هزار شکر که ياران شهر بي گنه اند (1)

دراين مقاله سعي شده است که به کلمه رندي و سابقه ي آن اشاره شود و خصوصيات رند که اخلاق خود حافظ نيز هست از ديوان او با توجه به ابيات شاهد پيش روي خواننده محترم قرارگيرد به بيان ديگر مقاله،بازبيني گوشه اي از اخلاق حافظ است.
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هزار شکر که ياران شهر بي گنه اند (1)

هزار شکر که ياران شهر بي گنه اند (1)
هزار شکر که ياران شهر بي گنه اند (1)


 

نويسنده:ابوالفضل وزير نژاد*




 

 

چکيده
 

دراين مقاله سعي شده است که به کلمه رندي و سابقه ي آن اشاره شود و خصوصيات رند که اخلاق خود حافظ نيز هست از ديوان او با توجه به ابيات شاهد پيش روي خواننده محترم قرارگيرد به بيان ديگر مقاله،بازبيني گوشه اي از اخلاق حافظ است.

واژه هاي کليدي :
 

رند،رندي،ريا،عشق و...
کلمه ميکده،ميخانه،خرابات و دير مغان را شايد حافظ بيش از ديگران به کار برده باشد و البته ازآنها مفهومي غير از مفهوم لغوي آن هم اراده کرده است.چون در دوران اسلامي اغلب زردشتيان به کار مي فروشي مشغول بوده اند،حافظ مجازاً کلمه ي «مغ» را که عنوان روحانيون زردشتي است به کار مي گيرد از سويي کساني که به اين محل ها آمدو شد مي کرده اند عادتاً کساني بوده اند که به تکاليف شرعي پاي بندي ندارند و در پي عيش خويش اند و يا آزادمنشاني هستند که خويشتن را از قيود ظاهري رها کرده اند.«به طور خلاصه قشريان و متعصبان و رياکاران به ميکده و خرابات نمي روند،ازاين رو خرابات و ميخانه و ديرمغان در زبان حافظ رمزي است از محل تجمع رندان و قلندران و خوش مشربان،کساني که نوعي وارستگي دارند،اين است که حافظ «در خرابات مغان نور خدا» مي بيند و در جاي جاي سخن خود اين مکان ها را در مقابل مسجد و خانقاه قرار مي دهد.» (نقشي از حافظ/1381)(1)

 

تسبيح و خرقه لذت مستي نبخشدت
همت در اين عمل طلب از مي فروش کن *
398
ز کوي مغان رخ مگردان که آن جا
فروشند مفتاح مشکل گشايي
492
زکوي ميکده دوشش به دوش مي بردند
امام شهر که سجاده مي کشيد به دوش
283
گر پير مغان مرشد ما شد چه تفاوت
در هيچ سري نيست که سري ز خدا نيست
69
بيا به ميکده و چهره ارغواني کن
مرو به صومعه کان جا سياه کارانند
195
رند در فرهنگ ايران با بار معنايي گوناگون جلوه کرده است.آن چه صاحبان لغت گفته اند،رند واژه اي است فارسي با معاني منفي،چنين :غدار،حيله گر،سفله،لاابالي، بي قيد،گستاخ، باده پرست، آواره، شهرت پرست و معاني مثبت که گاه بار منفي هم دارند، چون؛ باهوش،زيرک و ... «يکي از اوباش،يکي از سفله،يکي از اراذل ناس».(لغت نامه)(2)
بيهقي: در ماجراي بر دار کردن حسنک مي گويد: «و آواز دادند که سنگ دهيد،هيچ کس دست به سنگ نمي کرد و همه زار زار مي گريستند،خاصه نيشابوريان،پس مشتي رند را سيم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده.»بيهقي ج 289/1)(3) «طريق درويشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توکل و تسليم. هر که بدين صفت ها موصوف است به حقيقت درويش است اگر چه در قباست، اما هرزه گردي بي نماز،هواپرست، هوس باز، که روزها به شب آرد در بند شهوت و شب ها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه درميان آيد و بگويد هر چه بر زبان آيد، رندست اگر چه در عبادتست.» (گلستان، 107/1368) (4)
رند : مردم محيل و زيرک ؛ (برهان قاطع)(5) زيرک و محيل؛(آنند راج) (6) غدار و حيله باز و زيرک (ناظم الاطبا) شاطر؛ (زمخشري)

پارسا را بس،اين قدر زندان
که بود،هم طويله ي رندان
(گلستان، 104/1368)

آن را که خلق خوش هست تنها نمي گذارند کي بي حريف ماند رندي که خوش قمار است
(صائب)
منکر و لاابالي و بي قيد،ايشان را از اين جهت رند خوانند که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش سلامت باشد. (برهان قاطع) منکري که انکار او از امور شرعيه از زيرکي باشد نه از جهل (غياث اللغات). (7)

محتسب در قفاي رندان است
غافل از صوفيان شاهد باز
(سعدي، 1367/ج 1: 457) (8)
در بينش عرفاني،رند انسان کامل و واصل به حق است و باصفاتي چون عاشق، دردنوش،قلندر،وارسته، دريادل،سرافراز، اهل خرابات و نظربازهمراه است و به آن جا مي رسد که واقف از سرعالم است.

رندان باده نوش که با جام هم دمند
واقف ز سر عالم و از حال آدم اند
(شاه نعمت الله)
و حافظ اين گونه ياد مي کند :

درخرقه چو آتش زدي اي عارف سالک
جهدي کن و سرحلقه ي رندان جهان باش
368
بر در ميکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهي

اين رند که مي تواند افسر شاهنشاهي ببخشد و مَظهرو مُظهر مرد کامل است. کيست؟ که در ستيزي هميشگي و آشتي ناپذيربا نامردمي ها و نابکاري هاست، کيست؟ «که به هيچ چيز سر فرو نمي آورد و از هيچ چيز نمي ترسد.و زير اين چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است نه خود را مي بيند و نه به رد و قبول غير نظر دارد».(ازکوچه رندان،1364/41) (9) براي شناخت بهتر مکتب رندي مي توان به ريشه هاي آن در گرايش هاي مختلف صوفيان از قبيل: «ملامتيه،قلندريه، و حلاجيه نگاهي انداخت.
حافظ در مکتب خود که آميزه اي از ملامتيه، قلندريه و حلاجيه است مخالفت با معتقدات معمول در جامعه و مبارزه با ريا را از ملاميته، وارستگي را از قلندريه، و بي باکي و جسارت و جان فشاني در عشق را از حلاجيه گرفته است. در هر حال شکافتن ماهيت «رند حافظ» و «قلندر ملامتي» در مدارک تصوف نشان مي دهد که اگر هم رند حافظ از نظر ظاهر يعني تخريب عادات از يک طرف و تظاهر به خلاف رسوم و عقيده ي مردم از سوي ديگر شبيه قلندريه و ملامتي است از لحاظ جوهر و هدف نه قلندراست و نه صوفي زيرا هدف رند حافظ «مبارزه و تربيت و تنبيه ديگران با استفاده از روش قلندريه و ملامتيه و حفظ سلامت باطن با بي اعتنايي محض به مردم و افکار و عقايد آنان است ولي هدف قلندريه و ملامتي تحصيل امکان تهذيب شخصي و بريدن از خلق و پرداختن به حق است.» (مکتب حافظ 148/1365)(10) و نهايت به اين نتيجه مي رسيم که مشرب خاص خواجه بيش از آن که از جنبه هاي تنبيه و رياکاران و مبارزه با خودپسندان قشري متاثر باشد از روح بلند و طبع آزاده حافظ که از رياکاري ها و مردم آزاري ها رنجيده است الهام گرفته است و اگر بر اين ها بيفزايم رنجش ذاتي او از رياکاري ها و دکانداري ها را که گاه به صورت عناد و استهزاء جلوه مي کند و نيز وسعت مشرب و زيرکي و آزادگي را از جمع آنها مکتبي منحصر به فرد آفريده است که خاص اوست.
فضاي شيراز را در عصر حافظ فرايند مشرب هاي گوناگون صوفيان از سويي و فساد اخلاق دستگاه هاي حاکم و سياست هاي خشن و ضد مردمي آنان از سويي ديگر مسموم و آلوده ساخته است که تنفر و انزجار هوشياران و هنرمندان راستين را بر انگيخته است،ستيز حافظ که سرآمد روشن بينان و سخن سنجان روزگار خويش است با چنين سيه کاران و تاريک انديشان بر پايه ي يک مشرب خاص فکري استوار است. «در هر حال اگر بخواهيم نام مناسبي براي مشرب و مکتب حافظ که امتزاجي بديع از افکار فلسفي عميق و بدبينانه و تجليات عرفاني عاشقانه و روح ملامتي و آزاد منشي قلندارنه و ذوق شاعرانه است برگزينيم،نام و عنواني شايسته تر از «مکتب رندي» نخواهيم يافت.(مکتب 91/1365)
رند چهره ي محبوب حافظ است که تصوير «من» شعري اوست. «رند نقطه مقابل صوفي و شيخ و زاهد و مفتي و محتسب است و در کنار پير مغان و حافظ.اگر پير مغان اغلب چهره ي حکيمانه و متفکرحافظ را مي نمايد،رند بيشتر چهره ي عامي، نماد پرخاش جويانه و گستاخانه و شيدا و شيفته گونه ي او را نشان مي دهد.» (گمشده ي لب دريا، 1382/ص24) (11)
رند آن گونه کا حافظ معرفي مي کند از بر ساخته هاي خود اوست چه رند و قلندر در اشعارسنايي و عطار و سعدي نيز آمده که اغلب در معني لغوي خود به کار رفته است.
زيرک،بي اعتنا به رسوم و آداب عمومي از اين رو ظاهري ملامت انگيز دارد. «حافظ به اين کلمه کشش و جذبه ي بيشتري مي بخشد رند در نظر حافظ،کريم است، آزاد منش است،وارسته و بلند نظر است، حتي شايسته ي پيروي است.» (نقشي از حافظ/1381)

رندي آموز و کرم کن که نه چندين هنر است
حيواني که ننوشد مي و انسان نشود
227
دراين هياتي که حافظ ساخته است،انگيزه ها و الگوهاي متعددي داشته است،از يک سو انسان کامل را از عرفان مي گيرد و از طرفي رند را در معناي قديمي اش که اوباش است و زيرک و لاابالي و در عين حال آزاده و سرکش که تن به هيچ بندي نمي دهد و از جهتي مي خواهد شخصيتي باشد درمقابل تيپ و گروه هاي موجود رياکار زمانه ي خود و در تحليل آخر رند را بر صورت خويش (=حافظ) مي پردازد و همه ي آرزوهاي خود را که مي خواهد، آزاده و بي قيد و وارسته و ملامتي باشد در شخصيت ملامتي و قلندروار او، باز مي آفريند.«با وارد شدن در مفهوم رندي به قلمرو و نظريه اخلاقي و رفتاري حافظ مي رسيم»(آشوري 298/1381)(12) حافظ از آن جا که مي خواهد اهل تساهل و توکل اهل ظرافت و زيبايي هاي زندگي،اهل نياز و شکسته دلي در برابر خداوند و از همه مهم تراهل عشق باشد. (حافظ نامه 1367/ج27:1) (13) رند را با همين صفات مي سازد.
حافظ وجدان اخلاقي نيرومندي دارد و در اين،جاي ترديد نيست.اخلاق او نيز اخلاق آزادگان است و حرص و هراس ندارد بلکه مروج راستي و رادي و رندي و يک رنگي است،نه ريا و رياضت و رعونت.

بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود
خود فروشان را به کوي مي فروشان راه نيست(21)
او در راستي تا به حدي پافشار است که سرانجام زرق خود را به زبان مي آورد، زيرا راستي است که سرانجام،نجات بخش است.
نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ
طريق رندي و عشق اختيار خواهم کرد
345
«شعر حافظ تعبير و تصوير موجز حادثه هايي است که تحت تاثير انگيزه هاي بيروني و عيني و يا انگيزه هاي دروني و ذهني،درذهن انساني که به مقام برزخي خويش در ميان حقيقت و واقعيت شعور بالفعل و به حفظ تعادل انسان در اين مقام اصرار دارد،برانگيخته مي شد.» (گمشده ي لب دريا،1/1383) ابن عربي نيز مي گويد: انسان برزخي ميان نورو ظلمت است.نجم رازي ضمن اشاره به اين مقام برزخي انسان که به ولايت دو رنگ تعبير مي کند، مي گويد: «و حکمت در آن که قالب انسان از اسفل سافلين باشد و روحش از اعلي عليين،آن است که چون انسان بار امانت معرفت خواهد کشيدن مي بايد که قوت هر دو عالم به کمال او را باشد چنان که در دو عالم هيچ چيز به قوت او نباشد تا تحمل بار امانت را بشايد...»(مرصادالعباد 67/1374)(14) عطار نيز آدمي را به همين دليل دو جنبه ي بلند و پست،اعجوبه ي اسرار مي نامد.

جان بلندي داشت، تن پستي ز خاک
مجتمع شد خاک پست و جان پاک

چون بلند و پست با هم يار شد
آدمي اعجوبه ي اسرار شد
(منطق الطير، ب134)(15)
مولوي نيز به همين موضوع اشاره دارد :

درحديث آمد که يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد

يک گروه را جمله عقل و علم وجود
آن فرشته است و نداند جز سجود

يک گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف در فربهي

آن سوم هست آدمي زاد و بشر
نسيم او افراشته و نيمش خر
(مثنوي، دفتر 4، ب 1498) (16)
براي حديث و شرح آن رک:درسايه سار احاديث (170/1381) (17)
درشعرحافظ انسان ها دو گونه اند يا ريا مي کنند و يا صاف و ساده اند و بي ريا

مي خور که شيخ و واعظ و مفتي و محتسب چون نيک بنگري همه تزوير مي کنند
200
- قيد چون نيک بنگري نشان مي دهد که در نگاه ظاهر تزويري به چشم نمي آيد - رند هم نه فرشته است نه حيوان مظهر انسان واقعي است و با آشکار کردن و هر دو جنبه ي وجودي خود مثبت و منفي مظهر رياستيزي است.آن گونه مي نمايد که هست:
اين سيمرغ،مرغ دانايي است که به دام و دانه نتوانش گرفت،آميزه اي است از اضداد عقل و عشق،خردورزي و خردگريزي، طريقت و شريعت،سکر و صحو، رنج و شادي،جد وهزل،نام و ننگ،حافظ چنين تعبيري از رندي را چون سلاحي براي اصلاح و به سازي جامعه و به چالش کشيدن اهل ريا و تظاهر به کار مي گيرد و به نيش خندي آشتي ناپذير،با زباني طنزآلود و گستاخ و بي پروا،مرام رندانه و سياه نامگي خود را به رخ رياکاران مي کشد.

مي خواره و سرگشته و رنديم و نظرباز
وان کس که چو ما نيست درين شهر کدام است
46
من ارچه عاشقم و رند و مست و نامه سياه
هزار شکر که ياران شهر بي گنه اند
201
حافظ مي خور و رندي کن و خوش باش ولي
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
9
شراب و شراب خواري وسيله اي در دست حافظ است که با آن به جنگ ريا و تظاهر مي رود،ريا و تظاهري که خاستگاهش انکار مقام دو رنگي انسان و بروز اجتماعي آن، پوشيدن عيب خود و عيب جويي از ديگران است.زمان حافظ لو دادن ها و افشاگري است که او را دل مشغول دارد.

باده نوشي که درو روي و ريايي نبود
بهتر از زهد فروشي که درو روي و رياست

فرض ايزد بگذاريم و به کس بد نکنيم
و آنچه گويند روا نيست نگوييم رواست
20
به پير ميکده گفتم که چيست راه نجات
بخواست جام مي و گفت عيب پوشيدن
393
در جلوه ي ديگرش تظاهر به مي پرستي، براي خراب کردن نقش خود پرستي است.

به مي پرستي از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستيدن
* . تمامي ابيات از نسخه ي دکتر خليل خطيب رهبر است و شماره هاي زير بيت شماره غزل.
 

پی نوشت ها :
 

*گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط