تحليل شخصيت و شخصيت پردازي نظامي (2)
نويسنده:صدرا قائدعلي*
شخصيت هاي داستاني را از جنبه هاي گوناگون مي توان مورد بررسي قرار داد. يکي از اين تقسيم بندي ها، گروه شخصيت هاي ايستا و پويا (متحول) است. از نظر اين تقسيم بندي، خسرو و شيرين دو قهرمان اصلي داستان، شخصيتي پويا دارند. خسرو که در ابتداي داستان جواني متکبر، عشرت طلب و خودخواه است، بعد از فراز و نشيب بسيار به عاشق پاکبازي بدل مي شود که حتي در لحظه ي جان سپردن، ناله اي هم سر نمي دهد، تا مبادا معشوق، از خواب شيرين بيدار و آشفته گردد. شيرين که خود شاهزاده اي مغرور و خودکامه است در نهايت، آنچنان به وارستگي مي رسد که زندگي بدون معشوق را تحمل نمي کند و دست به خودکشي مي زند. شخصيت هاي ديگر داستان که شخصيت هاي فرعي به شمار مي آيند و فرهاد، شاپور، مهين بانو و... از آن جمله اند، شخصيتي ايستا و بدون تحرک دارند، به عنوان مثال فرهاد، عاشق حيراني است که از ابتداي ورود به داستان تا هنگام مرگ، تغييري در شخصيت و ميزان عشق او نسبت به شيرين حاصل نمي شود، يا شاپور نديمي است که به عنوان يک شخصيت ثابت در اکثر داستان هاي ادبيات کهن فارسي وجود دارد و پيوسته با زيرکي، حوادثي را طرح يا مشکلاتي را حل مي کند.
تقسيم بندي ديگري نيز وجود دارد و آن تقسيم اشخاص داستان به قالبي، قراردادي، نوعي، همه، جانبه، تمثيلي و نمادين است. در اين تقسيم بندي شخصيت دو قهرمان اصلي داستان يعني خسرو شيرين شخصيت هاي همه جانبه است «شخصيت هاي همه جانبه» در داستان ها، توجه بيشتري را به خود جلب مي کنند. اين شخصيت ها با جزئيات بيشتر و مفصل تر، تشريح و تصوير مي شوند و خصلت هاي فردي آنها، متمايز از شخصيت هاي ديگر رمان است. در داستان خسرو شيرين به ويژگي هاي ظاهري يا خصلتهاي اخلاقي خسرو و شيرين، بيش از هر شخصيت ديگر، پرداخته شده است. مثلاً زماني که شاپور، شيرين را به خسرو معرفي مي کند تمام خصوصيات ظاهري او از لب و دندان گرفته تا موي و چهره، را در برابر ديدگان خسرو به تصوير مي کشد.
البته در بيشتر موارد محور بيشتر حوادث و اتفاقات، خسرو و شيرين هستند. از اين رو در طول داستان، تمام توجه مخاطب يا خواننده به شخصيت اين دو نفر و سرانجام کارشان جلب مي شود.
فرهاد که يکي از قهرمانان اصلي داستان به شمار مي آيد، شخصيتي نوعي دارد. در شخصيت نوعي ويژگي هاي فردي، به تصوير کشيده مي شود، که اين ويژگي ها او را از ديگران متمايز مي کند. براي آفريدن چنين شخصيتي بايد حقيقت را از چند نمونه ي واقعي و زنده گرفت و با هنرمندي در هم آميخت تا شخصيت هاي نوعي مورد نظر، آفريده شود. عاشقي مسأله ي بديعي نيست ولي کيفيت آن متفاوت است. گاه عشاقي هستند که با اعمال شگفت انگيز، عشق خود را در تاريخ به ثبت مي رسانند. فرهاد نيز عاشقي است که با صبوري بسيار، عشق به شيرين را تحمل مي کند و در نهايت در اين راه جانش را فدا مي کند، همين امر او را از عشاق ديگر متمايز مي کند. در واقع نظامي با ترسيم شخصيت فرهاد، نمونه اي تازه از عشاق را خلق کرده و به نوعي تيپ سازي نموده است. نظامي اين شيوه ي خود را در ليلي و مجنون گسترش مي دهد و از مجنون عاشقي مي سازد که در ادبيات فارسي، نمونه و الگوي عاشقان پاکباز مي شود.
«شخصيت هاي قراردادي افراد شناخته شده اي هستند که در نمايشنامه ها و داستان ها ظاهر مي شوند و خصوصيتي سنتي و جا افتاده دارند. شخصيت هاي قراردادي به شخصيت هاي قالبي خيلي نزديکند. گاه تشخيص اين دو از هم دشوار است.»(1) بنابراين شخصيت هاي فرعي داستان، شخصيتي قراردادي دارند، چنانکه شاپور به عنوان نديم خسرو دقيقاً نقش همان وزير دست راست با سيرتي نيکو را دارد يا بزرگ اميد نمونه اي از حکما و دانشمندان درباري است که به اکثر علوم آگاهي دارد. ميهن بانو نيز فرمانروايي است، که بر مناطق ارمنستان حکمفرمايي مي کند. البته اينکه فرمانرواي سرزميني زن باشد کمي غريب مي نمايد ولي در متون داستاني دوره هاي گذشته به چنين مواردي مي توان برخورد کرد.
«در تقسيم بندي شخصيت هاي داستان، يکي از انواع شخصيت، شخصيت تمثيلي است. در واقع تمثيل، ارائه شخصيت، انديشه يا واقعه است به طريقه اي که هم خودش را بدهد و هم چيز ديگر را، به عبارت ديگر تمثيل يک معني آشکار دارد و يک يا چند معناي پنهان.»(2)
مطمئناً پيش زمينه هاي متعدد او را وداشته است تا داستان را به صورت حاضر در آورد. اين مطلب در بخش حقيقت مانندي به صورت گسترده بررسي مي شود ولي مسأله مهم در اينجا اين است که نظامي هر يک از شخصيت هاي داستان خود را، نمونه اي براي يک انديشه و مفهوم خاص در نظر گرفته است. به عنوان نمونه شيرين که در طول داستان، دامان خود را به ننگ و بدنامي نيالوده و پس از طي مراحل بسيار به شخصيتي بارز تبديل مي شود، سمبل شخصيتي معنوي است که تحت هيچ شرايطي تن به ذلت و خواري نمي دهد. نظامي شخصيت شيرين را آنچنان طراحي کرده است که کوچکترين خدشه اي بر کار او وارد نيست. گر چه نظامي ياد و خاطره ي همسر از دست رفته ي خود، «آفاق» را در شخصيت شيرين باز مي جويد ولي حريم شيرين را آنقدر دور و دست نيافتني ترسيم کرده است که او را به فردي الهي و روحاني بدل مي کند تا آن جا که بدون معشوق براي خود هستي اي قائل نيست. در مقابل، خسرو شخصيتي مادي است، که در طول داستان از آلودگي هاي دنيوي پاک مي شود و در نهايت وجهه اي آرماني مي يابد. فرهاد نيز سمبل ايثار است. شيرويه را نيز مي توان سمبل نهاد و اعمال ناپسند خسرو دانست. با چنين تصوري نمي توان انکار کرد که نظامي در پشت شخصيتهاي داستاني خود، مسائل ديگري را مد نظر داشته و اهداف خاصي را در درون اين شخصيت ها گنجانده است که اين مفاهيم، خواه ناخواه در ذهن خواننده القا مي شود. در «ليلي و مجنون» نيز نظامي از شيوه ي ارائه صريح شخصيت ها، بهره برده است. بدين صورت که داستان با روايت راوي داناي کل آغاز مي شود. پدر قيس که از بزرگان عامري است معرفي مي گردد و بلافاصله قيس که بعدها، لقب مجنون مي گيرد پاي به صحنه مي گذارد و دوره هاي خردسالي و نوجواني او تشريح مي شود. پس از رفتن مجنون به مکتبخانه، ليلي وارد داستان مي شود و ويژگي هاي او از سوي راوي داستان مطرح مي گردد. در مورد شخصيت هاي فردي داستان نيز اين قضيه صدق مي کند. مثلاً ابن سلام و نوفل نيز به همين ترتيب به خواننده معرفي مي شود. البته در اين داستان نيز شخصيت ها ضمن معرفي راوي، با عملکرد خود در قبال امري، شخصيت خود را بيش از پيش، آشکار مي کنند. بنابراين نتيجه مي گيريم، شيوه ي شخصيت پردازي در اين داستان نيز تلقيني از ارائه ي شخصيت ها از طريق اعمالشان است.
شخصيت قهرمانان داستان ليلي و مجنون، شخصيت بدون تحرک و ايستايي است، چرا که از ابتدا تا انتهاي داستان در سرشت و اعمالشان تغيير ايجاد نمي شود ؟!!، داستان با عشق بي حد اين دو آغاز و با سرانجامي تلخ و با همان ميزان عشق به پايان مي رسد.
گر چه حوادث و اتفاقاتي در طول داستان براي اين دو شخصيت پيش مي آيد، ولي از ميزان عشق و علاقه ي اين دو نسبت به يکديگر کاسته نمي شود در نتيجه قهرمان اصلي داستان، پويايي در افکار و عقايدشان را فاقد مي گردند. شخصيت هاي فرعي داستان يعني پدر و مادر مجنون و ليلي، ابن سلام، نوفل، و... نيز همگي شخصيت هاي ايستايند چر که از دايره ي افکار و اعمال محدود خود خارج نمي شوند. و هر چند براي گريز از ضوابط محتوم عملکردهايشان تلاش مي کنند، باز هم بيفايده و عبث است و همگي افرادي منفعل و بي تحرک نشان داده مي شوند.
از نظر تقسيم بندي ديگر، ليلي و مجنون در رديف شخصيت هاي نوعي قرار دارند، چرا که امکان وجود چنين شخصيت هايي در عالم واقع، تقريباً محال است و نظامي با استفاده از برخي امور حقيقي،شخصيت هايي را بوجود آورده که گرچه سابقه اين دو شخصيت پيش از نظامي در ادبيات عرب هم وجود داشته است، ولي او با تکيه بر اسناد و روايات موجود، شخصيت هاي جديدي را بازآفريني کرده است. شخصيت افرادي چون پدر و مادر ليلي و مجنون، ابن سلام و نوفل شخصيتي قراردادي است. چرا که داستان هاي گذشته مملو از اين گونه شخصيت ها يعني مخالفان، رقيبان، جوانمردان و... بوده است.
ليلي و مجنون را در قالب شخصيت هاي تمثيلي نيز مي توان بررسي کرد. چون مسلماً چنين عشقي که نه منطقي در پي دارد و نه از رنگي حقيقي برخوردار است بايد پيامي را در بر داشته باشد. در واقع دليل و انگيزه ي نظامي از ترسيم شخصيت هايي با اين کيفيت را بايد در اجتماع و شرايط حاکم بر آن دوران جستجو کرد. در اين دوران آشوبهاي داخلي ايران و اوضاع نامناسب اجتماعي، بخصوص هنرمندان و دانشمندان را نسبت به زندگي تا حدودي بدبين کرده بود. لذا بيشتر نويسندگان و شعرا به انزوا و گوشه نشيني روي آوردند، که در خلوت خويش بتوانند افکار برجسته و عالي خود را پرورش دهند، همين امر موجب شد تا مسائل عرفاني به صورت گسترده وارد ادبيات شود.
در واقع ليلي و مجنون نظامي را مي توان از اولين آثاري به شمار آورد که با زمينه موضوعات عرفاني فراهم شد. رياضتها و مجاهدتهاي ليلي و مجنون که وادي هاي سير و سلوک عرفاني را به ياد مي آورد، مطمئناً به سبب گرايش هاي عارفانه ي نظامي بوده است. در تأييد اين مطلب ذکر نکته اي، خالي از لطف نيست، جلال ستاري، محقق برجسته در اين مورد گفته است:
«عشق خاکساري و عشق شيفتگي هر دو به اعتباري عرفاني اند، زيرا اولي زن را آنقدر آرماني و مثالي مي کند که معشوق به فرجام، انساني فوق طبيعي و گاه ملکوتي و لاهوتي مي شود. و عشق شيفتگي که خواستار وحدت تام و تمام در وجود يا سوزش و گدازش دو جان در يک تن است، ناگريز اعتماد مي کند که اين آرزوي محال اتحاد و وصال مطلق را فقط در آغوش مرگ بر آورده مي توان ساخت. »(3)
البته در بررسي شخصيت ها بايد به تاريخ نيز مراجعه کنيم چرا که بي شک بخشي از عقايد و کردارهاي شخصيت هاي داستاني با واقعيت منطبق است. «در دوران جاهليت زنان عرب استقلال رأي و نظر داشتند و داراي آزادي و مقام بلند بودند و عده اي از آنان در جنگ و سياست و ادب و شعر و تجارت و صنعت بنام گشتند... غالباً مردان عرب در دوره ي جاهليت، اختيار ازدواج را به دختران وامي گذاردند و بدون رضايت دختران، ،زناشويي آنان رضايت نمي دادند. زنان قريش از ساير زنان بر شوهر خود مسلط تر بودند و به مردان تحکم مي کردند.»(4)
زماني که شخصيت ليلي مورد بررسي قرار مي گيرد مي بينيم کاملاً مغاير با شخصيت زنان دوران جاهليت است چرا که نظر و عقيده او براي سرنوشت آينده اش مهم نيست و عقيده پدر و قبيله، نظر او را تحت الشعاع قرار مي دهد. «ديدار معشوق بي اجازه و رخصت قبيله ي معشوق ممکن نيست. غالباً هستي و خواست معشوق در برابر اراده ي قبيله هيچ است. جدايي و فراق، گاه عبارت از اختلافي است که ميان عاشق و قبيله معشوق يا ميان عاشق و معشوق بروز مي کند. سرنوشت قبيله و سرنوشت عشق به هم پيوسته است. اما اين عشق از آغاز محکوم به زوال و مرگ زودرس است. تقدير چنين خواسته که اين عشق ديري نپايد و زود به سرآيد. شاعر نيز از اين قسمت محتوم آگاهي دارد، با اين همه چند صباح خوشي و شادي رؤياوش سراب گونه را که هرگز از نيش زبان تهمت زنان و حسودان مصون نمانده و هميشه پر دغدغه و تشويش بوده است، بر همه ي راحت زندگي رجحان نهاده و بدين گونه رضاي دهند که در بقيت عمر اسير درد و رنج خاطر باشد. اين نجيبانه ترين فداکاري است که شاعر به خاطر معشوق مي تواند انجام دهد.»(5)
تقسيم بندي ديگري نيز وجود دارد و آن تقسيم اشخاص داستان به قالبي، قراردادي، نوعي، همه، جانبه، تمثيلي و نمادين است. در اين تقسيم بندي شخصيت دو قهرمان اصلي داستان يعني خسرو شيرين شخصيت هاي همه جانبه است «شخصيت هاي همه جانبه» در داستان ها، توجه بيشتري را به خود جلب مي کنند. اين شخصيت ها با جزئيات بيشتر و مفصل تر، تشريح و تصوير مي شوند و خصلت هاي فردي آنها، متمايز از شخصيت هاي ديگر رمان است. در داستان خسرو شيرين به ويژگي هاي ظاهري يا خصلتهاي اخلاقي خسرو و شيرين، بيش از هر شخصيت ديگر، پرداخته شده است. مثلاً زماني که شاپور، شيرين را به خسرو معرفي مي کند تمام خصوصيات ظاهري او از لب و دندان گرفته تا موي و چهره، را در برابر ديدگان خسرو به تصوير مي کشد.
البته در بيشتر موارد محور بيشتر حوادث و اتفاقات، خسرو و شيرين هستند. از اين رو در طول داستان، تمام توجه مخاطب يا خواننده به شخصيت اين دو نفر و سرانجام کارشان جلب مي شود.
فرهاد که يکي از قهرمانان اصلي داستان به شمار مي آيد، شخصيتي نوعي دارد. در شخصيت نوعي ويژگي هاي فردي، به تصوير کشيده مي شود، که اين ويژگي ها او را از ديگران متمايز مي کند. براي آفريدن چنين شخصيتي بايد حقيقت را از چند نمونه ي واقعي و زنده گرفت و با هنرمندي در هم آميخت تا شخصيت هاي نوعي مورد نظر، آفريده شود. عاشقي مسأله ي بديعي نيست ولي کيفيت آن متفاوت است. گاه عشاقي هستند که با اعمال شگفت انگيز، عشق خود را در تاريخ به ثبت مي رسانند. فرهاد نيز عاشقي است که با صبوري بسيار، عشق به شيرين را تحمل مي کند و در نهايت در اين راه جانش را فدا مي کند، همين امر او را از عشاق ديگر متمايز مي کند. در واقع نظامي با ترسيم شخصيت فرهاد، نمونه اي تازه از عشاق را خلق کرده و به نوعي تيپ سازي نموده است. نظامي اين شيوه ي خود را در ليلي و مجنون گسترش مي دهد و از مجنون عاشقي مي سازد که در ادبيات فارسي، نمونه و الگوي عاشقان پاکباز مي شود.
«شخصيت هاي قراردادي افراد شناخته شده اي هستند که در نمايشنامه ها و داستان ها ظاهر مي شوند و خصوصيتي سنتي و جا افتاده دارند. شخصيت هاي قراردادي به شخصيت هاي قالبي خيلي نزديکند. گاه تشخيص اين دو از هم دشوار است.»(1) بنابراين شخصيت هاي فرعي داستان، شخصيتي قراردادي دارند، چنانکه شاپور به عنوان نديم خسرو دقيقاً نقش همان وزير دست راست با سيرتي نيکو را دارد يا بزرگ اميد نمونه اي از حکما و دانشمندان درباري است که به اکثر علوم آگاهي دارد. ميهن بانو نيز فرمانروايي است، که بر مناطق ارمنستان حکمفرمايي مي کند. البته اينکه فرمانرواي سرزميني زن باشد کمي غريب مي نمايد ولي در متون داستاني دوره هاي گذشته به چنين مواردي مي توان برخورد کرد.
«در تقسيم بندي شخصيت هاي داستان، يکي از انواع شخصيت، شخصيت تمثيلي است. در واقع تمثيل، ارائه شخصيت، انديشه يا واقعه است به طريقه اي که هم خودش را بدهد و هم چيز ديگر را، به عبارت ديگر تمثيل يک معني آشکار دارد و يک يا چند معناي پنهان.»(2)
مطمئناً پيش زمينه هاي متعدد او را وداشته است تا داستان را به صورت حاضر در آورد. اين مطلب در بخش حقيقت مانندي به صورت گسترده بررسي مي شود ولي مسأله مهم در اينجا اين است که نظامي هر يک از شخصيت هاي داستان خود را، نمونه اي براي يک انديشه و مفهوم خاص در نظر گرفته است. به عنوان نمونه شيرين که در طول داستان، دامان خود را به ننگ و بدنامي نيالوده و پس از طي مراحل بسيار به شخصيتي بارز تبديل مي شود، سمبل شخصيتي معنوي است که تحت هيچ شرايطي تن به ذلت و خواري نمي دهد. نظامي شخصيت شيرين را آنچنان طراحي کرده است که کوچکترين خدشه اي بر کار او وارد نيست. گر چه نظامي ياد و خاطره ي همسر از دست رفته ي خود، «آفاق» را در شخصيت شيرين باز مي جويد ولي حريم شيرين را آنقدر دور و دست نيافتني ترسيم کرده است که او را به فردي الهي و روحاني بدل مي کند تا آن جا که بدون معشوق براي خود هستي اي قائل نيست. در مقابل، خسرو شخصيتي مادي است، که در طول داستان از آلودگي هاي دنيوي پاک مي شود و در نهايت وجهه اي آرماني مي يابد. فرهاد نيز سمبل ايثار است. شيرويه را نيز مي توان سمبل نهاد و اعمال ناپسند خسرو دانست. با چنين تصوري نمي توان انکار کرد که نظامي در پشت شخصيتهاي داستاني خود، مسائل ديگري را مد نظر داشته و اهداف خاصي را در درون اين شخصيت ها گنجانده است که اين مفاهيم، خواه ناخواه در ذهن خواننده القا مي شود. در «ليلي و مجنون» نيز نظامي از شيوه ي ارائه صريح شخصيت ها، بهره برده است. بدين صورت که داستان با روايت راوي داناي کل آغاز مي شود. پدر قيس که از بزرگان عامري است معرفي مي گردد و بلافاصله قيس که بعدها، لقب مجنون مي گيرد پاي به صحنه مي گذارد و دوره هاي خردسالي و نوجواني او تشريح مي شود. پس از رفتن مجنون به مکتبخانه، ليلي وارد داستان مي شود و ويژگي هاي او از سوي راوي داستان مطرح مي گردد. در مورد شخصيت هاي فردي داستان نيز اين قضيه صدق مي کند. مثلاً ابن سلام و نوفل نيز به همين ترتيب به خواننده معرفي مي شود. البته در اين داستان نيز شخصيت ها ضمن معرفي راوي، با عملکرد خود در قبال امري، شخصيت خود را بيش از پيش، آشکار مي کنند. بنابراين نتيجه مي گيريم، شيوه ي شخصيت پردازي در اين داستان نيز تلقيني از ارائه ي شخصيت ها از طريق اعمالشان است.
شخصيت قهرمانان داستان ليلي و مجنون، شخصيت بدون تحرک و ايستايي است، چرا که از ابتدا تا انتهاي داستان در سرشت و اعمالشان تغيير ايجاد نمي شود ؟!!، داستان با عشق بي حد اين دو آغاز و با سرانجامي تلخ و با همان ميزان عشق به پايان مي رسد.
گر چه حوادث و اتفاقاتي در طول داستان براي اين دو شخصيت پيش مي آيد، ولي از ميزان عشق و علاقه ي اين دو نسبت به يکديگر کاسته نمي شود در نتيجه قهرمان اصلي داستان، پويايي در افکار و عقايدشان را فاقد مي گردند. شخصيت هاي فرعي داستان يعني پدر و مادر مجنون و ليلي، ابن سلام، نوفل، و... نيز همگي شخصيت هاي ايستايند چر که از دايره ي افکار و اعمال محدود خود خارج نمي شوند. و هر چند براي گريز از ضوابط محتوم عملکردهايشان تلاش مي کنند، باز هم بيفايده و عبث است و همگي افرادي منفعل و بي تحرک نشان داده مي شوند.
از نظر تقسيم بندي ديگر، ليلي و مجنون در رديف شخصيت هاي نوعي قرار دارند، چرا که امکان وجود چنين شخصيت هايي در عالم واقع، تقريباً محال است و نظامي با استفاده از برخي امور حقيقي،شخصيت هايي را بوجود آورده که گرچه سابقه اين دو شخصيت پيش از نظامي در ادبيات عرب هم وجود داشته است، ولي او با تکيه بر اسناد و روايات موجود، شخصيت هاي جديدي را بازآفريني کرده است. شخصيت افرادي چون پدر و مادر ليلي و مجنون، ابن سلام و نوفل شخصيتي قراردادي است. چرا که داستان هاي گذشته مملو از اين گونه شخصيت ها يعني مخالفان، رقيبان، جوانمردان و... بوده است.
ليلي و مجنون را در قالب شخصيت هاي تمثيلي نيز مي توان بررسي کرد. چون مسلماً چنين عشقي که نه منطقي در پي دارد و نه از رنگي حقيقي برخوردار است بايد پيامي را در بر داشته باشد. در واقع دليل و انگيزه ي نظامي از ترسيم شخصيت هايي با اين کيفيت را بايد در اجتماع و شرايط حاکم بر آن دوران جستجو کرد. در اين دوران آشوبهاي داخلي ايران و اوضاع نامناسب اجتماعي، بخصوص هنرمندان و دانشمندان را نسبت به زندگي تا حدودي بدبين کرده بود. لذا بيشتر نويسندگان و شعرا به انزوا و گوشه نشيني روي آوردند، که در خلوت خويش بتوانند افکار برجسته و عالي خود را پرورش دهند، همين امر موجب شد تا مسائل عرفاني به صورت گسترده وارد ادبيات شود.
در واقع ليلي و مجنون نظامي را مي توان از اولين آثاري به شمار آورد که با زمينه موضوعات عرفاني فراهم شد. رياضتها و مجاهدتهاي ليلي و مجنون که وادي هاي سير و سلوک عرفاني را به ياد مي آورد، مطمئناً به سبب گرايش هاي عارفانه ي نظامي بوده است. در تأييد اين مطلب ذکر نکته اي، خالي از لطف نيست، جلال ستاري، محقق برجسته در اين مورد گفته است:
«عشق خاکساري و عشق شيفتگي هر دو به اعتباري عرفاني اند، زيرا اولي زن را آنقدر آرماني و مثالي مي کند که معشوق به فرجام، انساني فوق طبيعي و گاه ملکوتي و لاهوتي مي شود. و عشق شيفتگي که خواستار وحدت تام و تمام در وجود يا سوزش و گدازش دو جان در يک تن است، ناگريز اعتماد مي کند که اين آرزوي محال اتحاد و وصال مطلق را فقط در آغوش مرگ بر آورده مي توان ساخت. »(3)
البته در بررسي شخصيت ها بايد به تاريخ نيز مراجعه کنيم چرا که بي شک بخشي از عقايد و کردارهاي شخصيت هاي داستاني با واقعيت منطبق است. «در دوران جاهليت زنان عرب استقلال رأي و نظر داشتند و داراي آزادي و مقام بلند بودند و عده اي از آنان در جنگ و سياست و ادب و شعر و تجارت و صنعت بنام گشتند... غالباً مردان عرب در دوره ي جاهليت، اختيار ازدواج را به دختران وامي گذاردند و بدون رضايت دختران، ،زناشويي آنان رضايت نمي دادند. زنان قريش از ساير زنان بر شوهر خود مسلط تر بودند و به مردان تحکم مي کردند.»(4)
زماني که شخصيت ليلي مورد بررسي قرار مي گيرد مي بينيم کاملاً مغاير با شخصيت زنان دوران جاهليت است چرا که نظر و عقيده او براي سرنوشت آينده اش مهم نيست و عقيده پدر و قبيله، نظر او را تحت الشعاع قرار مي دهد. «ديدار معشوق بي اجازه و رخصت قبيله ي معشوق ممکن نيست. غالباً هستي و خواست معشوق در برابر اراده ي قبيله هيچ است. جدايي و فراق، گاه عبارت از اختلافي است که ميان عاشق و قبيله معشوق يا ميان عاشق و معشوق بروز مي کند. سرنوشت قبيله و سرنوشت عشق به هم پيوسته است. اما اين عشق از آغاز محکوم به زوال و مرگ زودرس است. تقدير چنين خواسته که اين عشق ديري نپايد و زود به سرآيد. شاعر نيز از اين قسمت محتوم آگاهي دارد، با اين همه چند صباح خوشي و شادي رؤياوش سراب گونه را که هرگز از نيش زبان تهمت زنان و حسودان مصون نمانده و هميشه پر دغدغه و تشويش بوده است، بر همه ي راحت زندگي رجحان نهاده و بدين گونه رضاي دهند که در بقيت عمر اسير درد و رنج خاطر باشد. اين نجيبانه ترين فداکاري است که شاعر به خاطر معشوق مي تواند انجام دهد.»(5)
نتيجه
پی نوشت ها :
1-عناصر داستان،ص99.
2-همان، ص104.
3-ستاري، جلال، پيوند عشق ميان شرق و غرب، وزارت فرهنگ و هنر، 1354،ص4.
4-جرجي، زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر کلام، تهران، 1352،ص99.
5-همان، صص58-58