يک قصه بيش نيست (3)
نقدو مقايسه ي «ليلي و مجنون» نظامي و «مجنون و ليلي» امير خسرو
شخصيت هاي ديگر
سليم عامري
سلام بغدادي
مجنون زه ره ضعيف حالي
بود از همه خواب و خورد خالي
بيچاره سلام را درآن درد
نز خواب گريز بود و نز خورد
چون سفره تهي شد از نواله
مهمان به وداع شد حواله
کرد از سر عاجزي وداعش
بگذاشت ميان آن سباعش (1)
امير خسرو، ازحضور سلام در داستان، ممانعت کرده است و هيچ نياورده است.
زيد و زينب
مي بر کف و نو بهار در پيش
ايشان دو به دو به قصه خويش
گه بر لب جام لب نهادند
گه بر لب خويش بوسه دادند
گاهي سخنان خويش گفتند
گاهي به مراد خويش خفتند
اين جا المي، دگر نبينند
الا ابد الا بد چنينند
(ليلي و مجنون نظامي، بند 62، ب22به بعد)
خواب زيد در روايت امير خسرو نيامده است
ديگر ابداعات امير خسرو
هر کس به عزيمت تماشا
مجنون و دلي رميده، حاشا
هر کس شده در کنار آبي
مجنون خراب در خرابي
هر کس به سوي چمن شتابان
مجنون رميده در بيابان
هر کس صنمي چو گل در آغوش
مجنون رميده خار بر دوش(2)
يک رو چنين به سر مي برد، آن گاه ياران نصيحتش کرده؛ مي پرسند: «چه شده که از صحبت دوستان بريده اي و سرو و گلشن را ترک نموده اي» و در جواب:
آن را که خيال يار باشد
با سرو و چمن چه کار باشد
بگذار چمن که يار من نيست
وان گل که مراست در چمن نيست(3)
القصه، دوستان از خواب درمانده،؛ نوازشش مي کنند و گرد از او بر مي گيرند و به نشاط مي پردازند، مجنون تنها يکباره ز خويش بي خبر شده مست و نالان همه را ترک مي گويد ودر زير درخت سرو با بلبلي نغمه سر کرده، شکايت مي آغازد و سفارش يار را به بلبل مي کند.
امير خسرو اين صحنه را افزوده تا به داستان، لطافت و سرسبزي و نشاط بخشد. او در پرورش اين صحنه ي داستان و درون کاوي مجنون،خوب هنر آفريني کرده است. داستان را از آن خشکي و خشونت به در آورده، خواننده را با گشت و گذار در چمن و باغ، صفا بخشيده است. اما آيا در سرزمين عربستان اين چنين باغي با اين ويژگي ها، متصور هست. اگر هست چرا نظامي در آغاز ليلي و مجنون، از نداشتن اين زمينه ها مي نالد.
عجيب اين که بعد از اين صحنه ي غنايي، آفتاب گرم تابستان را تصوير مي کند:
يک روز به گاه نيم روزان
کانجم شد از آفتاب سوزان
آتش زده گشت کوه و کان هم
تفسيده زمين و آسمان هم
جايي نه که ديده را برد خواب
ابري نه که تشنه را دهد آب
مرغان چمن خزيده در شاخ
در رفته خزندگان به سوراخ (4)
مجنون در اين گرما، مي گشت، چون بيخردان به هر سوي، سگي را در کويي غلطيده ديد، مجروح و نزار. سر سگ را بوسيد و با ناخن به نرمي تنش را خاراند و نوازشش کرد. در همراهي و وفاداري او سلسله او را به گردن کشيده بندگي سگ مي کرد و گفت :اگر ليلي بر سر تو دست کشيد به او پيام برسان. فردي به او اعتراض مي کرد و در جواب:
طعنم چه زني به سگ پرستي
من نيز سگم ز روي هستي
ور نيز به پاي سگ زنم بوس
زان پاي خورم نه زين لب افسوس
کين پاکه به شهر و کوي گشته است
پيش در يار من گذشته است (5)
امير خسرو در پي تغيير و دگرگوني داستان است تا شايد بتواند برتري خويش و نو آوريش را ثابت کند و مقلد صرف نباشد. اين داستان در ليلي و مجنون نظامي به گونه اي ديگر آمده است. مجنون خود را بر دست زن پير گرفتار مي کند، پيرزن او را، بند بر گردن، کوي به کوي مي برد، تا به سراپرده ليلي مي رسد و بدين ترتيب رنج و بندگي مجنون بي ثمر نمي ماند.
از نوآوري هاي امير خسرو، خواب ليلي است، که مجنون را در حال ناله و زاري و قصيده خوان و دلسوز مي بيند و بر خلاف آن چه در داستان و در قراردادهاي اجتماعي و خانوادگي انتظار مي رود، پس از بيداري، ليلي بر پشت جمازه اي محملي مي آرايد و شتر را در چپ و راست، در طلب يار روانه مي کند. او را خفته مي يابد، در حالي که شيران شکار پاسباني اش مي کنند.
ليلي دست از جان شسته، از دد و دام نمي انديشد، در خوابگه رفيق گام مي نهد، سر قيس را بر زانو مي نهد:
از گريه زار، در مکنون
مي ريخت ولي به روي مجنون
آن چشم که راه خواب مي زد
بر عاشق خفته آب مي زد
يعني که ز گريه گهربار
زد بر رخش آب و کرد بيدار
مجنون که ز خواب ديده بگشاد
چشمش به جمال ليلي افتاد
از جانش بر آمد آتشين جوش
زد نعره و بازگشت بيهوش
او خفته ميان خاک مانده
اين بر شرف هلاک مانده (6)
ليلي شبي هم در کنار مجنون مي ماند:
بودند به ياري آن دو هم عهد
آميخته همچو شير با شهد
چون حاجت دوستي روا شد
هر چيز به جز غرض وفا شد
از بوس و کنار دل بياسود
جز مصلحتي دگر همه بود (7)
مجنون خوابش را براي ليلي مي گويد، ليلي که دو خواب را هم عنان ديده، ابتدا لب به دندان مي گزد و آن گاه لب به خنده مي گشايد و آنقدر شادي و نشاط فراوان مي شود که :
از عشرت آن دو مست بي جام
در رقص در آمده دد و دام (8)
توصيف لطيف و عاشقانه است. اما با روح داستان هيچ مناسبتي ندارد. در اين عشق رازداري و پرده پوشي زن، و حجب و حياي او يک اصل است. عشق عذري اين را مي طلبد. نه اين که دختر از بند تمام قيد و بندهاي اجتماعي و خانوادگي برهد و حتي خانه ي شوهر را ترک کند و نزد يار برود. اگر او اين چنين قدرت اجتماعي و جسارت اخلاقي دارد، چرا تن به ازدواج با ديگري مي دهد. همان وقت بايد رها مي کرد و مي رفت. گويي امير خسرو، حوصله اش تمام شده و بيش از اين نمي تواند ليلي را در بند اسارتها و مجنون را در فراق يار ببيند. لذا،رويايي مي آفريند و ليلي را بر شتر نشانده در کنار مجنون مي نهد تا کامي گرچه اندک بيابند.
نظامي اين ديدار را به گونه اي ديگر و هماهنگ با ساختار داستان آورده است. به اين ترتيب که ليلي زنداني بندي است که از قراردادها و پاکي ها «زندگي بند گشته، بي بند»
شويش همه روز داشتي پاس
پيرامن آن شکستي الماس
تا نگريزد شبي چو مستان
در رخنه ي دير بت پرستان
روزي که نواله بي مگس بود
شب زنگي و حجره بي عسس بود
ليلي به در آمد از در کوي
مشغول به يار و فارغ از شوي
بر رهگذري نشست دلتنگ
دور از ره دشمنان به فرسنگ
مي جست کسي که آيد از راه
باشد ز حديث يارش آگاه
ناگاه پديد شد همان تير
کز چاره گري نکرد تقصير (9)
ليلي خبر يار را از او مي پرسد و از گوش، گوهر گشوده، مي بوسد و به پير مي دهد، تا در عوض به مجنون پيامي برسانند و پيام آن که،روزي مشخص در زير نخل منظور بنشيند تا ليلي از دور او را ببيند و بيتش را بنيوسد و چنين مي شود، مجنون :
بنشست به زير نخل منظور
آماجگهي ددان ازو دور
پير آمد و زان چه کرد بنياد
با آن بت خرگهي خبر داد
خرگاه نشين بت پري روي
هم چون پريان پريد از آن کوي
زان سوتر يار خود به ده گام
آرام گرفت و رفت از آرام (10)
ليلي با ديدن چهره يار، از خود بيخود شده، نزديک است پا از پرده عصمت به در نهد، که با خود نگه داري و بينشي که از او در داستان انتظار مي رود، به پير مي گويد اي جوانمرد زين بيش طاقت ندارم:
زين گونه که شمع مي فروزم
گر پيشترک روم بسوزم
شويي است مر گر چه خفته است
اين حال نه از خدا نهفته است
گر زان که به شوي دل ندارم
آخر نه چنان حرام زادم
زين بيش نظر زدن هلاکست
وز مذهب عقل عيب ناکست (11)
و از پير مي خواهد که مجنون با زبان شيرين، بيتکي چند بخواند و او نوش کند. جالب است که مجنون ليلي را نمي بيند و وقتي پير به او مي گويد، آيا مايلي ليلي را ببيني؟ مي گويد:
چون من شده ام به بوي مي، مست
مي را نتوان گرفت بر دست (12)
و :
کرد آنگهي از نشيد آواز
اين بيتک چند را سر آغاز (13)
مقايسه کنيد، اين خود نگهداري و عفت نفس که لازمه عشق عذري است و آن ناپاکي صحنه قبلي در امير خسرو.
آنچه مسلم است اين صحنه ي امير خسرو در اصل عربي داستان هم جاي ندارد. و اين، شاعر است که بنابه ذوق خود آن را مي پرورد. به گمان من چون نظامي مردي است متقي، انزواطلب، گوشه گير، عزيز از دست داده و فراق کشيده، بيش تر مي تواند حالات عشق عذري را تحمل کرده، درک کند.او سه همسرش را که يک يک به زندگي او وارد شده اند، يکي پس از ديگري از دست داده است:
مرا طالعي طرفه است...
اين چنين کسي بهتر مي تواند بار و فشار دوري ياران دلداده داستان را به دوش بکشد و به سامان برد. به همين خاطر در پروردن داستان و هماهنگي آن با چارچوب اصلي و حفظ روند عشق عذري موفق تر است. اما امير خسرو اين چنين نيست و نمي تواند چنين کند. او با ايجاد صحنه هاي ابداعي بر آن مي شود که دو دلداده را به هر صورت که شده،به هم برساند، يا لااقل آنها را از آن دلگيري دور کند. در پايان داستان هم مي بينيم بر خلاف آنچه در اکثر داستانها آمده است، امير خسرو، مجنون را بر سر قبر ليلي حاضر مي کند و او خود را در بستر ليلي در خاک مي افکند و دست را حلقه گردنش کرده، جان مي دهد. گويي اگر اين صحنه را هم نمي داشت دلش آرام نمي گرفت و تشفي حاصل نمي شد.
نقد زيباشناختي
از جمله استعاره هاي زيباي نظامي : استعاره مصرحه:
کيمخت گر از زميم کردي
بازار زميم اديم کردي (14)
***
از بس که سخن به طعنه گفتند
از شيفته ماه نو نهفتند (15)
***
ليلي چو بريده شد ز مجنون
مي ريخت ز ديده در مکنون (16)
****
از راه نکاح اگر توانند
آن شيفته را به مه رسانند (17)
***
لعلش چو حديث بوس مي کرد
بر تنگ شکر فسوس مي کرد (18)
***
سيراب گلش پياله در دست
از غنچه نو بري برون جست (19)
پی نوشت ها :
*استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تربت حيدريه
1- ليلي و مجنون نظامي، بند 51، بيت 109 به بعد
2- خسمه ي امير خسرو، 200.
3- همان، ص201.
4- همان، ص205.
5- همان، ص209.
6- همان، ص211.
7- همان، ص211.
8- همان، ص213.
9- ليلي و مجنون نظامي، بند 49، بيت 5.
10- همان، بند 49، بيت 61.
11- همان، بيت 49، بيت 66 به بعد.
12- همان، بيت 86 به بعد.
13- همان، بيت 86 به بعد.
14- ليلي و مجنون نظامي، بند 1، بيت 81.
15- همان، بند 13، بيت 28.
16- همان، بيت 30.
17- همان، بند 16، بيت 18.
18- همان، بيت 13.
19- همان، بند 22، بيت 25.
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
ادامه دارد...