پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (2)

«رواقيان» وحدت وجودي اند؛اما به وحدت مادي معتقد بوده، خدا را سازمان دهنده جهان مي شناسند، نه خالق آن. رواقيان به دو چيز معتقد بوده اند: يکي ماده و ديگري قوه (قوه در اينجا به معني قدرت و نيرو است نه قوه مقابل فعل) قوه در انسان نفس است و در جهان، خداوند و ماده درانسان بدن، و در جهان،مواد عنصري است و اين که در فلسفه رواقي با هم آميخته و در هم جريان دارند،قوه جنبه فاعلي و ماده جنبه انفعالي داشته است.(1)
يکشنبه، 14 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (2)

پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (2)
پژوهشي تطبيقي در موضوع هستي شناسي (2)


 

نويسنده:دکتر محمد ديانتي فيض آبادي*




 

 

13- رواقيان و وحدت وجود
 

«رواقيان» وحدت وجودي اند؛اما به وحدت مادي معتقد بوده، خدا را سازمان دهنده جهان مي شناسند، نه خالق آن. رواقيان به دو چيز معتقد بوده اند: يکي ماده و ديگري قوه (قوه در اينجا به معني قدرت و نيرو است نه قوه مقابل فعل) قوه در انسان نفس است و در جهان، خداوند و ماده درانسان بدن، و در جهان،مواد عنصري است و اين که در فلسفه رواقي با هم آميخته و در هم جريان دارند،قوه جنبه فاعلي و ماده جنبه انفعالي داشته است.(1)

14- بوعلي سينا
 

آن فيلسوف گرانقدر بر آن است که وجود و هستي، آشناترين انديشه ها و گسترده ترين مفاهيم است و هيچ نيازي به تعريف و يا معرفي به وسيله مفهوم ديگر ندارد. وي در دانشنامه علايي گويد:
«وجود را خرد خود شناسد بي حد و بي رسم (بدون تعريف منطقي) که او را حد نيست».(2)
بوعلي در کتاب «النجاه» آورده است:
«وجود هستي، چون اصل همه تعاريف و شرحهاست (شرح و تعريف هر ماهيتي به آن بستگي دارد) پس خود هيچ شرح و تعريفي را پذيرا نيست؛بلکه صورت آن (مفهوم ذهني وي) در نفس بدون واسطه قايم و استوار است.»(3)

15- شيخ اشراق
 

شيخ اشراق فلسفه خود را به پيروي از حکماي شرق و فرس بر علم انوار بنا نهاده است، وي در تعريف نور گويد:
«ان النور هو الظاهر حقيقه نفسه المظهر لغيره في ذاته»(4)
شيخ اشراق در کتاب «حکمه الاشراق» يزدان پاک و مبدا نخستين را به «نورالانوار» توصيف کرده و موجوداتي را که از «نورالانوار» بلاواسطه صادر گشته و فعل محض و عاري از قوه و استعدادند «انوار قاهره» خوانده؛«زيرا نورشان بر مادون خود غلبه داشته است» و صادر اول را به «نور سانح» موسوم ساخته(5) و در جاي ديگر از همان کتاب وي را «نور عظيم و اقرب» گفته و از برخي از حکماي فهلوي و فرس نقل کرده که او را «بهمن» و «هومن» ناميده اند.(6)
به عقيده وي انوار قاهره بر دو دسته اند: «انوار قاهره طولي» که از نور الانوار به ترتيب علي و معلولي صادر يافته اند؛ و انوار قاهره عرضي که به «ارباب الانواع» موسومند و در برابر هر يک از اين انوار عرضي، نوعي مادي قرار داشته که صنم (مظهر) او بشمار آمده است و چون اجسام و انواع مادي در فلسفه اشراق في حد ذاته ظلماتي اند (عدمي اند) لذا به انوار مزبور نيازمند مي باشند(7).
نور و ظلمت که اساس فلسفه فرس است به نظر اين فيلسوف دو چيز در عرض هم نيستند و در کيش ايراني دو گانه پرستي وجود ندارد، و موثر حقيقي نورالانوار و ايزد يکتاست که انوار قاهره (ايزدان و امشاسپندان زردشتي) از نور وي نمودار و پرتو افکن مي باشند.
شيخ اشراق در مقدمه حکمه الاشراق تصريح نموده است که مفادش اين است: من آنچه را از علم «انوار» و متعلقات آن آورده ام مطابق با ذوق «افلاطون» و فيلسوفان قبل از او نظير «هرمس» ،«انباذقلس»، «امپيدولکس» و «فيثاغورس» و غير او بوده،و کلماتشان آميخته به رمز و در خورخرده گيري نيست، سپس گويد:
نور و ظلمت نيز در اين فلسفه که مسلک و آيين ايرانيان و حکماي شرق است، و از امثال «جاماسب» و «فرشتاوشتر» (فرش اوشتر) و (بزرگمهر) و حکماي پيش از آنها ابراز گرديده، مبتني بر رمز است؛ (نور، وجوب وجود و ظلمت، امکان و فقر موجودات است) و آن غير از نور و ظلمتي است که به شرک و الحاد آميخته است و «مجوس» و «ماني» بدان معتقد بوده اند.(8) ( که آنان را ثنويه يعني دو گانه پرست ناميده اند، و اعتقادشان در اين باره چنين است که نور و ظلمت هر دو مبدا تکوين چيزهايند و اشياء از ترکيب و از ازدواج اين دو اصل به وجود آيند.)
شيخ اشراق: سهروردي تصريح کرده است که ظلمت چيزي جز عدم النور نيست.(9)
لازمه دو قول مزبور که از زردشت نقل شده است آن که در کيش او ثنويت و دوگانه پرستي وجود ندارد زيرا ظلمت را در قبال و عرض يزدان قرار نداده است.و شر از توابع وجود ناقص و محدود معرفي شده، که جنبه عدمي يا عارضي بر وجود ناقص است.(10)
سخن شهرستاني درباره وحدت وجود ايرانيان باستان:
صاحب «الملل و النحل» گويد:
«مجوس به دو اصل قايلند: نور و ظلمت؛ نور خالق خير و ظلمت خالق شر است؛ نخستين موسوم به يزدان است و دومين به اهريمن.»(11)
ليکن وي مجوس اصلي را از اين عقيده بر کنار مي داند و مي گويد:
(آنان جايز ندانند دو قديم ازلي وجود داشته باشد، بلکه نور، قديم و ازلي،و ظلمت حادث است.)(12)
وي از زردتشتيان دو قول نقل کرده است:
يکي آن که زردتشت گفته است: نور و ظلمت دو اصل متضادند و اشياء از آنها ترکيب يافته و حضرت کبريايي و ذات يکتا، خالق نور و ظلمت است و او را شريکي نيست.
قول ديگر: آن که نور، اصل است در وجود، و ظلمت تابع آن، چنان که سايه نسبت به شخص؛که موجود مي نمايد اما موجود نيست، باري تعالي نور ابداع کرد، و ظلمت به تبعيت حاصل شد.

16- امام محمد غزالي
 

سخني از پيامبر - صلي الله عليه و آله و سلم - نقل کرده که فرمود: هيچ گفتاري به صدق گفتار «لبيد» شاعر عرب نيست که گفته است (الا کل شيء ما خلا الله باطل)
پس سخن سهل بن عبدالله تستري را آورده است که گفت:
«کان و لم تکن و يکون و لا تکون فلما کنت اليوم صرت تقول: انا و انا؛ کن الان کمالم تکن فانه اليوم کماکان».
خداي بود تو نبودي و نيز او باشد و تو نباشي پس يک امروز که هستي اينگونه دم از «من» مي زني و «انا،انا» مي گويي حال نيز چنان باش که گويي نبودي زيرا او اکنون همان است که بود.»(13)
وي در «احياء علوم الدين» مي گويد:
«الرابعه ان لايري في الوجود الا واحداً و هي مشاهده الصديقين و يسميها الصوفيه الفناء في التوحيد.» (14)
يعني مرتبه چهارم از مراتب يکتاشناسي (توحيد) آن باشد که صاحب آن مرتبه، در جهان هستي جز يک وجود نبيند، که اين مقام، درخور اولياء و مردان راستين است و ارباب عرفان و تصوف آن را «فناي في التوحيد» نامند.
سپس غزالي اشکال کرده، که چگونه ممکن است جز يک وجود در جهان شهود نکند؟ آن گاه در پاسخ مي گويد: شييء موجود ممکن است به يک اعتبار واحد به نظررسد،و به اعتبار ديگر متعدد، مثلا شخصي انساني از اين نظر که داراي روح و جسم و اعضاء و امعاء و احشاء و رگ و پي و استخوان است، «کثير» و گوناگون است و از اين لحاظ که انساني است داراي يک شخصيت، «يکي» بيش نيست؛و بسا انساني را مشاهده مي کنيم که از جزئيات وي غافل بوده،بدان توجهي نداريم.(15)

17- احمد غزالي
 

در رساله سوانح آمده است:

تا جام جهان نماي بر دست من است
از روي خرد چرخ برين پست من است

 

تا کعبه نيست قبله هست من است
هشيارترين خلق جهان مست من است

«هذا ربي» و «انا الحق» و «سبحاني» همه بوقلمون اين تلوين است و از تمکين دور»(16)
 

18- جنيد، خرفاني، انصاري
 

جنيد بغداد گويد:
«محبت درست نشود مگر ميان دو تن، که يکي ديگري را گويد: «اي تو من»(17)
ابوالحسن خرقاني:
«الهي ... مرا در مقامي دار که در ميان نباشم، همه تو باشي.»(18)
خواجه عبدالله انصاري:
«التوحيد علي ثلاثه وجود:
الوجه الاول: توحيد العامه الذي يصح بالشواهد.
و الوجه الثاني: توحيد الخاصه و هو الذي ثبت بالحقايق (مشاهدات، مکاشفات، معاينات.
و الوجه الثالث: توحيد قايم بالقدم و هو توحيد خاصه الخاصه (شهدالله انه لا اله الا هو).»(19)

19- نخستين وحدت وجودي
 

امام علي (20) فرمايد :
«مع کل شيء لا بمقارنه و غير کل شيء لا بمزايله»(21)
«لم يحلل في الاشياء فيقال هو فيها کاين و لم ينا عنها فيقال هو عنها باين» (22)
پيوستگي او معيت قيوميه و تباين او با اشياء تباين وضعي است مانند خورشيد و شعاع.»(23)
از متصوفه نخستين وحدت وجودي با يزيد بسطامي است سخنان وحدتيه او مشهور است در طبقات الصوفيه از قول بايزيد آمده:... بالاترين مرتبه و سودي که عايد عارف مي شود «وجود معروف» است.(24)

20- عزيزالدين نسفي
 

وي که از مشاهير اهل عرفان در قرن هفتم و هشتم است، در باره موضوع «وحدت وجود» گويد: «وجود من حيث الوجود (نه از جهت تعين) يکي بيش نيست و مراتب و افراد بسيار دارد و همه افراد و مراتب آن هميشه موجود بوده و هميشه خواهند بود و هرگز ازين که هستند کم و زياد نخواهند شد.»(25)
پس گويد:
اگر سوال کني که چگونه هميشه بوده و خواهد بود و ما به يقين مي بينيم که آنها مي روند و مي آيند، پاسخش اين است که بودن آنها به طريق بدل است، يعني هر يک از افراد به جاي ديگر قرار مي گيرند و تبديل مي شوند نه آن که به کلي معدوم گردند و ديگري از نو به وجود آيد و اين است معني «کل من عليها فان و يبقي وجه ربک ذي الجلال و الاکرام»(26)
و سخن را چنين ادامه مي دهد:
وجود را دو اعتبار است: يکي از روي «اجزاء» و يکي از راه »کل»، اگر به «اجزاء» نظر افکني اجزا را کثرت و نقصان و کمال لازم است؛ پس هر آينه هرجزيي از اجزاي اين وجود، در مراتب خود دايم در سير و سفرند و قطع منازل کنند و اگر نظر به «کل» افکني،کل را «وحدت» و کمال لازم (همراه) است؛ پس هر چه موجودند هميشه در مرتبه خود هستند و خواهند بود، سپس آب رواني را مثل زده که به شکل دايره بگردد و بر رهگذر آب چهار حوض باشد و در هر حوضي مقداري معين؛اکنون بدان که مقدار آب در هر حوضي باشد هميشه موجود خواهد بود، اگر چه اجزاي آب، دايم در حوضها مي آيند و مي روند، از جهت آن که مقدار آب که از يک جانب به در مي رود از جانب ديگر به در مي آيد؛ و کل آب که در چهار حوض است هميشه موجود بوده اگر چه دايم روان است و در هر منزلي صورت و نام وي ديگر مي شود.(27)
عزيزالدين نسفي درباره وحدت وجود، ذات و صفات گويد:
«چون دانستي که يک وجود است، اکنون بدان که جبروت، ذات اين وجود است و ملک و ملکوت وجه اين وجود و هر دو مرتبه اين وجود است و صفات اين وجود در مرتبه ذاتند و اسامي اين وجود در مرتبه وجه اند و افعال اين وجود در مرتبه نفس اند.
اي درويش ! اين نزول و عروج مي بايست، تا تمامت صفات و اسامي خداوند ظاهر شوند و تمامت افعال و حکمت خداوند پيدا آيند.
و هم از اين جهت آن عقل را عقل اول مي خوانند؛و اين عقل او را به اضافات و اعتبارات اسامي مختلفه ذکر کرده اند، به اعتباري جوهر، به اعتباري عقل، به اعتباري روح، به اعتباري عرش عظيم،به اعتباري آدم و مانند اين بسيار گفته اند و اين جمله راست است و اسامي جوهر اول است و آن عزيز از سر همين نظر فرمايد:
از هزار ويک صفت هفتاد و يک فرقه شوند يک حقيقت را اگر صد وجه ميداني رواست؛اي درويش!اگر از عالم کثرت در گذري و به درياي وحدت رسي، و در درياي وحدت غوصي کني عاشق و معشوق و عشق را يکي يابي،اين اسامي جمله در مرتبه وجه اند. چون از وجه درگذري و به ذات رسي هيچ از اين اسامي نباشد. ذات مجرد باشد از جهت آن که هر صفتي و هر اسمي و هر فعلي که در عالم است، جمله صفات و اسامي و افعال اين وجودند؛ اما صفات در مرتبه ذاتند و اسامي در مرتبه نفس اند و هر فردي از افراد موجودات،اين سه مرتبه و صورت دارد.»(28)

پی نوشت ها :
 

* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي - واحد کرمان
1- فروغي، محمد علي، سير حکمت در اروپا، چاپ سوم، ج1، ص43.
2- بوعلي سينا، دانشنامه علايي؛ چاپ تهران، انجمن آثار ملي، ص8.
3- بوعلي سينا، دانشنامه علايي؛ چاپ دوم، مصر، ص200.
4- سهروردي، حکمه الاشراق، با مقدمه و تصحيح هانري کربن، تهران 1356 هـ ش، ص113
5- همان ماخذ، ص138.
6- همان، ص128.
7- ر.ک. همان، ص158-157، 147، 149 و 108-107.
8- همان، مقدمه ص 11-10.
9- سهروردي، حکمه الاشراق، مقاله اولي، ص 108-107.
10-
الشر اعدام فکم قد ضل من
يقول باليزدان ثم الاهرمن
(حکيم سبزواري، منظومه حکمت،؛ ص132)
افلاطون شر را از «امور عدمي» تصور کرده، بدين گونه که آنچه شر خوانده مي شود منشاء و يا نتيجه اش عدم و نيستي است، مانند جهل و فقر و درد. ارسطو براي شر جنبه وجود عرضي قايل است و چنان چه خداوند اين شر اندک را که لازمه خير بسيار است نمي آفريد خلقت اين همه خير و خوبي به ظهور نمي رسيد، في المثل نسيم جان افزا و فرحبخش گاه هم چراغ پيرزني را خاموش مي کند، و آتش با اين همه نفع و سود گاه کاشانه اي را دچار حريق مي سازد و آفرينش بدون اين تبعات و لوازم ناگوارامکان پذيرنيست، مولوي گويد:
پس بد مطلق نباشد در جهان
بد به نسبت باشد اين را هم بدان
(مثنوي خاور، ص217)
و نيز ر. ک به: (اسفار اربعه، ج7، چاپ قم، ص 58 به بعد و منظومه حکمت حکيم سبزواري، چاپ تهران، ص 132 و شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلي، از انتشارات مصطفوي، قم، ص 234، و ترانه هاي خيام، تاليف صادق هدايت، چاپ ششم، تهران، ص 75، ليلي و مجنون نظامي، چاپ دوم تصحيح وحيد دستگردي. نظامي گويد:
در عالم عالم آفريدن
به زين نتوان رقم کشيدن
و خيام گويد:
گر بر فلکم دست بدي چون يزدان
برداشتمي من اين فلک را زميان

 

از نو فلک دگر همي ساختمي
کازاد به کام دل رسيدي آسان

11- همان، مقدمه، ص11-10.
12- شهرستاني، عبدالکريم، الملل و النحل، ترجمه افضل الدين ترکه، به تصحيح جلالي ناييني، چاپ دوم ، تهران 1335، هـ ش، ص180، 184-185.
13- فروزانفر، بديع الزمان، رساله در تحقيق احوال و زندگي مولانا، ص42.
14- غزالي، محمد، احياء علوم الدين، چاپ کهن، ص177، 178، 139.
15- غزالي، امام محمد، احياء علوم الدين، ج4، چاپ کهن، تهران، ص131.
16-همان
17- ر. ک. رساله سوانح، چاپ اول، ص7، 22، 23 و 27.
18- تاريخ تصوف، قاسم غني، زوار، تهران، صص52-53.
19-وحدت وجود، فضل الله ضياء نور، ص109.
20- همان، ص11.
21- نهج البلاغه، شرح شيخ محمد عبده، چاپ مصر، ص17.
22- همان، ص123.
23- سلمي، ابوعبدالرحمن، چاپ مصر، ص69.
24- همان، صص 72-69.
25- نسفي، عزيزالدين، کشف الحقايق، تصحيح دکتر احمد دامغاني، چاپ دوم، صص 54-53.
26- همان؛ الرحمن، 26/27.
27- همان.
28- نسفي، عزيز الدين، انسان کامل، تهران، انتشارات کتابفروشي طهوري، به اهتمام موله، 1941م. ص 159، 253، 370، 399.

 

منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 20.
ادامه دارد...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط