سطح و سقف سياست خارجي در نظام ديني(3)
نويسنده:سيد حسين همايون مصباح
11) سياست خارجي آرمان گراي واقع بينانه
با توجه به گونه هاي ياد شده، سياست خارجي نظام ديني- اسلامي، از نظر شکلي، کارگزار محور ساختار نگر و از حيث محتوايي آرمان گراي واقع بين مي باشد. درسايه ي چنين سياستي سه اصل عزت، مصلحت و حکمت و نيز جمهوريت و اسلاميت نظام تأمين مي گردد. با رجوع به آيات و نيز سنت و روش پيامبر اسلام (ص) نمونه ها و مصاديق را در مي يابيم که سياست خارجي پيش گفته را به نمايش مي گذارد.
«يا ايها الذين آمنوا لا تتّخذوا عدوّي و عدوّکم اولياء تلقون اليهم بالموده و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ يخرجون الرّسول و ايّاکم ان تومنوا بالله ربّکم ان کنتم خرجتم جهاداً في سبيلي و ابتغاء مرضاتي تسرّون اليهم بالموده و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم و من يفعله منکم فقد ضلّ سواء السبيل» (ممتحنه، 1)و «انّما ينهاکم الله
عن الّذين قاتلوکم في الدّين و اخرجوکم من ديارکم و ظاهروا علي اخراجکم ان تولّوهم و من يتولّهم فاولئک هم الظّالمون (ممتحنه، 9).
دراين دو آيه ي مبارکه، تعامل و ارتباط با ديگر دولت ها و ملت ها منع گرديده است؛ اما اين ممنوعيت اطلاق نداشته و هميشگي نبوده و چنين سياست بازدارنده ي تحت شرايط و عوامل خاصي اعمال و تجويز گرديده است (و به اصل تعامل و ارتباط که در ادامه بيان مي گردد آسيب نمي رساند) مثل:
- ديگران، جامعه و دولت مشروع و قانوني اسلامي را به رسميت نشناسد. در اين صورت داشتن ارتباط، نادرست است و به مصلحت جامعه اسلامي نخواهد بود.
- هرگاه ديگران در امور داخلي ملت و دولت اسلامي مداخله آشکار و براندازانه داشته باشند، قطع ارتباط با آنها معقول و منطقي است.
- در شرايط و اوضاعي که دو امر فوق وجود نداشته است، تعامل و ارتباط با دولت ها بيگانه و کفار مانعي ندارد.
- در اسلام اصل بر ارتباط و تعامل با ديگران مي باشد،مگراين که اين ارتباط به صورت يک سويه درآمده که در آن گردانندگي دولت و ملت اسلامي به دست کفار و بيگانه ها انجام پذيرد، که چنين تعاملي ممنوع و مذموم است و مفاد آيه ي شريفه و بويژه مفهوم واژه ي «اولياء» در «لا تتخذوا عدوي و عدوکم اولياء» همين معنا بوده و يا حداقل يکي از مصاديق روشن آن مي باشد. پس هرگاه چنين دشمني، گردانندگي، استعمار، استهزاء و براندازي وجود نداشته باشد نه تنها منع از ارتباط وجود ندارد،بلکه دستور به تعامل و ارائه خدمات نيز به آنها مي باشيم، همان طوري که آيه ي شريفه 8 از سوره ي ممتحنه بازگو نموده است:
«لا ينهاکم الله عن الّذين لم يقاتلوکم في الدّين و لم يخرجکم من ديارکم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم انّ الله يحب المقسطين» (ممتحنه، 8).
انبياي الهي در منطق قرآن، هم بشارت دهنده اند و هم انذار کننده.
بشارت و انذارهرچند طيفي از معاني ومصاديق و نيز اعمال، گفتار، باورها و انديشه ها را شامل مي گردد و ناظر بر نتيجه اعمال،گفتار،انديشه و باور افراد و آدميان مي باشد،اما وجه مشترک آنها اين است که در بشارت آرامش، آسايش، گشايش، نيکي و خوبي و پاداش نهفته است و در انذار،ترس و خوف، ناامني، بدي وکيفر. اين لازمه ي مبشريت و منذريت از سوي پيامبر (ص) در تمامي حوزه ها و به ويژه در ارتباط با محيط بيروني و پيراموني، اين است که سياست گذاري خارجي ايشان به تنهايي و صرفاً راديکال، محافظه گرا، آرماني، ساختار گرا، کارگزارانه، واقع بينانه نبوده باشد، چون هرکدام به تنهايي دو کار ويژه و با اوصاف نامبرده را براي انبياي الهي (ع) تأمين نمي کند و در اين صورت نتيجه يا انذار محض خواهد بود و يا بشارت و حال آن که چنين چيزي مطلوب خداوند و مسؤوليت پيامبرش نيست، چون در اين صورت حجت تمام نخواهد بود و حق آدميان هنوز برآورده نشده است و مي توانند در مقابل خواست و عمل رسولش (خواه پاداش و خواه کيفر) استدلال نمايند و آن را به نقد کشند. به خلاف صورتي که هر دو با هم توأمان باشد، زيرا در اين حالت حقوق و امتيازها، تکاليف و مسؤوليت ها، سعادت و شقاوت هه بازگو شده و چيزي فروگذارنشده است. نه اجبار و زورگويي است و نه رهايي، کسالت،مسؤوليت گريزي، بي بند و باري و بي خردي.
«رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يکون للّناس علي الله حجه بعد الرسل و کان الله عزيزاً حکيما» (نساء 165).
از اين رو مي توان از اين آيه ي شريفه اين واقعيت رابه دست آورد که سياست خارجي از نظر شکلي کارگزار محور ساختارنگر و از نظر محتوايي آرمان گراي واقع بين بوده باشد. در چنين سياست گذاري مي توان هم اصول و آرمان ها را تقويت نمود و هم در کمال بيداري و هشياري و اختيار با واقعيت ها تعامل و داد و ستد داشت، برگرفت و واگذارد و در جهت ساختن جهان و جامعه ي آباد،پيشرفته،آزاد،امن،صلح طلب، مسؤول، حق مند، خودگردان، انصاف و برابري و عدالت همياري و همکاري و مشارکت فعال داشت.
«فلذلک فادع واستقم کما امرت و لا تتّبع اهواء هم و قل امنت بما انزل الله من کتاب و امرت لاعدل بينکم الله ربّنا و ربّکم لنا اعمالنا و لکم اعمالکم لا حجه بينا و بينکم الله يجمع بيننا و اليه المصير» (شوري، 15) و «وان جنحوا للسّلم فاجنح لها و توکّل علي الله انّه هو السّميع العليم» (انفال، 62).
براي اين که روابط و تعامل انسان ها، به ويژه در عرصه ي دولت- ملت ها، صورت منطقي و برابرانه داشته باشد، بايد هويت حقوقي يافته و ضمانت اجرايي پيدا کند، بدين منظوراسلام قرارداد و پيمان و تعهد به آنها را به مثابه اصل و مبناي رفتاري پذيرفته و به شدت از حرمت و اعتبار آن دفع مي کند.اين امر،هم در آيات پيداست و هم در سيره و روايات نمايان است.
«الا الّذين عاهدتم من المشرکين ثم لم ينقصوکم شيئاً و لم يظاهروا عليکم احداً فاتّموا اليهم عهدهم الي مدّتهم انّ الله يحبّ المتقين»(توبه، 4)؛ مگر آن گروه از مشرکان که با آنها عهد کرديد و عهد شما را نشکستند و هيچ يک از دشمنانتان را ياري نکردند يا نکرده باشند، پس تا زمان مورد قرارداد به عهد خويش وفا کنيد.
«و ان نکثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينکم فقاتلوا ائمه الکفرانّهم لا ايمان لهم لعلّهم ينتهون» (توبه، 12)؛و اگر پيمان خود را پس از عهد خويش بشکنند و آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان کفر پيکار کنيد که آنها پيماني ندارند؛ شايد (با شدت عمل) دست بردارند.
اين آيه ي شريفه به روشني دلالت دارد که جنگ و خشونت و تعرض و تنش اصل نيست و جنگ به دليل اين است که آنها اصول انساني را زير پا گذاشته و به هويت انساني و ديني احترام نمي گذارند.
«واوفو بالعهد انّ العهد کان مسؤولاً» (اسراء، 33)، همه به عهد و پيمان خويش عمل نماييد،چون از عهد سؤال مي شويد و شما در مقابل آن مسؤول هستيد.
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا» (بقره، 177).
در اين آيه ي شريفه يکي از مقومات و مشخصات انسان هاي متقي، صادق و نيک سيرت را وفاداري به تعهدات شمرده است.
قراردادها و وفاي به تعهدات اصل عقلاني است؛ازاين روي جامعه رشد يافته و خرد ورز پاي بند به اين اصل اند.
در قرآن کريم در سوره ي رعد مي خوانيم:
«الذّين يوفون بعهد الله و لا ينقصون الميثاق» (رعد، 20)؛ «و ان استنصروکم في الدّين فعليکم النّصر الّا علي قوم بينکم و بينهم ميثاق و الله بما تعلمون بصير» (انفال، 72)، و اگر از شما در امر دين ياري خواستند، ياري نماييد،مگراقوامي که بين شما و آنها پيمان است.
در اين آيه ي شريفه، اصل عدم تعرض و تجاوز به ديگران به روشني نمايان است و رعايت اين اصل لازم است، حتي هنگامي که مسلمان ها از يکديگر در امر دين ياري مي طلبد که کمک شان واجب مي باشد، مگر نسبت به جوامع و گروه هاي کافر و مشرکي که با آنها پيمان بسته ايم که در اين صورت اجابت و ياري طلبيدن مسلمان ها به خاطر شکستن عهد و تعرض به کافر در صورتي که آنها پايبند بودند، نه تنها ممنوع، بلکه حرام است.
آيات ياد شده به روشني نشان مي دهد که اولاً منطق حقوقي بايد بر روابط انساني و مناسبات بين المللي حاکم باشد و اين دلالت بر اين دارد که شناسايي حقوقي در روابط بين المللي بايد اصل باشد. ثانياً پاي بندي به تعهدات و پيمان ها از شمار هنجارها و نهادهاي پذيرفته شده در روابط و تعاملات بين المللي مي باشد. اين باور تنها با سياست کارگزار محور ساختار نگر و آرمان گراي واقع بين مي سازد و به صورت عملياتي در مي آيد، نه با انواع ديگر از سياست هاي خارجي پيش گفته .
در سيره ي پيامبر بزرگوار اسلام (ص)، نيز اين منطق و سياست کاملاً نمايان وعمل گر است،ايشان در نامه اي که به ابي حارث علقمه، اسقف نجران، مي نويسد، مي فرمايد:
... تمامي چيزهايي که در دست شماست مثل معابد، خلوتگاه، عبادت گاه ها و ... چيزهاي ديگر همه از خود شماست. هيچ اسقف،راهب و دانشمندي از شما از مقام و مسؤوليتي که دارد برکنار نمي گردد و هيچ نوع حقوق و موقعيت شان از آنها سلب نمي شود،مادامي که خيرخواه و صلح طلب باشند و به ظلم و ظالمين روي نياورند (ابن سعد، بي تا، 266).
پيامبر (ص) در مورد اهل ذمه مي فرمايند:
پس از آن که عقد ذمه را پذيرفتند بدانيد و آنها آگاه باشند که آنچه براي مسلمين است براي آنها نيز مي باشد و هرچه ضرر مسلمين است به ضرر آنها نيز هست (کاشاني، 1409 ه/ 1989م، 280).
از اين دو عبارت به مسائل زير پي مي بريم:
1) قرارداد و پيمان با جمعيت غيرمسلمان حيثيت حقوقي ايجاد مي کند، چون يکي از منابع حقوقي به ويژه در روابط بين المللي است.
2) پس از پيمان و قرارداد، طرفين متعهد به عمل گر شدن مفاد آن مي شوند.
3) پس از پيمان و تعهد، رابطه و تعامل با آنها کاملاً حقوقي مي گردد و آنها گذشته از آن که شخصيت حقوقي دارند شخصيت حقوقي نيز به دست مي آورند.
4) حقوق مذهبي – ديني، حقوق مالي، حقوق اجتماعي- سياسي آنها مي بايد تأمين گردد.
پيداست که اين امور همه تأييدي بر شناسايي حقوقي است که لازمه ي آن واقع بيني در مناسبات بين المللي مي باشد.
همچنين پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد:
کسي که فرد ذمي را اذيت کند دشمن او هستم و روز قيامت با او دشمني خواهم کرد (سيوطي، 1325، 473).
علي (ع) مي فرمايد:
آنها قرارداد ذمه را پذيرفتند تا اموال شان (حق تملک، تصرف، حفظ) مثل اموال ما باشد و خون شان (در حرمت و حق حيات) مانند خون ما باشد (کاشاني، 1409 ه/ 989م، 111).
در نامه ي پيامبر اکرم (ص) به اسقف نجران و ديگر اسقف هاي آن ديار به معيار کامل تعامل توجه اکيد رفته است، طوري که هرگاه چنان معياري در مقام عمل حضور داشته باشد، توسعه روابط، مطلوب و مدارا از سوي پيامبر (ص) ضروري مي باشد، آن رفتار خيرخواهانه و ستم ستيزانه است. «و لا شيء مما کانوا عليه (علي ذلک جوار الله و رسوله ابدا) مانصحوا و صلحوا فيها عليهم غير مثقلين بظلم و لا ظالمين» (ميانجي، 1998 م، 333).
پيامبر (ص) نه تنها بعد از فتح مکه، بلکه قبل از آن نيز، آن گاه که بر مخالفين خويش تسلط کامل داشت، با آن که آنها بدترين رفتار و توهين آميزترين کردار را با پيامبر (ص) نموده بودند و حتي اقدام به قتل ايشان نيز کردند، مثل يهوديان اما پيامبر اکرم (ص) همه را مورد بخشش قرار مي دهد. حضرت همواره با ملت ها و دولت هاي شکست خورده در جنگ و نيز با مخالفين ناتوان، پيمان صلح مي بست تا از کشتار و خون ريزي جلوگيري به عمل آيد.
اعمال تروريستي، که خاصيت ذاتي آن خشونت زايي و استفاده از روش هاي خشن است، زيرا (بدون چنين خاصيتي به يکي از سازه هاي هدفي اش که همانا ايجاد ترس و وحشت و رعب در ميان مردم و جامعه انساني مي باشد نمي رسد، از نظر پيامبر (ص) ممنوع و در مديريت و رهبري جامعه هيچ گاه از آن استفاده به عمل نمي آورد. از اين روي در ماده ي 36 از پيمان صلح مدينه، ترور را منع مي کند: «...انه من فتک فبنفسه و اهل بيته الا من ظلم و ان الله ابر هذا» (حميدالله، 1377، 105).
پيامبر اکرم (ص) به ويژه هنگامي که در مدينه دولت ديني پايه گذاري نمود، جهت تضعيف کانون خارجي بحران يک اصل اعتقادي (دعوت به توحيد) و سه گونه سياست رفتاري- عملياتي يعني:
سياست گفت و گوي مستدل؛
سياست جنگ ستيزي و تنش زدايي در روابط متقابل؛
سياست باور داشتنت و پاي بندي به پيمان ها به مثابه تعهدات حقوقي را پيروي و دنبال مي نمود.
اين روش پيامبر (ص)، بسيار موثر و کارآمد واقع شد، چون از يک سو از تشکيل جبهه مشترک و همياري دو کانون بحران، يکي اعتقادي (که يهوديان از آن نمايندگي مي نمودند) و ديگري قبيله اي (کفار و به ويژه ثروتمندان قريش و مکه آنها را نمايندگي مي کردند) برعليه دولت تازه تأسيس اسلام پيوسته جلوگيري به عمل مي آورد و اقدامات آنها را در اين زمينه خنثي مي کرد. از سوي ديگر هماهنگي دروني هرکدام از کانون هاي بحران را نيز متزلزل مي نمود. همچنين ارتباط و تفاهم کانون هاي بحران دروني را با کانون هاي بيروني کم رنگ نموده بود. شواهد متواتر تاريخي فراوان اين واقعيت را ثابت مي کند که به اندکي از آن اکتفا مي کنيم.
پيامبر اکرم (ص) به فرمان رواي يکي از امپراطوري هاي بزرگ آن زمان، يعني قيصر روم، «هرقل» نامه مي فرستند. چگونگي دعوت و محتواي پيام و نامه در قيصر اثر عميق مي گذارد او را وا مي دارد تا در مورد شخص پيامبر (ص) و مکتب و آيين او تحقيق نمايد. پس از تحقيق گسترده به حقانيت آيين رسول الله (ص) آگاه شده و باور مي کند، اما به دلايل و علل اجتماعي که در قلمرو اش پيش آمد از آشکار سازي آن خودداري مي ورزد، و ليکن در مقام عمل، سياست و رفتاري دوستانه اعمال مي کند. در اين ميان تلاش هاي ابوسفيان در جهت تخريب ذهنيت قيصر و اتخاذ رفتار خصمانه از سوي امپراطوري روم نسبت به پيامبر اکرم (ص) و دولت نو ساخته اش کاملاً خنثي و بي اثر مي گردد (سبحاني، 1370، 212-218).
نامه ي پيامبر (ص) به شاه مصر «مقوس» و نيز پادشاه حبشه تأثير سازنده و شگرفي مي گذارد و آنها را متمايل به اسلام و دولت نبوي مي سازد و رفتار بسيار محترمانه و دوستانه را با پيامبر اکرم (ص)، سفير و نمايندگان حضرت و همه مسلمانان پيش مي گيرند.دراين وضعيت اقدامات تخريبي از سوي کانون داخلي فساد و بحران صورت مي گيرد، اما هيچ کدام به نتيجه دلخواه آنان، که ايجاد تنش و خصمانه سازي تعاملات دولت نبوي با دولت ها و ملت هاي بيگانه باشد، نمي انجامد.
در اين نامه ها پيامبر اکرم (ص) به طور مستدل و منطقي دعوت به خداپرستي به جاي انسان و سنگ پرستي مي نمايد، و ارزش حقيقي و حقوقي انسان را در سايه توحيد باز مي گويد. چهره ي واقعي عيسي مسيح (ع) و ديگر انبياي الهي (ع) را ترسيم نموده و باور خويش را به آنها اعلام مي دارد و پيام و آرمان مشترک اديان توحيدي، که سربلندي و تعالي انسان از طريق يکتاپرستي است، را معرفي مي کند و آنها را به زندگي سالم و پاکيزه فرا مي خواند.
برايند و محصول اين وضعيت و سياست هاي پيش گرفته پيامبر اسلام (ص) ايجاد ظرفيت و توانايي و اعتبار دروني و بيروني بود که از آن پس از ابتکار عمل در عرصه هاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي، به ويژه در قلمرو دروني و بيروني به دست پيامبر اکرم (ص) و مسلمانان افتاد. همچنين تقويت و تأکيد بر اصول و آرمان ها و ارزش ها و پيگيري آنها با نگاه واقع بينانه مي باشد.
در سال ششم هجرت، پيامبر اکرم (ص) به مسلمانان دستور داد که آماده عمره شوند و در ذي القعده از مدينه به سوي مکه حرکت خواهند نمود. پيامبر اکرم (ص) دستور حرکت مي دهد و در محلي به نام «ذوالحليفه» با 1400 يا 1800 نفر احرام مي بندد و هفتاد شتر را براي قرباني تعيين مي کند. در اين سفر مسلمانان هيچ گونه ساز و برگ جنگي، که در آوردگاه لازم است، با خويش ندارند. تنها هرکدام يک اسلحه کوچکي (شمشير) که در مسافرت آن روز در بيابان ها لازم بود با خود دارند.
در آن سوي، قريش به شدت آمادگي جنگ و ستيز را مي گرفت و تبليغات وسيعي را راه انداخت که گويا پيامبر (ص) براي جنگ و ويراني آمده است و پيمان ها را زير پاي گذارده و به باورهايتان بي حرمتي مي کند. اما در اين سوي،
پيامبر اکرم (ص) با هشياري تمام نقشه هاي قريش را ويران نموده و بيش از گذشته محبوبيت و نفوذ اسلام و مسلمين را تأمين مي کند، چون:
1) برخلاف تبليغات قريش، پيامبر اسلام (ص) به مردم مي فهماند که سنت حسنه عمره، که از ديرباز باقي بوده مورد احترام قرار دارد و با دميدن روح توحيد بدان عمل مي کند.
2) پيامبر (ص) و مسلمانان با ساز و کاري که به همراه داشت به مردم فهماند که حرمت ماه هاي حرام را نگه داشته و در اين ايام به ستيز و جنگ نخواهد پرداخت.
3) نمايندگان قريش هنگامي که به اردوي پيامبر اکرم (ص) جهت مذاکره و تضعيف رواني مسلمان ها مي آمدند، از سوي پيامبر (ص) به آرامي و گرمي استقبال مي شدند و در نهايت امنيت باز مي گشتند و پاره اي از آنها پس از بازگشت در اثر روشن شدن واقعيت از همياري و همگامي با قريش سرباز مي زدند، مانند «بديل»، «مکرز» و مهم تر از همه رئيس تير اندازان عرب «حليس بن علقمه».
اما به عکس، نمايندگان پيامبر اکرم (ص) از سوي قريش مورد اهانت و بي حرمتي قرار مي گرفتند و اين بي حرمتي تا حد مرگ نيز مي رسيد و نماينده اي از پيامبر (ص) را به قتل مي رساندند و همين سبب گرديد که پيامبر (ص) ناگزير از جنگ شود. وقتي تصميم جنگ به گوش سران قريش مي رسد، ترس و اضطراب بر اردوي قريش سايه مي افکند وبالاخره تصميم مي گيرند که از در صلح در آيند و در نهايت به پيمان 7 ماده اي حديبيه، که تمام مورد آن به نفع مسلمان ها بود ختم مي گردد. در مجموع اين مسافرت و پيمان حديبيه که از آن بيرون آمد، پيامدهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و حتي نظامي بسيار سازنده اي براي مسلمان ها و دولت ديني مدينه به همراه داشت، چون:
1)آزادي اعتقادي، اقتصادي و اجتماعي مسلمان ها را در قلمرو و تحت حاکميت کفار قريش تضمين نموده و توسعه مي بخشيد.
2) امنيت مالي و جاني مسلمان ها در قلمرو حکومت قريش تأمين مي گرديد.
3) زمينه ي ورود آزادانه ي پيامبر (ص) و مسلمان ها را در مرکز قدرت کفار قريش، يعني مکه، فراهم مي آورد. که بعدها با ورود پيامبر (ص) در مکه و ارائه ي رفتار نمونه، ذهن و قلب آنها را مجذوب نموده و انقلاب و دگرسازي دروني را در مرکز قريش برعليه آنها ايجاد مي کند که بالاخره در نتيجه پيمان شکني هاي کفار قريش آزادي و فتح مکه رقم مي خورد.
4) حوادث و رويدادهايي که در طول اين مسافرت و تا پيش از انعقاد پيمان حديبيه رخ نمود،و بخشي از آن را پيش از اين در ضمن سه بند يا ماده بيان نموديم، نفوذ و جاذبيت آيين پيامبر(ص) را در ميان طرفداران و هم پيمانان کفار قريش بيش از پيش فراهم ساخت و چهره واقعي حکومت نبوي (ص) را روشن و معرفي نمود. در مقابل پرده از چهره ي سياه کفار قريش نيز برگرفت.
بنابراين پيامبر (ص) در رأس دولت ديني، اين مسافرت سياسي- مذهبي و پيمان حديبيه را طوري مديريت نمود که امکانات و توانايي چشم گيري را براي مسلمين و جامعه نوپاي آنها ايجاد کرد، که براساس همان ظرفيت و امکانات بحران هاي داخلي مهار گرديد. گذر از پاره اي سنت ها و ساخت هاي نادرست ميسور شد، مکه گشوده شد، دامنه ي قلمرو حاکميت و حکومت نبوي (ص) توسعه پيدا کرد. آزادي هاي مدني و کيفري و نيز حقوق اساسي مسلمان ها ترسيم و تأمين گرديد. قدرت تعامل دولت اسلامي با دولت هاي ديگر بالا گرفت و از ميزان تهديد آنها کاسته شد و دولت نبوي گام هاي پيشروانه را به سوي تثبيت برداشت.
نتيجه
- آرمان ها، اصول و ارزش ها واگذار نشده، بلکه بر تقويت و توسعه آن اصرار و کوشش مي گردد (آرمان گرا).
- توسعه و حمايت آرمان ها و اصول هماره با توجه به امکانات و ابزار و شيوه هاي موجود و ميسور داخلي و پيراموني دنبال مي گردد و مناسب با واقعيات عملياتي مي شوند (واقع بيني).
- توانايي، استقلال، آزادي و اعمال اراده ي آزاد دولت ها و ملت ها نقش و سهم تعيين کننده در ترسيم روابط و مناسبات بين المللي دارد (کارگزار محور).
- احترام و اعتبار و حمايت از هنجارها، نهاد و ساختارهاي بين المللي، که در راستاي تأمين حقوق، مسؤوليت ها و مصالح همه ي انسان ها و ملت ها بدون هرگونه تبعيض عمل مي نمايند و قرار دارند لازم و تعامل و داد و ستد اصلاح طلبانه و مصلحت انديشانه با آنها ضروري است. در يک کلام سياست گذاري خارجي که در يک نظام ديني- اسلامي سازگار مي افتد و دنبال مي گردد، همانا سياست خارجي کارگزار محور ساختار نگر- آرمان گراي واقع بين است.
منابع و مأخذ
1) قرآن کريم .
2) ابن سعد، محمد (بي تا)، الطبقات الکبري، ج1، بيروت، دار صادر.
3) حميدالله، محمد (1377)، نامه ها و پيمان هاي سياسي حضرت محمد (ص) و اسناد صدر اسلام، ترجمه سيد محمد حسيني، تهران، سروش.
4) دهشيري، محمد رضا (1384)، الزامات فراروي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در پرتو سند چشم انداز بيست ساله، فصلنامه ي پژوهشي انديشه انقلاب اسلامي، سال چهارم، شماره 13 و 14.
5) ربه، کاولاس (بي تا)، حقوق بين الملل، ترجمه محمد شريف، تهران، نشر ني
6) سبحاني، جعفر (1370)، فروغ ابديت، ج2، قم، دانش اسلامي.
7) سيوطي، جلال الدين (1325)، الجامع الصغير، ج2، قاهره.
8) قنبرلو، عبدالله (1387)، بررسي رويکردهاي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران،فصلنامه ي مطالعات راهبردي، سال 11، شماره 2، شماره مسلسل 40.
9) کاساني، ابي بکر ابن مسعود (1409 ه/ 1989م) البدائع و الصنائع، ج2 و 7، پاکستان، مکتبه الحبيبه.
10) ميانجي، علي احمد (1998 م)، مکاتيب الرسول، تهران، داراالحديث الثقافيه.
منبع:نشريه انديشه حوزه ،شماره 78-77.