يک قصه بيش نيست (1)

ليلي و مجنون، داستان دلکشي است که نظامي با دم و قلم سحر آفرينش، آن را با نام خود جاودان کرد. پس از نظامي شاعران بسياري آمدند و با خواندن ليلي و مجنون بر آن شدند تا اين داستان را با رنگ و طرحي ديگر باز نويسي کنند.
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يک قصه بيش نيست (1)

يک قصه بيش نيست (1)
يک قصه بيش نيست (1)


 

نويسنده:دکتر احمد محسني*




 

نقدو مقايسه ي «ليلي و مجنون» نظامي و «مجنون و ليلي» امير خسرو

چکيده
 

ليلي و مجنون، داستان دلکشي است که نظامي با دم و قلم سحر آفرينش، آن را با نام خود جاودان کرد. پس از نظامي شاعران بسياري آمدند و با خواندن ليلي و مجنون بر آن شدند تا اين داستان را با رنگ و طرحي ديگر باز نويسي کنند.
چهل نفر از اين مقلدان را نام برده اند، اين نظم پردازان شيرين کار هر چه کردند، نتوانستند داستان را به نام خود کرده و بر نظامي پيشي بگيرند.
نقد تطبيقي اين آثار پرده از روي اين راز برمي دارد و به ما مي نماياند، که نظامي در ساختار و محتواي اين داستان چه کرده و استادي او به چيست؟
سنجش ذهن و زبان پير گنجه با امير خسرو در سرايش «ليلي و مجنون» يکي از اين پژوهش هاست.
واژه هاي کليدي :
داستان، ليلي و مجنون، مجنون و ليلي، نظامي، امير خسرو دهلوي، توصيف، نقد زيباشناختي، نقد محتوا.
عشق قيس بن ملوح عامري، آن قدر عميق و آتشين بود که به زودي شراره پر سوز و گداز آن سراسر شبه جزيره عربستان را در بر گرفت و ابيات و اشعار دلسوزانه او بر زبان ناقلان مي گشت و همه جا نقل مجالس بود و نقل محافل.
در قرن سوم هجري، دينوري در «الشعر و الشعرا» خلاصه و نمونه اي از اين اشعار را گرد کرد. و يک قرن پس از آن ابوالفرج اصفهاني در کتاب «الاغاني» اشعار و حکايت هاي منسوب به قيس عامري را به طور مفصل جمع آوري نمود.
اين کتاب در زمان ديلميان ادب دوست، به فارسي ترجمه شد. بدين ترتيب اخبار و اشعار قيس در افواه عوام افتاد و شهرت به سزايي يافت. بابا طاهر همداني در همين زمان اين عشق را سمبل حب خالص قرار داده:

 

چه خوش بي مهرباني هر دو سر بي
که يک سر مهرباني درد سر بي

اگر مجنون دل شوريده يي داشت
دل ليلي از آن شوريده تر بي

اين مضمون در شعر فارسي راه يافت، هر چه بر آن زمان مي گذشت با تنوع بيشتر و مضاميني لطيف تر خود را نشان مي داد، هر يک از شاعران، با ذوق خاص خود برداشت هاي لطيف و نغز از آن خلق مي کردند و نظامي با طبع بلند شاعرانه و نيروي سرشار خيال، اولين بار، اين داستان را از روي متن عربي به نظم کشيد.
سخن سراي گنجه، آن چنان داستان را پرورد و شاخ و برگ داد که گويي داستان از نو آفريده شده، شاعران بسياري نظم دوباره ي اين داستان دلکش را آغاز کردند. چهل نفر از اين شاعران را نام برده اند، دهلوي امير مقلدان نظامي است، در نظم ليلي و مجنون.
بر آنيم تا ذهن و زبان اين دو عزيز را در سرايش عشق بسنجيم و ببينيم اشتراک و اختلاف اين دو در چيست و چگونه :
نظامي نام کتاب را «ليلي و مجنوني» نهاده است. ولي امير خسرو با الهام از او «مجنون و ليلي»:

نامش که ز غيب شد مسجل
مجنون ليلي به عکس اول

هر دو اثر در قالب مثنوي سروده شده است و اين قالب راحت ترين است براي نظم داستان هاي بلند چرا که تنگناهاي آن کم تر از ديگر قالب هاست.
وزن شعر در ليلي و مجنون نظامي «مفعول مفاعلن فعولن» مي باشد (بحر هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف) امير خسرو هم به پيروي از نظامي، همين وزن را اختيار کرده است.
تعداد ابيات ليلي و مجنون نظامي، چهار هزار بيت است و درکم تر از چهار ماه گفته شده:

اين چار هزار بيت اکثر
شد گفته به چار ماه کمتر

گر شغل دگر حرام بودي
در چارده شب تمام بودي

آراسته شد به بهترين حال
در سلخ رجب به ثي و في دال

تاريخ عيان که داشت با خود
هشتاد و چهار بعد پانصد

پرداختمش به نغز کاري
و انداختمش بدين عماري (1)

امير خسرو، نظم داستان را در سال 698 هـ ق تمام کرده است. تعداد ابيات «مجنون و ليلي» او 2660 بيت است.

تاريخ ز هجرت آن چه بگذشت
سالش نود است و ششصد و هشت

بيتش به شمار راستي هست
جمله دو هزار و ششصد و شصت(2)

اين که هر دو شاعر تعداد ابيات کتاب را مي نويسند، بسيار سنت خوبي است. بدين ترتيب نسخه نويسان نمي تواننند دستبردهايي جدي به آثار وارد کنند و باگفتن تاريخ نظم، کار تذکره نويسان دراين جهت آسان مي گردد.
 

سبب نظم داستان
 

روزي مبارک و شاد است و اقبال روي روشني چون آينه، به نظامي نمايانده در صبحي خجسته، نظامي در حال گوشه نشيني و تنهايي به خود مي گويد: «تا کي نفس تهي گزينم؟» دل به کاري مي سپارم. فالش به خال مي نشيند، در حال، قاصدي ازراه مي رسد و فرماني به خط شاه مي آورد که :

 

اي محرم حلقه ي غلامي
جادو سخن جهان نظامي

از چاشني دم سحر خيز
سحري دگر از سخن بر انگيز

در لافگه شگفت کاري
بنماي فصاحتي که داري

خواهم که کنون به ياد مجنون
راني سخني چو در مکنون

چو ليلي بکر اگر تواني
بکري دو سه در سخن نشاني (3)

ابوالمظفر شروان شاه، اخستان بن منوچهر، خود شعر شناس است و شعر ده دهي را از سکه ي ناسره ي نظم باز مي شناسد. نظامي به خاطر مشکلاتي که اين داستان دارد، مي ماند،چه بکند.

نه زهره که سر زخط بتابم
نه ديده که ره به گنج يابم

شاعر از مستي عمر و ضعف حال رنج مي کشد، ولي کس نيست که شکايتش ببرد و عذر خواهد، از طرفي، تنها همدمش «محمد» از سر مهر بر پاي پدر بوسه مي زند که:

خسرو شيرين چو ياد کردي
چندين دل خلق شاد کردي

ليلي مجنون ببايدت گفت
تا گوهر قيمتي شود جفت (4)

با آن که دهليز سخن چون سينه سخن سرا تنگ است و امکان جولان در بيابان خشک نجد فراهم نيست و آمد و شد و طراوت خسرو و شيرين را نمي تواند داشته باشد. باز به امتثال امر پادشاه و دل دهي جگر گوشه، دل مي سوزد و جگر مي کند و عماري سخن را به بهترين حال در سلخ رجب پانصد و هشتاد و چهار به حرکت وا مي دارد.
اما امير خسرو، روح القدس را الهام سخن مي داند، روح القدس او را به خلق جادويي خيال مي خواند. و از خانه نشستن بازش مي دارد، جان کندن و جان بخشي را از او مي خواهد و امير خسرو بر آن مي شود که نقش نامه ي نخست را هر چند درست و کامل است، با کلک خيال انگيز خود نو کند و از چاشني لطفش نمک ريز:

چون من به دو نامه زين ورق پيش
راندم قلمي ز نکته ي خويش

از روح قدس شنيدم آواز
کاي کرده لب تو گوش من باز

آن به که کنون در اين تفکر
کاهل نشوي به سفتن در (5)

 

مکان داستان
 

داستان از منابع عربي گرفته شده است. سرزمين نجد، کوهي که ياد و خاطره ليلي را با خود دارد. سرزمين سوزان عربستان و کوهستاني که مجنون به آن پناه مي برد. اين زمينه براي پرورش داستان عاشقانه مناسب نيست.
«محيط باديه ي عرب که در ريگ تفته و بيابان بي فرياد آن جز مويه سموم صحرا و پويه آهو و گور وحشي چيزي نيست، چيزي از باغ و چمن و قصرهاي با شکوه و عطر و موسيقي بزم هاي خسرواني را نمي تواند منعکس کند. رنگ محيط عربي که شامل بيابان گردي ها، کشمکش هاي قبيله اي و عشق هاي همراه با خشونت و حرمان است، مايه ي مضمون قصه است»(6).

 

نه باغ و نه بزم شهرياري
نه رود و نه مي، نه کامگاري

بر خشکي ريگ و سختي کوه
تا چند سخن رود در اندوه

داستان سراي گنجه بر آن است که اين رنگ محلي داستان را حفظ کند چرا که:

آرايش کردني ز حد بيش
رخساره ي قصه را کند ريش (8)

«پيام عشقي که به وسيله باد صبا به معشوق فرستاده مي شود، نوعي رنگ محلي در خود دارد. عزيمت به مکه و حاجت طلبي از کعبه که پدر مجنون آن را آخرين اميد نيل به مراد تلقي مي کند، جنگ بين قبايل که نوفل جوانمرد باديه، به خاطر حمايت از مجنون بر ضد قبيله ليلي به راه مي اندازد. هم چنين انس مجنون با حيوانات درباديه، راز و نياز باستارگان که عاشق رميده و مهجور را در بي خوابي هاي ناشي از عشق در نظاره ي آن ها مستغرق مي دارد و...»(9)
نظامي رنگ محلي داستان را به خوبي حفظ کرده است، اما امير خسرو گويي بر آن نبوده است که داستان را با همان رنگ محلي بسرايد و بنماياند. اين مطلب در بخش هاي بعدي جابه جا، نموده شده است.
 

شروع داستان
 

داستان سراي گنجه، قصه ي عشق را با معرفي پدر مجنون آغاز مي کند، بزرگواري که بر عامريان سرور است، صاحب کمالات و ملک و مال. اما:

 

هر چند خليفه وار مشهور
از بي خلفي چو شمع بي نور

محتاج تر از صدف به فرزند
چون خوشه به دانه آرزومند (10)

وي در اين نياز پاي مي فشارد، خداي را مي خواند تا خداوند «دادش پسري چنان که بايد» چون ناز خندان و زيبا چون گل. او را به دايگان مي سپارند و با شير وفا مي پرورند و نامش را قيس مي نهند. در ده سالگي افسانه ي خلق مي شود.
پدر او را به دبير دانش آموز مي سپرد، در همين مکتب در کنار پسران، دختراني هم نشسته اند. دختري خوب و زيبا، سهي سرو و شوخ و غمزه و آهو چشم در اين ميان است. «گيسوش چو ليل و نام ليلي» است. مجنون و ليلي هواي يکديگر کرده به دلداري هم خو مي گيرند:

اين جان به جمال او سپرده
وان بر رخ اين نظر نهاده

ياران به حساب علم خواني
و ايشان به حديث مهربان

ياران ورقي ز علم خواندند
ايشان نفسي به عشق راندند(11)

در حکايت امير خسرو، شروع داستان به همين گونه است اما با اختلافي، در آنجا، پدر قيس شباني است که از بخت خوش به عزت مي رسد و بدون هيچ مشکلي فرزند مي آورد. پدرش به نشانه شادي، نثاري لايق به خوبان قبيله مي بخشد و از حکيم طالع انديش، بخت قيس را مي خواهد. دانا به شمار خود نگريسته مي گويد:

کين طفل مبارک اختر خوب
يوسف صفتي شود چو يعقوب

با آن که ز گردش زمانه
در فضل و هنر شود يگانه

ليکن فتدش گه جواني
در سر هوسي چنان که داني

از عشق بتي نژند گردد
ديوانه و مستمند گردد (12)

پدر از نشاط روي فرزند، نکته ي دانا را سهل شمرده و القصه پس از رشد و بالندگي، او را به مکتب مي برد. مکتبي چون باغ که هر لاله اش چون شب چراغ است. يک طرف دختران و ديگر طرف پسران، صف کشيده اند. دختراني چون حور، تازه رخ چون دسته گل. در صف اين بتان ماهرو ليلي نامي است که ماه غلامش بوده و رشک فرشتگان مي باشد.
قيس در ديگر سوي او زانو زده و هر دو به نظاره يکديگر، از گفتن و خواندن باز مانده اند:

اين ديده در او به چشم پاکي
او نيز دلي به شرمناکي

در اين آغاز داستان، چند اختلاف در داستان نظامي و امير به چشم مي خورد:
- در روايت نظامي، پدر مجنون مردي است بزرگ زاده و محتشم، حال آن که امير خسرو او را شباني به جاي رسيده، مي داند.
- پدر مجنون در داستان نظامي با مناجات و راز و نياز از خداوند فرزند مي طلبد ولي دراين روايت اين چنين نيست، گويي روايت نظامي دل چسب تر است چون شخصيتي که مي خواهد در عالم سمر شود، اگر غير طبيعي بيايد، خوش تر است.
- در روايت امير خسرو، پيش بيني ستاره شناس ابداع خود اوست و اين مضمون به فرهنگ هندي بر مي گردد.
ولي آن چه مي توان گفت اين است که، پيش بيني او از لطافت داستان مي کاهد چرا که بهتر است خواننده خود با روند طبيعي و پي در پي داستان به اين نتيجه برسد.
- آن چه در روايت امير خسرو غريب مي نمايد، توصيف مکتب است، به گونه اي که گويي اين داستان در سرزمين خشک عربستان و ريگزار نجد روي نداده است و سرزميني سر سبز و با نشاط دارد.
نکته ي ديگر که در هر دو داستان بعيد مي نمايد« آن است که عشق دو دلداده از مکتب آغاز مي شود، امري که با زندگي در باديه و رسم حيات بدوي چندان سازگار نيست ولي تخيل پر مايه قصه پرداز گنجه که هر دو خانواده را از اشراف عرب مي خواند، با اين تعبيه جالب، اين نکته را که مکتب خاستگاه اين عشق باشد، تا حدي خالي از غرابت جلوه مي دهد»(13).
«داستان برخورد ليلي و مجنون در زمان کودکي، در منابع عرب به دو طريق ذکر شده: بعضي حکايت کرده اند که مجنون در هنگام شباني، ليلي را در صحرا ملاقات مي کند (الاغاني، ج1، ص170، الشعر و الشعرا، ص135). بعضي ديگر ملاقات آن دو را در موقع مهماني ذکر نموده اند. (الاغاني، ج1، ص178، تزيين الاسواق، ص53)(14).
 

پايان داستان
 

ليلي و مجنون نظامي با وفات مجنون بر سر قبر ليلي پايان مي پذيرد. پس از مرگ ابن سلام، ليلي و مجنون يکديگر را مي بينند اما مجنون در وادي ديگري سير مي کند، ليلي را رها کرده سر به صحرا مي گذارد. ليلي چون عاشق خويش را به صد بند گرفتار مي بيند در سوداي او تب مي کند و در بستر مي افتد و در بستر مرگ راز را بر مادر مي گشايد و سفارش مجنون را به مادر مي کند:

گو ليلي ازين سراي دل گير
آن لحظه که مي بريد زنجير

 

از مهر تو تن به خاک مي داد
بر ياد تو جان پاک مي داد (15)

مجنون توسط زيد از مرگ يار آگهي مي يابد و قبر معشوقه را در آغوش گرفته، با حالي بي قرار و جسمي نزار و ديده ي اشک بار، جان مي سپارد:

چون تربت دوست در بر آورد
اي دوست، بگفت و جان بر آورد (16)

سالي گذشت تا ددان همراهش، که دور جنازه ي او حلقه زده بودند، آواره شدند. برخي به موافقت او مردند و برخي جان به در بردند و آن گاه مردم در امان از ددان درنده، پيش آمدند و:

شستند به آب ديده پاکش
دادند ز خاک هم به خاکش

پهلوگه دخمه را گشادند
در پهلوي ليليش نهادند

بودند درين جهان به يک عهد
خفتند در آن جهان به يک مهد (17)

در داستان امير خسرو، ليلي هنگام مرگ، از درد دروني اش با مادر سخن گفت و او را سفارش کرد که وقت بر داشتن جنازه، بگذارند مجنون چو مهربانان تا خوابگاه جانان بيايد. و اگر بخواهد، همخوابه ي او شود. پس از اين سخنان، ليلي رفت و «جز عشق نبرد توشه با خويش» مجنون از بيماري ليلي آگاه شد. وقتي رسيد که جنازه او را از خانه به در مي بردند. از دامن چاکش يک پاره بر کفن ليلي دوختند - همان که ليلي خواسته بود -مجنون با انجمن رفت تا سرگور، با ترنم و تب و تاب :

چو شد گه آن که دور افلاک
در خاک نهد و ديعت خاک

گريان جگر زمين گشادند
وان کان نمک در او نهادند

مجنون ز ميان انجمن جست
و افتاده به دخمه لحد پست

بگرفت عروس را در آغوش
رو داشت به روي دوش بر دوش(18)

خويشان ليلي از شرم و تشوير دست بردند تا خون مجنون بريزند. چون پنجه در او زدند، ديدند از سر و پنجه بي خبر است با جنبشي او را آزمودند و يقين کردند که از جان رمقي ندارد:

با هم شده بود پوست با پوست
پرواز نمود دوست با دوست (19)

خشمگين شده، خواستند آن دو را از هم جدا کنند، اما دو سه پير از بزرگواران قوم، به چشم سيل باران گفتند:

اين کار نه شهوت هوايي است
سري ز خزينه خدايي است

ورنه به هوس کسي نجويد
کزجان عزيز دست شويد(20)

مي بينيم در پايان داستان هم اختلافي هست. در روايت نظامي، ليلي مي ميرد، آن گاه مجنون بر سر قبرش حاضر مي شود، اما در روايت امير خسرو چنين نيست. گويي امير خسرو بيش تر اشتياق دارد به اين که، اين دو را هم بستر و دوش به دوش ببيند، گر چه با تن سرد و بي روح، ولي روايت نظامي با آداب و رسوم و سخت گيري ها و پاي بندي هاي قبيله اي عرب مناسب تر است. اصلا با آن همه سخت گيري و تحجري که در ميان نجديان سراغ داريم، نمي توان تصور کرد که مجنون بتواند به قوم نزديک شود. و اين چنين رفتاري هم در پيش چشم ياران و همراهان داشته باشد. در داستان نظامي، همراهان از ددان مي هراسند و نمي توانند مجنون را از قبر جدا کنند.
«مآخذ عرب به اتفاق وفات ليلي را پيش از مرگ مجنون نوشته اند»(21)
پيک مرگ در داستان نظامي، زيد است آن که از درد دروني مجنون آگاه است و هميشه همدم و همدرد اوست. اما در روايت امير خسرو، خبررسان نامشخص است و با صفتي نامناسب هم از او ياد شده:

مجنون ز خبرکشي وفادار
آگه شده بد ز زحمت يار (22)

در اينجا خبررسان مريضي ليلي را خبر مي دهد و با رسيدن مجنون يار جان مي دهد.
 

پی نوشت ها :
 

- نظامي گنجه اي : ليلي و مجنون با تصحيح و مقدمه و توضيحات و فرهنگ لغات و فهرست ها، دکتر بهروز ثروتيان، انتشارات توس، 1364، تهران، بند5، بيت 91 به بعد.
2- دهلوي اميرخسرو: خمسه با مقدمه و تصحيح امير احمد اشرفي، انتشارات شقايق، تهران، 1362، ص 242.
3- ليلي و مجنون نظامي، بند 5، بيت 22.
4- همان، بيت 43 و 44.
5- خمسه ي امير خسرو، ص 754.
6- زرين کوب، عبدالحسين، پير گنجه در جستجوي ناکجاآباد، انتشارات سخن، تهران، 1372، ص123.
8- همان، بيت 56.
9- به تفصيل ببينيد، در پير گنجه در جستجوي ناکجاآباد، ص127به بعد.
10- ليلي و مجنون نظامي، بند 12، بيت 8.
11- همان، بيت 77.
12- خمسه ي امير خسرو، ص 164.
13- پير گنجه در جستجوي ناکجاآباد، ص123.
14. - حکمت، علي اصغر: رومئو و ژوليت، تحقيق ادبي و مقايسه با ليلي و مجنون، کتاب فروشي بروخيم. تهران، 1320، ص57.
15- ليلي و مجنون نظامي، بند 58، بيت 58 و 59.
16- همان، بند 11، بيت 16.
17- همان، بند 16، بيت 92.
18- دهلوي: خمسه امير خسروي، ص 223.
19- همان، ص 232.
20- همان، ص 232.
21- ستاري، جلال، حالات عشق مجنون، انتشارات طوس، تهران، 1366، ص 155.
22- خمسه ي امير خسرو، ص230. *استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت حيدريه
 

 

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط