تأملي در برخي از فنون بلاغي «مشاکله» (1)
چکيده
اين گفتار به برخي از اين فنون نزديک به هم و در هم تنيده با همسايه هاي درون مرزي و بيرون مرزي، مي پردازد: از آن جمله در مقاله ي حاضر فن«مشاکله» است که در اين رابطه موضوعات زير را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد:
1)تعريف دقيق خود فن و تبيين آن 2)تفاوت مشاکله با همسايه هاي نزديک، و اشاره به اشتراکات و افتراقات آنها، 3)بيان ارزش هاي هنري و غرض وجودي آن.
واژه هاي کليدي:
مشاکله، جناس، ردالعجز علي الصدر، اسلوب حکيم، مجاز، استعاره و کنايه.
برخي از فنون بلاغي گاهي چنان به هم نزديک و در هم تنيده شده اند که مرزبندي دقيق و تحديد حدودآن ها دشوار مي نمايد. و ديگر گاه چنان چه در اين مسير توفيقي دست دهد؛ در عمل و تطبيق مثال ها، آشفتگي و مرزشکني به قوت خود باقي است. شايد اين پريشاني و نابساماني معلول تشابه زياد و به هم چسبيدگي خود فنون باشد که به آساني تن به جدايي نمي دهند، و از کشاندن سايه يکديگر به دنبال خود کوتاه نمي آيند. از اين رو با وجود نوشته هاي زياد در اين زمينه، و گفتني هاي متعدد در اين خصوص، هنوز ناگفته ها زياد است و ناسفته ها برجايي؛ و پژوهشگر را شايد که در اين ميدان قدمي نهد و قلمي زند تا نکته اي بيفزايد يا مشکلي توضيح دهد ويا حداقل لغزشي را تصحيح کند. در غير اين صورت، به قول «ابن حَزم» (ت 456 هـ): ناروا باشد که قلمي بر کاغذ بغلتد و يکي از اين فوائد را در بر نگيرد:
1-اختراع بدون سابقه 2-تکميل ناقصي.3-توضيح مشکلي 4-مختصر کردن مطلبي مفصّل 5-گردآوري مطالبي پريشان 6- نظم بخشيدن به مباحث بي نظم 7- و در آخر تصحيح لغزش ها.( رساله ي اندلسيه، به نقل از نصرالله تقوي: مقدمه ي «هنجار گفتار») (1363 هـ ص 1-2)
اکنون با توجه بدانچه گفته آمد نگارنده بر آنست تا مقاله ي حاضر را به يکي از فنون ياد شده که «مشاکله» باشد اختصاص دهد، و ادامه ي بحث را در مورد ديگر فنون به مقالات بعد واگذار نمايد. بلاغيان و هنرشناسان«مشاکله» را در شمار صنايع معنوي علم بديع به حساب مي آورند و آن را چنين تعريف مي کنند: بيان غرض و مقصودي با استفاده از تعبير و پوشش ديگر مطلبي که در همسايگيش مستقيم و يا غير مستقيم آمده است». (قزويني: «تلخيص» و «ايضاح همراه شروح تلخيص4/-31 -311 سيوطي: الإتقان 3- 322) مثلاً: در مورد اول، مي توان مسافر گرسنه ي از راه رسيده را در نظر گرفت که اهل خانه از سر تکريم مي پرسند: از نوشيدني ها چه دوست داري بنوشي؟ او که سخت گرسنه است در جواب مي گويد: «غذا مي نوشم».
چنانکه ملاحظه مي شود اين مسافر، غرض خود را که «خوردن و رفع گرسنگي» باشد با تعبيري که ويژه ي مايعات است و مستقمياً در سؤال از وي آمده بيان مي دارد، گويا بدين وسيله شخص از راه رسيده هم رنگي خود را با اهل خانه درکلام نشان مي دهد. اما در مورد دوم يعني مجاورت غير صريح، مي توان حال و مقام مقتضيِ سخنِ مسافر را چنين ترسيم کرد:
مسافر گرسنه ي از راه رسيده که در برابر خود انبوهي از نوشيدني ها چون: آب، چاي، دوغ و شربت مي بيند و ظاهراً از غذا خبري در ميان نيست، بانگ بر مي دارد: «مرا غذا بنوشانيد» شخص گرسنه باز دراين مورد از تعبير ويژه ي مايعات و نوشيدني ها نه خوردني ها بهره مي گيرد، ولي نه در ارتباط با هم رنگي لفظ صريح؛ بلکه در ارتباط با فضاي حضورِ انبوهِ نوشيدني ها است که بانگ «بنوش» «بنوش» را تداعي مي بخشد.
و نيز از مثال هاي معروف «نوع اول»، در کلام آسماني آيات «اليَومَ نَنساکُم کَما نَسيتُم لِقاءَ يَومِکم هذا»(جاثيه/ 34) و «فَمَنِ اعتَدي عليکم فاعتَدُوا عليه...» (بقره/194) است، که در اولي محروميت از غفران و رحمت الهي«نسيان» ، و در دومي گرفتن انتقام و دفع ظلم که حق مشروع است «اعتداء» - تجاوز- خوانده شده، و منطبق بر فن «مشاکله» مي باشند. تفاوت دو آيه «با يکديگر در ارتباط با فن مورد نظر در اين جهت است که لفظ پيروي شده- لفظ پايه- در اول مؤخر از لفظ پيرو آمده، و در دومي بر عکس.
و نمونه ي «مشاکله» در شعر عرب، چون سخن «عمرو بن کلثوم»(1):
ألا لا يَجهَلَن أحدُ عَلَينا فَنَجهَلَ فوقَ جَهلِ الجاهلينا
: مبادا کسي با ما خيره سري کند، که خيره سري ما فزون از خيره سري هاي ديگران آيد.
شاعر در اين بيت «واکنش» خود را در برابر خيره سري و رفتار نسنجيده ي ديگران- که مکافاتي نامشروع و در راستاي عقل و منطق است- از سر هم رنگي و همنوايي لفظي با تعبير ويژه ي خيره سري: «جهل» مي نامد تا زشتي و ناپسندي و دردناکي آن را يادآور شود، و از سوي ديگر براي ايجاد رعب و وحشت، عدم تقيُّدش را به منطق و خرد نشان دهد.
و نيز چون سخن «احمد بن محمد انطاکي»(2) (ت 399 هـ) در ارتباط با پيام و دعوت برادرانش در روز سردي از وي که هر طعامي بپسندد برايش بپزند و ميهمانش کنند، در پاسخ آنها چنين نوشت:
إخوانُنا عزمُوا الصَّبوحَ بِسخرَهٍ
فأرسلُوا رَسولَهم اليَّ حصيصَا(3)
قالوا: اقتَرح شيئاً نُجِدلکَ طبخَهُ
قُلتُ: اطبخُوا لي جُبَّهً و َ قَميصا
برادران ما در سحرگاهي به صبحانه نشستند و فرستاده شان را به نزد من سريع گسيل داشتند، و مرا گفتند: چيزي را پيشنهاد کن تا برايت نيک بپزيم، گفتم: برايم جُبه و پيراهن بپزيد.
چنانکه ملاحظه مي شود شاعر در کلام خود «دوختن جبه و پيراهن» را از سر هم رنگي و همراهي لفظي با نقل قول برادرانش «طبخ» پختن غذا- مي نامد، که داخل در صنعت «مشاکله» است.
و از جمله مثال هاي معروف نوع دوم«مشاکله» که «لفظ پايه» - پيروي شده- در کلام با صراحت ذکر نشده است، سخن شخصي است درباره ي «قاضيي» که شهادت وي را در خصوص رؤيت هلال عيد رمضان نمي پذيرد:
أتري القاضيَ أعمي
أم تَراهُ يَتعامَي
سَرَقَ العيدَ کأنَّ ال...
سعيدَ أموالُ اليتامي
قاضي را کور بيني؛ يا خود به کوري زند؟ عيد و هلال را دزديد چو اموال يتيمان.
شاعر در اين مثال، ناديده گرفتن شهادت و زير پا گذاشتن جشن را از سر طعن و ايجاد نفرت در کنار «سرقت» قرار مي دهد و آن را پوشش و خلعتي نامطبوع مي بخشد. تفاوت اين مورد با مثال هاي پيشين آن است که در آن ها «لفظ پيروي شده» به جا به کار رفته، چون «لايَجهلَن» و «طَبخَه» صريحاً و مستقيماً درکلام حضور داشت، ولي در مثال اخير تعبير پيروي شده: «لفظ پايه» با صراحت حضور ندارد، بلکه تشبيه «کأنّ العيدَ اموالُ اليتامي» الهام بخش آن است(شرح تلخيص4/311-312 و بسيوني: البديع 192-193 و محمد باقر شريف: جامع الشواهد(2/267)
چنانکه در مقدمه ي گفتار حاضر اشارت رفت برخي از فنون بلاغي چنان به هم نزديک هستند گويا در هم تنيده اند و يا مرزي مشخص ندارند؛ از آن جمله گونه هايي از صنايع بديعي با همسايه هاي خودي، و يا آن سوي خط با فنوني چون«مجاز» ، «استعاره» و «کنايه» . ديگر مسأله نيز که شايسته طرح و يادآوري است؛ غرض وجودي و ارزش هنري و بلاغي فنون مورد بحث مي باشد که کمتر بدان پرداخته اند. بنابراين جاي سخن باقي است و قصه هم چنان ناتمام، و تمسُّک به پرسش هاي يأس آور چون: «هَل غادَرَ الشُعراءُ مِن مُتَرَدَّم؟» (4) –آيا ديگران ناتمامي را بر جاي نهاده اند؟ - ناروا، از اين روي نگارنده سخنان خود را در ذيل به گوشه هاي مبهم و ناتمام فن«مشاکله» اختصاص مي دهد:
مسأله اول- تعريف «مشاکله» و گسترة آن است؛ نص تعريف معروف و مشهور از مشاکله چنان که سَکّاکي(ت 629 هـ) قزويني(ت 780 هـ)، سيوطي (ت 911هـ) و ديگران ارائه مي دهند و بدان اشارت رفت چنين است: «ذکرُ الشي ء بلفظ غيره لوقوعه في صحبته تحقيقاً(5) او تقديرا» (مفتاح 424 ، ايضاح، تلخيص همراه شروحش 4/ 310 -312) و الإتقان 3/322) چنانچه در اين تعريف تأملي شود مشخص مي گردد که مصاديقي از مشاکله را در بر نمي گيرد، زيرا ظاهرا «بلفظ غيره» چنين مي نمايد که همساني و عينيت در لفظ پيروي شده شرط است در حالي که اگر همساني و همراهي با واژه اي مرادف با لفظ اصلي مشاکله ساز پيش آيد مانعي ندارد، چنان که اين مطلب از عبارت «کشاف» بر مي آيد: «زمخشري»
ذيل آيه ي : «و قاتِلوهم حق لا تکون فتنهٌ ويکونَ الدّينُ للهِ فإن انتهوا فلاعُدوانَ إلا علي الظالمينَ» (بقره/193) در يکي از توجيهات خود نسبت به«فلا عدوانَ...» آ ن را به «فلا تظلمو الّا الظالمينَ غير المنتهين» تفسير مي کند، يعني در جاي «فلا عدوان» عبارت «فلا تظلموا» مي نهد، و بلافاصله يادآور مي شود:
«سُمّي جزاءُ الظّالمين ظلماً للمشاکله»(6) کقوله تعالي: (فمنِ اعتدي عليکم فاعتَدوا عليه) (البقره/ 194)
در حالي «مشاکله» در «فلا عدوان إلاّ ...» با «مشاکله ي آيه ي اخير فرق مي کند، زيرا «عدوان» مرادف واژه ي «ظلم» است نه خود وي، و انتقام و مکافات «عدوان» ناميده شده نه ظلم.
باز در همين رابطه که بعضي از صور «مشاکله» جنبه ي همساني و عينيت لفظي با واژه ي اصلي يا پايه ندارد، گاهي در عمل آن چه اتفاق مي افتد متضاد «پايه ي » «مشاکله» باشد. چنان که گويند کسي نزد قاضي (7) شريح(ت 87 هـ) اداي شهادتي کرد «شُرَيح» او را گفت. إنّکَ لسبطُ الشهادَهِ) – شهادت و گواهي دادن تو باز و دراز است – ظاهراً مرادش آن بود که خوب از عهده ي آن بر مي آيي. مرد در همگامي با سخن قاضي چنين جواب داد:
«انّهالم تُجعَّد عنّي» - شهادت و گواهي از من در پيچ و خم نماند- (سبکي، مواهب الفتاح 4/310)
در اين گفتگو واژه ي «سبط» مشاکله ساز و پايه محسوب مي شود، که در اصل به معني گيسوي آويخته و صاف و بلند است و غرض از آن بي پيچ و خم بودن شهادت؛ و «جعد» ضد آن و به معني پيچ و شکن، که در ارتباط با نوعي همراهي و همگامي لفظ همدم خود: « شهادت راستين و بي پيچ» بر تنِ «قصور و کوتاهي شهادت» در سخن مخاطب قاضي راست آمده. اما اين ارتباط و همگامي جنبه تضاد دارد نه تشابه و تطابق لفظي، از اين روي جا دارد اين گونه موارد را «مشاکله تضادي» بناميم و مورد پيشين را «مشاکله ترادفي».
مسأله دوم در «مشاکله» آن است لزومي ندارد لفظ يا قالب «پيروي شده» جنبة حقيقت داشته باشد، بلکه چنان که در سخن قاضي شريح آمد ممکن است اين قالب وسوسه خيز تقليد و هم چشمي خود، عاريتي بود و يا مانند :«اليوم ننساکم کمانسيتم ...» که واژه ي «نسيان» مشاکله ساز در معني بي توجهي و رها کردن به کار رفته است، که مجاز محسوب مي شود.
مسأله سوم در ارتباط با تفاوت «مشاکله» نسبت به برخي از همسايه هاي درون مرزي است، از آن جمله يکي «جناس تام» باشد. هر دو فن در ظاهر در هم تنيده اند و بر هم منطبق، زيرا مبنا و زير سازي هر دو فن لفظي مکرر است با معاني مختلف، اما با تأمل در جوانب آن ها مشخص مي شود که هر يک در جايي ديگر مي نشيند، و با هم فاصله هاي زياد دارند، چون:
الف) در «مشاکله» خيزش تکرار و انگيزه ي تعدد، هم رنگي لفظي و همراهي شکلي تعبير است؛ اما در جناس، در مرحله اول نياز معنوي.
ب) در «مشاکله» «لفظ پيرو» از لحاظ صنعت مورد نظر لزوماً به منزله ي جامه ي عاريتي است، (سبکي، مواهب 4/310 سيالکوتي: حاشيه مطول 543) اما در جناس اين ملازمه نه تنها وجود ندارد بلکه عنوان هر کدام از طرفين آن لزوماً جامه ي خودي است يا عاريتي محض.
ج) در «مشاکله» بين «لفظ پيرو» و «محتواي» آن هيچ گونه رابطه ي معنوي از لحاظ خود فن وجود ندارد، اما در «جناس» رابطه ي الفاظ با مصاديقشان لزوماً بر مبناي وضع و قرار داد، يا علايق مطرح در مجاز مرسل و استعاره است.
د)در «مشاکله» لزوماً يکي از الفاظ (طرفين) اصل و پايه محسوب مي شود؛ و ديگري فرع و پيرو، اما در «جناس» چنين ملازمه اي معتبر نيست.
هـ) «مشاکله» از صنايع معنوي بديع به شمار مي آيد، و «جناس» از آرايه هاي لفظي.
ديگر مورد از همسايه هاي درون مرزي که ممکن است با «مشاکله» درهم آميزد صنعت «ردّ العجز علي الصدر» مي باشد که نوعي برقراري ارتباط شکلي بين پايانه ي مقطعي از سخن با اولش است. مانند :« دتَخشي الناس و اللهُ احقَّ أَن تَخشاه» - از مردم بيم مي کني در حالي که خدا به بيم کردن از وي سزاوارتر – و هم چنين «سائل اللئيم يرجع و دمعه سائل» - طالب احسان شخص پست گريان باز مي گردد- هر دو مثال داخل در «ردّ العجز علي الصدر» اند که بين اول و آخر آن ها ارتباط هم شکلي برقرار شده است و وسوسه ي تلاقي با صنعت «مشاکله» برخاطر مي گذرانند ولي بايد توجه داشت باز بين اين دو همساية درون مرزي تفاوت هاي زيادي به شرح زير وجود دارد:
الف) در «مشاکله» چنان که گفته آمده اختلاف معني در لفظ مکرر لزوماً ملحوظ است؛ اما در «ردّ العجز علي الصدر» اختلاف معني لفظ مکرر لحاظ نشده، از اين روي ممکن است لفظ مکرر از نظر معني نيز مکرر باشد مانند: مثال اول؛ يا مختلف مانند: مثال دوم.
ب) در «مشاکله» جايگاهي خاص در کلام چون اول و آخر آن براي لفظ مکرر در نظر گرفته نشده است، اما در «رد العجز» لزوماً لحاظ گرديده.(8)
ج)در «مشاکله» ممکن است تکرار لفظ پشت سر هم بدون فاصله رخ دهد مانند: «و جزاء سيّئَهٍ سيّئهً مثلها» (شوري /40) ولي در «رد العجز» اين اتفاق رخ نمي دهد.(9)
پی نوشت ها :
* استاد زبان و ادبيات عرب دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
1)عمربن کلثوم، شاعر سلحشور و مغرور قبيله ي «تغلب» در عصر پيش از اسلام، و يکي از اصحاب معلقات (قصائد شاهکار عصر جاهلي) که مطلع آن بيت زير است:
ألاهبّي بصحبک فاصبَحينا
و لا تبقي خمورَ الأندرينا
وي در اين معلقه با عاطفه اي جوشان و خروشان به خودستايي خويش و يادآوري مفاخر قومي و شخصيتي خود مي پردازد، و دشمنانش را تهديد مي کند و خوار مي دارد. شيوه اش در اين مورد يادآور مناظره ي رستم و اسفنديار در ميدان نبرد است. (فاضلي محمد: مختارات من روائع الأدب العربي، 1381 هـ ص 57) نشر سازمان سمت، تهران.
2)شاعري طنزگو معروف به «ابوالرَّ قعمق» ثعالبي ( ت 429 هـ) وي را نادره ي زمان خوانده است. در انواع شعر: جدّ ، هزل و مجون(اشعار بي بند و بار) توانمند بوده، از شهر «انطاکيه» شام برآمد، به مصر رفت و مدتي زياد در آن جا بماند و ملوک و وزرا را ثنا گفت. وي در سال 399 هـ در همان جا در گذشت (يتيمه الدهر 1/ 458- 379) و ابن خلکان 1/ 131 و الأعلام).
3) اين بيت در کتاب «البديع» «لاشين» عبدالفتاح، ص 77 ، مصراع دومش چنين آمده است:
«فأتي رسولهم الي خصوصا» اما در ساير منابع که در دسترس نگارنده بود«حصيصا» ضبط شده که ظاهراً به معني «سريعاً» به کار رفته است.
4)عبارت حاضر، مصراع اول مطلع معلقه «عنتره بن شداد» شاعر کنيززادة سيه فام عصر جاهلي است که در وصف خود چنين مي سرايد.
فإن أکُ اسواداً فالمسکُ لوني
و ما لسوادِ لَوني من دواءِ
و لکن تبعُدُ الفحشاءُ عنِي
کبعدِ الأرض من جو السماء
اگر سياهم مشک به من مي ماند، و سياهي رنگم درمان نمي شناسد.
اما پستي و زشتي به دور است از من، به دوري زمين از فضاي سپهر.
و در ظلم ستيزي مي گويد:
فإذا ظلمتُ فانّ ظلمي باسلُ
مر مذاقته کطعم العلقم
هرگاه مورد ستم قرار گيرم عکس العمل من سخت است و تلخ، «حنظل» (هندوانه ي ابوجهل)
5)«تحقيقا او تقديرا» در عبارت «مفتاح العلوم» سکاکي نيامده است، مؤلف جواهر البلاغه» نيز به پيروي از «سکاکي» آن را نياورده.
6)مي توان گفت آبشخور و سرچشمه ي سخن زمخشري مطلبي است که «فرّاء» (ت 207 هـ) ذيل آيه ي مورد بحث در معاني القرآن 1 /117» متذکر شده بدين صورت پاسخ اين سؤال: آيا انتقام از ستمگران که خداوند مباح و روا داشته«عدوان» به حساب مي آيد؟ آن است که لفظ «عدوان» در معي تجاوز نيامده بلکه واژه اي است در همسازي با کلمات ماقبل خود چون: (فمن اعتدي عليکم فاعتدو بمثل ما اعتدي عليکم) به کار رفته. بنابراين «عدوان» از جانب مشرکان ظلم است و از جانب مسلمانان قصاص و انتقام که روا باشد، در نتيجه قصاص ظلم نيست هر چند با ظلم (عدوان) از آن تعبير شده و از اين قبيل است : «و جزاءُ سيئهٍ سيّئهٌ مثلها»
چنان که ملاحظه مي شود «فرّاء» به فن «مشاکله» در اين آيات تصريح دارد و «عدوان» را نيز به منزله «ظلم» به حساب مي آورد، ولي از اصطلاح «مشاکله» استفاده نمي کند زيرا در عصر وي اين واژه مصطلح نشده بود.
گويا نخستين کسي که عنوان «مشاکله» را براي فن مورد بحث به کار گرفته ابوعلي فارسي(ت 386 هـ) است. (المشهداني: الجهود البلاغيه ص 200)
7) ابواميه بن حارث بن قيس معروف به «قاضي شريح» که از بزرگان «تابعين» - آنان که تشرف حضور پيامبر بر ايشان دست نداده ولي اصحاب وي را درک کرده اند. به شمار مي آيد. وي به فرمان خليفه دوم(ر) قاضي کوفه شد و در اين سمت 75 سال باقي ماند به استثناي سه سال- مقارن با قيام عبدالله بن زبير- که شغل قضا را کنار گذاشت و هم چنين ايامي که حجاج بر سر کار آمد و از شغل قضا استعفا داد. ولي پس از مرگ وي مجدداً شغل قضا را از سر گرفت.
«شُريح» شخصي زيرک، باهوش، آگاه و خردمند، توانمند در شغل قضا، تا آن جا بروايتي علي «ع» او را افضل عرب خوانده است.
گويند علي عليه السلام با شخصي غير مسلمان به داوري نزد قاضي شريح رفتند، چون «شريح» از سر احترام برخاست، علي «ع» او را گفت: اين نخستين بي طرفي و بي عدالتي تو در اين دعوا است، آن گاه به ديوار تکيه داد و گفت: چنان چه مدعي من مسلمان بود در کنارش مي نشستم.
گويند: از «شريح» در مورد حجاج پرسيدند: آيا وي مؤمن بود؟ گفت: آري، مومن به طاغوت و کافر به خداي بزرگ (ابن خلکان، وفيات الاعيان 2 /463 -460).
8)در «رد العجز» در «نثر» يکي از دو لفظ در اول «مطلب» و ديگري در آخر، و در شعر يکي از آن ها هميشه در آخر قرار مي گيرد، و ديگر لفظ در صدر مصراع اول، يا وسطش، يا آخرش و يا صدر مصراع دوم.
(قزويني : الايضاح صص: 399-400 و المطول ص 450)
9)البته بايد توجه داشت غالباً چنين اتفاق مي افتد، اما بزرگاني چون عبدالقاهر جرجاني آيه ي «و مکروا و مکر...» (آل عمران /54) را در شمار «رد العجز» خوانده است.(دلائر العجاز 231)
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 19
ادامه دارد...