صدرالمتألهين و علم واجب تعالي به ماسوا (3)
نويسنده:دکتر نرگس نظر نژاد
رأي حق در باب علم واجب به غير از ديدگاه صدرالمتألهين
منهج اول: منهج اول طريقه ي حکماست، از اين جهت که واجب تعالي عقل بسيط است، يعني براساس قاعده ي بسيط الحقيقه کل الاشياء علم تفصيلي واجب را به ماسوا در مقام ذات اثبات مي کند.
منهج دوم: منهج دوم طريقه ي محققان از اهل تصوف است از اين جهت که اتصاف واجب تعالي به مدلولات اسماء و صفات در مرتبه ي ذات است. در اين منهج گفته مي شود که صفات از قبيل لوازم متأخر از ذات نيستند، بلکه حال آن ها مانند حال ماهيت در مقايسه با وجود، البته با توجه به اينکه واجب تعالي ماهيت ندارد.
منهج اول: مؤلف منهج اول را بر چند اصل استوار کرده است:
اصل اول- هر هويت وجودي در مرتبه ي وجود و هويت خود مصداق بعضي معاني کلي است، حکما اين معاني را در غير واجب تعالي ماهيت و صوفيه آن ها را اعيان ثابته مي نامند. معاني کلي گاهي متعددند و گاه واحد، معناي واحد را ماهيت بسيط مي نامند و معاني متعدد گاه به وجود واحدي موجودند که در اين صورت به آن ها بسيط خارجي گفته مي شود مثل سواد و گاه به وجودهاي متعدد موجودند که مرکب خارجي ناميده مي شوند مانند ماهيت حيوان که جنس آن از ماده اش (جسم نامي) اخذ شده است و فصل آن از صورتش (حساس)؛ پس ناگزير ماده و صورت آن نوعي اتحاد در وجود دارند تا به منزله ي سنگي که در کنار انسان گذاشته شده است، نباشد. هدف از اصل اول اين است که معاني مختلف که به وجودهاي متعدد موجودند گاه ممکن است که به وجود واحد موجود باشند مانند فصل اخير انسان که ناطق و بلکه نفس انساني است و مفاهيم جوهر، قابل ابعاد سه گانه، جسم طبيعي، نامي و حساس همه در اين نوع انساني موجودند به وجود ناطق. و پاره اي از اين مفاهيم با وجود ديگري غير از اين وجود، در نوع ديگري غير از انسان موجودند، مثلاً دسته اي از آن ها که با وجود واحد ديگري در حيوان غير ناطق موجودند و آن مفاهيم از مفهوم جوهر تا مفهوم حساس را شامل مي شود. دسته اي ديگر با وجود واحد ديگري در نبات موجودند و دسته اي ديگر در جماد و بعضي در جسم عنصري و بعضي ديگر يعني جوهر داراي بعد، در جسم مقداري جوهر موجود است، و اما مفهوم جوهر به تنهايي، در هيولي يافت مي شود و از اين امر دانسته مي شود که اشياي کثيري که وجود کثير دارند گاه با وجود واحدي موجود مي شوند. خلاصه اينکه اصل مورد بحث در مقام بيان اين مطلب است که يک هويت وجودي بسيط مي تواند در مقام ذات خود واجد معاني کثيري باشد. چنان که اگر هويت وجودي در منتهاي ضعف باشد تنها يک معنا از معاني کلي بر او صادق خواهد بود، مثل هيولاي اولي که تنها يک معنا يعني جوهر بر او صادق است.
اصل دوم- هر گاه وجود موجودي قوي تر و تحصل آن کامل تر باشد، مي تواند با وجود بساطت خود منشاء انتزاع معاني بيشتري شود و کمالات ديگر موجودات را بيشتر در خود جمع کرده باشد. همان طور که مراتب ضعيف وجود مي توانند به مراتب قوي تر راه يابند و به نحو تدريجي از صورتي به صورت ديگر استکمال يابند تا به درجه اي برسند که تمام کمالات صوري ماقبل خود را دارا باشند و چون آن درجه ي برتر کمالات صوري ماقبل خود را داراست پس قادر خواهد بود تا در عين بساطت و يکتايي، همه ي کارهاي آن ها را هم انجام دهد.
اصل سوم- لازمه ي تحقق چند معناي نوعي در يک موجود و صدق آن ها بر آن موجود اين نيست که وجود آن موجود وجود معاني باشد، زيرا وجود خاص شيء همان است که شيء بر حسب آن از همه ي معاني ديگري که خارج از ماهيت و حد آن است، متمايز باشد. به عبارت ديگر اگر گفته مي شود معاني فراواني در وجود بسيط جمعند، بدين معنا نيست که آن معاني به شرط لا يعني با خصوصيت خاص خود در موجود بسيط حضور دارند بلکه مراد حضور لابشرط و بدون تعين معاني در موجود بسيط است و به همين جهت است که مي گوييم بساطت موجود بسيط به رغم اشتمال بر معاني کثير محفوظ است.
اصل چهارم- هر کمال وجودي که در يکي از موجودات تحقق يابد ناگزير بايد اصل آن کمال به نحو برتر و کامل تر در علت آن موجود يافت شود؛ زيرا همه ي جهات وجودي و کمالي معلول به علت ايجاد کننده ي آن و در نهايت به عله العلل مستند است، در نتيجه همه ي کمال ها در عله العلل وجود دارد، اما کاستي ها و نقص ها و اعلام که بر حسب مراتب نزول لازمه ي معلوليت است، از عله العلل سلب مي شود.
برهان
1) واجب تعالي عالم به غير است؛
2) علم واجب تعالي به غير عين ذات اوست؛
3) علم واجب تعالي به غير مقدم بر غير است؛
4) علم واجب تعالي به غير از يک جهت تفصيلي و از يک جهت اجمالي است.
او در اثبات علم واجب تعالي به غير از اين راه وارد مي شود که واجب تعالي فياض همه ي حقايق و ماهيات است، يعني هر چه نام موجود بر آن اطلاق مي شود متکي به خداوند و معلول اوست و از آن جايي که هر کمالي که در معلول فرض شود بايد به نحو اعلي و اتم در علت وجود بخش آن نيز باشد، پس ذات حق در عين بساطت واحديت، همه ي اشياست، اما با وجود اين او هيچيک از اشيا نيست. اين دو بيان که در ظاهر داراي تهافت هستند، چنين جمع مي شوند که واجب تعالي چون بسيط حقيقي است نمي تواند فاقد بعضي از اشيا باشد و گرنه ترکيب از وجدان و فقدان در ذات واجب لازم مي آيد. در عين حال او وجود خاص هيچيک از ممکنات نيست، يعني حدود و سلوب ممکنات بر واجب صدق نمي کند.
پس تا اينجا اثبات مي شود که واجب تعالي همه ي اشياست، حال اگر کسي واجب تعالي را بشناسد، بديهي است که همه ي اشيا را خواهد شناخت. واجب تعالي به ذات خود عالم است پس با همان علم بعنيه،
به همه ي اشيا نيز عالم است. با اين بيان هم علم واجب تعالي به غير اثبات مي شود و هم اثبات مي شود که علم او به اشيا غير از علم او به ذات خود نيست، که علم واجب به ذات خود علم به اشيا باشد بلکه چون همه ي اشياست، وقتي خود را مي شناسد، همين علم عيناً علم به اشياي ديگر نيز هست. مطلب بعدي که برهان بيان مي کند اين است که علم واجب تعالي به اشيا قبل از ايجاد آن هاست نه همراه با ايجاد يا بعد از ايجاد آن ها. بدين منظور مؤلف مي گويد علم واجب تعالي به ذات خود عين ذات اوست و همين علم به ذات خود عين علم به ماسواست، حال همان طور که ذات واجب مقدم بر همه ي اشياست علم او به ذات خود که همان علم او به غير نيز هست، برهمه چيز مقدم خواهد بود. با اين بيان علم قبل از ايجاد اثبات مي شود. آنگاه مؤلف مي افزايد که تمام بودن اين بخش از برهان منوط به اين نيست که آن اشيا که متأخر از علم واجبند، صور عقليه قائم به ذات او باشند، چنان که مشائيان مي گويند، يا امري منفصل از ذات، چنانکه، افلاطونيان بدان قائلند، در هر دو صورت علم واجب مقدم به وجود اشياست.
مطلب آخري که برهان به اثبات آن مي پردازد اين است که از راه قاعده ي بسيط الحقيقه اثبات مي شود که علم واجب تعالي از يک جهت تفصيلي است و از جهت ديگر اجمالي و بسيط، اما علم واجب تفصيلي است زيرا معلومات از نظر معنا داراي کثرت و تفصيلند و مجمل و بسيط است، زيرا همه ي معاني به يک وجود واحد بسيط موجودند و اين موجود خاص هيچيک از آن معاني نيست. پس ذات واجب در عين وحدت و بساطت، همه ي اشياست.
منهج دوم: منهج عرفاست که در اساس به منهج حکماي راسخ نزديک است.
مقدمات- وجود واجب تعالي داراي اسما و صفاتي است که لوازم ذات اويند. مراد از اسما در اينجا الفاظ عالم و قادر و... نيست، زيرا اين الفاظ در اصطلاح عرفا اسمند و نيز مراد از صفات، اعراض زائد بر ذات نيست، بلکه مراد مفاهيم کلي است مانند معاني ماهيات. حال مي گوييم هيچ موجود اصيلي وجود ندارد مگر اينکه بر حسب هويت وجودي خود مصداق محمولات کثيري باشد- با قطع نظر از عوارض و لواحق لازم و مفارق که حاکي از نفس هويت وجودي آن نيستند. پنهان نيست که محمولات ذاتي کثير هستند در حالي که وجود، واحد است و اين طبايع کلي هستند در حالي که وجود يعني مصداق آن ها، يک هويت شخصي است و نيز از اهل بصيرت پنهان نيست که هر چه وجود کامل تر باشد، فضائل ذاتي آن بيشتر و محمولاتي که حاکي از آن هستند، فراوان تر است، زيرا هر درجه از وجود بر حسب درجه ي کمال آثار مخصوصي دارد که از همان درجه نشأت گرفته است. محمولاتي که بر آن موجود حمل مي شوند از حيثيت ذاتي آن انتزاع مي شوند و به همين دليل موجود به وجود ذات هستند، يعني عين ذاتند. پس اگر کسي آن هويت وجودي را آن گونه که هست بشناسد، همه ي آن محمولات متعدد را با همان طريق خواهد شناخت و به شناسايي ديگري نياز نيست. در اين صورت، با توجه به اينکه ذات واجب تعالي در عين بساطت، مستجمع همه ي فضايل و خيرات است و نيز ذات او مبدأ هر فعل و منشأ هر خير و فضيلتي است، هر فضيلتي که در يکي از مجعولات واجب يافت شود، مي تواند بر او حمل شود.
مؤلف پس از تقرير اين مقدمات آورده است از آن جايي که علم واجب تعالي به ذات خود عين وجود اوست و از آن جايي که اعيان ثابته موجود به وجود ذات اويند، در نتيجه معقوليت آن ها نيز معقوليت خود ذات است، يعني واجب تعالي با همان علم ذاتي که به خود دارد، به اعيان ثابته نيز عالم است، همان طور که اعيان ثابته با وجود کثرتي که دارند، موجود به وجود واحدي هستند، زيرا علم و وجود در اينجا امر واحدي است.
پس اثبات مي شود که علم واجب تعالي به همه ي اشيا در مرتبه ي ذات او و قبل از وجود اشياست و علم واجب به اشياي ممکن الوجود علم فعلي است و همين علم سبب وجود اشيا در خارج است؛ زيرا علم واجب به ذات خود، عين وجود است و اين وجود عين علم به اشياست و همان طور نيز عيناً سبب وجود خارجي اشياست.
آنچه گفته شد به اعتقاد مؤلف تقرير درست مذهب عرفاست و با قوانين حکمت بحثي نيز مطابقت دارد. اما اي بسا خود عرفا چون غرق در رياضات و مجاهدات هستند و در تعاليم بحثي و مناظرات علمي ناآزموده اند، نتوانند به شيوه ي تعليمي، مقاصد خود را بيان و مکاشفات خويش را تقرير کنند، يا ممکن است در به کارگيري قالب هاي برهاني سهل انگاري کنند. به هر حال اين همه سبب شده تا عبارات آنان خالي از اشکال نباشد. از اين رو تنها کسي که مقاصد آنان را دريافته مي تواند با قوت برهان و قدم مجاهدت، آن عبارات را اصلاح و تهذيب کند.
حال به نظر مي رسد که منهج دوم در واقع شيوه ي ديگري در اثبات علم واجب تعالي به غير نيست بلکه تازگي آن نسبت به منهج اول تنها از جهت اشتمال بر برخي از اصطلاحات عرفاست. چنانچه به مقدمات ذکر شده توجه گردد، معلوم مي شود که بين آن ها و بين مقدمات منهج اول تفاوت اساسي وجود ندارد. همچنين نتايجي که پس از تقرير مقدمات اخذ شده تقريباً همان نتايجي را در بر مي گيرد که در منهج اول حاصل شده و آن عبارت است از علم ذاتي تفصيلي به ماعدا قبل از وجود آن ها.
مراتب علم واجب تعالي
1) مرتبه ي عنايت- مرتبه ي علم واجب به اشيا در مرتبه ي ذات است، علمي مقدس که از شائبه امکان پيراسته است. علم عنايي در واقع همان وجود واجب است از آن جهت که همه ي موجودات واقع در عالم امکان، با نظام اتم براي او منکشفند و همين علم در خارج با حفظ مطابقت، تمام و کمال منجر به وجود اشيا مي شود بدون اينکه قصد و رويه اي در کار باشد. اين علم که علمي بسيط است ضرورت ازلي دارد و در مرتبه ي ذات واجب است، خلاق علوم تفصيلي و عقلي و نفسي است و از خداوند نشأت مي گيرد نه اينکه در خداوند موجود باشد.
2) مرتبه ي قضا- مرتبه ي قضا به اعتقاد حکما عبارت است از وجود صور عقلي همه ي موجودات که به طور ابداعي و ناگهاني و بدون زمان از واجب تعالي فيضان مي کنند، زيرا به نظر آنان صور عقلي از جمله ي امور عالم و از افعال الهي است و با ذات او مبانيت دارد. اما به اعتقاد صدرالمتألهين صور علمي لازم ذات واجبند و نيازي به جعل و تأثير و تأثر ندارند و نيز به اعتقاد وي صور عقلي از اجزاي عالم نيست، زيرا اين صور نه حيثيت عدمي دارند و نه امکان ماهوي در آن ها وجود دارد. پس قضاي رباني (همان صورت علم خدا) قديم ذاتي است و باقي به بقاي خداوند است.
3) مرتبه ي قدر- مرتبه ي قدر عبارت است از وجود صور موجودات در عالم نفسي سماوي، اين مرتبه به وجود جزئي با مواد خارجي و شخصي مطابق است. مرتبه ي قدر به اسباب و علل مستند است و به وسيله ي آن ها ضرورت مي يابد و با زمان معين و مکان خاص آن ها ملازم است. مرتبه ي قضا شامل مرتبه ي قدر نيز مي شود، همان طور که مرتبه ي عنايت مرتبه ي قضا را نيز در بر مي گيرد.
4) مرتبه ي لوح و قلم- منظور از مرتبه ي لوح و قلم اين است که اولين چيزي که باري تعالي از ذات خود نشان داد و ايجاد کرد، يعني صادر اول، جوهري قدسي است که در غايت نور و روشنايي پس از اول تعالي قرار دارد و به وسيله ي او جواهر قدسي ديگر ايجاد شدند و آن ها در شرف و کمال و نورانيت به حسب ميزان نزديکي خود به خداوند داراي مراتب خاصي هستند. پس از آن ها به واسطه ي جهات فقر و نقص در وجود و ضعف نورانيت، يعني از جهت ماهيت و امکان آن ها موجودات نفساني و طبيعي حاصل شدند، اين موجودات نفس سماوي و اجرام فلکي و عناصر مرکبات همراه آن ها هستند، اينها همه داراي وجود متجدد و زمانمندند.
5) مرتبه ي لوح محفوظ- مرتبه ي لوح محفوظ عبارت است از نفس کلي فلکي به خصوص فلک اقصي، زيرا هر چه در عالم جريان دارد يا جريان خواهد يافت در نفوس فلکي ثبت شده است.
علم به جهان طبيعت
پاسخ مؤلف به اين پرسش منفي است. او معتقد است چنين علمي به واجب تعالي، ظني فاسد و وهمي باطل است، زيرا وجودهاي مادي وجود ادراکي نيستند و در نتيجه نمي توانند متعلق علم قرار گيرند. هر علم و ادراکي نوعي تجرد از ماده است در حالي که صور جزئي مادي در حجاب ماده اند و شائبه عدم و ظلمت در آن ها راه يافته است، يعني هر آن در ذات آن ها تبديل و تغيير روي مي دهد و در نتيجه هر جزء آن ها از جزء ديگرشان غايب است. پس ماديات نه عالمند و نه مي توانند متعلق علم واجب تعالي قرار گيرند و نمي توان علم به طبيعت را مرتبه اي از علم واجب محسوب کرد. مگر اينکه گفته شود صور جزئي معلوم بالعرضند و معلوم بالذات همان صور ادراکي آن ها در عالم مثال است، از اين رو اگر کسي بخواهد ماديات را در ک کند بايد با آن صور جزئي ارتباط برقرار کند.
نتيجه
نخست اينکه، صدرالمتألهين در باب نسبت وجود و علم آراي متفاوتي دارد، گاه وجود و علم را مساوق محسوب مي کند و گاه گويد تنها وجود ادراکي عين علم حضور است و وجود غير ادراکي و مادي از علم بي بهره است حال اگر وي وجود مادي را فاقد ادارک و علم بداند، اين رأي که ماديات متعلق علم واجب قرار نمي گيرند، وجهي خواهد داشت، اما اگر به مساوقت وجود و علم تأکيد کند، چنان که ظاهراً ديدگاه نهايي وي همين است، آنگاه نمي تواند ماديات را به دليل اينکه فاقد علم و حضورند از حيطه ي علم الهي خارج کند. زيرا در اين صورت ماديات از جهت وجود در پيشگاه حق تعالي حضور دارند و قابليت تعلق علم حق تعالي را دارند، زيرا از جهت وجود معلول وجود حق تعالي و از مراتب نازله ي آن وجود متعالي است.
دوم اينکه حتي با فرض فقدان علم در ماديات و عدم حضور آن ها براي خود نمي توان نتيجه گرفت که آن ها براي واجب تعالي نيز حضور ندارند، بلکه مي توان پذيرفت که ماديات در عين حال که براي خود غايبند، نزد واجب تعالي حاضر باشند، يعني در علم حضوري لزومي ندارد که خود معلوم نيز مجرد باشد. به علاوه مي توان چون محقق سبزواري به اين مطلب قائل شد که اساساً عدم حضور ماديات امري است که نسبت به انسان مطرح مي شود، يعني ماديات براي ما حضور ندارند و گرنه نسبت به مبادي عاليه مخصوصاً نسبت به مبدأ المبادي، علوم حضوري و معلومات بالذاتند.
سوم اينکه مي توان با استفاده از قاعده بسيط الحقيقه که هم قادر است علم ذات به ذات را اثبات کند و هم مثبت علم ذات به غير است، علم واجب تعالي را به ماديات نيز اثبات کرد؛ زيرا ماديات لابشرط در واجب تعالي موجودند و کمال وجود که آن ها را از معدومات متمايز مي کند، مانند همه ي کمالات ريشه در ذات واجب تعالي دارد، از اين رو به نظر مي رسد قاعده ي بسيط الحقيقه همان گونه که در اثبات علم واجب به مجردات توانمند است مي تواند علم واجب را به ماديات نيز به خوبي اثبات کند، حتي اگر فرض شود که ماديات به کلي فاقد قابليت علم و ادراکند (مصباح يزدي، نوارهاي درس شفا).
منابع و مآخذ:
ابن سينا، الهيات، شفا، راجعه و قدم له الدکتر ابراهيم مدکور، ج2.
النجاه من الغرق في بحرالضلالات، با ويرايش و ديباچه ي محمدتقي دانش پژوه، تهران، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، دي ماه 1364.
جوادي آملي، عبدالله، شرح حکمت متعاليه، بخش سوم و چهارم از جلد ششم اسفار، تهران، انتشارات الزهراء، 1372.
طباطبائي، السيدمحمد حسين، نهايه الحکمه، علق عليه الاستاد الشيخ محمدتقي المصباح اليزدي، ج2، تهران، انتشارات الزهراء، 1363.
مصباح يزدي، محمد تقي، نوارهاي درس شفاء.
مطهري، مرتضي، درسهاي الهيات شفا، ج2، تهران، انتشارات حکمت، زمستان 1370.
ملاصدرا، اسفار، ج 9، مجددالفلسفه الاسلاميه، ج6.
نشریه پایگاه نور شماره 6
ادامه دارد...
/ج