نگار به مکتب نرفته
نویسنده : اکبر رضي زاده
منبع : سایت راسخون
منبع : سایت راسخون
« کس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به « قلم » شانه زدند »
عده اي بر اين باورند که کسي سزوار است شعر بسرايد يا داستان بنويسد يا در زمينه ي نقد ادبي قلم بزند و اظهار عقيده کند که فارغ التحصيل يا کارشناس ادبيات و علوم انساني از يک مرکز آموزش عالي خارج يا داخل کشور باشد و نه تنها فنون ، آرايه ها و صنايع ادبي را بخوبي بداند ، بلکه مدتها در اين رشته کار و تحقيق و تفحص کرده باشد تا بتواند شعري موزون و مقفي و برابر با استانداردهاي عروضي بسازد. يا در مقوله ی داستان و داستان نويسي ، قلم براند.
اگر اين نظريه را در بست بپذيريم و شرط « احساس و استعداد و عشق » را از وادي شعر وادب دريغ بداريم ، بايد گفت: اين ديگر ادبيات نيست !... رياضيات است. فيزيک است. شيمي است يا چيزي مشابه اينها، که فقط به کار کتاب وکلاس و درس و دانشگاه مي آيد و آحاد مردم کوچه و بازار را با آن مؤانستي نيست.
ومردم عادي، هيچ گونه نقشي دراين راستا به عهده ندارند مگر درارتباط با بهره گيري از ثمرات تکنيکي اين علوم - اما خوشبختانه مي بينيم که شعر زرين فارسي در طول سده ها ، حدود و ثغور را شکسته واز چهار چوب هاي قرار دادي کلاسيک پا را فراتر گذارده وبه رغم ساير علوم، در روح وروان بسياري از مردم اهل ذوق نفوذ کرده است.
شايد تاکنون بارها به بقال، قصاب، کتابفروش يا ....محله تان مراجعه کرده وبا گراني يا عدم وجود جنس مورد نظرتان در آن فروشگاه مواجه شده ايد، ولي قبل از اينکه هر گونه شکوه يا شکايتي حاکي از فقدان جنس مرغوب در بازار ويا گراني سرسام آور اجناس برزبان جاري کنيد، از مغازه دار با احساس شنيده ايد: «آب دريا را اگر نتوان کشيد مي توان درحديک جرعه چشيد»
يا اگر کاسب، آدم اميدوار وخوش بيني باشد، لابد گفته است:
«يوسف گم گشته بازآيد به کنعان غم مخور
کلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور»
يا احتمالاً زماني به پيرمرد کشاورزي که ازحرارت جانکاه خورشيد برشته شده است، برخورده ايد و «خسته نباشيدي» به او گفته ودر چاق کردن چپقي او را نظاره کرده ايد. يپرمرد در آن هنگام، ضمن اينکه با آستين پر وصله ي پيراهنش عرق را از جبين پر شکنش مي زدايد، وصف الحال چند بيتي برايتان زمزمه مي کند:
«يکي برزيگري نالان در اين دشت
به خون ديدگان آلاله مي کشت
همي کشت وهمي گفت اي دريغا
که بايد کشت و هشت و رفت از اين دشت»
و اگر از وي سؤال کنيد که با وجود کِبَرسن چگونه هنوز دست از شخم وکاشت برنداشته ، مبادا که خداي ناخواسته فردا... حتماً خواهد گفت:
«کاشتند وخورديم وکاريم و خرند
چو بنگري همه برزگران يکدگريم.»
شايد هم پنجه هاي خصمانه ي چرخ فلک او را مغلوب نموده و گويد:
«اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که اين چون است و آن چون
يکي را مي دهي صد ناز ونعمت
يکي را نان جو آغشته درخون»
واگر کشاورز، يپري جهانديده وعارف باشد، سؤال شما را اين گونه پاسخ خواهد داد:
«اسرار ازل را نه تو داني ونه من
اين حرف معما نه تو خواني ونه من
هست از پس پرده گفتگوي من وتو
چون پرده بيفتد نه توماني ونه من».
حال اگر به آن کشاورز يا کارگر يا بقال يا راننده وکاسب وکي و کي و کي ، که حتي سوا خواندن و نوشتن هم بخوبي ندارد، ولي عاشق شعر وادب وهنر است بگوييد: «آقا شما که اين طور با شعر و شاعري آميخته شده ايد لطفاً بفرماييد . بحرخرج چيست؟
يا رباعي برچه وزني است؟ يا «رد المطلع» به چه گويند؟
يا «گوته» ، «مولير» ، «شکسپير» و ... چه کاره بوده اند؟»
اگر مخاطب درپاسخ شما نيشخندي تمسخر گونه نزند، لااقل خواهد گفت: «ممکن است بگوييد منظورتان از اين جملات و سؤالات قلمبه، سلمبه چيست؟!... واين سخنان چه ارتباطي با شعر وادب دارد؟»
موضوع عشق وعلاقه مختص شعر وشاعري وداستان وداستان نويسي نيست و درساير حرف نيز گاهي يک نفر عاشق تجربي، کارش از متخصص غير عاشق بهتر از آب درمي آيد.بعنوان مثال مي توان به يک نفر دندانساز تجري که علاقه وافري به کارش دارد، اشاره کرد.گاهي اوقات دندان ها را چنان مداوا مي کند که تا سال ها خيال بيماري از بابت آن دندان معيوب آسوده است. ولي بعضاً بيماراني بوده اند که به دندان پزشک مراجعه کرده وبيماري درزماني نه چندان دور از معالجه، مجدداً عود نموده است.
نمونه اي ديگر: برخي از عاشقان موسيقي هستند که اساساً بانُت هيچ گونه آشنايي کلاسيک ندارند ولي با آوردن آرشه به روي تارهاي ويولون نشان مي دهند که اگر از موسيقي شناخت علمي ندارد، مع الوصف با استفاده از حس سامعه چنان نت ها را دقيق وصحيح درجاي خود به کار مي برند که گاهي نت شناسان کلاس ديده ، انگشت به دهان مي مانند.
اين نشان مي دهد که عشق وعلاقه باعث شده که نُت درضمير ناخودآگاه آن موزيسين غير کلاسيک ، نه تنها ضبط ، که حتي حک شده است.
دراين ارتباط مثال فراوان است. يکي از دوستان بنده هنگام رانندگي معرکه مي کند، و اتومبيل درپنجه هايش مثل موم است ولي آن دوست، متأسفانه گواهي نامه رانندگي ندارد. !
پس عشق ودلبستگي و پشتکار، گاهي از تخصص ومدرک کارسازتر است!
خصوصاً درمورد آثار هنري، از جمله شعر وشاعري که به عقيده صاحب اين قلم احساس وعلاقه بيشتر از معلومات تئوريک مؤثر مي افتد.
شعراو نويسندگان بسيار زيادي درگوشه وکنار مملکت وجود دارند که سطح معلوماتشان درحدود دبستان است. ولي بعضاً سروده ها و نوشتاري چنان پخته و منسجم ارائه کرده اند که انسان را گاهي به ياد حافظ وسعدي و مولانا وعبيد مي اندازند.
بعضي از مردم نياز عاطفي به شعر را پنداري از نياکان خود به ارث برده اند. نه تنها عوام که حتي محققين وکارشناسان ساير علوم. همچنين روحانيون، سخنرانان ، وعاظ و... که اصلاً از نظر تخصصي کوچکترين اطلاعي از علم بديع وصنايع ادبي ندارند، ولي اکثراً مي بينيم که سرمطلب نوشتار يا کلامشان را با بيت يا ابياتي مناسب شروع مي کنند وآنگاه وارد بحث اصلي خود مي شوند. حتي آن هنگام که کلام ونثر از بيان مقصودشان عاجز مي ماند، شعر يا کلمات قصار فرهيختگان را مصداق واقعي سخن يا نوشته خود قرار مي دهند.
پس شعر وادب سواي ساير علوم است واز هرگونه انحصار خارج ، خود را از کتاب وکلاس ومدرسه رهانيده ودر روح وروان عشاق جاري گشته است وتخصص و مدرک ، بدون احساس وعلاقه وعشق، حداقل دراين راستا خريداري ندارد وکار ساز نخواهد بود. درست زن زيباي جوان خوش ترکيب موزون اندامي را مي ماند که متأسفانه مدتها از مرگش گذشته است.
حسن مطلع اين مثال تک بيتي بود از نادره ي زمان، اعجوبه ي دوران خواجه ي شيرين کلام شيراز در وصف «قلم» ودرتأييد کلاممان نيز بيتي از اين بزرگ غزل سراي تاريخ ، قرار مي دهيم:
« نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه ي مسأله آموز صد مدرس شد »
منبع:
تا سر زلف سخن را به « قلم » شانه زدند »
عده اي بر اين باورند که کسي سزوار است شعر بسرايد يا داستان بنويسد يا در زمينه ي نقد ادبي قلم بزند و اظهار عقيده کند که فارغ التحصيل يا کارشناس ادبيات و علوم انساني از يک مرکز آموزش عالي خارج يا داخل کشور باشد و نه تنها فنون ، آرايه ها و صنايع ادبي را بخوبي بداند ، بلکه مدتها در اين رشته کار و تحقيق و تفحص کرده باشد تا بتواند شعري موزون و مقفي و برابر با استانداردهاي عروضي بسازد. يا در مقوله ی داستان و داستان نويسي ، قلم براند.
اگر اين نظريه را در بست بپذيريم و شرط « احساس و استعداد و عشق » را از وادي شعر وادب دريغ بداريم ، بايد گفت: اين ديگر ادبيات نيست !... رياضيات است. فيزيک است. شيمي است يا چيزي مشابه اينها، که فقط به کار کتاب وکلاس و درس و دانشگاه مي آيد و آحاد مردم کوچه و بازار را با آن مؤانستي نيست.
ومردم عادي، هيچ گونه نقشي دراين راستا به عهده ندارند مگر درارتباط با بهره گيري از ثمرات تکنيکي اين علوم - اما خوشبختانه مي بينيم که شعر زرين فارسي در طول سده ها ، حدود و ثغور را شکسته واز چهار چوب هاي قرار دادي کلاسيک پا را فراتر گذارده وبه رغم ساير علوم، در روح وروان بسياري از مردم اهل ذوق نفوذ کرده است.
شايد تاکنون بارها به بقال، قصاب، کتابفروش يا ....محله تان مراجعه کرده وبا گراني يا عدم وجود جنس مورد نظرتان در آن فروشگاه مواجه شده ايد، ولي قبل از اينکه هر گونه شکوه يا شکايتي حاکي از فقدان جنس مرغوب در بازار ويا گراني سرسام آور اجناس برزبان جاري کنيد، از مغازه دار با احساس شنيده ايد: «آب دريا را اگر نتوان کشيد مي توان درحديک جرعه چشيد»
يا اگر کاسب، آدم اميدوار وخوش بيني باشد، لابد گفته است:
«يوسف گم گشته بازآيد به کنعان غم مخور
کلبه ي احزان شود روزي گلستان غم مخور»
يا احتمالاً زماني به پيرمرد کشاورزي که ازحرارت جانکاه خورشيد برشته شده است، برخورده ايد و «خسته نباشيدي» به او گفته ودر چاق کردن چپقي او را نظاره کرده ايد. يپرمرد در آن هنگام، ضمن اينکه با آستين پر وصله ي پيراهنش عرق را از جبين پر شکنش مي زدايد، وصف الحال چند بيتي برايتان زمزمه مي کند:
«يکي برزيگري نالان در اين دشت
به خون ديدگان آلاله مي کشت
همي کشت وهمي گفت اي دريغا
که بايد کشت و هشت و رفت از اين دشت»
و اگر از وي سؤال کنيد که با وجود کِبَرسن چگونه هنوز دست از شخم وکاشت برنداشته ، مبادا که خداي ناخواسته فردا... حتماً خواهد گفت:
«کاشتند وخورديم وکاريم و خرند
چو بنگري همه برزگران يکدگريم.»
شايد هم پنجه هاي خصمانه ي چرخ فلک او را مغلوب نموده و گويد:
«اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که اين چون است و آن چون
يکي را مي دهي صد ناز ونعمت
يکي را نان جو آغشته درخون»
واگر کشاورز، يپري جهانديده وعارف باشد، سؤال شما را اين گونه پاسخ خواهد داد:
«اسرار ازل را نه تو داني ونه من
اين حرف معما نه تو خواني ونه من
هست از پس پرده گفتگوي من وتو
چون پرده بيفتد نه توماني ونه من».
حال اگر به آن کشاورز يا کارگر يا بقال يا راننده وکاسب وکي و کي و کي ، که حتي سوا خواندن و نوشتن هم بخوبي ندارد، ولي عاشق شعر وادب وهنر است بگوييد: «آقا شما که اين طور با شعر و شاعري آميخته شده ايد لطفاً بفرماييد . بحرخرج چيست؟
يا رباعي برچه وزني است؟ يا «رد المطلع» به چه گويند؟
يا «گوته» ، «مولير» ، «شکسپير» و ... چه کاره بوده اند؟»
اگر مخاطب درپاسخ شما نيشخندي تمسخر گونه نزند، لااقل خواهد گفت: «ممکن است بگوييد منظورتان از اين جملات و سؤالات قلمبه، سلمبه چيست؟!... واين سخنان چه ارتباطي با شعر وادب دارد؟»
موضوع عشق وعلاقه مختص شعر وشاعري وداستان وداستان نويسي نيست و درساير حرف نيز گاهي يک نفر عاشق تجربي، کارش از متخصص غير عاشق بهتر از آب درمي آيد.بعنوان مثال مي توان به يک نفر دندانساز تجري که علاقه وافري به کارش دارد، اشاره کرد.گاهي اوقات دندان ها را چنان مداوا مي کند که تا سال ها خيال بيماري از بابت آن دندان معيوب آسوده است. ولي بعضاً بيماراني بوده اند که به دندان پزشک مراجعه کرده وبيماري درزماني نه چندان دور از معالجه، مجدداً عود نموده است.
نمونه اي ديگر: برخي از عاشقان موسيقي هستند که اساساً بانُت هيچ گونه آشنايي کلاسيک ندارند ولي با آوردن آرشه به روي تارهاي ويولون نشان مي دهند که اگر از موسيقي شناخت علمي ندارد، مع الوصف با استفاده از حس سامعه چنان نت ها را دقيق وصحيح درجاي خود به کار مي برند که گاهي نت شناسان کلاس ديده ، انگشت به دهان مي مانند.
اين نشان مي دهد که عشق وعلاقه باعث شده که نُت درضمير ناخودآگاه آن موزيسين غير کلاسيک ، نه تنها ضبط ، که حتي حک شده است.
دراين ارتباط مثال فراوان است. يکي از دوستان بنده هنگام رانندگي معرکه مي کند، و اتومبيل درپنجه هايش مثل موم است ولي آن دوست، متأسفانه گواهي نامه رانندگي ندارد. !
پس عشق ودلبستگي و پشتکار، گاهي از تخصص ومدرک کارسازتر است!
خصوصاً درمورد آثار هنري، از جمله شعر وشاعري که به عقيده صاحب اين قلم احساس وعلاقه بيشتر از معلومات تئوريک مؤثر مي افتد.
شعراو نويسندگان بسيار زيادي درگوشه وکنار مملکت وجود دارند که سطح معلوماتشان درحدود دبستان است. ولي بعضاً سروده ها و نوشتاري چنان پخته و منسجم ارائه کرده اند که انسان را گاهي به ياد حافظ وسعدي و مولانا وعبيد مي اندازند.
بعضي از مردم نياز عاطفي به شعر را پنداري از نياکان خود به ارث برده اند. نه تنها عوام که حتي محققين وکارشناسان ساير علوم. همچنين روحانيون، سخنرانان ، وعاظ و... که اصلاً از نظر تخصصي کوچکترين اطلاعي از علم بديع وصنايع ادبي ندارند، ولي اکثراً مي بينيم که سرمطلب نوشتار يا کلامشان را با بيت يا ابياتي مناسب شروع مي کنند وآنگاه وارد بحث اصلي خود مي شوند. حتي آن هنگام که کلام ونثر از بيان مقصودشان عاجز مي ماند، شعر يا کلمات قصار فرهيختگان را مصداق واقعي سخن يا نوشته خود قرار مي دهند.
پس شعر وادب سواي ساير علوم است واز هرگونه انحصار خارج ، خود را از کتاب وکلاس ومدرسه رهانيده ودر روح وروان عشاق جاري گشته است وتخصص و مدرک ، بدون احساس وعلاقه وعشق، حداقل دراين راستا خريداري ندارد وکار ساز نخواهد بود. درست زن زيباي جوان خوش ترکيب موزون اندامي را مي ماند که متأسفانه مدتها از مرگش گذشته است.
حسن مطلع اين مثال تک بيتي بود از نادره ي زمان، اعجوبه ي دوران خواجه ي شيرين کلام شيراز در وصف «قلم» ودرتأييد کلاممان نيز بيتي از اين بزرگ غزل سراي تاريخ ، قرار مي دهيم:
« نگارمن که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه ي مسأله آموز صد مدرس شد »
منبع: