کندو کاوي زيبايي شناسانه در مورد جناس (1)

تقريباً بديع نويسان عرب و عجم،درمورد صنايع ادبي و زيبايي هاي شعري که اظهار نظر کرده اند و يا تعريفي ارائه داده اند، اغلب بر جنبه هاي صوري اين صنايع تکيه کرده اند،به گونه اي که از اصل زيبايي و زيبايي شناسي به دور افتاده اند،و علاوه بر آن ابياتي نيز که به شاهد آورده اند،نه تنها آن زيبايي را نشان نمي دهد بلکه گاهي عکس ان را به ذهن متبادر مي کند.
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کندو کاوي زيبايي شناسانه در مورد جناس (1)

کندو کاوي زيبايي شناسانه در مورد جناس (1)
کندو کاوي زيبايي شناسانه در مورد جناس (1)


 

نويسنده:دکتر رضا اشرف زاده*




 

چکيده
تقريباً بديع نويسان عرب و عجم،درمورد صنايع ادبي و زيبايي هاي شعري که اظهار نظر کرده اند و يا تعريفي ارائه داده اند، اغلب بر جنبه هاي صوري اين صنايع تکيه کرده اند،به گونه اي که از اصل زيبايي و زيبايي شناسي به دور افتاده اند،و علاوه بر آن ابياتي نيز که به شاهد آورده اند،نه تنها آن زيبايي را نشان نمي دهد بلکه گاهي عکس ان را به ذهن متبادر مي کند.
يکي از صنايع بديعي بسيار برجسته در ادب فارسي،جناس است که انواع گوناگوني از آن در کتب بديعي آورده اند بدون آن که به زيبايي هاي آن اشاره اي داشته باشند .
در اين مقاله تلاش شده است که زيبايي هاي دو گانه ي جناس نشان داده شود و با تعريفي که از آن ارائه داده شده است دسته بندي تازه اي از آن بشود.
واژه هاي کليدي :
جناس،زيبايي شناسي جناس،رمز موسيقايي جناس،لذت هنري.
علم بديع يا زيبايي شناسي سخن،سالهاست که با تعاريف کوتاه و گاهي خشک و در قيد و بند ظاهرکلمات گرفتار شده است که هم تکرارتعاريف و شاهد مثالهايي که مي آوردند.اين صنايع را از يبايي انداخته است و هم بال و پر ذهن و خيال زيبايي جويان در شعر را چيده و خيال زيبايي پسند آنان را از پرواز باز داشته است،خصوصاً صنايع بديعي لفظي که زيبايي آنها فقط در لفظ است و با تغييرلفظ،آن زيبايي هم از بين مي رود.
مثلا به اين تعريف از صنعت سوال و جواب توجه شود:«آن است که در کلام پرسش و پاسخي فراهم آيد.» (زاهدي/39) که تنها پرسش و پاسخ را محور زيبايي کلام قرار داده است در صورتي که «هزار نکته باريکتر زمو اين جاست».
به هر صورت نگرشي و نگاهي تازه به يک يک صنايع بديعي،با ديدي ژرف و هنري لازم و ضروري مي نمايد.
يکي از انواع زيبايي هاي لفظي کلام، جناس است که شاعران و نويسندگان، درطول عمر زبان پارسي دري،براي رنگ آميز کردن کلام خود،ازآن بهره جسته اند. بنابراين از اهميتي بسزا برخورداراست و قابل اعتنا و تحقيق.
از جناس تعريفهاي گوناگوني،چه در ادب عرب و چه درزبان پارسي شده است در کتاب «الصاعتين» تعريفي اين چنين دارد:
«ان يوردالمتکلم کلمتين تجانس کل واحده منهما صاحبتها في تاليف حروفها» (ابوهلال عسکري /308)
در کتاب نقدالشعر نيز تعريفي در خور توجه آمده است :
«هو ان يکون في الشعرمعان متغابره قد اشترکت في لفظه واحده و الفاظ متجانسه مشتقه» (قدامه بن جعفر/96)
ابن اثيرنيز چنين تعريفي از جناس به دست مي دهد:
«ان التجنيس غره شاذخه في وجه الکلام... و انما سمي هذا النوع من الکلام مجانساً لان حروف الفاظه يکون ترکيبها من جنس واحد، و حقيقه ان يکون اللفظ واحداً و المعني مختلفاً و علي هذا فانه هو اللفظ المشترک و ماعده فليس من التجنيس الحقيق في شيء الا انه قد خرج في ذلک ما يسمي تجنيسا» (المثل السائره 246/1)
از محققان عرب گذشته،دانشمندان ايراني نيز تعريفهايي - که اغلب بر گرفته از گفته هاي عرب زبانان است - با اندکي تفاوت و گاهي با دقت بيشتر - ارائه داده اند از آن جمله:
«مجانس از الفاظ نامي بود گردنده ميان چيزهايي مختلف به معني،چون بيتي بود بذو اندر دو يا سه لفظ به حروف و اعراب و نقط يسکان گردنده هر لفظي از آن لفظهاي به ميان چيزهاي مختلف به معني،آن بيت را مجانس خوانند» (الرادوياني، ترجمان البلاغه/11)
شمس قيس رازي -که از دقيق ترين و با ذوق ترين دانشمندان علوم بلاغي است - نيز تعريفي کلي تر ارائه مي دهد و مي گويد:
«الفاظ به يکديگر مانند کردن است و آن چند نوع باشد: تام و ناقص و زايد و مرکب و مزدوج و مطرف و تجنيس خط،و همه پسنديده و مستحسن باشد،درنظم و نثر رونق سخن بيفزايد و آن را دليل فصاحت و گواه اقتدار مرد شمارند بر تنسيق سخن،ولکن به شرط آن که بسيار نگردد و بر هم افتاده نباشد و دربيتي دو لفظ يا چهار لفظ بيش نيايد به تقسيمي مستوي » (المعجم، تصحيح قزويني /337)
عيب تعريف شمس قيس آن است که هر نوع لفظي که مانند هم باشد،مانند تکرار و ... نيز در حيطه ي جناس قرار مي گيرد، و چگونگي «به يکديگر مانند کردن الفاظ» مشخص نشده است،ولي شرطي که آن قايل شده است،قابل توجه و تامل است. گويا تعريف شمس قيس را ديگران نيز گرفته و در کتاب خود آورده اند،ازجمله: «جناس آن است که دو لفظ مشابه با يکديگر در کلام آرند» (آق اولي /211) و ديگري نيز گفته :« جناس يا تجنيس عبارت است از تشابه دو کلمه درتلفظ،با مغايرت.و وجوه مشابهت بين دو کلمه،ازحيث تلفظ بسيار است و بدين اعتبار،جناس داراي تقبسمات عديده است» (رجايي، محمد خليل،معالم البلاغه/396)
مرحوم زين العابدين زاهدي،با بهره گيري از تعاريف سکاکي -در مفتاح العلوم - و با در نظرداشتن تعاريف علماي عرب و ايران،تعريفي بدين گونه ارائه مي دهد:
«جناس يا تجانس يا مجانسه يا تجنيس،آن است که :گوينده چند کلمه را که شباهت لفظي و اختلاف معنوي دارند،درنظم ويا نثر بياورد » (روش گفتار /338)
محققان معاصر نيز تا حدي تحت تاثير تعريفهاي گذشتگان قرار دارند و با تغيير الفاظ،حرفهاي آنان را تکرار کرده اند،مثلاً گفته اند:
«همگوني آن است که در ميان دو واژه بتوان به گونه اي ويژه، از ديد و ريخت و ساختارآوايي،همانندي و پيوندي نزديک يافت،دو واژه «همگون» را دو پايه ي جناس مي ناميم » (کزازي، 48/1373) تکيه ي اين تعريف،بازهم بر لفظ است که تعريف ابوهلال عسکري و شمس قيس رازي را به خاطر مي آورد.
در تعاريف فوق، مي توان نکاتي بديع نيز يافت،مثلاً در تعريف ابن اثير،مي توان پي برد که او مثلا جناس مزدوج و جناس خط را جدا از نوع جناس مي داند و جناس را منحصراً جناس تام مي شناسد و غير آن را «شبه جناس» مي داند.
و ابوهلال عسکري، تاليف حروف دو کلمه را جناس مي داند و علاوه بر جناس خط، به نوعي ديگر از جناس - تاليف حروف - اشاره مي کند. و آن چه که مرحوم آق اولي در تعريف جناس گفته است نه کليتي دارد و نه جامعيتي.
صاحب اسرارالفصاحه، در بين گذشتگان، تعريفي تا حدودي جامع تر بيان مي کند که البته ،با اين تعريف،بعضي از انواع جناس از جمله جناس خط - را شامل نمي شود:
«هو ان يکون بعض الالفاظ مشتق من بعض،ان کان معنا هما واحدا،او بمنزله المشتق ان کان معنا هما مختلفا ،او تتوافق صيغتا اللفظين مع اختلاف المعني» (الخفاجي،ابن سنان/83)
از مجموع تعريفها،مي توان براي جناس، دو بعد اساسي قايل شد،يکي بعد لفظي - که هم جنسي حروف در کلمات متجانس است - و ديگربعد معنايي -که اختلاف معناي دو کلمه است که هر دو بعد بايد در کلمات متجانس باشد تا نام «جناس» بر آن اطلاق شود.بنابراين،مي توان تعريفي بدين گونه براي جناس - با همه تنوع انواع که براي آن گفته اند -ارائه کرد:
جناس ،دو يا چند کلمه است در کلام -شعر يا نثر -که داراي حروفي هم جنس باشند و با معناي مختلف،که مرحوم جلال همايي و بعضي از معاصران تعريفي نزديک به همين تعريف آورده اند. (1)
البته،با اين تعريف،جناس مصحف يا جناس خط،ازانواع جناس بيرون مي رود و جناس لفظ و بعضي ديگر از انواع جناس، در دسته بندي و ذکر انواع جناس،جابه جا مي شود.
اما حقيقت اين است که باز هم اين تعريف، زيبايي اين صنع بديعي را نشان نمي دهد زيرا که مشخص نمي کند که اين هم جنسي حروف،چه زيبايي به کلام مي دهد و تفاوت معني از چه جهت زيباست؟ (متاسفانه کمتر کسي از اين ديدگاه به آن نگريسته است. در بين محققان معاصر،تا حدودي دکتر وحيديان،درکتاب خود به اين مقوله پرداخته و گفته است:«جناس يکي از زيباترين آرايه هايي لفظي است که کلام را دلنشين مي سازد،زيباييهاي جناس و جنبه هاي هنري آن ناشي از چند چيز است.» (بديع 30/1379) و اين زيباييها را در سه چيز: 1- تداعي معاني 2- کشف ابهام شگفت انگيز3- غرابت واژه هاي متجانس (ر ک، همان/31) مي داند،که البته دريافتي قابل پذيرش و صحيح مي نمايد.اما حقيقت اين است که ارزش اصلي جناس در هم جنسي حروف دو کلمه است که شعر را موسيقايي تر و نثر را منسجم تر و آهنگين مي کند،به تعبير ديگر نظم و شعر، که موسيقي وزن و قافيه و رديف را با خود دارد،جناس،آن را موسيقايي تر مي کند،چون،موسيقي خود تناسب و تکرار اصوات است،و جناس - اگر در جاي خود بنشيند - اين موسيقي را شدت مي بخشد و شعر را گوش نواز و متلذذ مي کند و زير و بمي تکرار حروف، لذتي به گوش و هوش خواننده و شنونده مي دهد که اورا همان گونه سرمست مي کند که موسيقي،و همان تاثير را مي گذارد که نت هاي ملودي و سمفوني.
از اين جهت است که جناس خط،ازحيطه ي انواع جناس بيرون مي رود،زيرا در دو کلمه ي مثلا، خور و جوز، هيچ هم صوتي لذت آفريني نيست و در عوض،جناس زايد - چون زير و بمي حرکات را دارد، - تاثير موسيقايي آن از جناس تام - که ريتم يکنواخت موسيقي حروف دارد - بيشتر است و جناس مزدوج - اگر در قافيه بنشيند - موسيقايي تر.
اما بعد ديگر در تعريف جناس - يعني آوردن کلمات متجانس با «معاني مختلف» نيز لذت آفرين است،زيرا هر نوع دريافتي تازه،روح را شاد و جان را متلذذ مي کند همان لذتي که آن دانشمند را، برهنه از خزينه ي حمام،فريادکنان به بيرون مي کشاند تا فرياد «يافتم،يافتم» سر دهد.
در جناس نيز همين مکاشفه و دريافت صورت مي گيرد،وقتي که خواننده يا شنونده سخن خواجه عبدالله را مي شنود که: «جوانمرد چون درياست و بخيل چون جوي،دراز دريا جوي نه از جوي» و با تفکر،کشف مي کند که يکي از «جوي» ها در معني ديگري به کار گرفته شده است و معني آن را در مي يابد که با «جوي» ديگر تفاوت معنا دارد، ازاين انکشاف هنري و ذهني لذت مي برد،که باعث سرور خاطر او مي شود،و اين همان است که گفته اند: «کشف ابهام شگفت انگيز ميان دو واژه، که درعين يکي بودن، متفاوت هستند، يعني وحدت لفظي و تفاوت معنايي (کثرت در عين وحدت) شادي آور است. (وحيديان/31) که البته وحدت لفظي، لذتي ديگر سواي تفاوت معنايي دارد.
اين نکته نيزگفتني است که اغلب،تنها دو کلمه ي متجانس باعث دلنشيني و دلنشاني کلام نمي شود،بلکه عوامل و نکات ديگر نيز در اين زيبايي سازي، به کمک جناس مي آيند تا آن کلام - شعر يا نثر - را زيباتر و پسنديده تر جلوه دهند،مثلاً در اين بيت مسعود سعد سلمان:

نالم به دل چو ناي من اندر حصار ناي
پستي گرفت همت من زين بلند جاي

درست است که بين دو کلمه ي «ناي و ناي» جناس است و با توجه به مطالب فوق، زيباست،ولي اين زيبايي اولا مرهون اختلاف در معني دو کلمه است و ثانيا خود وزن شعر و تکرار حروف قافيه - با موسيقي حروف - موسيقي آفريني در بيت کرده اند و ثالثا کشش صوتي جالبي که در «آي» -که صوت آواي فرياد و استغاثه است - وجود دارد و حتي در قافيه نيز نشسته است،و هم چنين پست و بلندي آوايي کل بيت،که دو کلمه ي «پست و بلند» به آن کمک کرده است، همه و همه در زيباتر جلوه کردن بيت موثرند - نه تنها دو کلمه ي ناي و ناي.زيرا که اگر اين بيت، به گونه اي ديگر سروده شده بود و فقط همين دو کلمه،درآن بيت مي آمد، چندان زيبايي نداشت،چنان که در اين بيت سعدي،جناس،زيبايي در خور توجهي ندارد:

تو را که مالک دينا نيستي، سعدي
طريق نيست بجز زهد مالک دينار

دو ترکيب «مالک دينار»، به دو معني است و تمامي شرايط جناس تام را دارد، ولي با اندک مقايسه با بيت مسعود سعد، تفاوت، کاملا آشکار مي شود. راستي چه زيبايي خاصي -جز بازي با لفظ - در بيت استاد سخن، مي توان يافت و از آن لذت برد؟ آيا اين بيت،به حريم اصل شعر، حتي نزديک شده است؟ و جز نظمي فني، چه مي تواند باشد؟ -هرچند سعدي در بسياري از غزلياتش،شاعرترين است-
اين بود ارزش هنري جناس از ديد زيبايي شناسي.اما درباره ي پيشينه ي کاربرد جناس، بايد اين نکته را ذکر کرد که بسياري از محققان - خصوصاً محققان عرب - آن را صنعتي عربي مي دانند، مثلا علي الجندي مي گويد:
«در کلمات اين زبان - عربي - نيز خصوصيت موسيقايي عجيبي وجود دارد و جناس هاي بسيار در اين زبان مي توان ساخت،که شايد در هيچ زباني ديگر وجود نداشته باشد،اگرچه بعضي کوشيده اند که توجه عرب را به جناس، متاثر از نظرهاي ارسطو، در فن شعر بدانند، اما اين سخن درست نيست.» (ر ک: فن الجناس/17) خاصيت زبان عربي به گونه اي است که قابليت پذيرش جناسهاي گوناگون را دارد، خصوصا که تاثير در اذهان نيز مورد نظر شعراي دوره ي جاهلي و هم بعد از اسلام بوده و چگونگي خواندن معلقات در ملاء عام و اختيار راويان خوش بيان، براي القاء بهتر شعر نيز براي همين نياز بوده است. شعر دوره ي جاهلي و اشعار شعراي مخضرم و بعد از اسلام عرب،پراز کاربرد جناس است.
اما در سخن پيش از اسلام ايران، به جاي جناس،بيشتر از تکرار کلمات بهره گرفته مي شد تا جناس،ولي در اشعار شعراي قرن سوم - طلايه داران شعر فارسي - مي توان انواعي از جناس را جست،اگر چه در اين دوره بيشتر جناسها، از نوع اشتقاق است ولي انواع ديگر را نيز مي توان يافت، مثلاً:
ناس شدند نسناس،آن گه همه
از همه نسناس گذشتند ناس
(محمد بن وصيف سکزي)
که علاوه برجناس اشتقاق،جناس زايد از نوع متوج نيز دارد.هم چنين دراين بيت :

جهد و جد يعقوب بايد همي
تا که زجده،به در آيد اياس
(همان)
که بين «جد و جده» جناس زايد است. که اين گونه جناس ها،با تعريف ابوهلال عسکري سازگار است،و به همين جهات شايد باشد که بعضي معتقدند که صناعات بديعي،عموماً و جناس،خصوصاً،از شعر عرب وارد زبان و شعر پارسي شده است.
زيرا اغلب اين جناسها،برکلمات عربي گذاشته شده است،ولي در بين همين 58 بيت بازمانده از اين دوره (محمد جعفر محجوب،سبک خراساني/8) مي توان جناسهايي يافت که فقط در کلمات فارسي است مثلاً اين بيت:

چنان مستغرقم در غم، که مطرب
اگر در غم نوازد غم فزايد
(شاکر نجاري)
که لااقل کلمه ي «در غم» - آهنگي در موسيقي - فارسي است و با کلمه در غم، جناس و مرکب و با کلمه غم،جناس متوج - يک نوع زايد - ساخته است.
به هر صورت مي توان به صراحت گفت که صنعت جناس،درشعر پارسي وجود داشته است و به تدريج در دوره هاي گوناگون شعر فارسي -متناسب با سبک و شيوه ي شعري هر عصر - گاهي به صورت ساده و گاه به صورت متکلف و مصنوع آورده شد،و ازاولين کتاب بلاغي موجود در زبان پارسي،يعني کتاب ترجمان البلاغه از محمد بن عمر رادوياني استنباط مي شود که سجع درنثرو جناس در شعر از والاترين صنايع ادبي بوده اند که اگر نويسندگان و شاعران،آنها را ظريف و زيبا، و ساه و به دور از تکلف به کار مي بردند، نثر وشعر را رونق مي بخشيد و اگر متکلف و مصنوع،آن را از رونق مي انداخت و گاهي معنا را نيز زايل مي کرد.زيباترين کاربرد سجع و جناس را مي توان درنثر و نظم نويسندگان و شاعران عارف جست، مخصوصاً درنثر خواجه عبدالله انصاري و سعدي و در شعر مولوي و عطار و حافظ .
 

پی نوشت ها :
 

* استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي
 

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 20.
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط