طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (3)

درباره ي گوساله ي سامري و خوار کردن آن،درقصص الانبياء و زندگي حضرت موسي (ع) نوشته اند که علت به صدا در آمدن گوساله اي سامري،اين بود که سامري،قبضه اي از خاک سم است جبرئيل - که بر حضرت موسي (ع) نازل شده بود - بر گرفت و برگوساله ي زرين ساخته شده ي خود ريخت و او به صدا در آمد. در حبيب السير آمده است:
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (3)

طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (3)
طرح فرهنگ بازيافته هاي ادبي (3)


 

نويسنده:دکتر رضا اشرف زاده*




 

 

خاک سُم اسب جبرئيل
 

درباره ي گوساله ي سامري و خوار کردن آن،درقصص الانبياء و زندگي حضرت موسي (ع) نوشته اند که علت به صدا در آمدن گوساله اي سامري،اين بود که سامري،قبضه اي از خاک سم است جبرئيل - که بر حضرت موسي (ع) نازل شده بود - بر گرفت و برگوساله ي زرين ساخته شده ي خود ريخت و او به صدا در آمد. در حبيب السير آمده است:
«... آنچه از غنايم سوختني بود در آتش انداختند و اجناس گداختني را تسليم سامري نمودند تا به صناعت صياغت که مي دانست،بگدازد و آن ضال مضل صلا و نقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکي که از زير سم اسب روح الامين برداشته بود، درجوف آن گوساله ريخت و في الحال از گوساله ي زرين،صدايي ظاهر شد و به قولي،اجزاء آن هيکل متحول به گوشت و پوست و پي و استخوان گشت، چون اين صورت غريب روي نمود، سامري،اسرائيليان را بگفت:
اين گوساله،خداي شما و موسي است، او را عبادت کرده التماس نماييد...» (خواند مير، 91/1)

 

سبزه روياند ز خاکت آن دليل
نيست کم از سم اسپ جبرئيل

سبزه گردي، تازه گردي در توي
گر تو خاک اسپ جبرئيلي شوي

سبزه ي جان بخش، کان را سامري
کرد در گوساله، تا شد گوهري
(مثنوي، 3331/4)

 

خاک مرده و خواب آوري
 

مي گويند : اگر خاک گور مرده را بر روي خفته بريزند، خوابش سنگين مي شود، به همين جهت در امثله آمده است که : خاک مرده بر رويش پاشيده اند. (امثال و حکم) که کنايه از گران خوابي است. در نزهت نامه ي علايي آمده است:
«خاک گور يک مرد و يک زن بر مرد خفته فشاني، گران خواب شود و بيدار نگردد تا آن گاه که آب بر رويش فشاني و بشويي.» (ص38)

 

چشمه ي صاف بقا آلوده ي گرد فناست
بوي خاک مرده مي آيد ز آب زندگي
(ميرزاحسن واهب (شاهد از لغت))

 

خال خون و قرباني
 

قربان و قرباني،به معني نزديک گرديدن است و در اصطلاح،چيزي که در راه خدا تصدق کنند و بدان تقرب جويند به خداي تعالي.
بشر براي تقرب به خداي - يا خدايان - بهترين وسيله را قربان کردن مي دانسته است به همين جهت،درطول تاريخ،از قربان کردن انسان - حتي فرزندان - دريغ نمي کرده است.حضرت ابراهيم (ع) با قربان کردن قوچي به جاي فرزند و به امر الهي سنت قربان کردن انسان را باطل کرد.
در پيش از اسلام، بسياري از قبايل عرب، هنگامي که در غارت و جنگ، بر دشمنان خود پيروزي مي يافتند، اموال آنان را به يغما مي بردند،زنان و فرزندان ايشان را به اسيري مي گرفتنند و به شکرانه ي پيروزي خويش، يکي از زيباترين اسيران را، در پيشگاه بت قبيله ي خود قرباني مي ساختند و خون قرباني را به عنوان تيمن و تبرک، براي ادامه ي فتح و پيروزي به سر و چهره ي خود و درب قربانگاه مي ماليدند تا نشانگر پيروزي آنان و در عين حال سپاسي باشد به درگاه خدايي که اين پيروزي را بهره ي آنان گردانيده است. (اسطوره ي قرباني /136) در آيين مهري و سپس در مسيحيت - که از آيين مهري تاثير بسيار پذيرفته است - نيز خال و داغ از خون قرباني بر پيشاني نيز نشانه هايي مي يابيم:
«ترتوليان - يکي از پدران کليسا - مي گويد : «در ملکوت شيطان، او - مهر - نشاني بر پيشاني سربازانش مي گذارد.» برخي آن را داغي بر پيشاني مي دانند، با در نظر گرفتن مهري که در مکاشفات يوحنا (باب هفتم: 2، يا در باب سيزدهم: 16) روي پيشاني يا دست گذاشته مي شده،يا چندان که از نوشته ي او گوستين - يکي ديگر از پدران کليسا - بر مي آيد، اين نشان - نشان خون قرباني - با خون گذاشته مي شده و خالکوبي مي شده است.» (جستاري در باره مهر / 43)
اين نشان روي پيشاني يا مهر مهري ، در غزلي از حافظ شيراز نيز ديده مي شود :

 

ياد باد آن که نهانت نظري با ما بود
رقم مهر تو، بر چهره ي ما پيدا بود

ياد باد آن که چو چشمت به عتابم مي کشت
معجز عيسويت در لب شکرخا بود
(ديوان/غزل 204)

قرباني عقيقه نيز يادگار اعراب پيش از اسلام است،درآن عهد، رسم، چنان بود که سر نوزاد را به خون قرباني آغشته مي کردند، که اين سنت امروزه، يکي از رايج ترين قربانيهاي اعراب به شمار مي رود. (اسطوره ي قرباني /85) در ايران و ساير کشورهاي مسلمان غيرعرب، به جاي آغشته کردن سر نوزاد به خون قرباني، خالي از خون قرباني، بر پيشاني کودک مي نهند. در گذشته ي ايرانيان و هنديان، رسم بوده است که وقتي گوسفندي را براي کسي قرباني مي کردند اول آن گوسفند را حنا مي بستند و در هنگام ذبح، آن را به دور آن که برايش قرباني مي کردند، مي گرداندند، سپس آن را آب مي دادند و روي به قبله آن را ذبح مي کردند،اولين کار اين بود که انگشت در خون قرباني مي زدند و بر پيشاني صاحب قرباني،خالي خونين مي نهادند و نشانه ي اين بود که آن گوسفند فدا و قرباني اوست.
شايد خال قرمزي که هندي ها در هنگام عروسي بر پيشاني عروس مي نهادند، رسمي کهن از همين قرباني باشد.
نزديک به اين تعبير در لغت نامه ي دهخدا، ذيل «خون بر جبين ماليدن» آمده است: «آغشتن خون مقتول به وسيله ي دادخواهان او» تجلي گويد :

نماند از گريه ي بسيار، در دل آن قدر خونم
که گر خواهم به رسم دادخواهان بر جبين مالم
(آنندراج(از لغت نامه))

سياح آلماني به نام انگلبرت کمپفر، هنگام پادشاهي شاه سليمان صفوي، به ايران آمده و مراسم عيد قربان سال 1098 هجري را در باغ هزار جريب اصفهان ديده است، او تصويري از مراسم شتر قرباني را آورده و در ضمن آن مي نويسد:
«... مردم دسته دسته به طرف محله هاي خود به راه افتادند تا گوشت قرباني را بين مردم قسمت کنند،هنوز مردم از محل قرباني دور نشده بودند که عده اي به بقاياي قرباني حمله ور شده،آن را از دست يکديگر مي ربودند،حتي آثار خون را نيز با پارچه هاي ابريشمي از روي زمين مي ستردند،آنان که دست خالي رفتند.پيشاني خود را با خون قرباني رنگين مي کردند تا معلوم شود آنها هم در اين قرباني شرکت داشته اند. (قرباني از قديمي ترين ايام تاکنون، لساني حسين، مجله هنر و مردم، سال 14، شماره ي 67/165)
هانري رنه، از جهانگردان فرانسوي نيز در پايان بحث «شتر قرباني» مي نويسد: باقي خون قرباني را به تماشائيان وا مي گذارند، بعضي هم پيشاني خود را با خون آن رنگين مي کنند تا از ثواب قرباني بي بهره ننمانند.» اسطوره ي قرباني /96) بي شک،ارائه همين آيين و سنت است که امروزه نزد بسياري از قبايل و حتي مردمان متمدن برخي از کشورها، پس از انجام قرباني حيواني، قسمتي از خون آن را به محل يا شخص يا موضوعي که قرباني براي آن انجام گرفته، مي مالند و حتي گاه ميان عوام ديده شده است که پس از خريد اتومبيل و انجام قرباني - که براي همان منظور صورت گرفته است - پنجه ي خونين خود را که توسط خون قرباني رنگين کرده است به تنه ي ماشين مي زنند (همان/136) و اين همان مطلبي است که حافظ در بيت ذيل به آن اشاره مي کند:

بر جبين نقش کن از خون دل من خالي
تا بدانند که قربان تو کافر کيشم
(ديوان/غزل 341)

 

خرگوش و حيض النساء
 

پيشينيان، خرگوش را دو جنسه - گاهي نر و گاهي ماده - مي دانستند. در عجايب المخلوقات آمده است: «گويند: خرگوش، حيواني کثيرالتوالد است، در سالي نر باشد و سالي ماده، و چون زنان او را حيض باشد و دستهاي او کوتاهتر از پايهاي او باشد.» (قرويني/408) و گويند: «نر،ماده گردد و ماده،نر،و برآن بچه کند. و درست نيست، و خون حيض از ماده بيايد.» (نزهت نامه/100)
در اشعارگذشتگان آن را نر ماده،يا زن مرده - دو جنسه - مي دانند و مظهر مخنثي:حتي صاحب تحفه ي حکيم مومن مي نويسد:«گويند مثل زنان،حايض مي شود و منقلب مي گردد،نراو به مادگي و بالعکس...»(ص69)

 

خرگوشک است خنثي، زن مرده، در دو وقت
هم حيض و هم زناش، گهي ماده، گه نرک
(خاقاني)

... که خرگوش،حيض النسا دارد و من
پلنگم، زحيض النسا مي گريزم
(خاقاني /291)

شاعران،حيض حسد يافته چون خرگوشند
تا ز من شير دلان نکته ي عذرا شنوند
(خاقاني /104)

 

خروس بي محل
 

به خروسي مي گويند که نه به وقت بخواند. مردم خرافاتي، بانگ بي هنگام خروس را به فال بد مي گيرند و او را سر مي برند. (فرهنگ صائب/201)
در تاريخ بلعمي (ج117/1) آمده است :
«... آن که بانگ خروس، به وقت نماز شام بد دارند و بگويند نه نيک است، در آن بود که : کيومرث را کار به آخر رسيدو نالان شد و آن خروس که او را بود، نماز شام بانگ بکرد، هرگز بدان وقت که از او بانگ نشنيده بودند،گفتند:اين چه شايد بودن اين بانگ بدين وقت؟ تا بنگريدند کيومرث مرده بود.ازآن پس،بانگ خروس، بدان وقت به فال بد گرفتند تا امروز،و خداوندان زجر، ايدون گويند که هرخروس که بدان وقت بانگ کند و خداوند خروس،آن را بکشد، آن بد ازو درگذرد و اگر نکشد،بلايي افتد...»(نيزرک،امثال و حکم تاريخي، ج1)

 

سرود مجلس ما جوش مستي از است
بط شراب در اين جا،خروس بي محل است
(صائب)

مرگ را خواند به خود بانگ خروس بي محل
هر که بي جا حرف مي گويد،سزاي کشتن است
(صائب)

 

خروس سپيد؛مرغ عرشي
 

در فرهنگ مزديسنا،خروس، که از مرغان مقدس است،به فرشته ي بهمن اختصاص دارد.به روايت بلعمي (ج 117/1): کيومرث، سفارش کرد که سيامک را با ماکيان و خروس سفيد دارند تا ديوان او را گزند نکنند. و در سير عجم هست که ديوان آگاه شدند که او پدر همه ي شاهان است، تدبير هلاکش کردند ماري را بگرفتند و در خانه ي سيامک افکندند،چون خروس سپيد مار را بديد،بانگ مي کرد، غلام آگاه شد، مار را بکشت.
«کيومرث به کين خواهي پدرش به کوه دماوند رفت،وقت نماز پيشين، خروس سپيدي را ديد که ماکياني به دنبال او بود و ماري در پيش،خروس،به مار حمله مي برد و هر بار که او را مي زد، خروس، بانگي خوش مي کرد،کيومرث را خوش آمد از مهرباني او بر جفت خويش، و ديد که طبع او با طبع آدمي نزديک است، با سنگ مار را کشت،سخاوت او را به فال نيک گرفت، از اين رو عجم ،بانگ خروس را، به وقت ، خجسته دانند،خاصه خروس سفيد را، و گويند در خانه هر که باشد، ديو در آن خانه نباشد.» (همان)
از قول جاحظ، روايت شده است که فرمود : از آفريده هاي خداوند،خروسي است که بالهايش زير عرش است و چنگالهايش در زير زمين،و بالهايش در آسمان، هر گاه دو سوم شب بگذرد و يک سوم بماند بالهايش را به هم زند و گويد:«سبحان الملک القدوس، سبوح قدوس،رب الملائکه و الروح» در اين هنگام، خروسان زمين بال زنند و بانگ بر آرند.(ثمارالقلوب/316) نيزرک:ريشه هاي تاريخي /792 و ترجمه ي تفسير طبري، ج 191/1)
گويند:اگر خروس سپيد در کارواني باشد، شير،هيچ گزند نکند و چندان که خروس سپيدتر، بيم فزونتر. (نزهت نامه/153)

 

شنيدم که بالاي اين سبز فرش
خروسي سپيد است در زير عرش

چو او بر زند طبل خود را دوال
خروسان ديگر بکوبند بال
(نظامي،اقبال نامه/29)

او،خروس آسمان بوده ز پيش
نعره هاي او همه در وقت خويش
(مثنوي، 1973/5)

... گر ز نفس و شهوتش بگذشتمي
در ته هر مزبله کي گشتمي؟

در رياض قدس محرم بودمي
با خروس عرش همدم بودمي
(جامي، هفت اورنگ/429)

عقل،گريزان ز همه، کز خروس
نيک گريزد دل شير ژيان
(خاقاني/342)

 

خط نه (9)
 

به آن خط ترقين نيز مي گفتند و آن به منزله ي صفر در حساب هندسي و جمل بوده است که در موضوع خالي از عدد گذاشته مي شود. (رک. مجله ي يادگار، سال پنجم، شماره ي 147/8)
«محاسبين تجارت و اهل حرف را رسم است که «دفعه» - مرتبه، «مرحله» - يا بابت، «غايت» يا صيغه - لوح و شکل - را مي نويسند و بعد ملتفت مي شوند که سهو يا غلط است،به طريق 9 هندسي، خطي بر آن «دفعه» يا «بابت» يا «صيغه» کشند تا مشخص شود که باطل است و جزو ميزان نمي شود،و آن را خط بطلان گويند.» (کاشاني ،محمد کاظم، قوانين السياق. به نقل از ريشه هاي تاريخي /455)
اهل سياق،که گاهي چندين رقم از مبالغ پولي را که از بالا به پايين نوشته شده بود، اشتباه کرده،غلط مي نوشته اند ازاين روش ابتکاري استفاده کرده،منتهي به جاي آن که در بالاي هر رقم و مبلغ، عدد صفر بگذارند، روش ابتکاري مزبور را به اين ترتيب تکميل کرده،دربالاي رقم اشتباهي اول، يک عدد صفر (0) مي گذاشتند و دنباله ي آن صفر را با خط طويلي تا آخرين رقم غلط و اشتباهي ادامه مي دادند (9) که اين خط چون به شکل و شباهت عدد هندسي 9 در مي آمد، به اين مناسبت، بعدها به جاي آن که آن خط بطلان يا خط ترقين بگويند، به جهت مشابهت با عدد 9، آن را خط 9 گفته، در موارد بطلان و بي اعتباري آمار و ارقام غلط و اشتباهي، مورد اصطلاح و استناد قرار مي داده اند.» (ريشه هاي تاريخي /456)

 

نقشهاي سرخ گل بر چين دامنهاي زرد
انقلاب سرخ را ماند به ملک چين زده

رقص صد پروانه و پروين،به صدر بارها
خط نه بر قصه ي پروانه و پروين زده
(باستاني پاريزي)
 


پی نوشت ها :
 

*استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط