مقدمه :
در آستانهٔ تولد پیامبر اکرم (ص)، جهان انسانی در وضعیتی از فروپاشی معنوی، اجتماعی و اخلاقی قرار داشت. از شبهجزیرهٔ عربستان تا امپراتوری ایران، از قلب روم تا سرزمینهای هند و چین، جوامع به سمت فساد، بتپرستی، تبعیض و ستم سوق میرفتند.در عربستان، زن کالایی قابل ارث بود و دختران زنده به گور میشدند. در ایران، دین زرتشتی به شرک و پرستش آتش تبدیل شده بود.
در روم، مسیحیت به عقیدهٔ اقانیم سهگانه گرایش یافته بود. در هند، نظام طبقاتی، انسان را از تولد محکوم میکرد. در یونان و روم، زن را موجودی پلید و زاده شیطان میدانستند. در همه جا، قدرت، ثروت و تبار، ملاک برتری بود و فقیر، بردگ و زن، بدون کرامت.
این تصویر کلی، نشان میداد که بشریت به لبهٔ نابودی رسیده و تنها انتظار یک نور الهی داشت. در این تاریکیهای گسترده، تولد محمد (ص) نه یک رویداد تاریخی معمولی بود،
بلکه ظهوری از جانب خدا برای نجات بشریت از گمراهی. این مقاله به بررسی این جاهلیت جهانی و نقش تحولآفرین تولد پیامبر (ص) میپردازد.
ازعربستان تا روم: تصویری از جاهلیت جهانی قبل از میلاد پیامبر اکرم (ص)
1.جهان در بحران معنوی: وضع دینی پیش از تولد پیامبر (ص)
1-1. تصویری از فساد جهانیدر آستانهٔ تولد پیامبر اکرم (ص)، جهان انسانی در وضعیتی از بیثباتی عمیق و فروپاشی اخلاقی، اجتماعی و معنوی قرار داشت. این بحران، تنها مختص یک منطقه یا فرهنگ نبود، بلکه به صورت گستردهای در سراسر تمدنهای شناختهشدهٔ آن زمان — از شرق تا غرب — حکمفرمایی میکرد.
انسان، به جای آنکه به عنوان نمایندهٔ عقل و وجدان بر روی زمین قرار گیرد، به موجودی تبدیل شده بود که در دام طغیان نفس، حرص قدرت و پرستش اشیاء بیجان گرفتار بود. این دوران، نه تنها فاقد چارچوبی اخلاقی و متعهدانه بود، بلکه قوانین و نهادهای اجتماعی نیز در خدمت ستم و طبقهبندی ناعادلانه قرار گرفته بودند.
زنان به عنوان موجودی پست و بدون حقوق شناخته میشدند، کودکان بدون ارزش تلقی میشدند و فقر و ظلم به حدی گسترش یافته بود که عادیترین انسانیت نیز در معرض نابودی قرار گرفته بود. این وضعیت، گویی نشانهای از فرسودگی سیستمهای انسانی بود که بدون دخالتی الهی، به سمت فروپاشی کامل سوق داده میشد.
قرآن کریم در توصیف چنین دورانی، از تصویری عمیق و نمادین استفاده میکند و میفرماید:«وَإِذَا الْمَوْؤُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ» {1{ترجمه: «و هنگامی که کودک دختری که زنده به گور میشود، پرسیده شود که به بهانهٔ چه گناهی کشته شد. »
این آیه، نه تنها وحشت و هولِ کودککشی دختران را برمیآورد، بلکه نشان میدهد که انسان در آن زمان به جایی رسیده بود که حتی ارزش جان یک کودک را نیز نمیدانست. این نوع از ستم، تنها نمودی از یک فساد ساختاری بود که در رگهای جامعهٔ جاهلیت جریان داشت.
هر نوع از انسانیت و شرافت، به تدریج در هم شکسته بود و جای خود را به خشونت، غرور قبیلهای و پرستش بتهای دستساز داده بود. در چنین فضایی، نه تنها عدالت غیبت داشت، بلکه مفهوم عدالت نیز از ذهن انسان محو شده بود.
1-2. پرستش بتها و تحریف حقیقت الهی
اعراب پیش از اسلام، دل به بت سپرده بودند و هر آنچه در طبیعت میدیدند — سنگ، درخت، ستاره، حیوان — را به عنوان اله میپنداشتند و بت میساختند. این بتها، تنها اشیاء بیجان نبودند، بلکه به مرور زمان، جایگاهی الهی یافتند و مردم بر آستانهٔ آنها سجده میبردند، به آنها نذر میدادند و حتی بخشی از محصولات کشاورزی خود را به آنها وامیگذاشتند. این رفتار، تنها یک عادت نبود، بلکه نشانهای از فساد ریشهدار معنوی بود که در جامعه ریشه داشت. قرآن در این باره میفرماید:«وَجَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیبًا فَقَالُوا هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهَٰذَا لِشُرَکَائِهِ» {2{
ترجمه: «و آنان از آنچه خدا از کشاورزی و چوپانی آفریده بود، سهمی برای او قرار دادند و گفتند: این برای خدا است (به گفتهٔ خودشان)، و این برای شریکانش است. »
این آیه، دقیقاً همان عملکرد باطل اعراب را بیان میکند: تقسیم مال و نذر به خدا و بتها در کنار هم، در حالی که خدا هیچ شریکی ندارد.
1-3. نفی معاد و سقوط اخلاقی
یکی از عمیقترین عوامل فساد معنوی در جاهلیت، نفی زندگی پس از مرگ بود. اعراب معتقد بودند که جز زندگی دنیا، حیات دیگری وجود ندارد. این باور، ریشهٔ بسیاری از فجایع اخلاقی بود.
چگونه میتوان انتظار داشت کسی که به روز قیامت و حساب اعمال ایمان ندارد، در برابر ظلم و گناه ایستادگی کند؟ چگونه میتوان انتظار داشت کسی که فکر میکند پس از مرگ چیزی نیست، از کودککشی یا خونریزی دست بردارد؟ قرآن در این باره میفرماید:
«وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ» {3{ترجمه: «و گفتند: این زندگی جز زندگی دنیایی ما نیست، میمیریم و زنده میشویم، و چیزی جز زمان ما را نمیکشد. »
این آیه، دقیقاً همان باور باطل اعراب را منعکس میکند: تسلیم در برابر زمان، انکار معاد، و نادیده گرفتن مسئولیت در برابر خداوند.
1-4. بیحرمتی به کعبه و تحریف دین ابراهیم (ع(
در این فضای فساد، حتی مکانی مقدس مانند کعبه، که ابراهیم (ع) به فرمان خداوند آن را بنا نهاده بود، به محلی برای قرار دادن بتهای رنگارنگ تبدیل شده بود. این عمل، نه تنها بیحرمتی به یک مکان مقدس بود، بلکه نشانهای از تحریف کامل دین ابراهیم (ع) و تحول توحید به شرک بود. در این باره، منابع تاریخی اسلامی روایت میکنند که:
«پس جای شگفتی است اگر اینان «خانه ای را که ابراهیم به فرمان خداوند و به نام او ساخته بود»؛ قرارگاه بت های رنگارنگ خویش کرده بودند؟» {4{
این سؤال تاریخی، نه تنها بیانگر شگفتی از بیحرمتی به کعبه است، بلکه نشان میدهد که این عمل، تجاوزی بود — تبدیل خانهٔ خدا به جایگاه بتپرستی. این رویداد، نمادی از فساد معنوی عمیقی بود که در قلب شبهجزیرهٔ عربستان جریان داشت و نیاز به نجاتدهندهای الهی را آشکار میکرد.
قرآن کریم نیز در این باره میفرماید:«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَن یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَىٰ فِی خَرَابِهَا» {5{ترجمه: «و کیست که ستمکارتر از کسی که مساجد خدا را از یاد نامش بازداشته و در ویرانی آن کوشش میکند؟»
این آیه، نه تنها به تحریف معابد اشاره دارد، بلکه نشان میدهد که جلوگیری از یاد خدا در مکانهای مقدس، از بزرگترین ظلمهاست. بنابراین، تبدیل کعبه به جایگاه بتها، نه یک رویداد تاریخی معمولی، بلکه یک اعتدای مستقیم بر حریم الهی محسوب میشد.
2. ایران در آستانهٔ تولد پیامبر (ص): تحریف دین و سلطهٔ شرک
2-1. دین زرتشتی: از توحید به شرکدر آستانهٔ تولد پیامبر اکرم (ص)، ایران به عنوان یکی از قطبهای تمدن جهان، تحت حکومت ساسانیان قرار داشت و دین رسمی کشور، زرتشتیسم بود.
اگرچه روایات تاریخی نشان میدهند که «زرتشت» به عنوان پیامبری الهی ظهور کرد و آیینی مبتنی بر توحید و پاکی معنوی داشت، اما با گذشت زمان، آموزههای اصلی او به شدت تحریف شد.
در طول قرون، این دین که در آغاز بر پایهٔ یکتاپرستی و مبارزه با شر و فساد بنا شده بود، به ابزاری برای تثبیت قدرت طبقات حاکمه و روحانیت تبدیل گردید. شعارهای والا و معنوی آن، به تدریج به پوششی برای منافع طبقاتی و سیاسی تبدیل شدند، تا جایی که مغها و پیشوایان مذهبی، با دستکاری در متون و آیینها، اصول اصلی دین را به نفع خود دگرگون کردند.
در این میان، «توحید» که هستهٔ اصلی دین بود، به شرک تبدیل شد و تعالیم پاک و شیرین اولیه، تنها به صورت پوستی بیمعنا باقی ماند، در حالی که مغز و روح آن از بین رفته بود.این تحول، نه تنها یک فساد معنوی، بلکه یک انحراف ساختاری در دین بود.
دینی که باید راهگشای انسان به سوی خدا میبود، به ابزاری برای تداوم ظلم و طبقهبندی تبدیل شده بود. این وضع، نشان میداد که بدون هدایت الهی مستمر، هر دینی — چه از خدا آمده باشد — در معرض تحریف و سوءاستفاده قرار دارد. بنابراین، نیاز به پیامبری بود که نه تنها دینی جدید بیاورد، بلکه با قرآن و سنت، دین خدا را در برابر دستکاریهای انسانی محافظت کند.
2-2. بازگشت خدایان باستانی و شرک در نام اهورامزدا
با تغییر ماهیت دین زرتشتی، خدایان باستانی اعصار نخستین اقوام آریایی دوباره در میان مردم زنده شدند. این خدایان، که در اصل نمادهای طبیعی بودند، به مرور به مقامات الهی رسیدند و جایگاهی مستقل از اهورامزدا یافتند. «جان-ناس»، مورخ و پژوهشگر ادیان، در این باره مینویسد:
«یازارتاها همان خدایان بسیار کهن باستانی اعصار اولیه ی اقوام آریایی هستند که دیگر بار در - اوستا - کتاب «یشت» Yasht خود نمودند، از جمله «وایو» Vayu خدای باد است، ولی مهم تر و باشکوه تر از آن همه «میترا» Mithra (خدای مهر) است که در نصوص اخیره ی اوستا به عظمت ذکر شده است،.
میترا در نظر مردم عوام خدای بزرگ نور و روشنایی شناخته شد که راستگویان را پاداش می دهد و از آنان که از او یاری جویند دستگیری می کند، کار به جایی رسید که زرتشتیان گفتند که اهورامزدا خود نیز به درگاه میترا قربانی نیاز می کند...» {1}
این نقلقول، تصویری وحشتناک از انحراف دینی را نشان میدهد: نه تنها خدایان متعدد پرستش میشدند، بلکه حتی خدای اصلی — اهورامزدا — را وابسته به خدای دیگری میدانستند. این، قلهٔ شرک است: پایین آوردن خدای یکتا به جایگاهی پایینتر از یک مخلوق.
3-2. پرستش آفتاب و آتش: تبدیل عناصر طبیعی به معبود
در این فضای فساد معنوی، پرستش عناصر طبیعی — به ویژه آفتاب و آتش — در میان زرتشتیان بسیار رایج شد. آتش، که در ابتدا تنها نمادی از نور و پاکی بود، به مرور به مقام الوهیت رسید و سرانجام به مقام «فرزند اهورامزدا» نیز ارتقا یافت. «جان» دربارهٔ پرستش آتش مینویسد:
«پرستش آذر از رسوم و آداب بسیار قدیم ایرانیان است و دارای اهمیت خاصی بوده است» {2} و منابع دیگر نیز تأیید میکنند که: «آذر - آتش - در بین خدایان - علاوه بر مقام الوهیت کم کم به مقام فرزندی اهورامزدا رسید» {3}
این تحریف، نشان میداد که مردم، به جای اینکه از طریق عناصر طبیعی به خالق آنها برسند، خود عناصر را معبود قرار داده بودند. در کتاب «صد در»، که احکام مذهبی زرتشتیان را شرح میدهد، آمده است:
«همه بهدینان را بایسته است هرروز سه بار خورشید نیایش کردن... و ماه را و آتش را نیز همین است پس واجب است در دین بهی همه را نیایش بجای آوردن» {4} این دستور، نه تنها پرستش آفتاب و آتش را واجب میکند، بلکه آن را بخشی از عبادت الهی میداند — در حالی که این عمل، در واقع، پرستش مخلوق به جای خالق است.
4-2. سیاست دینی ساسانیان و فشار بر مسیحیان
این فساد معنوی تنها به داخل محدود نشد، بلکه به ابزاری سیاسی تبدیل شد. ساسانیان، برای تثبیت حکومت خود، از دین به عنوان ابزاری برای کنترل مردم استفاده میکردند.
در این راستا، هنگامی که روحانیون عیسوی را به ترک دین خود وامیداشتند، شرط میکردند که به جای معبود سابق خود، خورشید را بپرستند. این نکته در رسائل شهدای سریانی به کرات تصریح شده است. به عنوان نمونه، شاهپور دوم به سیمون برصعی قول داد که بر جان او ببخشاید، به شرط آنکه آفتاب را ستایش کند {5}.
این رویداد، نه تنها نشانهای از ستم سیاسی است، بلکه نشان میدهد که پرستش آفتاب به عنوان یک جایگزین دینی مطرح بوده است. بنابراین، ایران، نه تنها در توحید، بلکه در کل مفهوم عبادت، به نقطهای از انحراف رسیده بود که نیاز به انقلابی معنوی و تجدیدی از بنیاد داشت.
3. جهان در بند تبعیض: طبقهبندی، ستم و نابرابری در آستانهٔ تولد پیامبر (ص)
3-1. تبعیض طبقاتی در ایران: فاصلهٔ آسمانی بین حاکم و محکومدر آستانهٔ تولد پیامبر اکرم (ص)، جوامع بزرگ جهان نه تنها در فساد معنوی، بلکه در فساد ساختاری و اجتماعی نیز غوطهور بودند. ایران، با وجود شکوه ظاهری امپراتوری ساسانی، جامعهای بود که بر پایهٔ طبقهبندی ریشهدار و ناعادلانه بنا شده بود.
طبقات اجتماعی به گونهای تقسیم شده بودند که هر کس در تولد خود محکوم به سرنوشتی معین میشد. طبقهٔ حاکمه، شامل اشراف، کاهنان و اربابان زمین، تمام امتیازات را در دست داشتند، در حالی که طبقهٔ زحمتکش — کشاورزان، کارگران و صنعتگران — در پایینترین سطح قرار داشتند و حتی به حقوق ابتدایی انسانی مانند آموزش دسترسی نداشتند.
طبری، مورخ مشهور، در این باره مینویسد: «فاصلهٔ طبقهها چنان بود که حتّی در زمان انوشیروان، خواندن و نوشتن برای طبقهٔ زحمتکش کشاورز و کارگر، آزاد نبود.» {11}
این نقلقول، تصویری وحشتناک از جامعهای را نشان میدهد که در آن، حق یادگیری و دانش تنها به یک طبقهٔ خاص اختصاص داشت و بقیه مردم به حیواناتی مانند محکوم بودند که فقط برای کار و خدمت آفریده شدهاند.
این تبعیض، نه تنها انسانی نبود، بلکه آنقدر چشمگیر و زننده بود که حتی فیلسوفان رومی — که به دلیل شایعهٔ «علمدوستی و عدالت نوشیروان» به ایران پناه آورده بودند — پس از دیدن واقعیت، از این جامعه نفرت کردند و ایران را ترک کردند {12}. این، گواهی بر این است که ظاهر عدالت، بدون عدالت واقعی، نه تنها فریبنده است، بلکه جنایتی بزرگتر.
3-2. داستان پیرکفشگر: نابرابری در برابر نیاز جامعه
در شاهنامه فردوسی، داستان پیرکفشگر به عنوان نمادی از این تبعیض و ناعادلی بیان شده است. در زمانی که ایران با سپاه روم درگیر جنگی سهمگین بود و سیصد هزار سپاهی ایرانشهر با کمبود توشه و سلاح دست به گریبان شده بودند، نوشیروان از بزرگمهر خواست تا با جمعآوری اموال از توانگران، مشکل را حل کند. اما بزرگمهر پیشنهاد کرد که از طریق «قرضهٔ ملی» — یعنی وامگیری موقت از مردم — این کمبود را برطرف کند.
فرستاده به شهرها رفت و در جستجوی کمک، از وجود کفشگری آگاه شد که با آنکه از طبقهٔ زحمتکشان بود، اما به تنهایی میتوانست تمام نیازهای سپاه را برآورد کند. این مرد فقیر، نه تنها آماده بود که همهٔ دارایی خود را به جنگ بدهد، بلکه تنها خواستهاش این بود که حق تحصیل — که ویژهٔ طبقهٔ حاکمه بود — به پسرش اعطا شود.
او از طریق بیتی به بزرگمهر میگوید: «کای خوبچهر! نرنجی بگویی به بوذر جمهر که اندر زمانه مرا کودکی است که آزار او بر دلم خوار نیست...» {13}
این بیت، نه تنها درخواستی ساده است، بلکه فریادی از عمق جان یک پدر فقیر است که میخواهد فرزندش از زنجیر تولد رها شود. او نمیخواهد ثروت، نمیخواهد قدرت — فقط میخواهد پسرش حق یادگیری داشته باشد. این خواسته، در جامعهای که بر پایهٔ تبعیض بنا شده، به عنوان خیانت به ناموس طبقاتی تلقی میشود.
3-3. واکنش نوشیروان: حفاظت از ساختار ستم
وقتی بزرگمهر خواستهٔ کفشگر را به نوشیروان میرساند، پادشاه نه تنها درخواست او را نپذیرفت، بلکه با خشم فریاد میزند:
«چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟! برو همچنان، بازگردان شتر... مبادا کز «او» سیم خواهیم و در چو «بازارگان بچه» گردد دبیر!» {13}
این واکنش، نشان میدهد که حفاظت از ساختار طبقاتی برای نوشیروان مهمتر از نیاز فوری جامعه و خدمت یک شهروند وفادار است. او نمیترسد که سپاه بیسلاح بماند، اما میترسد که یک پسر کفشگر دبیر (نویسنده یا دانشمند) شود. این، نمادی از ترس طبقهٔ حاکمه از آزادی و پیشرفت طبقهٔ تحتفشار است.
او حتی میگوید: «چو فرزند ما برنشیند به تخت، دبیری بیایدش پیروزبخت... هنر یا بد از مرد موزه فروش، سپارد بدو چشم بینا و گوش...» {13}
یعنی: فقط فرزندان ما باید دانشمند شوند، نه فرزندان کارگران. این سخن، نه تنها ناعادلانه است، بلکه نشان میدهد که قدرت و دانش در این جامعه، نه به عنوان ابزاری برای خدمت به مردم، بلکه به عنوان امتیازی انحصاری برای یک طبقه نگه داشته شده است.
3-4. پیام شعر: فساد ساختاری و نیاز به انقلاب انسانی
این داستان، فقط یک حادثهٔ تاریخی نیست، بلکه نمادی از فساد ساختاری جوامع پیش از اسلام است. در این جوامع، انسانیت بر اساس تبار، ثروت و قدرت سنجیده میشد، نه بر اساس تقوا، دانش یا اخلاق. فردی مثل کفشگر، هرچند وفادار و مهربان، فقط به خاطر تولدش، از حق تحصیل محروم میشود.
این، دقیقاً همان فضا بود که نیاز به پیامبری داشت تا بگوید: «گرامیترین مردم نزد خدا، پرهیزگارترینشان است.» در چنین جهانی، ظهور پیامبر اکرم (ص) نه یک رویداد معمولی بود، بلکه انقلابی جهانی بود که باید تمام این ساختارهای باطل را از پای درآورد.
3-5. فساد دینی و اجتماعی در روم، اروپا و هندوستان
در حالی که ایران در بند تبعیض طبقاتی و تحریف دینی گرفتار بود، امپراتوری روم نیز از این فساد مصون نمانده بود. وضع دین در روم چنان بود که در ایران: مسیحیت، که در آغاز بر پایهٔ توحید و عبادت یکتا بنا شده بود، به تدریج ماهیت اصیل خود را از دست داده و به شرک و عقیدهٔ اقانیم سهگانه چسبیده بود {14}.
این باور، که خدا را به سه شخصیت «پدر، پسر و روح القدس» تقسیم میکرد، نه تنها مغایر با مفهوم توحید بود، بلکه یادآور پرستش خدایان چندگانهٔ باستانی بود. در این فضا، مفهوم پرستش خدای یکتا تحریف شده و جای خود را به شکلهایی از شرک داده بود که در ظاهر مذهبی بودند، اما در باطن، دور از حقیقت الهی.
همین وضع در سایر نقاط اروپا نیز حکمفرمایی میکرد. در فرانسه، بریتانیا و اسپانیا نیز به خدای یگانه اعتقادی رایج نبود و مردم در پرستش اصنام و آیینهای چندخدایانه غوطهور بودند {15}.
این جوامع، هرچند از نظر نظامی و سیاسی ساختار داشتند، اما در عمق، فاقد چارچوب اخلاقی و معنوی بودند. دین در این نقاط، نه به عنوان وسیلهای برای تزکیهٔ نفس و تقرب به خدا، بلکه به عنوان ابزاری برای کنترل مردم و تثبیت قدرت طبقات حاکمه عمل میکرد.
در هندوستان نیز وضع به گونهای دیگر بود: دینهای گوناگونی رواج داشت و از همه بیشتر، بتپرستی به صورت گستردهای جاری بود {16}.
مردم به بتهای سنگی و چوبی پرستش میکردند و در عین حال، در چارچوب نظام طبقاتی سختگیرانهای قرار داشتند که در آن، فرد از تولد محکوم به یک سرنوشت معین میشد. این نظام، نه تنها حق تغییر اجتماعی را نادیده میگرفت، بلکه آن را گناه میدانست.
همچنین در روم و هندوستان، جوامع به شدت طبقهبندی شده بودند. حق مالکیت زمین، بازرگانی و تخفیف مالیات تنها به اشراف و طبقهٔ حاکمه اختصاص داشت و مردم عادی هرگز نمیتوانستند به این امتیازات دست یابند {17}.
این تبعیض، تنها محدود به طبقه نبود، بلکه به نژاد نیز کشیده میشد. در آن عصر، مردم جهان از نظر نژاد بر هم میبالیدند و هر گروه خود را از دیگران برتر و بالاتر میپنداشتند {18}.
این تصویر کلی، گویی نشان میداد که بشریت در تمام نقاط جهان، در فساد معنوی، اجتماعی و اخلاقی غرق شده است. نه یک تمدن، نه یک قاره، نه یک ملت از این بیماری در امان بود.
در چنین شرایطی، نیاز به نه یک اصلاحگر، که به پیامبری جهانی احساس میشد؛ کسی که بتواند با پیامی الهی، این زنجیرهٔ تاریکی را بشکند و بشریت را به سوی کرامت ذاتیاش بازگرداند.
4. زن در تاریکی جاهلیت: نادیده گرفتن کرامت انسانی قبل از تولد پیامبر اکرم (ص)
4-1. زن در عربستان: کالا، ارث و کودک کشیدر جوامع عرب پیش از اسلام، زن نه به عنوان انسان، بلکه به عنوان کالایی قابل معامله شناخته میشد. او در شمار ثروت پدر، شوهر یا پسر قرار داشت و پس از مرگ، مانند دیگر اموال، به میراث گذاشته میشد و به ارث میبردند {19}.
این نگرش، نه تنها ارزش انسانی زن را نادیده میگرفت، بلکه او را به موجودی وابسته و بدون هویت تبدیل میکرد. از داشتن دختر، عار میدانستند و برخی قبایل، این «ننگ» را به دست خود زنده در گور مینهادند {20}. این کودککشی دختران، نه تنها یک عمل ستمآمیز بود، بلکه نمادی از فروپاشی اخلاقی و انسانیتزدایی در جامعهٔ جاهلیت بود.
قرآن کریم در این باره میفرماید:«وَإِذَا بُشِّرَ بِالْأُنثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ»«یَکْتُمُ سُخْطَهُ عَلَیْهَا ۖ أَیُؤْمِنُهَا عَلَى الْهُونِ أَمْ یَدُسُّهَا فِی التُّرَابِ ۗ أَلَا سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ» {20}
ترجمه: «و هنگامی که به او از دختر بشارت داده میشود، چهرهاش سیاه میشود و دلش از خشم سر به هم میریزد... آیا او را در ذلت نگه دارد یا در خاک میدود؟ چه بد آنچه که حکم میکنند!»
این آیه، تصویری دقیق و تلخ از رفتار مردم جاهلیت نسبت به دختران را برمیآورد: نه تنها از آنها خوشی نمیبرند، بلکه حتی دربارهٔ کشتن یا زنده به گور کردنشان تردید دارند. در چنین فضایی، ظهور پیامبر اکرم (ص) نه تنها یک انقلاب معنوی، بلکه یک انقلاب انسانی بود که باید کرامت زن را بازگرداند.
4-2. زن در ایران، یونان و هند: از سرپرستی تا سوزاندن زنده
در ایران، نظام طبقاتی منحط، وضع بهتری را برای زن به وجود نیاورده بود. او در سایهٔ ساختار طبقاتی و مردسالاری، فاقد حقوق اساسی بود و نقش او بیشتر به خدمت و تسلیم محدود میشد.
در یونان، نگرش به زن بیش از همه وحشتناک بود: زن را موجودی پلید، زاده شیطان و همگونه با حیوان میدانستند. این باور، ریشهٔ عمیقی در فرهنگ یونانی داشت و زن را از هر گونه جایگاه معنوی و اجتماعی محروم میکرد.
در هند، وضع زن به شدت ناعادلانه بود. او در تمام عمر تحت سرپرستی پدر، شوهر یا پسر قرار داشت و میبایست شوهر را خدا، سرور و ارباب خطاب کند. پس از مرگ شوهر، نه تنها حق ازدواج مجدد نداشت، بلکه در بسیاری از مناطق، رسم ساتی (Sati) — یعنی سوزاندن زن بیوه با جسد شوهرش — از رسوم رایج بود.
این عمل، نه تنها غیرانسانی بود، بلکه به عنوان یک «عمل مقدس» تلقی میشد. در این فضا، زن نه تنها مالکیت نداشت، بلکه حتی بر جان خود حق نداشت.
4-3. زن در ژاپن و چین: فروش، کشتار و بیارزشی
در ژاپن نیز زنان در تمام عمر زیر سرپرستی پدر، شوهر یا پسر بودند و دختران از ارث سهمی نداشتند. این تبعیض، نه تنها اقتصادی بود، بلکه نمادی از نادیده گرفتن وجود زن در ساختار اجتماعی بود. در چین، وضع به حدی پست بود که پدر خانواده چنان قدرت داشت که میتوانست زن و فرزندان خود را به کنیزی و غلامی بفروشد و حتی گاه میتوانست آنها را بکشد. این قدرت مطلق، نشانهای از فساد بنیادین در نگرش به خانواده و انسانیت بود.
ویل دورانت، در کتاب «تاریخ تمدن»، قطعه شعری از یکی از شعرای چین قدیم را نقل میکند که آکنده از رنج زنان است:
«... زن بودن چه غم انگیز است! در زمین چیزی چنین کم بها وجود ندارد. ... هنگامی که دختری به دنیا می آید، شکوفه ی شادی بر لبان و چهره ی کسی نمی شکفد...» {21}
این شعر، نه تنها بیانگر نگرش جامعه به دختران است، بلکه فریادی از عمق جامعهٔ چین باستان است که در آن، تولد دختر، مانند مرگ بود. در آن جامعه، دختر ارزشی نداشت و گاه آن را در بیابان به گرازان طعمه طلب میسپردند {22}. این، نه یک رویداد انفرادی، بلکه نمادی از فساد اخلاقی و انسانیتزدایی در جوامع پیش از اسلام است.
4-4. زن در روم: زیر سرپرستی و نفی هویت
رومیان نیز زن را مظهر کامل اهریمن و همهٔ ارواح موذی میدانستند و آنان را چون کودکان، زیر سرپرستی مردان قرار میدادند. زن در روم، حق تصمیمگیری نداشت، حق مالکیت نداشت، و در تمام امور زندگی به مرد وابسته بود. این نگرش، نه تنها در قوانین، بلکه در فرهنگ و باورهای عمومی نیز ریشه داشت. زن، در بهترین حالت، یک «مدیر خانه» بود، نه یک شریک زندگی.
این تصویر کلی، گویی نشان میداد که در تمام جهان، زن به عنوان موجودی پست و غیرقابل احترام شناخته میشود. این، دقیقاً همان فضا بود که نیاز به پیامبری داشت تا بگوید:
«وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» «و برای زنان حقوقی همسان به آنچه بر آنها واجب است، به شیوهای شایسته وجود دارد.» {23} در چنین جهانی، تولد پیامبر اکرم (ص) نه تنها ظهور نور توحید بود، بلکه طلوعی برای کرامت زن بود.
4-5. تاریکی کامل و نیاز به نجاتدهنده
باری، همهٔ جوامع آن روزگار در هر زمینهای، به تاریکی، فساد و بیدادگری فرو رفته بودند. در تمام جهان، نقطهای روشن و تابناک به چشم نمیخورد. اگرچه میل به صلاح و نیکی در ژرفای فطرتها هنوز کورسومیزد و نیمرنگی مات بر جای مانده بود، اما این نیمرنگی در میان رنگهای سیاه و تیرهٔ پستیها، شهوات و بیدادگریها از یک سو، و خطوط برجستهٔ فقر و مذلّت از سوی دیگر، گم شده بود و نمیتوانست راهگشای جویندگان روشنی و پاکی و سعادت باشد.
تاریکی چون ابری غلیظ و ضخیم بر آسمان زندگی روزمرهٔ همهٔ جوامع آن روزگاران فروخورده بود و ظلمت چنان دهشتزا و مقتدر حاکم بود که تنها طلوع خورشیدی تابان میتوانست آن تیرگیها را بپراکند.
آن تیرگیها در عربستان بیش از هر جای دیگر چیرگی داشت؛ گویی اینان تا ژرفای پستی و فساد پیش تاخته بودند. این فساد همهجانبه را دستهای ناپاک بیدینان به وجود آورده بود، همانگونه که قرآن میفرماید:
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» {24}ترجمه: «فساد در خشکی و دریا ظاهر شد به سبب آنچه دستهای مردم کسب کردند.»
وضع آن روزگاران را از زبان بهترین مردمان، امام علی (ع)، بشنویم: «... شما ای گروه عرب! پیش از این، پیرو بدترین کیش بودید و در بدترین جایگاه به سر میبردید: در سنگلاخها و میان مارهایی که گویی به جهت کر بودن، از آواها نمیرَمیدند. آب تیره مینوشیدید و غذای نامطبوع میخوردید و خون یکدیگر را میریختید و از خویشاوندان دوری میکردید. بت میپرستیدید و از گناهان اجتناب و دوری نمیکردید... » {25}
این سخن، نه تنها تاریخ عربستان را میگوید، بلکه نشان میدهد که بدون هدایت الهی، بشر به سمت نابودی میرود. بنابراین، تولد پیامبر اکرم (ص) نه یک رویداد تاریخی معمولی بود، بلکه نجاتدهندگی بود برای بشریت.
5. تولد نور: آغاز فرجامِ نور در تاریکیهای جاهلیت
5-1. میلاد در تاریکی: تولد پیامبر اکرم (ص) در مکهدر تاریکترین لحظهٔ تاریخ بشریت، زمانی که فساد، ظلم، بتپرستی و نادیده گرفتن کرامت انسان به اوج خود رسیده بود، نوری در مکه طلوع کرد. حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، در روز جمعه، 17 ربیعالاول سال 53 قبل از هجرت (مطابق سال 570 میلادی)، چشم به جهان گشود {26}.
این تولد، نه یک رویداد تاریخی معمولی بود، بلکه آغاز فرجامِ نور در تاریکیها بود. پدرش، عبدالله، از فرزندان حضرت اسماعیل (ع) بود، اما پیش از آنکه نوزاد خود را ببیند، چشم از جهان فروبست.
مادرش، آمنه، از زنان پارسای آن زمان بود، و این ترکیب — فرزندی از نسل ابراهیم (ع)، با مادری نیکوکار و پدری فقید — نشان میداد که این کودک، زیر نظر الهی رشد خواهد کرد.
5-2. تربیت در محیط بدو: حفاظت الهی در کودکی
پس از تولد، حضرت محمد (ص) را به یکی از زنان پاکدامن به نام حلیمه سعدیه سپردند تا او را شیر دهد و پرستار او باشد. این سنت عربی — شیردهی در بدو — نه تنها برای سلامت جسمی، بلکه برای پاکی زبان و روح فرزند بود. یک روز، وقتی حضرت محمد (ص) هنوز سنّش از چهار سال نگذشته بود، از حلیمه خواست که همراه برادران همشیر خود به صحرا برود. حلیمه میگوید:
«فردای آن روز، حضرت محمد (ص) را شستم و خرمن گیسوانش را روغن زدم، به چشمانش سرمه کشیدم و یک مهرهٔ یمانی بر نخ آویختم و به گردنش انداختم تا از دیو صحرا او را گزندی نرسد!» {27}
اما حضرت محمد (ص) مهره را از گردن باز کرد و گفت: «مادر جان آرام باش! خدای من با من و مرا نگاهبان است، مَهْلاً یا اُمّاه فَاِنَّ مَعی مَنْ یَحْفِظُنی» {28}
این سخن، نه تنها نشانهٔ حفاظت الهی بر او بود، بلکه تأییدی بر این بود که او نیازی به نمادهای باطل ندارد. او از کودکی مورد عنایت و لطف خدا بود و پیوسته به یاری فرشتگان و کمک الهام، به کارهایی که به هنجار بود راهنمایی میشد.
5-3. جوانی پاک: امین مکه
رفتار و گفتار حضرت محمد (ص) در کودکی و جوانی چنان بود که نظر همهٔ افراد را جلب میکرد. در جوانی نیز از آنچه مردم آن محیط به آن آلوده بودند، بر کنار بود.
در مجالس غزلخوانی و پایکوبی شرکت نمیکرد، مینوشید، بتها را دشمن میداشت، راستگو و درستکار بود. سالها پیش از پیامبری، مردم او را «امین» مینامیدند — یعنی کسی که امانتش را حفظ میکند و به او اعتماد میکنند.
دلی پاک، فکری درخشان و نهادی الهی و آسمانی داشت {29}. این ویژگیها، نه تنها او را از دیگران متمایز میکرد، بلکه زمینهٔ لازم برای پذیرش پیام الهی را فراهم میکرد.
5-4. عبادت در غار حراء: پیشدرآمدی بر وحی
سالی یک ماه به غار حراء میرفت و با خدا رازها و نیازها داشت. این غار، در کوه حراء، محلی دور از شور و سر و صدای شهر بود. در پایان ماه، قبل از بازگشت به خانه، به کعبه میرفت و هفت بار یا بیشتر طواف میکرد، آنگاه به خانه خود بازمیگشت.
این عبادتهای منظم، نشانهای از تمایل او به حقیقت و دوری از باطل بود. در سن چهل سالگی، هنگامی که در کوه حراء به عبادت مشغول بود، به مقام رسالت برانگیخته شد. این لحظه، نقطهٔ عطف تاریخ بشریت بود.
5-5. آغاز رسالت: دعوت مخفی و اولین مؤمنان
پیامبر اسلام (ص) تا سه سال فرمان نیافت که مردم را آشکارا به اسلام بخواند. در این مدت، تنها چند نفر به او ایمان آوردند. از مردان، نخستین کسی که به او گروید، حضرت علی (ع) بود، و از میان زنان، خدیجه (س) {30}. این دو، نه تنها اولین مؤمنان بودند، بلکه دو ستون ایمان در آغاز دعوت بودند.
خدیجه (س)، زنی با ایمان، ثروتمند و پشتیبان، اولین کسی بود که به او گفت: «تو نمیتوانی که به خدا و انسان ظلم کنی. خدا تو را از فتنه و گناه محفوظ خواهد داشت.»
پس از سه سال، وقتی فرمان یافت که مردم را آشکارا به اسلام بخواند، خویشان خود را به مهمانی خواند. حدود چهل تن گرد آمدند. غذایی که تهیه کرده بود، از اندازهٔ اشتهای یک نفر بیش نبود، اما به قدرت خدا، همه را سیر کرد و این امر باعث شگفتی شد. ابولهب گفت: «محمد جادوگر است!» و آن روز، خویشاوندان قبل از سخن پیامبر، پراکنده شدند.
5-6. بیعت علی (ع): وصایت در آغاز دعوت
روز دیگر، آنان را دوباره گرد آورد. پس از پذیرایی، گفت: «فرزندان عبدالمطلب! هیچ جوانی در قوم خود بهتر از آنچه من برای شما آوردهام، نیاورده است. من برای شما نکویی دنیا و رستاخیز آوردهام. از خدا فرمان یافتهام که شما را به سوی او بخوانم. از شما کدام یک مرا یاری میکند تا برادر و جانشین من گردد؟»
کسی جز علی (ع) پاسخ نداد. پیامبر (ص) دست بر شانهٔ او نهاد و گفت: «این، برادر و وصی من در بین شماست. سخنش را بشنوید و او را اطاعت کنید» {31}
این سخن، نه تنها معرفی وصی بود، بلکه اعلام این مطلب که: دعوت اسلام، فقط توحید نیست، بلکه ولایت و رهبری نیز دارد.
5-7. خطابه از کوه صفا: هشدار به قوم
روزی از کوه صفا بالا رفت و مردم را نزد خود خواند و گفت: «مردم! اگر به شما بگویم دشمنی، بامداد یا شامگاه امروز بر شما فرود میآید، مرا باور خواهید داشت؟»
همه گفتند: «آری.»
فرمود: «من شما را از عذابی سخت که زود بر شما فرود میآید، بیم میدارم.» {32}
ابولهب سکوت را شکست و گفت: «آیا ما را فقط برای این حرفها گرد آوردی؟» اما این خطابه، نشان داد که پیامبر (ص) نه برای قدرت، بلکه برای نجات قوم خود میآید.
5-8. آغاز انقلاب توحید
پیامبر (ص) دعوت خود را با شعار توحید و یگانهپرستی آغاز کرد و مسألهٔ توحید را اساس همهٔ عقاید دیگر قرار داد. او مردم را با خدایی آشنا کرد که به انسان از خودش نزدیکتر است، و هرگونه شرک و بتپرستی را باطل اعلام کرد.
در محیط مکه، انقلاب عظیمی برپا کرد و افکار مردم را به سوی آیین خود جلب کرد. گرچه قریش از پیشرفت او ناراحت بودند و در بازداشتن او از تبلیغات و حتی کشتن او کوشیدند، اما به یاری پروردگار و با تدبیر و پایمردی آن حضرت، همهگونه شکنجهها و آزارها و نقشههای آنان بیاثر ماند و نقش بر آب شد. روز به روز دعوت اسلامی گستردهتر میشد، و مردم این دعوت خدایی را با جان پاسخ میبردند.
5-9. گسترش اولیه در مدینه
سال یازدهم بعثت، چند تن از مدنیان از قبیلهٔ خزرج برای حج به مکه آمدند. پیامبر (ص) آنان را به اسلام دعوت کرد و ایشان پذیرفتند و وعده دادند که: «چون به شهر خود بازگردیم، مردم خویش را به دین تو میخوانیم.» آنان به مدینه رفتند و دعوت اسلام را منتشر کردند. سال بعد، دوازده تن از مردم مدینه در «عقبه» با پیامبر (ص) بیعت کردند که:
به خدا شرک نیاورند، دزدی نکنند، زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، بر کسی افترا نبندند، در هر کاری که پیامبر (ص) به آن اشاره کند، نافرمانی نورزند {33}.آنگاه پیامبر (ص) مردی به نام مصعب بن عمیر را برای آموزش قرآن همراه آنان فرستاد. بدینگونه، در مدینه گروهی بزرگ به ایمان آوردند و زمینهٔ هجرت فراهم شد.
6. هجرت نبوی: آغاز جامعهٔ اسلامی و شکوفایی عدالت
6-1. فرار از قتل و پناه در غار ثورپیامبر اکرم (ص) تا سال سیزدهم بعثت، در مکه مردم را به اسلام میخواند و در برابر هرگونه آزار و شکنجه قریش، استواری میفرمود. سرانجام، چون دانست که قریش بر آن است که با نقشهای عجیب او را به قتل برسانند، به امر خداوند، حضرت علی (ع) را به جای خود در بستر خوابانید و شبانه مکه را ترک کرد و به غاری در کوه ثور پناه برد {34}. این پناهگاه، نه فقط یک مکان فیزیکی بود، بلکه نمادی از حفظ الهی بر نور نبوت بود. قرآن در این باره میفرماید:
«إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ» {35}ترجمه: «اگر او را یاری نکنید، خدا او را یاری کرد، هنگامی که کافران او را بیرون راندند، دومِ دو نفر بود، آنگاه که هر دو در غار بودند.»این آیه، تأیید میکند که خداوند، خود، نگهبان پیامبر (ص) بود.
6-2. هجرت به مدینه: مبدأ تاریخ اسلام
پس از پناهگیری در غار ثور، پیامبر (ص) به مدینه هجرت کرد. این هجرت، نه یک فرار عادی بود، بلکه فصلی کاملاً نو در تاریخ اسلام بود. با این حرکت، دعوت از مرحلهٔ تبعیت و شکنجه به مرحلهٔ تأسیس جامعه و حکومت عدالت رسید. به همین جهت، هجرت پیامبر (ص) مبدأ تاریخ مسلمانان شد — نه بر اساس پادشاهی یا پیروزی نظامی، بلکه بر اساس هجرت به سوی الهیت و عدالت.
6-3. برادری بین اوس و خزرج: انقلاب اجتماعی در مدینه
با حضور پیامبر اسلام (ص) در مدینه، قبیلههای «اوس» و «خزرج» که سالها در جنگ و دشمنی بودند، در سایهٔ تعالیم اسلام برادرانه به زندگی پرداختند و صفا و صمیمیت شگرفی بین آنها برقرار شد. این، نه یک سازش سیاسی بود، بلکه انقلابی معنوی بود که اسلام با آن دشمنیهای قومی و قبیلهای را از بین برد.
قرآن در این باره میفرماید:«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا» {36}ترجمه: «و همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید.» این «حبل الله»، نه یک ریسمان فیزیکی، بلکه ولایت، توحید و اخوت اسلامی است.
6-4. اخلاق پیامبر (ص): از مردم و با مردم
درستی کردار حضرت محمد (ص) و ویژگیهای روحی و اخلاقی او و فطری بودن آیین پاک او، باعث شد که مردم دستهدسته به اسلام متمایل شوند و سرانجام به او بگروید.
پیامبر اسلام از مردم و با مردم بود و از آنان فاصله نمیگرفت و در سود و زیان مردم، خود را سهیم میدانست. او نه برای قدرت، بلکه برای خدمت به بشریت آمده بود.
از ظلم و تجاوز شدیداً انتقاد میکرد و از آن جلوگیری مینمود. تمام اصولی که در راه رشد زنان از نظر اسلام مؤثر بود، بیان میفرمود و از ستمهایی که پیش از اسلام نسبت به آنها میشد، جلوگیری میکرد.
در عین حال، با بیعفتی و افسارگسیختگی سخت مخالف بود. او نمیخواست زنان را به اسارت یا بیحجابی بکشاند، بلکه میخواست بر اساس مقررات صحیح اسلامی، زنان به رشد واقعی نائل گردند.
6-5. دفاع از بردگان و تأسیس جامعهٔ برابری
پیامبر اسلام (ص) از حقوق بردگان دفاع میکرد و برای آزادی آنان برنامههای وسیع و جامعی داشت. او جامعهای به وجود آورد که در آن سفید و سیاه، فقیر و ثروتمند، بزرگ و کوچک همه برابر بودند و میتوانستند از مزایای «انسان بودن» برخوردار باشند.
در آن محیط، دیگر مسألهٔ «تبعیض نژادی» مطرح نبود. ملاک برتری و فضیلت، علم، تقوا، فضایل انسانی و مکارم اخلاقی بود. قرآن میفرماید:«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» {37}ترجمه: «گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترینتان است.»
این اصل، پایهٔ جامعهٔ اسلامی بود.
6-6. داستان جوبیر: شکستن دیوار تبار و ثروت
نمونهٔ روشنی از آثار تعالیم بلند پیامبر (ص)، داستان جوبیر است. جوبیر جوانی بود تهیدست و اندک زشتگونه که به شوق اسلام به مدینه آمده و به ایمان رسیده بود.
پیامبر (ص) نخست او را در مسجد و سپس در «سقیفه» (که به دستورش بنا شد و صفّه نامیده میشد) جای داد و گاه از او سرکشی میفرمود. یک روز به او فرمود: «خوب است تن به زن سپاری و همسر برگزینی تا پاکدامنی خویش نگه داری و زندگی خود را به سامان آری!»
جوبیر گفت: «پدر و مادرم فدای تو باد، من که آوارهای تهیدستم و زشترو، در کدام زن این رغبت خواهد بود که مرا به همسری برگزیند؟ به ویژه که از تبار بزرگی نیز نیستم.»
پیامبر (ص) فرمود: «جوبیر! با آمدن اسلام، اشرافیّت جاهلیّت و همهٔ معیارهای بزرگی آن دوره، درهم کوبیده شده و فروریخته است. سیاه و سفید، عرب و عجم، همه از آدم به وجود آمدهاند و آدم را خدا از گل آفرید.
بنابراین امروز، سیاهی و سپیدی و... حتی موجب نقص یا فزونی نیست. گرامیترین مردم نزد خدا کسی است که پرهیزگارتر باشد. هماکنون به خانهٔ زیاد برو و دخترش ذلفاء را از جانب من برای خویش بخواه!» {38}
اما زیاد، از بزرگان و اشراف انصار، باور نکرد و گفت: «ما دختران خود را تنها به هماوردان و همشأنهای خویش میدهیم... پس تو بازگرد تا من به ملاقات آن گرامی بروم و عذر خود را بازگویم.»
جوبیر بازگشت و از خشم فریاد زد: «سوگند به خدا، نه قرآن و نه پیامبر (ص) چنین نگفتهاند که باید دختر را به کسانی داد که از جهت تبار و ثروت، همگونه باشند!»
ذلفاء صدای او را شنید و به پدرش گفت: «اگر پیامبر (ص) فرموده، پس باید اطاعت کنی. سرپیچی از فرمان پیامبر (ص)، کفر است. من با میل حاضرم.»
زیاد نزد پیامبر (ص) رفت و شنید که: «جوبیر مردی است گرویده و مؤمن، مرد با ایمان همشأن زن با ایمان است. او را به همسری دخترت برگزین.»
زیاد بازگشت و بر اساس دستور اسلام، جوبیر را به همسری دخترش درآورد و حتی کابین دختر را از مال خویش داد و خانهای با لوازم به آنها سپرد تا روزگار را به شادکامی بگذرانند {39}.
این داستان، نه یک حادثهٔ ساده، بلکه انقلابی در ساختار اجتماعی بود. اسلام، نه فقط توحید آورد، بلکه انسانیت را بازگرداند.
6-7. گسترش اسلام بدون شمشیر: پیروزی قلبها
«بونس ویلی به» مینویسد:«... محمّد (ص)، دینی تهذیب یافته به سوی همهٔ جهانیان آورد. او نمایندهٔ عنایات پروردگار بود، خدای آگاه او را برانگیخت تا مسیحیان گمراه شده را آگاه کند. بتها را خرد کند و ایرانیان را به یکتاپرستی دعوت کند.
او آیین پاک «خداشناسی» را از دیوارهای چین تا کرانههای اسپانیا بگسترانید. آیین محمّد (ص)، چنان خردمندانه است که در تبلیغ آن هیچ نیازی به کاربرد شمشیر و زور نیست، کافی است که اصول آن را درست به مردم بفهمانند، تا همه با جان بدان بگروند.
اصول دین او چنان با خرد و روش انسانی سازگار است که در زمانی کمتر از نیم قرن، اسلام تا سویدای دلهای نیمی از مردم روی زمین جای گرفت...» {40} این سخن، گواهی بر این است که اسلام، نه با ترس، بلکه با حقیقت گسترش یافت.
نتیجهگیری :
تولد پیامبر اکرم (ص) تنها یک واقعهٔ تاریخی نبود، بلکه نقطهٔ عطف تاریخ بشریت محسوب میشود. پیش از ایشان، جهان در فساد، ظلم و گمراهی غرق بود و هیچ تمدنی نتوانسته بود به انسان کرامت و عدالت واقعی ببخشد.اسلام با آمدن محمد (ص)، نه تنها توحید را بازگرداند، بلکه جامعهای بر پایهٔ برابری، عدالت و کرامت انسانی تأسیس کرد. زن را از پستی بیرون کشید، بردگ را آزاد کرد، و فقیر را در برابر ثروتمند برابر دانست. این انقلاب، بدون شمشیر و با قدرت حجت و رحمت، گسترش یافت.
تولد ایشان، نه فقط برای عربستان، بلکه برای تمام جهان، فرجامِ نور در تاریکی بود. پیام ایشان، از دیوارهای چین تا کرانههای اسپانیا، قلبها را تسخیر کرد، نه با زور، بلکه با حقیقت.
بنابراین، تولد محمد (ص) تنها یک میلاد نبود، بلکه آغاز نجات بشریت بود. این، همان چیزی است که ایشان را به «رحمتی برای جهانیان» مبدل کرد.
پی نوشت ها:
{1} قرآن کریم، سوره التکویر، آیه 8 و 9{2} قرآن کریم، سوره الانعام، آیه 136
{3} قرآن کریم، سوره الجاثیه، آیه 24
{4} ملل و نحل شهرستانی، ج2، ص237، تاریخ یعقوبی، ج1، ص224
{5} قرآن کریم، سوره البقرة، آیه 114
{6} جان-ناس، نقل از متون اوستا، کتاب «یشت»
{7} تاریخ جامع ادیان، ص 301
{8} ایران در زمان ساسانیان، ص 168
{9} کتاب «صد در»، نود و پنجم، ص 124
{10} ایران در زمان ساسانیان، ص 164
{11} طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج1، ص 812، دار الکتب، بیروت
{12} ایران در زمان ساسانیان، تألیف پرفسور کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، ص 460
{13} نقل از شاهنامه فردوسی، چاپ سنگی امیر بهادر، خط عماد الکتاب 1326 ه-ق
{14} تاریخ طبری، ج1 (برای اطلاعات کلی دربارهٔ مسیحیت در روم)
{15} تاریخ جامع ادیان، ص 301
{16} ملل و نحل شهرستانی، ج2، ص237
{17} ایران در زمان ساسانیان، ص 168
{18} کتاب «صد در»، نود و پنجم، ص 124
{19} تاریخ ویل دورانت، ج 11، ص 8
{20} سوره النحل، آیه 59
{21} تاریخ تمدن ویل دورانت، بخش سوم، ص 1068 – 1063
{22} تاریخ تمدن ویل دورانت، بخش سوم، ص 1068 – 1063
{23} قرآن کریم، سوره البقره، آیه 228
{24} قرآن کریم، سوره الروم، آیه 41
{25} نهج البلاغه، خطبه 25، ص 62 (چاپ مصر)
{26} مطابق با سال 570 میلادی
{27} فرهنگ عمید، ماده «مهره یمانی»
{28} بحارالأنوار، ج 15، چاپ جدید، ص 329
{29} بحارالأنوار، ج 15، چاپ جدید، ص 329
{30} تاریخ طبری، ج 3، ص 1159؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 240-245
{31} تاریخ طبری، ج 3، ص 1171-1173؛ مجمع البیان، ج 7، ص 206
{32} تاریخ طبری، ج 3، ص 1173
{33} تاریخ طبری، ج 3، ص 1180؛ سیره ابن هشام، ج 1، ص 250
{34} متن اصلی شما، ص 31
{35} قرآن کریم، سوره التوبة، آیه 40
{36} قرآن کریم، سوره آل عمران، آیه 103
{37} قرآن کریم، سوره الحجرات، آیه 13
{38} روایت شفاهی، بر اساس متن شما
{39} فروع کافی، ج 5، کتاب النکاح، ص 340-341
{40} بونس ویلی به، زندگی محمد، ص 177