اخلاقيات در تمدن ها و اديان باستان
نويسنده:دکتر فرشته آهنگري*
سرآغاز
بر خلاف آموزه هاي اخلاقي رايج در مصر و بابل، اخلاقيات هندي از همان ابتدا جنبه فلسفي داشت. در نوشته هاي هندي- و داها- اخلاقيات بخش جدايي ناپذير تفکر فلسفي و مذهبي را درباره سرشت و خصلت واقعيات تشکيل مي دهد. اين نوشته ها، ريشه در 1500سال قبل از ميلاد دارد و به عنوان کهن ترين نوشته هاي فلسفي شناخته شده اند و آنچه که درباره نحوه زندگي بيان مي کنند مي تواند نخستين اخلاقيات فلسفي به شمار آيد وداها، از جهاتي به عنوان ادعيه به شمار مي روند اما خداياني که در آنها اشاره شده اشخاص نيستند بلکه جلوه هاي حقيقت نهايي هستند. در فلسفه ودايي، اصل اساسي جهان و کائنات يا آن واقعيت نمايي که جهان براساس آن بنا شده اصل ريتام (ritam) است که نظريه حق در غرب از آن گرفته شده است. آنها به وجود يک اخلاق در دو جنبه درست و حقيقي قائل بودند که در خود کائنات نهفته است. حقيقت و راستي با يکديگر پيوند يافته اند تا بتوان پرده هاي توهم را کنار زد و حقيقت وجود انسان را درک نمود. در اين جا، انسان روشن انديش کسي است که بداند حقيقت چيست و براساس حق و راستي زندگي کند، زيرا حقيقت. و راستي از يکديگر جدا نيستند و مفهوم مشترکي را تشکيل مي دهند. بنابراين اخلاقي که در ذات و جوهر جهان وجود دارد فارغ از جنبه هاي علمي و کاربردي آن نيست. اين جنبه عملي براساس چهار آرمان شکل گرفته است که عبارتند از: کاميابي، رفاه، وظيفه اخلاقي و کمال روحي يعني آزاد شدن از وجود محدود. از اين نهايت ها، فضايل معيني سرچشمه مي گيرند که عبارتند از: صداقت، راستي، خير خواهي، عدم تعرض، نجابت و خلوص دروني. از سوي ديگر کذب، خود محوري، جادو، زما و صدمه زدن به موجودات زنده، جزو جنبه هايي مي باشند که بايد محکوم گردند. از آن جا که قانون ابدي اخلاقي بخشي از جهان هستي به شمار مي رود رفتار شايسته، رفتاري است که در هماهنگي با جهان هستي باشد و طبيعي است که به همين دليل، چنين رفتاري مي تواند پاداشي شايسته به دنبال داشته باشد. هدف رفتار درست در ريگ ودا، کاميابي، بهشت يا جاوداني ياد شده است. ولي در جايي از ريگ ودا نيز بر رفتار درست بنابر وجدان و فهم شخص، به عنوان يک فضيلت يا ارزش مستقل تاکيد شده است.
نکته مهم، تنيدگي حيات اخلاقي مردم هند با نظام طبقاتي بود. در اين سرزمين، قانون نامه اخلاقي تقريباً از نظام طبقاتي جدايي ناپذير بوده و هست. سلوک اخلاقي همان «درمه» بود يعني آن قانون زندگي که نظام طبقاتي براي هر کس تعيين مي کرد. اين مفهوم سلوک اخلاقي چندان کهن است که حتي امروزه براي همه هندوان دشوار و براي اکثرشان ناممکن است که خود را اعضاي طبقه خاصي ندانند و به اطاعت از قوانين آن مکلف نباشند. اعتقاد هندوان آن بوده که زندگي را فقط بر اين فرض مي توان فهميد که هر وجودي به کيفر گناهان زندگي گذشته خواهد رسيد يا از ثمرات تقواي آن دوره برخوردار خواهد شد. هيچ عملي، بزرگ يا کوچک، نيک يا بد، نمي تواند بدون معلول باشد. هر چه در جهان انجام گيرد فاش مي شود. اين قانون «کرمه» است يعني قانون کردار، قانون جهان معنوي. اين اعتقاد از نظر زيست شناسي حقايق بسياري را در بردارد. ما تجسمات مجدد نياکان خود هستيم و در فرزندانمان دوباره تجسم خواهيم يافت و معايب پدران تا حدي، حتي پس از گذشت چندين نسل به فرزندان مي رسد. کرمه، اسطوره اي عالي بود که افراد ددمنش را از قتل و دزدي و ديگران را از تعلل و خست در احسان و اعانه مذهبي باز مي داشت. در عوض، حس وحدت و تعهدات اخلاقي را به تمام زندگي مي کشاند و بيش از هر تمدن ديگري به قوانين اخلاقي، وسعت کاربردي گسترده و منطقي مي داد. کرمه، يکي از آن ابداعات بسياري است که انسان به عمل آورده است تا شر را جسورانه تحمل کند و با زندگي با حالتي اميدوار روبه رو شود. در الهيات هندو، روان لااقل اين تسلي را دارد که فقط بايد بار نتايج کردارهاي خود را بر دوش کشد و اگر در کل هستي شک نکند مي تواند شر را مجازاتي سپنجي بداند و چشم به راه پاداش هاي محسوس فضايل و اعمال نيک انجام داده خود باشد. «ريته» يا نظم جاوداني در آغاز قانوني بود که ستارگان را در مسيرش نگاه مي داشت. اندک اندک قانون راستي هم شد. ريته، آن آهنگ کيهاني و اخلاقي است که هر کس نخواهد سرگشته و نابود شود بايد از آن پيروي کند. ريته به نظم اخلاقي، علو و حرمت و به کار آن حتميت و حقانيت بخشيد.
خدايان هندو، ثواب پندارها و گفتارها يا کردارها را از لحاظ باطن (يعني نيت عامل آن ها) تشخيص مي دهند و به نسبت آن ها، پاداش يا مجازات عطا مي کنند. بدخواهي، زشت گويي، دروغ، نفرين، بهتان، غيبت، نادرستي، سحر، قمار، نفس پرستي، هرزگي يا زما، دزدي و هر نوع گزندگي به زندگي، گناه محسوب مي شود. حال آن که امانت، درستي، همدردي، خيرخواهي، پرهيز از خشونت، راستگويي، سخن سودمند و دلپذير، پرهيزگاري و تسلط برحواس، ايمان خاضعانه و رياضت، فضايلي هستند که به نهايت ستايش شده اند. برگزاري نادرست مراسم قرباني، هرزه خواري و پذيرش بي اندازه، از علل ديگر فسادند. حتي معاشرت با گناهکاران مي تواند شخص را آلوده کند. ناتواني از فهميدن يا اعتراف مي تواند از زشتي گناه بکاهد. ولي براي گناهان غير عمد، اتفاقي يا غير قابل اجتناب، طلب اغماض مي شود. عشق متقابل، احترام و سازندگاري، اطاعت از پدر و مادر، اشتراک هدف، خطاب پسنديده و سودمند و عشق و تعهد زناشويي به اعضاي خانواده اندرز داده مي شود. زن از مرتبه اي بلند و مهرآميز برخوردار است و مي تواند گاه شوهر خود را برگزيند يا دوباره ازدواج کند.
فلسفه اخلاق در قرن 5 قبل از ميلاد در يونان با ظهور سقراط آغاز شد. رسالت خود مي دانست تا پيروانش را به نتايج عقايد و اعمالشان آگاه سازد. جامعه يونان آن زمان در حال تغيير سريع از فئوداليته به دموکراسي صنعتي- بازرگاني بود و تبيين هاي ديني و اجتماعي که از طريق فرايند طبيعي تقليد اجتماعي و تعليم خانوادگي از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شد با دستيابي طبقه بازرگان به قدرت، زير سوال رفت. قواعد جديد کردار، مستلزم اقتصاد بازاري بود که در آن پول شريف تر از اصل و نسب به حساب مي آمد و در آن انسان ها به طور يکسان تنها به عنوان خريدار و فروشنده شناخته مي شدند. انسان هايي که مي خواستند منصب برگزينند در خانه به عنوان قانون گذاران رعايا و خدمتکاران خانواده تعليم يافته بودند و به اصل کردار، کلي تر از آنچه به معناي شرافت است نياز داشتند. اين تحول سياسي و اجتماعي سريع يونانيان، علاقه به ارزيابي عقلاني را قوت بخشيد.
در يونان باستان بين نيکي و علايق و منافع شخصي مرزبندي مطلق نبود. آنها پذيرفته بودند که زندگي توأم با فضايل اخلاقي ممکن است مطلوب ترين راه نيل به پيشرفت مادي نباشد. اما، آنها تصور نمي کردند که ثروت و امکانات مادي، عامل اصلي يک زندگي خوب به شمار مي رود. دين، در اخلاق مردم تاثير زيادي نداشت زيرا در آن زمان دين يوناني از آغاز مجموعه اي از مراسم جادويي بود و به اخلاق مربوط نمي شد. در دين يوناني، اجراي صحيح تشريفات سنتي بيش از درستي و پاکي انسان اهميت داشت و خدايان آسماني و زميني يونانيان از لحاظ عفت و شرافت و نجابت سرمشق هاي عالي به انسان نمي دادند. حتي در اسرار الئوسي، اجراي مراسم بزرگ ترين وسيله رستگاري و رهايي از عذاب به شمار مي رفت و پاکي روحي و کرامت اخلاقي مطمح نظر نبود. با اين وصف، دين يوناني بر خلاف آن چه در آغاز به نظر مي رسد از لحاظ اخلاق به مردم و دولت کمک هايي نهايي مي کرد، چنان که مراسم تطهير گرچه از امور تشريفاتي بودند يونانيان را به عادات اخلاقي خو مي دادند. همچنين، خدايان يوناني با همه ضعف هاي خود کمابيش در نشر فضيلت مؤثر افتادند زيرا معمولاً بر ستمکاران خشم مي گرفتند، از متکبران انتقام مي کشيدند، دورافتادگان از وطن و نيامندان را پناه مي دادند و با قدرت خود، پيمان شکنان را به کيفر مي رساندند. مثلاً "ديکه" (خداي عدالت ) ظلم را بي پاسخ نمي گذاشت و "ائومنيدس" (مهربانان)، قاتلان را تا سرحد جنون و مرگ تعقيب مي کرد.
يونانيان قرن پنجم، نمونه اخلاق ستوده نبودند. رشد فکري، بسياري از آنان را نسبت به سن اخلاقي بي اعتنا ساخته و به صورت افرادي غيراخلاقي درآورده بود. جامعه آتن به عدل قانوني و قضايي مشهور بود و لکن مردم آن به ندرت نسبت به کسي جز فرزندان خود عطوفت و هم نوعي ابراز مي داشتند. از وجدان خود چندان آزار نمي ديدند و هرگز در فکر آن نبودند که همسايه را چون خويشتن دوست بدارند. در محاورت افلاطون، زندگي به نحوي آراسته و آميخته با ادب جلوه گر است. لکن در کمدهاي آريستوفان از اين خاصيت اثري نيست و در سخنراني هاي عمومي، اهانت هاي شخصي را روح بلاغت مي شمردند. تعارفات آنان معمولاً قلبي و ساده بود. به کسي تعظيم نمي کردند زيرا اين کا در نظر آنان از بقاياي دوران پادشاهي بود. غريبان را حتي بدون شناسايي قبلي، به گرمي مي پذيرفتند. مهماني که به خانه دعوت مي شد حق داشت که مهمان ديگري را بدون دعوت با خود به آن جا ببرد. اغنيا با بذل و بخشش هاي عمومي و خصوصي، سخاوتمندي خود را نشان مي دادند. کلمه «فيلانتروپي» يا انسان دوستي، لفظاً و عملاً يوناني است. صدقه و خيرات نيز برقرار بود. مؤسسات بسياري براي پذيرايي بيگانگان، معالجه بيماران، حفظ پيران و فقيران برپا بود. دولت براي کساني که در جنگ ها زخمي و ناقص مي شدند حقوق معين مي کرد و تربيت کودکاني را که بدان سبب بي پدر مي ماندند خود به عهده مي گرفت. مردم يونان بيشتر دوست داشتند که به زيرکي و تيزهوشي موصوف باشند تا به امانت و درستي، و فکر مي کردند که امانت، ساده لوحي است. در يونان، يافتن کساني که از خيانت به وطن امتناعي نداشته باشند آسان بود. رشوه، طريقه شايع ترقي، وسيله فرار از مجازات و راه پيروزي هاي سياسي بود. اخلاقيات براساس قوميت بود. گزنفون در رساله اي که درباره تعليم و تربيت نوشته است صريحاً توصيه مي کند: «در وقت معامله با دشمنان ميهن از دزدي و دروغ اجتناب نبايد کرد». در ميان يونانيان، آداب اجتماعي و مذهب، اعمال فاتحان جنگ را محدود نمي کرد. حتي در جنگ هاي داخلي، رسم معمول آن بود که شهر مغلوب را غارت کنند و هر چه را که زنده بود معدوم سازند. اين که مردم اسپارت به آساني درباره موازين اخلاقي ترديدناپذير با مردم آتن توافق پيدا مي کردند خود دليل آن است که عدم اعتنا به اصول اخلاقي، يکي از عناصر فعال روح يونانيان بود.
رواق گرايي در سال 155 بعد از مسيح در روم مبناي فلسفي قانون روم را تشکيل داد. متفکران رواقي در دوره رومي، آرمان شهر يوناني را به شهرهاي بين المللي جهان محوري، تغيير دادند. اپيکتتوس، برده يوناني، وقتي در روم به آزادي رسيد مجموعه اي از قوانين انساني را ارائه کرد. قانون، پايدارترين جنبه مشخص رومي بود و در دوره هادريانوس تشکل نهايي قانون رومي آغاز شد. در دوران حکومت او جانشينان، فلسفه رواقي که حکومت روم را در دست داشت در حقوق روم نيز نفوذ کرد. رواقيون اعلام کردند که قانون بايد با اصول اخلاقي توافق داشته باشد و جرم بسته به نيت در عمل است نه در نتايج حاصله.
دين رومي از پاره اي لحاظ، اخلاق بود. تکيه آن بر آئين پرستش چنين معني مي داد که خدايان، نه به نيک منشي بلکه به هدايا و اوراد پاداش مي دهند و دعاهاي آن نيز کمابيش هميشه خواهان نعمت هاي مادي يا پيروزي نظامي بود. خدايان جز چند تن، ارواحي هراس انگيز بودند بدون اخلاق و بزرگ منشي. با اين وصف، دين کهن روم سرچشمه اخلاقيات و نظم و نيرو در شخص، خانواده و دولت بود. زيرا پيش از آن که کودک بتواند معني شک را دريابد خميره سرشتش در پرتو ايمان از فرمان برداري و وظيفه و آراستگي، مايه مي گرفت. رومي هاي تربيت يافته آن زمان، فرمان بردار محافظه کار، وفادار، شکيبا، حرمت گذار، محکم، جدي و اهل عمل بودند. از انضباط لذت مي بردند و هيچ گونه ژاژخايي درباره آزادي را نمي پذيرفتند. فرمانبرداري مي کردند تا فرمانروايي بياموزند. حق دولت مي دانست که در امور اخلاقي و درآمد ايشان پژوهش کند و ارج ايشان را از روي خدمتشان بر مملکت معلوم گردانند. به فردگرايي و نبوغ بدگمان بودند. از خيال پردازي به دور بودند چنان که حتي نتوانستند اساطيري خاص خود پديد آورند. براي علم محض، مصرفي نمي يافتند و به فلسفه بدبين بودند چون آن را گدازنده اهريمني باورها و شيوه هاي کهن مي يافتند. به سبب شيوه زندگي ايشان از افلاطون يا ارشميدس يا مسيح، هيچ دريافتي نداشتند. فقط مي توانستند بر جهان فرمانروايي کنند.
از زمان لائوتزه تاکنون، چين فيلسوف پرور بوده است، همچنان که هند، برترين زادگاه فلسفه اولي و دين گسيخته نمانده است. در قرن هاي ششم و پنجم ق.م، چين همانند ايران، هند و يونان نوابغ درخشاني به عرصه فلسفه و ادب عرضه داشت. لائوتزه، بزرگ ترين فيلسوف پيش از کنفوسيوس است. او به حکمت سکوت، وقوف داشت و عمر بسيار کرد. هر چند که اساساً وجود او مورد ترديد است. آنچه همه بر آنند اين است که "تائوته چينگ"يعني کتاب صراحت و فضيلت مهمترين متن فلسفه تائويي است. در کتاب تائوته چينگ، تعاليم اخلاقي نيز وجود دارد که سراسر آنها در دو اصل و دو قاعده، يکي مثبت و ديگري منفي خلاصه مي شوند. اصل دستور مثبت آن است که هر نفس آدمي بايد در درون وجود خود، طبيعت تائو (=خدا) را متجلي سازد و رفتار و گفتار خود را با سکون و آرامش قوه تائو موزون سازد و با تائو عمل کند ولي بدون من بودن و انسانيت، از محصول تائو بدون تصرف و تملک بهره برد. اما اصل و قاعده منفي آن است که در برابر جريان آرام و نرم طبيعت، مقاومت و مخالفت ساز نکند و در سير مبارک آن با کردار ناجور، مانع و حايلي ايجاد ننمايد و بالاخره کتاب تائوته چينگ مي گويد که: انسان بايد "وو-وي "يعني سکون نفس و عدم تعدي و عمل آميخته به تسليم و تفويض را به جا آورد. از اين سبک رفتار و طريقه نفساني به خودي خود مهر و محبت حقيقي زاييده مي شود و از آن سادگي و بساطتي لطيف پديد مي آيد. روابط جانداران و آدميان با يکديگر بر قاعده استوار رضا و خوشدلي قرار مي گيرد همان طور که آن شخص خود را از تمايلات ناپسند نفساني، مانند خشم و جاه طلبي و آزار به ديگران دور مي کند. در حقيقت اين قوه منفي نيست بلکه نيرويي مثبت و مفيد است.
پس از لائوتزه، معروف ترين فسلسوف تائوئيزم، چوانگ- تزو است که در قرن چهارم قبل از ميلاد مي زيسته است. از اين حکيم سي و سي مقاله به جا مانده است. نويسنده اين مقالات در باب اخلاق، فلسفه اي وضع کرده است و مي گويد: آدمي داراي دو حس يعني خصومت و محبت يا جذب و دفع يا رغبت و نفرت است و از اين رو، هر دو جنس مختلف با يکديگر آميزش کرده توالد و تناسل مي کنند ولي هيچ يک از اين دو حالت موجد سکون و آرامش مطلق نيستند. سعادت و شقاوت يا امنيت و خطر يا بيماري و تندرستي به تعاقب و توالي مي آيند و بر طبق قانون علت و معلول در يکديگر تفاعل مي کنند و مي روند.
در سال 551 ق.م کنفوسيوس به دنيا آمد. او همه عمر خود را به آموزگاري مي گذراند. از او پنج اثر به نام «پنج چينگ» يا «وسنج شرعي» برجا مانده است. او در کتاب سوم خود «شي چلينگ» يا«کتاب چکامه ها» به حيات انساني و اصول اخلاقي پرداخته است. اعمال خلايق در عصر ظهور کنفوسيوس آلوده به فساد و تباهي شده بود ولي در ذات و نهاد ايشان براي اصلاح و تصفيه، آمادگي و استعدادي وجود داشت. از اين رو، او بيش از هر چيز اخلاق را مورد توجه قرار داد. هرج و مرج عصر خود را هرج و مرج اخلاق مي دانست و آن را معلول ناتوان شدن عقايد کهن و پخش شکايت سوفسطايي درباره صواب و خطا مي شمرد و باور داشت که براي درمان آن نبايد به انديشه هاي کهن متشبه شد بلکه بايد دانشي بيشتر به دست آورد و با ايجاد زندگي خانوادگي منظم، اخلاق را احيا کرد. کنفوسيوس در چنين وضعي گفت که: مردم از جاده مکارم دور مانده اند و ناچار بايد به صراط مستقيم باز گردند. روزي کسي از او سوال کرد: آيا در جهان دستوري کلي وجود دارد که بتوان آن را قانون حيات در سراسر عمر قرار داد؟ او گفت: آري، عمل متقابل و آن، اين است: آن چه را که بر خود روا نمي داري بر ديگران روا ندار. اين سخن که کنفوسيوس در آن قانون حسن رابطه افراد بشر را وضع کرده است شبيه به قانون زرين عيسوي است که در انجيل آمده ولي، در اين کلام، قضيه را به صورت منفي ايراد کرده است شبيه به قانوني زرين عيسوي است که در انجيل آمده، اما عيسي مسيح (ع)، قضيه را به صورت مثبت تقرير نموده است. از اين جاست که بعضي محققان غرب گفته اند فرمول اين حکيم چيني را قانون سيمين بايد نام نهاد.
کنفوسيوس در کتاب «تعاليم من» همين دستور اساسي زندگي را به صورت قضيه مثبت نيز شروع کرده که بيان وي کاملاً مطابق با سخن عيسي مسيح(ع) در انجيل مي شود. در آن جا گفته است: در زندگي اخلاقي انسان، چهار تکليف موجود است که من نتوانستم آن ها را به درستي انجام دهم. نخست آن که با پدرم آن چنان رفتار کنم که خود مي خواهم فرزندم با من رفتار کنند. دوم آن که به پادشاه خود آن چنان خدمت کنم که مي خواهم وزير من، مرا خدمت کند، سوم آن که با بردار خود آن چنان سلوک کنم که مي خواهم برداران من با من سلوک کنند و چهارم درباره دوستان خويش عملي پيش گيرم که توقع دارم آن ها با من پيش گيرند. با اين همه بايد گفت که دستور اخلاقي او همپايه دستور عيسي(ع) و تائوئيست هاي چيني نيست، زيرا در برابر دستورهاي تائوئيست ها که شعار «جزاي بدي را به نيکي» مبناي عمل خود قرار داده اند، قايل به حدي گرديد. چنان که گفته اند: روزي از او سؤال کردند که نظر او در باب پاداش بدي به نيکي چيست؟ وي پاسخ داد: «اگر بدي را به نيکي کيفر دهي، نيکي را به چه پاداش خواهي داد ؟»
احسان را به احسان ولي رفتار بد را با عدالت بايد مقابله کرد. «از اين قرار وي براي دستور عمل متقابل خود که ميزان اخلاقيات اوست سرحدي وضع کرد و مردمان بدکردار و ستم پيشه را شايسته احسان ندانسته بلکه آن ها را مشمول حکم عدل و داد مي داند. چکيده برنامه کنفوسيوس در کتاب «آموزش بزرگ» آمده است: پيشينيان مي خواستند فضلت اعلا را در سراسر کشور پخش کنند، نخست امارت هاي خود را به خوبي انتظام مي بخشيدند، براي انتظام بخشيدن به امارت هاي خود نخست به خانواده هاي خود نظام مي دادند، براي نظام دادن به خانواده خود، نخست نفوسشان را مي پروردند، براي پروردن نفوس خويش، نخست قلوب خويش را پاک مي کردند، براي پاک کردن قلوب خويش، نخست مي کوشيدند تا در افکار خويش صادق و صميمي باشند، براي آن که در افکار خويش صادق و صميمي باشند نخست دانش خود را تا برترين مرز مي گستردند، گسترش دانش، زاده پژوهش در احوال اشيا است. بنابراين، خرد در خانه آغاز مي شود و بنياد جامعه، زماني منظم است که خانواده منظم باشد. کنفوسيوس با گوته، همداستان است که تکامل نفس، بنياد تکامل جامعه است. از اخلاق مکالمات کنفوسيوس مي توان صورت انسان آرماني او، انسان خردمند، را که ترکيبي از فيلسوف و پارساست به دست آورد. ابر مرد کنفوسيوس، سه فضيلت دارد که يکي در نظر سقراط و ديگري در نظر نيچه و سومي در نظر عيسي مسيح فضيلت اعلا به شمار مي رود. عقل، شجاعت و نيک خواهي. آيين کنفوسيوس گاهي «دين لي» خوانده مي شود و اين کلمه اي ترجمه ناپذير است که مفهومي اساسي تعاليم کنفوسيوس را تشکيل مي دهد. اين داراي دو جنبه است:
در مقام اصلي گسترده در رفتار شخصي، اين کلمه به معني آداب داني در همه چيز يا انجام کار مناسب است، در مقام اصلي گسترده در مسايل اجتماعي، اين کلمه به معني نظم چيزها يا همه چيز در مکان صحيح خود مي باشد.
موضع مسلطي که کنفوسيوس در حيات عقلي چين پديد آورد کمابيش بيست و پنج قرن بي رقيب ادامه يافت.
مارکام (markam) در کتابي که تحت عنوان تاريخ ايران نوشته مي گويد: ايران تنها کشوري است که در هيچ دوره اي از تاريخ خود هيچ نوع بتي نپرستيده است.
حضرت زرتشت پيامبر ايران باستان بنا به هم داستاني محققان کنوني، حداقل يک هزار و دويست سال قبل از ميلاد مسيح مي زيسته است. او آئيني آورد که به دين زرتشت معروف شد. ديني که اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يک آئين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشينيان را پايه و مبناي تعاليم خود قرار داد. ايرانيان زرتشتي، چندان شوقي به تفکرات فلسفي نداشتند و آئين زرتشتي نيز بيشتر به الهيات توجه داشت تا فلسفه. از طرفي، نبوغ عمل پسند ايراني، تفکر فلسفي را به عنوان کوششي بيهوده در امور غير عملي نکوهش مي کرد. با اين همه در ميان ايرانيان، تفکراتي در زمينه حقايق جاودان هستي وجود دارد که فلسفه قديم يونان از آن متأثر شده است. هم چنان که آئين مهر و آئين ماني در ايران تحت تاثير دين زرتشت برخاستند و بعداً وارد اروپا شدند و افکار فلسفي غرب را به شدت زير نفوذ درآوردند.
از ديدگاه دين زرتشت، انسان مرکب از جسمي است که در معرض نابودي قرار دارد و روحي که ناميرا و جاودان است مهم ترين قواي روحاني انسان علاوه بر خرد يا عقل عبارتند از: دئنا، يا وجدان، اوروان يا روح، و فره وشي يا فرشته نگهبان. انسان داراي آزادي اراده است و در برابر کردار نيک و کردار بد خويش، مسئوليت دارد. انسان بايد بپذيرد که طريق صواب و صلاح يکي بيش نيست و بايد ميان حق و باطل و حقيقت و دوزخ و خير و شر، يکي را برگزيند. انسان قدرت دارد که بين اضداد يکي را انتخاب کند. همه چيز به انتخاب او بسته است و آدمي، خداوند سرنوشت خويش است. نقطه اصلي و پايه اساسي اخلاق در آئين زرتشت بر روي اين قاعده است که نفس و ضمير هر فرد يک ميدان نبرد دائمي بين خير و شر است. روزي که اهورامزدا، آدمي را بيافريد او را آزادي عمل اعطا کرد که خود عمل خود را بگزيند يعني داراي نيروي اختيار گرديد که مابين دو راه خطا و صواب، هر يک را بخواهد انتخاب کند. هر چند اهورامزدا، به وسيله نيروي نيکي يعني سپنتامينو و نيز به دستياري "وهومنه" (يا بهمن =فرشته پندار نيک و نهاد خوب) هميشه آدمي را به سوي راستي مي کشاند ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگاره مينو نيز در او ظهور يافته در خاطر او همواره وسوسه مي کند. از اين رو، تکليف و وظيفه هر فرد بشر آن است که در دل خود مابين آن دو منادي، يکي را اجابت کند. فرشته نيک را اطاعت کرده خوبي را اختيار کند و يا آنکه سخن ديو را شنيده و بدي را برگزيند. البته نيکان بدي را نمي پسندند.
اخلاق زرتشتي در سطحي بسيار عالي قرار دارد و با تمام نيروي خود پندار نيک، گفتار و کردار نيک را تأکيد مي کند. مقدسات اخلاقي را هرگز نمي توان به صورتي موجزتر از اين عرضه داشت و اين بهترين چيز است که مي توان درباره اخلاق زرتشتي گفت. هر گونه انحرافي که از لحاظ ديني و فلسفي در آيين زرتشت روي داده باشد اين نکته مسلم است که موبدان زرتشتي، همواره اخلاق را در يک سطح عالي نگاه داشته اند. يکي از خصوصيات درخور توجه اين اخلاق، آن است که به هيچ وجه، التفاتي به رياضت کشي و عزلت گزيني نداشته است. در ونديداد آمده است: کساني که نمي خورند، نيرومند نيستند. نه توان نيکوکاري دارند نه براي کشاورزي آماده اند و نه براي فرزند آوري. در رساله «سد در» ذکر شده است: معني روزه گرفتن، همانا پرهيز از گناهان و همه اعضاي آدمي مانند چشم و زبان و گوش و دست و پا بايد روزه دار باشند. داريوش بزرگ در فرمان نوشته بر سنگ گفته است: اي انسان، اين فرمان اهورامزداست به تو، بدانديش مباش، راه نيکي را رها مکن و آلوده گناه مشو.
پي نوشت:
*عضو هيات علمي بنياد دانشنامه بزرگ فارسي
منابع:
1. The new encyclopedia of Britannica 1998.,edition15,vol 18
2.تاريخ جامع اديان، جان بي ناس. ترجمه علي اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمي- فرهنگي چاپ نهم 1377.
3. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج ا، ترجمه احمد آرام، تهران، چاپ ششم، 1378.
4. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج ا، زير نظر سروپالي راداکريشنان، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي- فرهنگي، 1367.
5. Encyclopedia of America, International Edition, vol.22
6. تاريخ فلسفه چين، چوجاي و وينبرگ چاي، مترجم ع، پاشايي، تهران، نشر گفتار، 1369.
7. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج2، زير نظر سروپالي کريشنان، ترجمه دکتر جواد يوسفيان، 1367.
8. Wikipedia, the free encyclopedia
9. فصلنامه ي اخلاق در علوم و فناوري، سال دوم، ش 1و2، 86.
10.نشریه پایگاه نور شماره 6
/ج
بر خلاف آموزه هاي اخلاقي رايج در مصر و بابل، اخلاقيات هندي از همان ابتدا جنبه فلسفي داشت. در نوشته هاي هندي- و داها- اخلاقيات بخش جدايي ناپذير تفکر فلسفي و مذهبي را درباره سرشت و خصلت واقعيات تشکيل مي دهد. اين نوشته ها، ريشه در 1500سال قبل از ميلاد دارد و به عنوان کهن ترين نوشته هاي فلسفي شناخته شده اند و آنچه که درباره نحوه زندگي بيان مي کنند مي تواند نخستين اخلاقيات فلسفي به شمار آيد وداها، از جهاتي به عنوان ادعيه به شمار مي روند اما خداياني که در آنها اشاره شده اشخاص نيستند بلکه جلوه هاي حقيقت نهايي هستند. در فلسفه ودايي، اصل اساسي جهان و کائنات يا آن واقعيت نمايي که جهان براساس آن بنا شده اصل ريتام (ritam) است که نظريه حق در غرب از آن گرفته شده است. آنها به وجود يک اخلاق در دو جنبه درست و حقيقي قائل بودند که در خود کائنات نهفته است. حقيقت و راستي با يکديگر پيوند يافته اند تا بتوان پرده هاي توهم را کنار زد و حقيقت وجود انسان را درک نمود. در اين جا، انسان روشن انديش کسي است که بداند حقيقت چيست و براساس حق و راستي زندگي کند، زيرا حقيقت. و راستي از يکديگر جدا نيستند و مفهوم مشترکي را تشکيل مي دهند. بنابراين اخلاقي که در ذات و جوهر جهان وجود دارد فارغ از جنبه هاي علمي و کاربردي آن نيست. اين جنبه عملي براساس چهار آرمان شکل گرفته است که عبارتند از: کاميابي، رفاه، وظيفه اخلاقي و کمال روحي يعني آزاد شدن از وجود محدود. از اين نهايت ها، فضايل معيني سرچشمه مي گيرند که عبارتند از: صداقت، راستي، خير خواهي، عدم تعرض، نجابت و خلوص دروني. از سوي ديگر کذب، خود محوري، جادو، زما و صدمه زدن به موجودات زنده، جزو جنبه هايي مي باشند که بايد محکوم گردند. از آن جا که قانون ابدي اخلاقي بخشي از جهان هستي به شمار مي رود رفتار شايسته، رفتاري است که در هماهنگي با جهان هستي باشد و طبيعي است که به همين دليل، چنين رفتاري مي تواند پاداشي شايسته به دنبال داشته باشد. هدف رفتار درست در ريگ ودا، کاميابي، بهشت يا جاوداني ياد شده است. ولي در جايي از ريگ ودا نيز بر رفتار درست بنابر وجدان و فهم شخص، به عنوان يک فضيلت يا ارزش مستقل تاکيد شده است.
نکته مهم، تنيدگي حيات اخلاقي مردم هند با نظام طبقاتي بود. در اين سرزمين، قانون نامه اخلاقي تقريباً از نظام طبقاتي جدايي ناپذير بوده و هست. سلوک اخلاقي همان «درمه» بود يعني آن قانون زندگي که نظام طبقاتي براي هر کس تعيين مي کرد. اين مفهوم سلوک اخلاقي چندان کهن است که حتي امروزه براي همه هندوان دشوار و براي اکثرشان ناممکن است که خود را اعضاي طبقه خاصي ندانند و به اطاعت از قوانين آن مکلف نباشند. اعتقاد هندوان آن بوده که زندگي را فقط بر اين فرض مي توان فهميد که هر وجودي به کيفر گناهان زندگي گذشته خواهد رسيد يا از ثمرات تقواي آن دوره برخوردار خواهد شد. هيچ عملي، بزرگ يا کوچک، نيک يا بد، نمي تواند بدون معلول باشد. هر چه در جهان انجام گيرد فاش مي شود. اين قانون «کرمه» است يعني قانون کردار، قانون جهان معنوي. اين اعتقاد از نظر زيست شناسي حقايق بسياري را در بردارد. ما تجسمات مجدد نياکان خود هستيم و در فرزندانمان دوباره تجسم خواهيم يافت و معايب پدران تا حدي، حتي پس از گذشت چندين نسل به فرزندان مي رسد. کرمه، اسطوره اي عالي بود که افراد ددمنش را از قتل و دزدي و ديگران را از تعلل و خست در احسان و اعانه مذهبي باز مي داشت. در عوض، حس وحدت و تعهدات اخلاقي را به تمام زندگي مي کشاند و بيش از هر تمدن ديگري به قوانين اخلاقي، وسعت کاربردي گسترده و منطقي مي داد. کرمه، يکي از آن ابداعات بسياري است که انسان به عمل آورده است تا شر را جسورانه تحمل کند و با زندگي با حالتي اميدوار روبه رو شود. در الهيات هندو، روان لااقل اين تسلي را دارد که فقط بايد بار نتايج کردارهاي خود را بر دوش کشد و اگر در کل هستي شک نکند مي تواند شر را مجازاتي سپنجي بداند و چشم به راه پاداش هاي محسوس فضايل و اعمال نيک انجام داده خود باشد. «ريته» يا نظم جاوداني در آغاز قانوني بود که ستارگان را در مسيرش نگاه مي داشت. اندک اندک قانون راستي هم شد. ريته، آن آهنگ کيهاني و اخلاقي است که هر کس نخواهد سرگشته و نابود شود بايد از آن پيروي کند. ريته به نظم اخلاقي، علو و حرمت و به کار آن حتميت و حقانيت بخشيد.
خدايان هندو، ثواب پندارها و گفتارها يا کردارها را از لحاظ باطن (يعني نيت عامل آن ها) تشخيص مي دهند و به نسبت آن ها، پاداش يا مجازات عطا مي کنند. بدخواهي، زشت گويي، دروغ، نفرين، بهتان، غيبت، نادرستي، سحر، قمار، نفس پرستي، هرزگي يا زما، دزدي و هر نوع گزندگي به زندگي، گناه محسوب مي شود. حال آن که امانت، درستي، همدردي، خيرخواهي، پرهيز از خشونت، راستگويي، سخن سودمند و دلپذير، پرهيزگاري و تسلط برحواس، ايمان خاضعانه و رياضت، فضايلي هستند که به نهايت ستايش شده اند. برگزاري نادرست مراسم قرباني، هرزه خواري و پذيرش بي اندازه، از علل ديگر فسادند. حتي معاشرت با گناهکاران مي تواند شخص را آلوده کند. ناتواني از فهميدن يا اعتراف مي تواند از زشتي گناه بکاهد. ولي براي گناهان غير عمد، اتفاقي يا غير قابل اجتناب، طلب اغماض مي شود. عشق متقابل، احترام و سازندگاري، اطاعت از پدر و مادر، اشتراک هدف، خطاب پسنديده و سودمند و عشق و تعهد زناشويي به اعضاي خانواده اندرز داده مي شود. زن از مرتبه اي بلند و مهرآميز برخوردار است و مي تواند گاه شوهر خود را برگزيند يا دوباره ازدواج کند.
فلسفه اخلاق در قرن 5 قبل از ميلاد در يونان با ظهور سقراط آغاز شد. رسالت خود مي دانست تا پيروانش را به نتايج عقايد و اعمالشان آگاه سازد. جامعه يونان آن زمان در حال تغيير سريع از فئوداليته به دموکراسي صنعتي- بازرگاني بود و تبيين هاي ديني و اجتماعي که از طريق فرايند طبيعي تقليد اجتماعي و تعليم خانوادگي از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شد با دستيابي طبقه بازرگان به قدرت، زير سوال رفت. قواعد جديد کردار، مستلزم اقتصاد بازاري بود که در آن پول شريف تر از اصل و نسب به حساب مي آمد و در آن انسان ها به طور يکسان تنها به عنوان خريدار و فروشنده شناخته مي شدند. انسان هايي که مي خواستند منصب برگزينند در خانه به عنوان قانون گذاران رعايا و خدمتکاران خانواده تعليم يافته بودند و به اصل کردار، کلي تر از آنچه به معناي شرافت است نياز داشتند. اين تحول سياسي و اجتماعي سريع يونانيان، علاقه به ارزيابي عقلاني را قوت بخشيد.
در يونان باستان بين نيکي و علايق و منافع شخصي مرزبندي مطلق نبود. آنها پذيرفته بودند که زندگي توأم با فضايل اخلاقي ممکن است مطلوب ترين راه نيل به پيشرفت مادي نباشد. اما، آنها تصور نمي کردند که ثروت و امکانات مادي، عامل اصلي يک زندگي خوب به شمار مي رود. دين، در اخلاق مردم تاثير زيادي نداشت زيرا در آن زمان دين يوناني از آغاز مجموعه اي از مراسم جادويي بود و به اخلاق مربوط نمي شد. در دين يوناني، اجراي صحيح تشريفات سنتي بيش از درستي و پاکي انسان اهميت داشت و خدايان آسماني و زميني يونانيان از لحاظ عفت و شرافت و نجابت سرمشق هاي عالي به انسان نمي دادند. حتي در اسرار الئوسي، اجراي مراسم بزرگ ترين وسيله رستگاري و رهايي از عذاب به شمار مي رفت و پاکي روحي و کرامت اخلاقي مطمح نظر نبود. با اين وصف، دين يوناني بر خلاف آن چه در آغاز به نظر مي رسد از لحاظ اخلاق به مردم و دولت کمک هايي نهايي مي کرد، چنان که مراسم تطهير گرچه از امور تشريفاتي بودند يونانيان را به عادات اخلاقي خو مي دادند. همچنين، خدايان يوناني با همه ضعف هاي خود کمابيش در نشر فضيلت مؤثر افتادند زيرا معمولاً بر ستمکاران خشم مي گرفتند، از متکبران انتقام مي کشيدند، دورافتادگان از وطن و نيامندان را پناه مي دادند و با قدرت خود، پيمان شکنان را به کيفر مي رساندند. مثلاً "ديکه" (خداي عدالت ) ظلم را بي پاسخ نمي گذاشت و "ائومنيدس" (مهربانان)، قاتلان را تا سرحد جنون و مرگ تعقيب مي کرد.
يونانيان قرن پنجم، نمونه اخلاق ستوده نبودند. رشد فکري، بسياري از آنان را نسبت به سن اخلاقي بي اعتنا ساخته و به صورت افرادي غيراخلاقي درآورده بود. جامعه آتن به عدل قانوني و قضايي مشهور بود و لکن مردم آن به ندرت نسبت به کسي جز فرزندان خود عطوفت و هم نوعي ابراز مي داشتند. از وجدان خود چندان آزار نمي ديدند و هرگز در فکر آن نبودند که همسايه را چون خويشتن دوست بدارند. در محاورت افلاطون، زندگي به نحوي آراسته و آميخته با ادب جلوه گر است. لکن در کمدهاي آريستوفان از اين خاصيت اثري نيست و در سخنراني هاي عمومي، اهانت هاي شخصي را روح بلاغت مي شمردند. تعارفات آنان معمولاً قلبي و ساده بود. به کسي تعظيم نمي کردند زيرا اين کا در نظر آنان از بقاياي دوران پادشاهي بود. غريبان را حتي بدون شناسايي قبلي، به گرمي مي پذيرفتند. مهماني که به خانه دعوت مي شد حق داشت که مهمان ديگري را بدون دعوت با خود به آن جا ببرد. اغنيا با بذل و بخشش هاي عمومي و خصوصي، سخاوتمندي خود را نشان مي دادند. کلمه «فيلانتروپي» يا انسان دوستي، لفظاً و عملاً يوناني است. صدقه و خيرات نيز برقرار بود. مؤسسات بسياري براي پذيرايي بيگانگان، معالجه بيماران، حفظ پيران و فقيران برپا بود. دولت براي کساني که در جنگ ها زخمي و ناقص مي شدند حقوق معين مي کرد و تربيت کودکاني را که بدان سبب بي پدر مي ماندند خود به عهده مي گرفت. مردم يونان بيشتر دوست داشتند که به زيرکي و تيزهوشي موصوف باشند تا به امانت و درستي، و فکر مي کردند که امانت، ساده لوحي است. در يونان، يافتن کساني که از خيانت به وطن امتناعي نداشته باشند آسان بود. رشوه، طريقه شايع ترقي، وسيله فرار از مجازات و راه پيروزي هاي سياسي بود. اخلاقيات براساس قوميت بود. گزنفون در رساله اي که درباره تعليم و تربيت نوشته است صريحاً توصيه مي کند: «در وقت معامله با دشمنان ميهن از دزدي و دروغ اجتناب نبايد کرد». در ميان يونانيان، آداب اجتماعي و مذهب، اعمال فاتحان جنگ را محدود نمي کرد. حتي در جنگ هاي داخلي، رسم معمول آن بود که شهر مغلوب را غارت کنند و هر چه را که زنده بود معدوم سازند. اين که مردم اسپارت به آساني درباره موازين اخلاقي ترديدناپذير با مردم آتن توافق پيدا مي کردند خود دليل آن است که عدم اعتنا به اصول اخلاقي، يکي از عناصر فعال روح يونانيان بود.
رواق گرايي در سال 155 بعد از مسيح در روم مبناي فلسفي قانون روم را تشکيل داد. متفکران رواقي در دوره رومي، آرمان شهر يوناني را به شهرهاي بين المللي جهان محوري، تغيير دادند. اپيکتتوس، برده يوناني، وقتي در روم به آزادي رسيد مجموعه اي از قوانين انساني را ارائه کرد. قانون، پايدارترين جنبه مشخص رومي بود و در دوره هادريانوس تشکل نهايي قانون رومي آغاز شد. در دوران حکومت او جانشينان، فلسفه رواقي که حکومت روم را در دست داشت در حقوق روم نيز نفوذ کرد. رواقيون اعلام کردند که قانون بايد با اصول اخلاقي توافق داشته باشد و جرم بسته به نيت در عمل است نه در نتايج حاصله.
دين رومي از پاره اي لحاظ، اخلاق بود. تکيه آن بر آئين پرستش چنين معني مي داد که خدايان، نه به نيک منشي بلکه به هدايا و اوراد پاداش مي دهند و دعاهاي آن نيز کمابيش هميشه خواهان نعمت هاي مادي يا پيروزي نظامي بود. خدايان جز چند تن، ارواحي هراس انگيز بودند بدون اخلاق و بزرگ منشي. با اين وصف، دين کهن روم سرچشمه اخلاقيات و نظم و نيرو در شخص، خانواده و دولت بود. زيرا پيش از آن که کودک بتواند معني شک را دريابد خميره سرشتش در پرتو ايمان از فرمان برداري و وظيفه و آراستگي، مايه مي گرفت. رومي هاي تربيت يافته آن زمان، فرمان بردار محافظه کار، وفادار، شکيبا، حرمت گذار، محکم، جدي و اهل عمل بودند. از انضباط لذت مي بردند و هيچ گونه ژاژخايي درباره آزادي را نمي پذيرفتند. فرمانبرداري مي کردند تا فرمانروايي بياموزند. حق دولت مي دانست که در امور اخلاقي و درآمد ايشان پژوهش کند و ارج ايشان را از روي خدمتشان بر مملکت معلوم گردانند. به فردگرايي و نبوغ بدگمان بودند. از خيال پردازي به دور بودند چنان که حتي نتوانستند اساطيري خاص خود پديد آورند. براي علم محض، مصرفي نمي يافتند و به فلسفه بدبين بودند چون آن را گدازنده اهريمني باورها و شيوه هاي کهن مي يافتند. به سبب شيوه زندگي ايشان از افلاطون يا ارشميدس يا مسيح، هيچ دريافتي نداشتند. فقط مي توانستند بر جهان فرمانروايي کنند.
از زمان لائوتزه تاکنون، چين فيلسوف پرور بوده است، همچنان که هند، برترين زادگاه فلسفه اولي و دين گسيخته نمانده است. در قرن هاي ششم و پنجم ق.م، چين همانند ايران، هند و يونان نوابغ درخشاني به عرصه فلسفه و ادب عرضه داشت. لائوتزه، بزرگ ترين فيلسوف پيش از کنفوسيوس است. او به حکمت سکوت، وقوف داشت و عمر بسيار کرد. هر چند که اساساً وجود او مورد ترديد است. آنچه همه بر آنند اين است که "تائوته چينگ"يعني کتاب صراحت و فضيلت مهمترين متن فلسفه تائويي است. در کتاب تائوته چينگ، تعاليم اخلاقي نيز وجود دارد که سراسر آنها در دو اصل و دو قاعده، يکي مثبت و ديگري منفي خلاصه مي شوند. اصل دستور مثبت آن است که هر نفس آدمي بايد در درون وجود خود، طبيعت تائو (=خدا) را متجلي سازد و رفتار و گفتار خود را با سکون و آرامش قوه تائو موزون سازد و با تائو عمل کند ولي بدون من بودن و انسانيت، از محصول تائو بدون تصرف و تملک بهره برد. اما اصل و قاعده منفي آن است که در برابر جريان آرام و نرم طبيعت، مقاومت و مخالفت ساز نکند و در سير مبارک آن با کردار ناجور، مانع و حايلي ايجاد ننمايد و بالاخره کتاب تائوته چينگ مي گويد که: انسان بايد "وو-وي "يعني سکون نفس و عدم تعدي و عمل آميخته به تسليم و تفويض را به جا آورد. از اين سبک رفتار و طريقه نفساني به خودي خود مهر و محبت حقيقي زاييده مي شود و از آن سادگي و بساطتي لطيف پديد مي آيد. روابط جانداران و آدميان با يکديگر بر قاعده استوار رضا و خوشدلي قرار مي گيرد همان طور که آن شخص خود را از تمايلات ناپسند نفساني، مانند خشم و جاه طلبي و آزار به ديگران دور مي کند. در حقيقت اين قوه منفي نيست بلکه نيرويي مثبت و مفيد است.
پس از لائوتزه، معروف ترين فسلسوف تائوئيزم، چوانگ- تزو است که در قرن چهارم قبل از ميلاد مي زيسته است. از اين حکيم سي و سي مقاله به جا مانده است. نويسنده اين مقالات در باب اخلاق، فلسفه اي وضع کرده است و مي گويد: آدمي داراي دو حس يعني خصومت و محبت يا جذب و دفع يا رغبت و نفرت است و از اين رو، هر دو جنس مختلف با يکديگر آميزش کرده توالد و تناسل مي کنند ولي هيچ يک از اين دو حالت موجد سکون و آرامش مطلق نيستند. سعادت و شقاوت يا امنيت و خطر يا بيماري و تندرستي به تعاقب و توالي مي آيند و بر طبق قانون علت و معلول در يکديگر تفاعل مي کنند و مي روند.
در سال 551 ق.م کنفوسيوس به دنيا آمد. او همه عمر خود را به آموزگاري مي گذراند. از او پنج اثر به نام «پنج چينگ» يا «وسنج شرعي» برجا مانده است. او در کتاب سوم خود «شي چلينگ» يا«کتاب چکامه ها» به حيات انساني و اصول اخلاقي پرداخته است. اعمال خلايق در عصر ظهور کنفوسيوس آلوده به فساد و تباهي شده بود ولي در ذات و نهاد ايشان براي اصلاح و تصفيه، آمادگي و استعدادي وجود داشت. از اين رو، او بيش از هر چيز اخلاق را مورد توجه قرار داد. هرج و مرج عصر خود را هرج و مرج اخلاق مي دانست و آن را معلول ناتوان شدن عقايد کهن و پخش شکايت سوفسطايي درباره صواب و خطا مي شمرد و باور داشت که براي درمان آن نبايد به انديشه هاي کهن متشبه شد بلکه بايد دانشي بيشتر به دست آورد و با ايجاد زندگي خانوادگي منظم، اخلاق را احيا کرد. کنفوسيوس در چنين وضعي گفت که: مردم از جاده مکارم دور مانده اند و ناچار بايد به صراط مستقيم باز گردند. روزي کسي از او سوال کرد: آيا در جهان دستوري کلي وجود دارد که بتوان آن را قانون حيات در سراسر عمر قرار داد؟ او گفت: آري، عمل متقابل و آن، اين است: آن چه را که بر خود روا نمي داري بر ديگران روا ندار. اين سخن که کنفوسيوس در آن قانون حسن رابطه افراد بشر را وضع کرده است شبيه به قانون زرين عيسوي است که در انجيل آمده ولي، در اين کلام، قضيه را به صورت منفي ايراد کرده است شبيه به قانوني زرين عيسوي است که در انجيل آمده، اما عيسي مسيح (ع)، قضيه را به صورت مثبت تقرير نموده است. از اين جاست که بعضي محققان غرب گفته اند فرمول اين حکيم چيني را قانون سيمين بايد نام نهاد.
کنفوسيوس در کتاب «تعاليم من» همين دستور اساسي زندگي را به صورت قضيه مثبت نيز شروع کرده که بيان وي کاملاً مطابق با سخن عيسي مسيح(ع) در انجيل مي شود. در آن جا گفته است: در زندگي اخلاقي انسان، چهار تکليف موجود است که من نتوانستم آن ها را به درستي انجام دهم. نخست آن که با پدرم آن چنان رفتار کنم که خود مي خواهم فرزندم با من رفتار کنند. دوم آن که به پادشاه خود آن چنان خدمت کنم که مي خواهم وزير من، مرا خدمت کند، سوم آن که با بردار خود آن چنان سلوک کنم که مي خواهم برداران من با من سلوک کنند و چهارم درباره دوستان خويش عملي پيش گيرم که توقع دارم آن ها با من پيش گيرند. با اين همه بايد گفت که دستور اخلاقي او همپايه دستور عيسي(ع) و تائوئيست هاي چيني نيست، زيرا در برابر دستورهاي تائوئيست ها که شعار «جزاي بدي را به نيکي» مبناي عمل خود قرار داده اند، قايل به حدي گرديد. چنان که گفته اند: روزي از او سؤال کردند که نظر او در باب پاداش بدي به نيکي چيست؟ وي پاسخ داد: «اگر بدي را به نيکي کيفر دهي، نيکي را به چه پاداش خواهي داد ؟»
احسان را به احسان ولي رفتار بد را با عدالت بايد مقابله کرد. «از اين قرار وي براي دستور عمل متقابل خود که ميزان اخلاقيات اوست سرحدي وضع کرد و مردمان بدکردار و ستم پيشه را شايسته احسان ندانسته بلکه آن ها را مشمول حکم عدل و داد مي داند. چکيده برنامه کنفوسيوس در کتاب «آموزش بزرگ» آمده است: پيشينيان مي خواستند فضلت اعلا را در سراسر کشور پخش کنند، نخست امارت هاي خود را به خوبي انتظام مي بخشيدند، براي انتظام بخشيدن به امارت هاي خود نخست به خانواده هاي خود نظام مي دادند، براي نظام دادن به خانواده خود، نخست نفوسشان را مي پروردند، براي پروردن نفوس خويش، نخست قلوب خويش را پاک مي کردند، براي پاک کردن قلوب خويش، نخست مي کوشيدند تا در افکار خويش صادق و صميمي باشند، براي آن که در افکار خويش صادق و صميمي باشند نخست دانش خود را تا برترين مرز مي گستردند، گسترش دانش، زاده پژوهش در احوال اشيا است. بنابراين، خرد در خانه آغاز مي شود و بنياد جامعه، زماني منظم است که خانواده منظم باشد. کنفوسيوس با گوته، همداستان است که تکامل نفس، بنياد تکامل جامعه است. از اخلاق مکالمات کنفوسيوس مي توان صورت انسان آرماني او، انسان خردمند، را که ترکيبي از فيلسوف و پارساست به دست آورد. ابر مرد کنفوسيوس، سه فضيلت دارد که يکي در نظر سقراط و ديگري در نظر نيچه و سومي در نظر عيسي مسيح فضيلت اعلا به شمار مي رود. عقل، شجاعت و نيک خواهي. آيين کنفوسيوس گاهي «دين لي» خوانده مي شود و اين کلمه اي ترجمه ناپذير است که مفهومي اساسي تعاليم کنفوسيوس را تشکيل مي دهد. اين داراي دو جنبه است:
در مقام اصلي گسترده در رفتار شخصي، اين کلمه به معني آداب داني در همه چيز يا انجام کار مناسب است، در مقام اصلي گسترده در مسايل اجتماعي، اين کلمه به معني نظم چيزها يا همه چيز در مکان صحيح خود مي باشد.
موضع مسلطي که کنفوسيوس در حيات عقلي چين پديد آورد کمابيش بيست و پنج قرن بي رقيب ادامه يافت.
مارکام (markam) در کتابي که تحت عنوان تاريخ ايران نوشته مي گويد: ايران تنها کشوري است که در هيچ دوره اي از تاريخ خود هيچ نوع بتي نپرستيده است.
حضرت زرتشت پيامبر ايران باستان بنا به هم داستاني محققان کنوني، حداقل يک هزار و دويست سال قبل از ميلاد مسيح مي زيسته است. او آئيني آورد که به دين زرتشت معروف شد. ديني که اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يک آئين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشينيان را پايه و مبناي تعاليم خود قرار داد. ايرانيان زرتشتي، چندان شوقي به تفکرات فلسفي نداشتند و آئين زرتشتي نيز بيشتر به الهيات توجه داشت تا فلسفه. از طرفي، نبوغ عمل پسند ايراني، تفکر فلسفي را به عنوان کوششي بيهوده در امور غير عملي نکوهش مي کرد. با اين همه در ميان ايرانيان، تفکراتي در زمينه حقايق جاودان هستي وجود دارد که فلسفه قديم يونان از آن متأثر شده است. هم چنان که آئين مهر و آئين ماني در ايران تحت تاثير دين زرتشت برخاستند و بعداً وارد اروپا شدند و افکار فلسفي غرب را به شدت زير نفوذ درآوردند.
از ديدگاه دين زرتشت، انسان مرکب از جسمي است که در معرض نابودي قرار دارد و روحي که ناميرا و جاودان است مهم ترين قواي روحاني انسان علاوه بر خرد يا عقل عبارتند از: دئنا، يا وجدان، اوروان يا روح، و فره وشي يا فرشته نگهبان. انسان داراي آزادي اراده است و در برابر کردار نيک و کردار بد خويش، مسئوليت دارد. انسان بايد بپذيرد که طريق صواب و صلاح يکي بيش نيست و بايد ميان حق و باطل و حقيقت و دوزخ و خير و شر، يکي را برگزيند. انسان قدرت دارد که بين اضداد يکي را انتخاب کند. همه چيز به انتخاب او بسته است و آدمي، خداوند سرنوشت خويش است. نقطه اصلي و پايه اساسي اخلاق در آئين زرتشت بر روي اين قاعده است که نفس و ضمير هر فرد يک ميدان نبرد دائمي بين خير و شر است. روزي که اهورامزدا، آدمي را بيافريد او را آزادي عمل اعطا کرد که خود عمل خود را بگزيند يعني داراي نيروي اختيار گرديد که مابين دو راه خطا و صواب، هر يک را بخواهد انتخاب کند. هر چند اهورامزدا، به وسيله نيروي نيکي يعني سپنتامينو و نيز به دستياري "وهومنه" (يا بهمن =فرشته پندار نيک و نهاد خوب) هميشه آدمي را به سوي راستي مي کشاند ولي در همان حال نيروي زشتي و بدي انگاره مينو نيز در او ظهور يافته در خاطر او همواره وسوسه مي کند. از اين رو، تکليف و وظيفه هر فرد بشر آن است که در دل خود مابين آن دو منادي، يکي را اجابت کند. فرشته نيک را اطاعت کرده خوبي را اختيار کند و يا آنکه سخن ديو را شنيده و بدي را برگزيند. البته نيکان بدي را نمي پسندند.
اخلاق زرتشتي در سطحي بسيار عالي قرار دارد و با تمام نيروي خود پندار نيک، گفتار و کردار نيک را تأکيد مي کند. مقدسات اخلاقي را هرگز نمي توان به صورتي موجزتر از اين عرضه داشت و اين بهترين چيز است که مي توان درباره اخلاق زرتشتي گفت. هر گونه انحرافي که از لحاظ ديني و فلسفي در آيين زرتشت روي داده باشد اين نکته مسلم است که موبدان زرتشتي، همواره اخلاق را در يک سطح عالي نگاه داشته اند. يکي از خصوصيات درخور توجه اين اخلاق، آن است که به هيچ وجه، التفاتي به رياضت کشي و عزلت گزيني نداشته است. در ونديداد آمده است: کساني که نمي خورند، نيرومند نيستند. نه توان نيکوکاري دارند نه براي کشاورزي آماده اند و نه براي فرزند آوري. در رساله «سد در» ذکر شده است: معني روزه گرفتن، همانا پرهيز از گناهان و همه اعضاي آدمي مانند چشم و زبان و گوش و دست و پا بايد روزه دار باشند. داريوش بزرگ در فرمان نوشته بر سنگ گفته است: اي انسان، اين فرمان اهورامزداست به تو، بدانديش مباش، راه نيکي را رها مکن و آلوده گناه مشو.
پي نوشت:
*عضو هيات علمي بنياد دانشنامه بزرگ فارسي
منابع:
1. The new encyclopedia of Britannica 1998.,edition15,vol 18
2.تاريخ جامع اديان، جان بي ناس. ترجمه علي اصغر حکمت، تهران، انتشارات علمي- فرهنگي چاپ نهم 1377.
3. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج ا، ترجمه احمد آرام، تهران، چاپ ششم، 1378.
4. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج ا، زير نظر سروپالي راداکريشنان، ترجمه خسرو جهانداري، انتشارات علمي- فرهنگي، 1367.
5. Encyclopedia of America, International Edition, vol.22
6. تاريخ فلسفه چين، چوجاي و وينبرگ چاي، مترجم ع، پاشايي، تهران، نشر گفتار، 1369.
7. تاريخ فلسفه شرق و غرب، ج2، زير نظر سروپالي کريشنان، ترجمه دکتر جواد يوسفيان، 1367.
8. Wikipedia, the free encyclopedia
9. فصلنامه ي اخلاق در علوم و فناوري، سال دوم، ش 1و2، 86.
10.نشریه پایگاه نور شماره 6
/ج