رحيق (4)

اصولاً اين نکته قابل تأمل است که حافظ صفت عمده پير ـ يعني کسي که راهنماي سالک به سوي حق است و خود نيز واصل ـ همين مي نوشي و سفارش او به مي مي‌داند. يعني اگر پير بتواند شعله عشق حق را در جان مريد بيافکند از باده عشق حق سرمستش سازد، وظيفه خود را در هدايت مريد انجام داده است. لذا نام پير با مي عشق عجين گشته است و پير ميخانه، پير ميکده، پير پيمانه کش، پير مي فروش، پير دردي کش، پير باده فروش، پير گلرنگ همه به مي سفارش مي‌کنند:
دوشنبه، 1 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رحيق (4)

رحيق (4)
رحيق (4)


 

نويسنده:دکتر غلام رضا مدبّر عزيزي*




 

اصولاً اين نکته قابل تأمل است که حافظ صفت عمده پير ـ يعني کسي که راهنماي سالک به سوي حق است و خود نيز واصل ـ همين مي نوشي و سفارش او به مي مي‌داند. يعني اگر پير بتواند شعله عشق حق را در جان مريد بيافکند از باده عشق حق سرمستش سازد، وظيفه خود را در هدايت مريد انجام داده است. لذا نام پير با مي عشق عجين گشته است و پير ميخانه، پير ميکده، پير پيمانه کش، پير مي فروش، پير دردي کش، پير باده فروش، پير گلرنگ همه به مي سفارش مي‌کنند:
 

پير ميخانه

 

پيرميخانه‌چه‌خوش‌گفت ‌به‌دردي‌کش‌خويش
که مگو حال دل سوخته با خامي چند(23)

پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد
واندر آن آينه از حسن تو کرد آگاهم

پير ميفروش

هرگز به يمن عاطفت پير مي فروش
ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم(25)

 

پير ميکده
 


به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات
بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن(26)

 

پير پيمانه کش

پير پيمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهيز کن از صحبت پيمان‌شکنان(27)

پير دردي کش

پير دردي کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش‌عطا‌بخش‌و خطا پوش خدايي دارد(28)

پير باده فروش

من‌اين مرقع‌رنگين چوگل‌بخواهم‌سوخت
که پير باده فروشش به جرعه‌اي نخريد(29)

حتي پير مغان که پير آرماني حافظ و رب النوع پيرهاي اوست، مهم‌ترين مشخصه‌اش همين مي نوشي و تاکيد بر آن است:

به مي‌سجاده رنگين‌کن‌گرت‌پيرمغان‌گويد
که سالک بي‌خبر نبود ز راه‌ و رسم‌منزلها(30)

پير مغان ز توبه ما گر ملول شد
گو باده صاف کن که به عذر ايستاده‌ايم(31)

9ـ عقل که بهترين ناصح ماست نيز به مي سفارش مي‌کند. البته عقل کلي و آخر بين، نه عقل جزئي و آخر بين:

مشورت ‌با عقل کردم‌گفت‌حافظ‌ مي بنوش
ساقيا مي ده به قول مستشار مؤتمن

(غزل390-10)
 

منکران مي


از آن جا که مي و مستي يعني غليان عشق الهي و عشق، هر چند ابتدا ساده مي‌نمايد اما مشکل‌ترين کارهاست و بايد خود را به طوفان بلا سپرد تا از ساحل عشق و وصال يار سردرآوريم، لذا عشق و عشق بازي کار هر کسي نيست و خون دل خوردن مي‌طلبد:

 

گر طمع داري از آن جام مرصّع مي لعل
اي بسا دُر که به نوک مژه‌ات بايد سفت

(غزل81-3)
چون راه عشق سخت و طاقت فرساست، هر کس توان درآمدن در اين راه را ندارد و لذا از درک اسرار مي يعني مستي عشق هم محروم است:

در خانقه نگنجد اسرار عشق بازي
جام مي مغانه هم با مغان توان زد

(غزل154-4)
و چون از درک آن عاجزند انکار آن را مي‌کنند (الانسان عدو بما جهل)
بنابراين افراد خام و جاهل منکر مي هستند:

زاهد خام که انگار مي و جام کند
پخته گردد چو نظر بر مي خام اندازد

(غزل150-4)

فغان که نرگس جمّاش شيخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سرِ حقارت کرد

(غزل131-6)

اما حافظ برخلاف نظر اين منکران مي‌نوشي را يک عيب نمي‌داند:

ما عيب کس به مستي و رندي نمي‌کنيم
لعل بتان خوش است و مي خوشگوار هم

(غزل362-3)
و به منکران توصيه مي‌کند که فرجام توبه از مي پشيماني است:

گل به جوش آمد و از مي نزديمش آبي
لاجرم زآتش حرمان و هوش مي‌جوشيم

(غزل376-5)

من‌که عيب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از مي وقت گل ديوانه باشم گر کنم

(غزل 346-2)

من‌همان ساعت‌که از مي‌خواستم‌شدتوبه کار
گفتم اين شاخ ار دهد باري پشيماني بود

(غزل218-2)
بدين ترتيب حافظ به صراحت اعلام مي‌دارد که او با مي پيمان هميشگي بسته است:‌

تا ز ميخانه مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود

(غزل205-1)
و افتخار مي‌کند که در اين باب سابقه ديرينه دارد:

ما مي به بانگ چنگ نه امروز مي‌کشيم
بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد

(غزل243-10)
و نصيحت گو را از خود کاملاً مأيوس مي‌کند:

ديگر مکن نصيحت حافظ که ره نيافت
گمگشته‌اي که باده نابش بکام رفت

(غزل84)
$مي عامل هدر ندادن عمر
حافظ همچنان که عشق را عامل هدر نرفتن عمر مي‌داند، مي عشق را هم تنها عامل غنيمت شمردن عمر و استفاده حقيقي از آن مي‌داند و عمر بي مي‌نوشي را عمري تباه شده معرفي مي‌کند:

به هرزه بي مي و معشوق عمر مي‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

کام خود آخر عمر از مي و معشوق بگير
حيف اوقات که يکسر به بطالت برود

(غزل 222-4)

بهار ميگذرد دادگسترا درياب
که رفت موسم و حافظ هنوز مي نچشيد

(غزل239-8)

عمر بگذشت به بي‌حاصلي و بوالهوسي
اي پسر جام مِي ام ده که به پير ي برسي

(غزل455-1)

بيا که قصر امل سخت سست بنياد است
بيار باده که بنياد عمر بر باد است

(غزل37-1)

ايام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقي به دور باده گلگون شتاب کن

(غزل395-3)

آخرالامر گل کوزه گران خواهي شد
حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني

(غزل481-2)

صبح است ساقيا قدحي پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

روزي که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن(32)

بيا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به يک پياله مي صاف و صحبت صنمي(33)

 

گلگوني ساقي و مي


از نکات قابل تأمل در بررسي ابيات درباره مي اين نکته نيز قابل طرح است که حافظ گاه گلگوني چهره ساقي را مديون جام مي مي‌داند و آن را انعکاس گلگوني مي معرفي مي‌کند و گاه بر عکس، گلگوني مي را انعکاسي از گلگوني چهره ساقي وانمود مي‌کند مثلاً در ارتباط با اين که گلگوني ساقي از گلگوني مي است:

 

چو آفتاب مي از مشرق پياله برآيد
ز باغ عارض ساقي هزار لاله برآيد

و يا:

چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقي
ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد

و باز در اين باب که گلگوني و ملاحت مي از ساقي است و حافظ به اين خاطر دوستدار مي است که مي نشاني از ساقي دارد، اين بيت را مي‌توان متذکر شد:

آن روز شوق ساغر مي خرمنم بسوخت
کاتش زعکس عارض‌ساقي در آن گرفت

(غزل87-6)
راه رفع اين تضاد ظاهري در اين دو نوع ابيات منوط به التفات به دو نقشي است که ساقي در ذهن حافظ دارد؛ ساقي در شعر حافظ گاه جلوه‌اي و واسطه‌اي و پرتوي از معشوق حقيقي و خداي تعالي است. عاملي که ما را با مي عشق الهي آشنا مي‌کند يعني خود، هدف نيست مي و مستي عشق هدف است، خود نيز به مستي عشق زنده است. در اين گونه ابيات طبعاً گلگوني ساقي از مي خواهد بود، ولي گاهي ساقي در شعر حافظ معشوق حقيقي است و چهره اوست که مستي ايجاد مي‌کند؛ در اين گونه ابيات مي، گلگوني خود را از ساقي خواهد داشت.
 

مي مادّي
 

در پايان اين مقال جاي اين سوال باقي است که آيا تمام ابيات حافظ در اين باب به همان مي عشق معنوي برگشت مي‌کند؟ پاسخ اين است که قطعاً اين طور نيست، ابيات محدودي هم ناظر به همان مي مادي و شراب انگوري است اما اين پاسخ بدين معني نيست که قطعاً نتيجه بگيريم حافظ، که به زعم بسياري از بزرگان مقام ولايت داشته و از اولياء خداست و کمتر کسي به درجه مقام معنوي او رسيده است اهل باده گساري بوده است. حل اين معما بدين صورت است که حافظ از کاربرد مي و مترادفان آن در همان معناي مادي آن‌ها اهدافي داشته است که اهم آن‌ها به اختصار از اين قرار است:

1ـ تمايل او به مشرب ملامتي
 

هر چند حافظ را نمي‌توان صددرصد ملامتي دانست؛ چرا که ملامتي‌گري هم نحوي قيد و بند و تعلق است: اينکه حتماً خوبي‌هاي يک فرد آشکار نشود، حتماً کاري کنم که ديگران بد برداشت کنند و مرا آدم بدي بدانند، حتماً همه مرا ملامت کنند.... در حالي که حافظ رند است و رند بايد از بار تعلق آزاد باشد. رد پايي از خود باقي نگذارد. به علاوه خود حافظ در ابياتي ملامتي‌گري را هم پايه زهد فروشي دانسته و محکوم کرده است:

 

دلا دلالت خيرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش(34)

اما با اين همه ترديدي نيست در اين که گرايش او به ملامتيه بسيار شديد است و از روح با شهامت و بي‌تعلق و وارسته حافظ اين انتظار هم مي‌رود. بنابراين بعضي از آن گونه ابياتي درباره مي، که معنايي کاملاً مادي دارد متاثر از اين روحيه اوست و گاه بدش نمي‌آمده از اين که در همان حال که پاک و وارسته است او را آلوده به حساب آورند.
$مبارزه با اهل ريا
2ـ ابيات زيادي از حافظ که معناي کاملاً مادي از مي و از مستي را حامل است
منظور حافظ مبارزه با اهل ريا و نفاق است. منظورش حلال شمردن و تجويز مي و باده نوشي نيست، بلکه مي را صددرصد حرام و نجس مي‌داند و از قباحت مي استفاده کرده تا اقبح بودن ريا کاري و حرام خوري و کلاه‌برداري را به ذهن شنونده نزديک کرده باشد. منظورش بي‌گناه جلوه دادن مي‌گساران نيست، بلکه هدفش نشان دادن زشتي و روسياهي رياکاران و زهدفروشان و مال وقف خواران است. با اين توضيح که داده شد اگر مراجعه کنيم به اين گونه ابيات حافظ، حالت مقايسه‌اي داشتن اين ابيات کاملاً مشخص است.

باده نوشي که در او روي و ريائي نبود
بهتر از زهد فروشي که درو روي ورياست

(غزل20)

مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر زطاعتي که به روي و ريا کنند(35)

باده با محتسب شهر ننوشي زنهار
بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد

(غزل150)
در اين بيت کاملاً مشهود است که حافظ، با زبان طنز مي‌خواهد مردم را از حقيقتي مطلع کند و آن اين که محتسب که داعيه گرفتن و حد زدن مي خواران دارد خودش بدتر از آن‌ها است؛ شبيه اين بيت ديگر او:

اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است ودرحق‌او کس اين گمان‌ندارد

فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد
که مي حرام ولي بِه ز مال اوقاف است

در بعضي از اين ابيات اين منظور حافظ کاملاً آشکار است؛ بدين ترتيب که به صورت شرطي مطلب را مطرح مي‌کند و مي‌گوييد اگر باده خوريم از فلان کار بهتر است.

چه ‌شود گرمن وتو چند قدح باده خوريم
باده ازخون رزانست نه از خون شماست(36)

اگرشراب خوري جرعه‌اي فشان برخاک
ازآن گناه که‌ نفعي رسد به غير چه باک(37)

که در اين جا مقصود حافظ نشان دادن زشت کاري انسان‌هاي خودپرستي است که در زندگي کوچک‌ترين نفعي براي مردم نداشته‌اند و يک عمر در لاک خويش تنيده و جز به منافع حقيرانه پست خويشي به چيزي ديگر نيانديشيده‌اند.
3ـ تعدادي ديگر از ابيات حافظ در اين زمينه ناظر به نشان دادن رحمت و بزرگواري بيش از حد خداي تعالي است.
در اين ابيات هم نمي‌خواهد قبح شراب خواري را کوچک وانمود کند، بلکه منظورش اين است که رحمت خداي تعالي را بزرگ جلوه دهد. بزرگ جلوه دادن رحمت و آمرزش خداي تعالي به اين است که گناه عظيمي را مطرح کند تا آمرزش خداوند گستره‌اش متجلي گردد.

هاتفي از گوشه ميخانه دوش‌
گفت بخشند گنه مي بنوش

لطف الهي بکند کار خويش
مژده رحمت برساند سروش

اين خرد خام به ميخانه بر
تا مي لعل آوردش خون بجوش

لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه داني خموش

رندي حافظ نه گناهي‌ست صعب
با کرم پادشه عيب پوش

(غزل284)

کمر کوه کم است از کمر مور اينجا
نااميد از در رحمت مشو اي باده پرست

(غزل24)
تعداد زيادي از ابيات حافظ درباره مي، که معنايي کاملاً مادي دارد با اين سه وجه فوق قابل توجيه است، هر چند باز هم خدا اعلم است. ولي به هر حال وظيفه ما اين است که به خود سوءظن داشته باشيم و به ديگران حسن ظن و مخصوصاً از رفتگان مؤمن جز به نيکي ياد نکنيم. اين مقاله را باز هم با ذکر ابيات زيبائي از حافظ درباره مي خاتمه مي‌دهيم، ابياتي که ميکده را جاي درس و دعا معرفي نموده است، ميکده معرفت:

سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق ميکده از درس و دعاي ما بود

نيکي پير مغان بين که چو ما بدمستان
هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود(38)

 

پی نوشت ها :
 

23.همان مدرک، غزل182.
24.همان مدرک، غزل361.
25.همان مدرک، غزل 343.
26.همان مدرک، غزل 393.
27.همان مدرک، غزل 387 .
28.همان مدرک، غزل 123.
29.همان مدرک، غزل 239.
30.همان مدرک، غزل 1.
31.همان مدرک، غزل 364.
32.همان مدرک، غزل 396
33.همان مدرک، غزل 471.
34.همان مدرک، غزل 283.
35.همان مدرک، غزل 196.
36.همان مدرک، غزل 20.
37.همان مدرک، غزل 299.
38.همان مدرک، غزل 203.
 

منابع و مآخذ:
1.انصاري، خواجه عبدا...، مجموعه رسائل فارسي، به تصحيح دکترمحمد سرور ملائي، انتشارات توس
2.بينا، محسن، مقامات معنوي، (ترجمه و تفسير منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري)
3.حافظ، خواجه شمس‌الدين، ديوان اشعار، به اهتمام محمد قزويني و دکترقاسم غني، کتاب فروشي زوّار
4.خرمشاهي، بهاءالدين، حافظ نامه، مجلد اول، غزل8، انتشارات علمي فرهنگي
5.عبادي، قطب‌الدين، صوفي نامه (التصفيه في احوال المتصوفه)، انتشارات محمدعلي علمي
6.عراقي، شيخ فخرالدين، کليات عراقي، به تصحيح سعيد نفيسي، انتشارات کتابخانه سنايي
7.قرآن کريم، سوره مبارکه اعراف
8.کاشاني، عزالدين محمود، مصباح الهدايه، تصحيح جلال الدين همايي
9.مولوي، جلال‌الدين محمد، مثنوي، دفتر اول، به تصحيح نيکلسون، انتشارات اميرکبير
نشريه پايگاه نور شماره 79



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط