پرواز از برج معني (سماع) (3)

چنان که گفته شد، چون کار سماع درويشان بالا گرفت و از زعقات و وجد و دست افشاني و پاي کوبي گذشت؛ چه بسا که يکي يا چند تن از دراويش در حين رقص و از سر بي خودي خرقه يا جامه بر تن پاره کنند، يا از غايت مستي قول قوّال، خرقه از سر برآرند و بر او اندازند؛ که در اين باره نيز صوفيه را آدابي است و دستوراتي که سالک طريق بايد بدان عمل کند تا چه حقيقت سلوک راه يابد.
دوشنبه، 1 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرواز از برج معني (سماع) (3)

 پرواز از برج معني (سماع) (3)
پرواز از برج معني (سماع) (3)


 

نويسنده:دکتر عباس خيرآبادي**




 

خرقه دريدن
 

چنان که گفته شد، چون کار سماع درويشان بالا گرفت و از زعقات و وجد و دست افشاني و پاي کوبي گذشت؛ چه بسا که يکي يا چند تن از دراويش در حين رقص و از سر بي خودي خرقه يا جامه بر تن پاره کنند، يا از غايت مستي قول قوّال، خرقه از سر برآرند و بر او اندازند؛ که در اين باره نيز صوفيه را آدابي است و دستوراتي که سالک طريق بايد بدان عمل کند تا چه حقيقت سلوک راه يابد.
هجويري در «کشف المحجوب» مي نويسد: «اما چون اين مرقعه پوشيد اگر اندر غلبه ي حال و قهر سلطان وقت بدرّد، مسلم و معذور است و چون به اختيار و تميز درّد اندر شرط اين طريقت، بيش وي را مسلم نيست مرقعه داشتن»(32)، و سهروردي در «عوارف المعارف» آورده است که: چون رايح آن نفحات جذبات به لطف مشام جان عاشق رسد... از غايت شعله ي آن وجد، صاحب سماع خواهد که قفس بپردازد تا شهباز جان به مرکز اعلاي خود طيران کند. چون از آن عاجز آيد خرقه پاره کند(33) و ببايد دانست که «بر تخريق خرقه در وقت غلبه ي وجد و حال از عاشق صادق انکار نيست، از بهر آن که آن وجد، کارواني است از مصر حضرت احديّت، بار در بسته با قميص جذب آن بوي پيراهن يوسف، وصل جانان از او مي دمد(34). هجويري علت خرقه دريدن صوفي را در سماع، آن مي بيند که «ايشان را از مقامي به مقام ديگر نقل افتد اندر حال از آن جامه بيرون آيند، شکر وجدان مقام را(35). و اما به اعتقاد او، جامه خرقه کردن در طريقت هيج اصلي ندارد اما اگر مستمع را غلبه پديدار آيد چنان که خطاب از وي برخيزد و بي خبر گردد معذور است(36). اما سهروردي که معمولاً براي هر کدام از مستحسنات صوفيه دنبال ريشه اي در سنت پيامبر مي گردد، براي تمزيق خرقه، حديثي از حضرت رسول (ص) نقل مي کند، که عزالدين کاشاني در «مصباح الهدايه» مي نويسد ارباب حديث، صحت آن را تاييد نکردند.به هر حال حديث از قول انس ابن مالک است که گفت: در نزد حضرت رسول (ص) نشسته بوديم که جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت: يا رسول الله، به درستي که فقراي امت تو به نصف روز قبل از اغنياء به بهشت وارد مي شوند. اين نصف روز در عرف شما پانصد سال است. حضرت رسول (ص) از اين خبر بسيار شاد شد و به حضار فرمود: آيا در بين شما کسي هست که چيزي بخواند! عربي بدوي گفت: بله يا رسول الله، حضرت فرمودند: بخوان. و بدوي شعري بدين مضمون خواند: مار عشق، جگر مرا بگزيد و اين درد را نه طبيبي است نه افسون گري، تنها طبيب افسون گر من، همان معشوق است که دلباخته ي اويم. افسون من و ترياق من هر دو نزد اوست. چون از آواز بدوي، اين اسرار به سمع نياز رسول ـ صلعم ـ رسيد در وجد آمد. حاضران جمله با رسول ـ عللم ـ در وجد آمدند و در حالت وجد ردا از دوش مبارک رسول ـ عللم ـ درافتاد. چون بنشستند. معاويه گفت: ما احسن لعبکم يا رسول الله. رسول ـ علک ـ اين سخن از وي نپسنديد و گفت: مه معاويه، که صاحب کرم و مروت و فتوت نباشد هر که در سماع ذکر دوست در حرکت نيايد، پس رداي رسول به چهارصد پاره کردند و بر حاضران قسمت کردند. بناي تخريق خرقه بر اين حديث است(37).
سهروردي براي انداختن خرقه، يا بخشيدن آن به قوّال نيز از سنت پيامبر، آورده که در آن وقت که کعب زهير ـ رض ـ آن قصيده که در مدح رسول ـ عللم ـ انشا کرده بود، و رسول ـ عللم ـ مي خواند، رسول ـ عللم ـ خرقه ي مبارک خود بدو انداخت(38). و ابوالقاسم قشيري با نقل روايتي از ابراهيم مارستاني دريدن جامه را چندان عمل پسنديده اي نمي شمارد. آن جا که مي گويد: ابراهيم مارستاني را پرسيدند از حرکت به وقت سماع، گفت: شنيده ام که موسي عليه السلام در بني اسراييل قصه مي گفت. يکي برخاست و پيراهن بدريد خداي تعالي وحي فرستاد به موسي عليه السلام که: گو دل بدر براي من نه جامه(39).
به هر حال تمزيق خرقه يا خرقه دريدن و خرقه انداختن هم يکي ديگر از حالات سماع است که به قول عزالدين کاشاني اگر نه از سر غلبه ي حال باشد، اي بسا که آن خرقه مستوجب آتش است و اگر از سر بي خودي و وجد حقيقي باشد بجاست آن را چون پارچه ي تبرک محفوظ دارند، که صوفيان مي داشتند و مي دارند.

خرقه ي اهدايي از آن کيست؟
 

براي تصاحب خرقه اي که انداخته يا دريده شده، در تصوف آييني خاص است، بدين صورت که اگر سماع گري خرقه ي خويش را از سر درآورده و انداخته باشد رسم آن است که آن را به قوّال مي دهند که در حقيقت موجد وجد بوده است و در اين باره نيز جماعت صوفيه به حديثي از قول رسول (ص) تمسک مي جويند که فرموده است: من قتل قتيلاً فهو سَلَبه. و چون واجد در حقيقت، مقتول تيغ قول قوال است، پس خرقه ي افکنده ي او به قوال مي رسد. اما در اين قول همه ي متصوفين هم عقيده نيستند، از جمله عزالدين کاشاني مي گويد: اگر در مجلس سماع شخصي مهيب ممتثل الامر حاضر باشد برحسب اجتهاد خود اگر مصلحت بيند به قوال دهد و اگر خواهد به ديگري بخشد و هيچ کس را بر او مجال اعتراض نه، چه تصرفات، همه از سر خبرت و بصيرت بود و اگر حاضران مجلس سماع همه اخوان باشند و شيخي حاضر نه، خرقه به قوال دهند»(40).
اما گروهي از صوفيه نيز معتقدند که خرقه از آنِ جمع است؛ چرا که همه ي حاضران در مجلس، باعث وجد بوده اند نه مجرد قول قوال. سهروردي نيز در «عوارف المعارف» سخناني کمابيش مشابه دارد؛ بدين معني که تصميم شيخ را در مجلس سماع نافذ مي داند و اگر شيخي در مجلس نباشد خرقه را از آن قوال مي داند. البته، اين در صورتي است که قوال خود نيز از اهل سلوک باشد و اگر او را به مزدوري گرفته باشند، نصيبي از خرقه ندارد مگر اينکه صاحب خرقه، جامه ي خود را به رغبت بخشيده باشد. اما نظر هجويري در مورد تصميم شيخ، با اقوال کاشاني و سهروردي موافق نيست. او معتقد است که چون جماعت، موافقتي کردند بر چيزي (تقسيم خرقه به جمع) پير را نشايد که به قوال دهد جامه ي درويشان(41).
اما اگر واجد، خرقه ي خويش پاره کند حاضران آن را پاره پاره کنند و هر يک نصيبي برگيرند که آن خرقه قريب العهد است به حضرت عزت»(42).
عزالدين کاشاني نيز نظري به همين ترتيب دارد؛ خرقه ي پاره شده را از آن جمع مي داند و حتي اگر کسي از صوفيان به هنگام تقسيم خرقه از راه برسد او را نيز بايد نصيبي از آن دارد(43).
جماعتي از صوفيان نيز با تمزيق خرقه به علت اسراف در مال مخالف اند. چنان چه سهروردي در «عوارف المعارف» ذکر مي کند که «من از علما ديدم گروهي که بدان منکر بودند و گفتند که، روا نباشد جامه ي درست پاره کردن و آن فساد بود و اين محال است. فسادي که مراد از آن، صلاح باشد سهل بود و همه ي کسان نيز جامعه ي درست ببرند و بدوزند چنان که معهود است»(44).
البته بايد گفت که هر پاره از خرقه ي ممزقه در بين صوفيه ارزش خاص داشت، که ارزش مجموعه ي پاره ها از ارزش خرقه صحيحه کمتر نبود. کاشاني در اين باره حکايت لطيفي دارد که: «وقتي ميان فقها و صوفيان در دعوتي به نيشابور اتفاق اجتماع افتاد و شيخ فقها ابومحمد جويني بود و شيخ صوفيان ابوالقاسم قشيري، صوفي اي در سماع از غلبه ي وجد، القاي خرقه کرد و چون صوفيان از سماع فارغ شدند آن خرقه را تقسيم کردند. ابومحمد جويني روي به بعضي فقها کرد و آهسته گفت: «هذا سرف و اضاعه للمال»، ابوالقاسم قشيري اين بشنيد و هيچ نگفت تا قسمت تمام شد. آن گاه خادم را بخواند و گفت: بنگر تا در اين جمع سجاده ي ملمع که دارد و آن را حاضر کن، چون حاضر کرد يکي را از اهل خبرت و بصارت بخواند و گفت: اين سجاده را در مزاد به چند خرند؟ گفت به ديناري، گفت اگر يک پاره بودي چند ارزيدي؟ گفت نيم دينار. آنگاه روي به محمد جويني کرد و گفت، هذا لا يسمي اضاعه المال(45).
هجويري نيز در تاييد تقسيم خرقه مي گويد: «واندر هر پاره اي از آن خرقه راحت دل مؤمني است و قضاي حاجتي که از آن وي بر رقعه دوزند(46).
***

سماع، حرام يا حلال؟
 

حرمت يا حلّيت سماع تقريباً يکي از عمده موضوعاتي است که موجد بحث و جدل فراوان بين صوفيه و مخالفين آنهاست و علماي شرع همواره پيرامون اين موضوع با دقت و وسواس نظر مي داده اند. چرا که سماع از مستحسنات صوفيه و يکي از امور دقيقي ست که فتواي ناسنجيده درباره ي آن مي تواند از جهتي به قيمت هتک حيثيت شرعي فقيه تمام شود و از جهتي نيز پيرامون و عوام را به گمراهي بيفکند. از طايفه ي صوفيه «ابوالفرج ابن جوزي» در کتاب «تلبيس ابليس» فصلي مشبع و مستوفي درباره ي غنا و سماع و وجد و رقص صوفيان آورده و همه ي اين احوال را از نظر شرعي حرام دانسته است(47). و جز اين مورد کمتر از خود اهل تصوف، نظريه صريح پيرامون حرمت سماع ابراز نشده است. اما بيشتر گروه متصوفين خود نيز در باب حرمت يا اباحت سماع، کمال احتياط را مرعي داشته و به کلي آن را مورد پذيرش يا انکار قرار نداده اند، بلکه همواره سماع را تحت شرايطي حرام و تحت شرايطي مباح و يا مستحب دانسته اند.
امام محمد غزالي در «کيمياي سعادت» پس از ذکر اين که: علما را خلاف است در سماع که حلال است يا حرام، نظر خويش را که بسيار منطقي و استادانه است بدين سان ابراز مي دارد.
... حکم سماع از دل بايد گرفت که سماع، هيچ چيز در دل نيارد که نباشد، بل آن را که در دل باشد بجنباند. هر که را در دل چيزي است که آن در شرع محبوب است و قوت آن مطلوب است، چون سماع آن را زيادت کند وي را ثواب باشد و هر که را در دل باطلي است که در شريعت، آن مذموم است وي را در سماع عقاب بود. و هر که را در دل از هر دو خالي است ليکن بر سبيل بازي شنود و به حکم طبع بدان لذت يابد سماع وي را مباح است(48). و در جايي ديگر نيز همين نظر را به گونه اي ديگر ابراز مي دارد «هر که را دوستي خداي تعالي بر دل غالب باشد، سماع، وي را مهم بود که آن آتش تيزتر گردد و هر که را در دل دوستي باطل بود سماع زهر قاتل وي بود و بر وي حرام بود(49).
شيخ ابوطالب مکي ـ رحمه الله ـ در کتاب «قوت القلوب» در تجويز سماع، دلايل بسيار و براهين بي شمار ايراد مي کند و از سلف صحابه و تابعين نقل مي کند و اختيار او صواب و درست است که بعد از تدبير وافي و تفکر کافي به احوال سلف، اين اختيار کرده است و حزم و احتياط در آن به امضا رسانيده است و شرح داده که سماع چند نوع است؛ حرام است و حلال و شبهت. هر کس از شره نفس، سماع شنود وي را حرام است شنودن آن و هر کس به صفتي شنود که مباح باشد و رعونت طبيعي با وي همراه باشد سماع وي شبهت دارد و آن نيز داخل لهو باشد و آن سماع که از اين هر دو صفت مبرا و معرا باشد شنودن آن حلال است و بر آن هيچ انکار نيست(50).
ابوالقاسم قشيري از قول اسماعيل بن عليه گويد: با شافعي رضي الله عنه مي رفتم به وقت گرمگاهي به جايي گذشتيم، کسي چيزي مي گفت. وي گفت: بيا آنجا شويم. شديم تا آنجا. پس مرا گفت: خوشت مي آيد؟ گفتم: نه، گفت: ترا حس نيست(51). اما صاحب «التعرف» کساني را که از سماع لذت نمي بردند نه تنها خالي از حس مي داند که با استشهاد به قول يک قاضي، حتي شهادت آنان را نيز در محاکم، جايز نمي شمارد و آن حکايت لطيف چنين است...
بعضي از قاضيان به جايي بگذشت با او عدول نمود و آن جا آواز سماع دور مي آمد. اين قاضي گفت: چه مي گوييد در اين آواز؟ همه گفتند خوش است. يکي از آن ميان گفت: خوش نيست. قاضي برفت. اين مرد به گواهي دادن آمد. قاضي گواهي او را جرح کرد. او گفت: چه گناه کرده ام؟ گفت: اگر لذت يافتي و گفتي نيافتم کاذبي و کاذب را گواهي نشايد و اگر لذت نيافتي ناقص الحاسه اي و راست از دروغ باز نمي داني، تو را گواهي نيست(52).
اردشير عبادي نيز کمابيش نظري بينابين و هم چون نظر امام محمد غزالي دارد. براي آشنايي با نظر او نقل جملاتي از کتاب «التصفيه» در باب سماع مناسب مي نمايد: جمله ي ارواح را در سماع نصيب است و هر کس را به مقدار تصور برحسب واقعه ي خويش بهره است. هر کس به شهود شنود وي را حرام است و هر که به نسبت احوال خود شنود وي را مباح است. و اصحاب محبت و کاملان معرفت را مهم است که ماهي، زنده ماند به آب و جان عاشقان به سماع(53). «هر که را در سماع نصيب الاّ تحرک شهوت به گمان وصال و خوف از الم فراق ابناء جنس خويش نباشد هم از سماع نصيب ندارد و اين چنين کس به بهايم نزديک تر از آن است که با آدميان و در جمله هر که روح پاک تر و دل صافي تر بهره ي او از سماع بيشتر و حظ او در سماع کامل تر(54).
و نظير همين اعتقاد را عزالدين کاشاني از ابوعلي دقّاق ذکر مي کند «السماع حرام علي العوام لا نهم لا يسمعون بحيوه نفوسهم. مباح للزهاد لا نهم من ارباب المجاهدات مستحب لاصحابنا لانهم يسمعون بحيوه قلوبهم(55).

پی نوشت ها :
 

**استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت حيدريه
32ـ کشف المحجوب، ص63.
33ـ ترجمه عوارف المعارف، ص97.
34ـ ترجمه عوارف المعارف، ص97.
35ـ کشف المحجوب، ص63.
36ـ کشف المحجوب، ص543.
37ـ ترجمه عوارف المعارف، ص98.
38ـ ترجمه ي عوارف المعارف، ص96.
39ـ ترجمه رساله قشيريه، ص609.
40ـ مصباح الهدايه، ص199.
41ـ کشف المحجوب، ص543.
42ـ ترجمه عوارف المعارف، ص97.
43ـ مصباح الهدايه، ص200.
44ـ ترجمه عوارف المعارف، ص99.
45ـ مصباح الهدايه، ص 200ـ201.
46ـ کشف المحجوب، ص543.
47ـ مصباح الهدايه، پاورقي ص180، نوشته ي جلال همايي.
48ـ کيمياي سعادت، ص 370ـ371.
49ـ کيمياي سعادت، ص358.
50ـ ترجمه عوارف المعارف، ص91.
51ـ ترجمه رساله قشيريه، ص597.
52ـ شرح تعرف، ج4، ص 196ـ197.
53ـ التصفيه، ص153.
54ـ التصفيه، ص152.
55ـ مصباح الهدايه، ص 190ـ191.
 

منبع: نشريه پايگاه نور شماره 19
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط