگر گاو نيستي
انصاف ده مگوي جفا و مخور مرا
(ص12)
پي يارِ بد، نماز مکن
که بخفته است مار در محراب
(ص29)
و گاهي اوقات براي سرزنش کردن و نهيب زدن بر ديگران از تصويرهاي مبتني بر نام و رفتار حيوانات استفاده مي کند که گمان مي رود اين اقدام به همراه ديگر مواردي که در بالا ذکر آن رفت در بلخي بودن شاعر و رکيک حرف زدن مردم اين ناحيه ريشه داشته باشد(3):
همانا چنين مانده زين پست از آني
که در انده اسپ رهوار و زيني
چو استر سزاوار پالان و قيدي
اگر از پي استر و زين حزيني
(ص51)
گاهي هم شاعر براي نصيحت کردن طرف مقابل که همان پور يا پسر است ـ به مقايسه صفات جانوران و برخي مردم مي پردازد تا تبادر مطلب به ذهن آسان تر باشد:
گرت هوش است و دل ز پير پدر
سخني خوب گوش دار اي پور
عالمي ديگر است مردم را
سخت نيکو ز جاهلان مستور
اندرو بر مثال جانوران
مردمانند ز اهل علم نفور
غرض ايزد اين حکيمانند
وين فرومايگان خس اند و قشور
دزد مردان به سان موشانند
وين سبکسار مردمان چو طيور
غمر مردان چو ماهي اند خموش
ژاژ خايان خلق چون عصفور
حکمت و علم بر محال و دروغ
فضل دارد چو بر حنوط، بخور
(ص77)
رويکرد برخي شاعران و نويسندگان به تصويرسازي و قصه و داستان پردازي از زندگي و رفتار و صفات جانوران در ادب فارسي البته، بي سابقه نيست و در چند دهه پس از زندگي ناصرخسرو، يکي از شاهکارهاي بزرگ نثر فارسي ـ کليله و دمنه ـ که با انشاي نصرالله منشي به دفتر فني گزارش مي شود، مبتني بر همين ويژگي هاست اما از آن جا که «اقدام به نقل اين قصه ها در عبارات مصنوع متکلف... صورت قصه را در اين آثار از حد ادراک عامه، خارج ساخته است و بدين سبب در اين آثار متکلف و مصنوع در عين آن که عوام از فوايد و لطايف و اسرار قصه محروم مي مانند، خواص هم جز همان صنعت انشاء، حاصل عمده اي عايد نمي يابند» (زرين کوب، 1375، ص108).
اما در شعر ناصرخسرو چنين نيست طبعاً اگر او يک شاعر درباري باقي مي ماند که مسير زندگي روزانه اش از خانه تا دربار امتدادي بيشتر نداشت، هيچ گاه انواع و اقسام حيوانات را به اين شکل و تعداد ـ مگر نوع خانگي و اهلي آنها را ـ به چشم نمي ديد تا در ذهن از آن ها مضمون بپردازد، مسير سياحت او در سرزمين هاي گوناگون و اقامتش در دشت ها و کوه ها و سرانجام در ده يمگان موجب شده، تصويرها و مضمون هاي مبتني بر رفتار و صفات بيش از هفتاد جانور اهلي و وحشي و بري و بحري در شعر او، به دور از هرگونه تکلف و تصنع راه پيدا کند و اگر کساني چون نصرالله منشي به جنبه هاي داستاني و شيخ فريدالدين عطار به جنبه هاي تمثيلي و عرفاني جانوران نگاه کرده اند مي توان گفت ناصرخسرو از زاويه فکر و فلسفه و اخلاق به کار برد جانوران در شعر خود نگريسته است.
***
يک جنبه ديگر از رويکرد شعر و شخصيت ناصرخسرو به فرهنگ و رفتار عوام، جايگاهي است که تمثيلات و تعبيرات و مضمون هاي مرتبط با زندگي کشاورزي (روستايي) در شعر او دارد. در مورد شاعران ديگر جز او، نگاه به طبيعت بيرون از شعر، از باغ و چمن و داغگاه و بساط عيش و نوش فراتر نمي رود اما در شعر ناصر که از مردم دوري گزيده و هم چون شاعر مذهبي ديگر ادب فارسي در قرن هشتم (ابن يمين فريومدي) «از تجربه زندگي و از تزلزل روزگار، درس حزم و بدبيني آموخته است. مردم گريزي او از همين حزم و بدبيني او ناشي است» (زرين کوب، 1370، ص274) و بي ترديد علت روي گرداني ناصرخسرو به عنوان يک شاعر شيعه مذهبي (اسماعيلي) از دربار (جدا از فضاي تعصب آلود قرن پنجم) همان است که اين شاعر شيعه اهل فريومد بر زبان رانده است:
اگر دو گاو به دست آوري و مزرعه اي
يکي امير و يکي را وزير نام کني
به نان خشک حلالي کزو شود حاصل
قناعت از شکرين لقمه حرام کني
وگر کفاف و معاشت نمي شود حاصل
روي و شام شبي از جهود وام کني
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندي و بر چون خودي سلام کني(4)
تأثيرپذيري شاعر از محيط هاي غيرشهري (روستا و کشتزارها و مزرعه ها) چنان است که ذهن او تعابير و تصاوير مرتبط با آن ها را به عنوان تمثيل يا مشبه به يا کنايه استفاده کرده است.
نهال شومي (ص108)، تخم دروغ (ص108)، سخن گندمين (ص119)، بيشه دين (ص130)، نهال خدا= مردم (ص170)، نهال تن (ص205)، شاخ جهل (ص324).
کشت مند توست عمر و تو به غفلت برزگر
هر چه کشتي بي گمان امروز، فردا بدروي
گندمت بايد شدن تا در خور مردم شوي
کي خورد جز خر تو را تا تو به سردي چون جوي
(ص346)
تو کشت مند جهاني ز داس مرگ بترس
کنون که زرد شدستي چو گندم مي بخسي
(ص363)
برزگري کن در اين زمين و مترس ايچ
از شغب و گفتگوي و غلغل خصمان
(ص449)
در کشاورز دين پيغمبر
اين فرومايگان خس و خارند
(ص473)
در شعر ناصرخسرو نام بيش از 50 گونه گل و گياه و درخت و ميوه آمده است که در کمتر متن و ديوان شعر در ادب فارسي چنين گسترده اي را سراغ داريم. اين کاربرد فراوان و بي نظير که يادگار گشت و گذار شاعر در فضاي سرسبز باغ و مزرعه و کشتزارهاي بيرون شهرها، به هنگام سفر هفت ساله يا در روزهاي آوارگي و تنهايي و اقامت در دره يمگان مي باشد، شکل خاصي از تعبيرات عاميانه و مردم پسند را در شعر او نشان مي دهد. به عبارت ديگر ناصر با حضور به موقع و معني دار خويش در ميان توده مردم ـ که غالباً زندگي کشاورزي و روستايي دارند ـ کوشش متعهدانه خود را در باب ترويج آيين مطلوب و پسنديده خويش فرو نمي گذارد.
اين رويکرد به گياه و درخت البته پيشينه هاي ذهني خاصي در نزد شاعر داشته است که حضور در ميان مردم و توده دهقان و کشاورز به آن نمود و عينيت بخشيده است.
از يک سوي او ديدگاه فلسفي مواليد ثلاث را در ذهن داشته است که از موجودات سه گانه يکي هم نبات است که در سير تکاملي خود به انسان مي رسد:
زندگان هر سه، سه خط ايزدند
مردمش انجام و آغاز نبات
(ص324)
در عالم انساني مردم چو نبات است
اين ها چو رياحين اند آن ها چو گياهند
(ص246)
تا آن جا که:
خلق همه يکسر نهال خداي اند
هيچ نه بر کن تو زين نهال و نه بشکن
(ص170)
ديگر اين که نگاه ناصر به دنيا، برداشتي از آموزه ديني «الدنيا مزرعهُ الاخره» است و از اين زاويه نيز، بيان سرشار از تعبيرات کشاورزي او موجه و بايسته به نظر مي رسد:
جهان زمين و سخن تخم و جانت دهقان ست
به کشت بايد مشغول بود دهقان را
چرا کنون که بهار است جهد نکني
که تا يکي به کف آري مگر زمستان را
من اين سخن که بگفتم تو را نکو مثل است
مثل بسنده بود هوشيار مردان را
(ص118)
کار تو کشت و تخم او سخن است
بدروي بر چو دردمندت صور
(ص77)
از سوي ديگر براي نشان دادن کارهايي که موافق يا مخالف شيوه پسنديده خرد و انديشه انسان است، از تعبيراتي بايد استفاده کند که با فهم شنونده چندان ناسازگاري نداشته باشد (مانند اين که تخم در شورستان افکندن شرط خرد نيست و خرد، خرما را بر چنار ترجيح مي دهد):
نيکي بگزين و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پينو
کز خاک دو تخم مي پديد آرد
اين خوش خرما و آن ترش ليمو
(ص163)
تخم دادي مرا که کشت کنم
نفگنم تخم تو به شورستان
(ص242)
فضل بايدش و خرد بار که خرما بن
گرنه بار آوردي يار چنار استي
(ص316)
هر دو برگ و بر اصل درختند وليک
بر، سزاي بشر و برگ سزاي بقر است
(ص316)
تشبيه کردن دين و وابسته هاي آن به باغ و بستان و ثمر و شجر نيز از همين زاويه قابل بررسي است که نگاه مردم به آن ها ملموس و محسوس تر باشد:
ايزد يکي درخت برآورد بس شريف
از بهر خير و منفعت خلق در عرب
خارش همه شجاعت و شاخش همه سخا
رسته به آب حکمت و حکمت بر او رطب
(ص208)
دانش ثمر درخت دين است
بر شو به درخت مصطفايي
تا ميوه جانفزاي يابي
در سايه برگ مرتضايي
زان ميوه شوي قوي و باقي
گر بر ره جستن بقايي
(ص262)
بستان خداي است چنان دان که شريعت
پر غلّه و پر کشته درختان فراوان
بسيار در اين بستان هرگونه درخت است
هم کشته رحمان و هم از کشته شيطان
اي ره گذري مرد گرت رغبت باشد
در نعمت و در ميوه اين نادره بستان
دهقانش يکي فاضل و معروف بزرگ است
در باغ مشو جز که به دستوري دهقان
گر ميوه ت بايد به سوي سيو و بهي شو
منگر سوي بي ميوه و پرخار مغيلان
چون نخل بلند است سپيدار وليکن
بسيار فزون دارد دربار بر اين آن
هر چند ستمکار بسيار شده استند
فرزند رسول است بر اين باغ نگهبان
گرچه نبود ميوه خوش بي پشه و کرم
دهقان ندهد باغ به پشه نه به کرمان
(ص482)
شايد به اعتبار نگاه خاص عوام به دين و عبادت و پارسايي که آرزوي رسيدن به بهشت و بهره مندي از نعمت ها و ميوه هاي آن باغ برين را در ذهن مي پرورانند، شاعر نيز مجبور به ياد کردن از ميوه ها و نعمت ها بوده است:
آچار خداي است مزه و بوي خوش و رنگ
با سيب و ترنج آمد و گوز و بهي و نار
(ص377)
هر چند آن جا که پاي عوام زدگي و مردم فريبي در ميان باشد به نقد اين شيوه مي پردازد:
بر سر منبر سخن گويند مر او باش را
از بهشت و خوردني حيران همي زين سان کنند
(ص151)
گاهي اوقات هم هوس تغزّل و بهارستايي دارد که با بهانه دادن و پند گفتن به توصيف گل ها و گياهان مي پردازد، مانند آغاز قصيده هاي 169 و 200 (ص353 و ص421) که نام گل هاي بهاري را به دنبال هم آورده است.
اين شاعر سخت کوش که همه رنج و سختي ها را براي رسيدن به هدف عالي خويش که همان تبليغ دين و آيين تشيع اسماعيلي است، تحمل مي کند، تنها انتظارش از عامه مردم، گوش دادن به نصيحت هاي دلسوزانه اوست. او به گونه اي در خويش احساس تعهد مي کند، در مقابل دانايي و توانايي خود، خود را مسئول مي داند که از رنج کشيدن و دعوت کردن به دين، راضي و خرسند است و در اين راه، پيامبري را مي ماند که نمي تواند، انديشه ترک دعوت و رها کردن امت را به خود راه دهد.
درست به همين دليل است که کمتر قصيده اي را از او مي توان يافت که بيشترين ابيات آن با خود نصيحت و پند و اندرز نداشته باشد و شايد به همين دليل است که ديوان ناصرخسرو در روزگاران شغب و غوغاي شاعران ستايشگر و اميران جاه طلب و حکيمان و خردمندان مرعوب قدرت و سياست، چندان مورد اعتنا و توجه واقع نگرديده است و به دليل همين پند و اندرزها، شعر او را شعر تعليمي ناميده اند (فرشيد ورد، 1363، ص72) شعري که به سبب اعتقاد قوي شاعر از تعصب خالي نيست، يک تعصب پررنگ که در همان زمان نوع سُنّي آن از سوي خواجه نظام الملک اعمال مي شد (غلامحسين يوسفي، 1376، ص121).
نوع نصيحت ها به گونه اي است که مثلاً پدري نشسته و فرزند خود را نصيحت مي کند، شايد اگر متن قصايد پندآميز ناصرخسرو را به نثر برگردانيم و ملاحظات زباني و ادبي در آن رعايت شود، اين نصيحت ها و سفارش ها، کتاب اخلاقي و پندآموز قابوس نامه عنصرالمعالي را به ياد آورد. با اين تفاوت که در قابوس نامه، نوعي روحيه اشراف گرايي، تسامح و مدارا با فرزند و چشم پوشي از بزه و گناه او مورد توجه و تأکيد است، اما ناصرخسرو هيچ گاه از مردم و آئين خويش دست برنمي دارد و در برابر مسايل و مشکلات پيش آمده، اندک نرمي و مدارا را از خود نشان نمي دهد و به سوگندي که در مصر در آموختن اسرار و رموز طريقت خورده، وفادار مي ماند(5).
اي کاش تعصبات مذهبي از سوي فرقه هاي گوناگون اهل سنت و شيعيان، آن قدر تند و پررنگ نبود که نتوان صداي رساي نصيحت و سفارش اين پير خردمند دنيا ديده را که از دره يمگان، پژواک بلندي براي همه تاريخ و ادبيات ايران با خود داشته، در قرن هاي ديگر ناشنيده گرفت. يا اي کاش او با اندکي آزادي، آزادگي و تسامح و مداراي بيشتر ـ که خاص قوم ايراني است ـ با دور شدن از تعصب ـ که اين رهاورد را از سفر مصر با خود داشته است ـ مي توانست آزادتر و رهاتر و فارغ از اختلافات جزيي با طرف مقابل به گفتگو بنشيند. اما «گرايش او به آيين فاطميان و شيفتگي و تعصب حدود ناپذيرش در اين مذهب او را بيش از هر عامل، منزوي کرده است» (علي دشتي، 1362، ص77).
در همه اين نصيحت ها ـ که به هر حال با همين شکل و شمايل به دست ما رسيده است ـ او خواننده و شنونده شعر خود را به تأمل و درنگ در چگونگي آغاز و انجام جهان دعوت مي کند و بر تأثير مستقيم هفت فلک (هفت مدبر) در رفتار و کنش هاي انساني، خط ترديد و بطلان مي کشد و مي خواهد که هر کسي با کوشش و تلاش، سرنوشت خود را در دست گرفته و آن را به سامان برساند. اما حرف اصلي او در اين نصايح، بريدن از مذهب اهل سنت ـ که به زعم او و در برخي از فرقه ها برخي آسيب ها و لغزش ها مانند حلال بودن شراب و... راه پيدا کرده است و رسيدن به ساحل امن و آرامش تشيع فاطمي است.
اين همه که خراسان آن روزگاران در پذيرش او و اجابت دعوت مذهبي اش، روي خوش نشان نداد، مشکلي را متوجه شخص مبلغ و نوع دعوت نمي کند، بلکه کنايه اي است از شدت تعصب و رواج جهل و خرافه پرستي و مريدپروري که شاه و امير و فقيه و قاضي و محتسب دچار آن شده اند و هر چند تشخيص او در انتخاب عوام به عنوان مخاطبان اصلي سخنان و دعوتش، درست و بايسته است؛ اما اوضاع به گونه اي که او انتظار آن را ندارد پيش مي رود تا جايي که به رغم اين همه نزديکي به عوام، گاهي اگر به خراسان پيامي مي فرستد، ترجيح مي دهد مخاطب آن پيام، اهل فضل و خرد باشد نه مردم عام و نادان (ص116) زيرا اين عام و نادان به حد آزاردهنده اي به حال خود رها شده اند که شايد يک نشانه آن را بتوان در بسامد و فراواني انواع فسق و فجور و گناه (و به ويژه زنا و لواط) در ميان مردم و بازتاب آن در ميان شعرهاي او دانست. اين گناهان به ويژه آن ها که پاي شهوت راني و ارضاء جسم در آن ها در ميان است، در حقيقت، بازتابي از غلام بارگي و فسادي است که دربار را فرا گرفته است و مگر جامعه و مردم راهي جز اقتدا به بزرگان جامعه خود داشته اند؟ ناصر هم که موفق به کشف و افشاي اين پليدي ها و آلودگي ها مي شود، بيشتر مرهون بيرون زدن از جامعه و شستشوي دل و ديده و به يک نگاه و معرفت تازه رسيدن است که مي تواند در نصيحت کردن به مخاطب صميمي خود ـ که همان تعبير «پسر» را دلسوزانه در موردش به کار مي برد ـ بگويد:
گرد بازار بگرد اينک و احوال ببين
چون تو خود مي نگري من نکنم قصه دراز
علما را که همي علم فروشند ببين
به ربايش چو عقاب و به حريصي چو گراز
هر يک هم چو نهنگي ز بس جهل و طمع
دهن علم فراز و دهن رشوت باز
گرش پنهانک مهمان کني از عامه به شب
طبع ساز و طربي يا بيش و رود نواز
مي جوشيده حلال است سوي صاحب راي
شافعي گويد شطرنج مباح است بباز
صحبت کودکک ساده ز نخ را مالک
نيز کرده است تو را رخصت و داده است جواز
نيم از آن کاين ها بر دين محمد کردند
گر ظفر يابد بر ما نکند ترک طراز
به چپ و راست شده است از ره دين آن که جهان
بر دراعه اش به چپ و راست به زربست طراز
شوم چنگال جو نشپيل خود از مال يتيم
نکشد گرچه ده انگشت بُبرَيش به گاز
خويشتن دار تو کامروز جهان ديوار راست
چند گه منبر و محراب بديشان پرداز
(ص111)
اين چنين قصايد سرشار از انتقادهاي تند و نيش دار مي تواند يک نظيره سخره آميز (پاروديا) از قصايد سراسر مدح و ستايش شاعران درباري قرن پنجم باشد. اين عاميانه سخن گفتن و طرح چنين انتقادهاي بي پرده و رسواگر، تلاشي است از سوي شاعر که جلب توجه را بايد در پي داشته باشد (زرين کوب، 1371، ص167) که البته برانداز کردن وضع نابسامان گوينده چنين سخنان بي پروا، آن توجه را در معرض ابهام و ترديد قرار داده است و شايد آن ها که به خوبي ژرفاي اين نصيحت هاي دلسوزانه را هم درک مي کرده اند، از بيم تعصب و غوغاي ديگران، دم برنمي آوردند.
به هر روي، در حالي که زرق و برق صله ها و لبخند رضايت ممدوح، فضايي و جايي را براي بيان دردها و مشکلات باقي نمي گذاشت، شعر بيرون شده از دربار و به مردم پيوسته ناصر، آينه تمام نماي همه تحولات و رخدادها و فجايع است، چيزي که در همه اين هزار سال پس از مرگ غريبانه او در سال481 ايران براي لحظه اي از آن تحولات و فجايع و نياز به آن افشاگري هاي تند و کوبنده برکنار نبوده است.
پی نوشت ها :
3ـ درباره رکاکت زبان مردم بلخ همان تعبير منسوب به انوري که «شهري است در آکنده به اوباش و رنود» و هم چنين رويکرد بزرگان عرفان اسلام چون سنايي و مولوي به هزل و طنز را مي توان مؤيد معني دانست.
4ـ ديوان ابن يمين، ص528.
5ـ ر.ک. به «دفتر عقل و آيت عشق»، از «دکتر غلامحسين ابراهيمي ديناني»، ج1، ص270.
6ـ براي بررسي ريشه تاريخي اين تسامح ر.ک. «نه شرقي، نه غربي، انساني»، دکتر زرين کوب، ص11.
ابراهيمي ديناني، غلامحسين، دفتر عقل و آيت عشق، تهران، طرح نو، 2 جلد، 1380.
دهخدا، علي اکبر، امثال و حکم، تهران، اميرکبير، 1363.
زرين کوب، عبدالحسين، با کاروان حله، تهران، علمي، 1370.
-----------، از گذشته ادبي ايران، تهران، الهدي، 1375.
-----------، شعر بي دروغ، شعر بي نقاب، تهران، علمي، 1371.
-----------، نه شرقي نه غربي، انساني، تهران، اميرکبير، چاپ سوم، 1378.
دشتي، علي، نقشي از ناصرخسرو، تهران، جاويدان، 1362.
شعار، جعفر، گزيده اشعار ناصرخسرو، تهران، علمي، 1368.
فريومدي، ابن يمين، ديوان اشعار، تصحيح حسينعلي باستان راد، تهران، سنايي، چاپ دوم، 1363.
عبيد زاکاني، خواجه نظام الدين، اخلاق الاشراف، تصحيح و توضيح دکتر علي اصغر حلبي، تهران، اساطير، 1374.
دامادي، سيدمحمد، مضامين مشترک در ادب فارسي، تهران، دانشگاه تهران، 1371.
ناصرخسرو قبادياني، ابومعين، ديوان اشعار، تهران، دانشگاه تهران، 1362.
فرشيدرود، خسرو، درباره ادبيات و نقد ادبي، تهران، اميرکبير، 1363.
نشريه پايگاه نور شماره 19