جلوه هاي جلال در شعر عطار (1)

عطار از جمله بزرگاني است که هاله اي از افسانه ها و داستانها، شخصيت حقيقي و چهره ي واقعيشان را پوشانيده و آنان را در يک کليت، ترکيبي، افسانه اي کرده است. بيرون از اين داستان هاي برساخته و افسانه هاي غالباً بي پايه که تحول فکري و روحي بزرگان را برآنها بار کرده اند اشعار و آثارشان سندهاي استواري که با دقت و ژرف نگري در مطالب آنها مي
يکشنبه، 21 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه هاي جلال در شعر عطار (1)

جلوه هاي جلال در شعر عطار (1)
جلوه هاي جلال در شعر عطار (1)


 

نويسنده:دکتر محمدرضا راشد محصل*




 

 

چکيده
 

عطار از جمله بزرگاني است که هاله اي از افسانه ها و داستانها، شخصيت حقيقي و چهره ي واقعيشان را پوشانيده و آنان را در يک کليت، ترکيبي، افسانه اي کرده است. بيرون از اين داستان هاي برساخته و افسانه هاي غالباً بي پايه که تحول فکري و روحي بزرگان را برآنها بار کرده اند اشعار و آثارشان سندهاي استواري که با دقت و ژرف نگري در مطالب آنها مي توان دگرگونيهاي انديشه اي، اعتقادي و اجتماعي را از آنها دريافت کرد و شخصيت آنها را به دور از شگفت کاريها و مبالغه گويي ها مشخص نمود. نگارنده در اين گفتار کوشيده است با بررسي شعر عطار از طريق نگرش مقايسه اي توصيف منازل سلوک در منطق الطير با نظرات مولوي در مثنوي، سايه اندازي هيبت را که «انجماد روح و فرح و جلوه گري انزعاع و خشيت است»(1) مشخص کند نا معلوم شود که چرا عطار با اين که ويژگيهاي عشق عارفانه را - که سراسر اشتياق و انگيزه است -توصيف مي کند آن شور و شوقي که مي بايست در جوشش خود شاعر را دگرگون کند تا حريم حرف و صوت را در هم شکند و بي آنها با مشتاقان سخن گويد در کلامش جلوه گري ندارد و آن حالتي که در اثر جذبه ي معشوق بايد او را از خود بربايد در گفتارش مشهود نيست.
واژه هاي کليدي: عطار، شعر عرفاني، جلال الهي، ادبيات قرن ششم، منازل سلوک، مولوي.
شمس الدين افلاکي به نقل از مولوي مي نويسد که: «حکيم خواجه سنائي و خدمت فريدالدين عطار -قدس الله سرهما -بس بزرگان بودند و ليکن اغلب سخن از فراق گفتند اما ما سخن از وصال گفتيم.» (2)آنچه از ظاهر اين عبارت مي توان دريافت اين است که شعر عطار از شور و نشاطي که لازمه ي گرم روي در عشق الهي است خالي بوده و گويي سراينده ي آن در مقام تحير بازمانده و سايه ي هيبت جلوه هاي انبساط و شادماني را بر لبانش خشکانده است. دريافت واقعيت اين نظر و اثبات آن ايجاب مي کند ابتدا به بعضي موارد جنبي که در شکل گيري انديشه هر انساني اهميت دارد اشاره اي بشود از جمله:

1-محيط اجتماعي نيشابور همزمان با عطار:
 

مثلي است مشهور که: «للبقاع دول»، هر سرزميني را بخت و اقبالي است روزي که اختر بختش روي در بلندي دارد هر چه بدان مي رسد نعمت است و آنچه رخت بر مي بندد نقمت. اما واي بر روز ديگرش که از آسمان و زمين بلا مي بارد و هر چه روي مي کند سختي است. نيشابور يا ابر شهر گذشته از اوايل قرن ششم با وجود فرهنگ گسترده اي که دارد و همه ي بزرگان که در آنجا پرورش يافته اند دوران نقمت را مي گذراند. برخورد صاحبان مذاهب چنان عرصه را بر مردم تنگ کرده است که نه روي گريختن دارند و نه چشم گريستن، از سويي فرزندان و برادران خويش را مي بينند که شمشيرها از نيام برکشيده اند و رو در روي يکديگر ايستاده اند و در اين برخوردها گاه «شعله هاي آتش، مدرسه ها، مسجدها، بازارها، حتي خانه هاي فقها را فرا مي گيرد و جمع بسياري کشته مي شوند (3)و راه چاره اي هم نيست؛ از سوي ديگر حمله ي غزان چنان مردم را در هم پيچيده است که نگهداري جان را» روزها در چاهها و کاريزهاي کهن مي گريختند و نماز شام که غزان از شهر برفتندي بيرون آمدندي و همسايگان را هر جا جمع شدندي و تفحص احوال خود مي کردند تا غزان چه فساد کرده اند». (4) قحطي چنان بيداد مي کند که ضرورتها، منعي بر جاي نگذاشته و مردي نمانده است که بتواند نفس را از گربه خويي بازدارد بلکه «گاه مردم سگ و گربه و حيوانات ديگر را نيز مي خورند.»(5) برتر از همه ي اينها مغولان به انتقام مرگ تغاجار فرمان داده اند «شهر را از خرابي چنان کنند که در آنجا زراعت توان کرد و تا سگ و گربه ي آن را زنده نگذارند.»(6)
عطار، زاده و پرورده ي چنين محيطي است و شکل بندي عواطف و احساسات او در پيوند با اين وضعيت اجتماعي است.

از جهات فرهنگي:
 

قرن ششم و اوايل قرن هفتم پيش از حمله ي مغول، از جهت افزوني مدارس و حتي رقابت صاحبان مذاهب اسلامي در تاسيس کانونهاي فرهنگي و آموزشي، در تاريخ اسلام کم مانند است.
خراسان اين دوره، شاهد شکوفايي دانش در همه ي مناطق به ويژه در نيشابور است. اقدامات خواجه نظام الملک و اهتمام او در تاسيس نظاميه ها از مهم ترين انگيزه هاي وجود کانونهاي آموزشي در سرتاسر جهان اسلام شده است. عبدالرحيم «غنيمه» تعداد مراکز علمي نيشابور را تا اين زمان بيست و پنج مسجد، سي و دو مدرسه، ده دويره و خانقاه و هشت باب کتابخانه مي شمارد و از شمار زياد طالبان علم و گستره ي دانشهاي زمان بحث مي کند (7) عطار در همين مراکز، علوم مختلف را فرا گرفته و براي گذارندن زندگي، حرفه ي پزشکي و دارو سازي را برگزيده است. در ضمن دل بسته ي انديشه هاي عرفاني و به کار گيرنده ي وسيع آن در شعر فارسي است. تنوع مضمونها، توصيفهاي دقيق، باريک انديشي و ژرف نگري از ويژگيهاي کار اوست.
برخي از محققان توجه او را به نوعي بيان علمي عرفاني، ناشي از بهره گيري از آثار غزالي دانسته و گفته اند: «منطق الطير و قصه شيخ صنعان از تأثير غزالي است و الهي نامه هم اگر داستانش از غزالي نيست طرز تلقي آن از «زهد» با برداشت غزالي توافق و تناسب دارد.» (8)
البته در اين که عطار هم مثل بسياري از بزرگان اين دوره از نظرات غزالي - که به انواع هنرها آراسته است - استفاده نموده و در مواردي هم از او پيروي کرده است شکي نيست اما شيخ فقيه نيست بلکه صوفيي است که در گزينش مضمونها، خود را محدود نمي کند؛ معرفت در نظر او از طريق کشف بر دل است و عشق، راهنمايي سالک را در حصول يقين و وصول به حق بر عهده دارد.
از عمده ترين معاني که به انديشه هاي او و عرفان عاشقانه در شعر فارسي شور و سوز تازه بخشيده و آن را پر جاذبه تر کرده است دردي است که کمال بخش عشق الهي است. عطار اگر چه پيشنهاد دهنده و آغاز گر اين معني نيست اما آن را برجسته تر کرده و در بهترين و وسيع ترين شکلي توصيف نموده است. در کلام او اين درد، هم «جانسوز» است و هم «دل افروز»، جلوه اي الهي است که موجب برتري آدميان بر فرشتگان شده است که:

 

ذره اي عشق از همه آفاق به
ذره اي درد از همه عشاق به

عشق مغز کاينات آمد مدام
ليک نبود عشق بي دردي تمام

قدسيان را عشق هست و درد نيست
درد را جز آدمي درخور نيست (9)

بيشترين اهميت اين درد آن است که هم سالک را نيرو مي دهد و هم راهنماي او در رسيدن به يقين و وصول به معرفت رب العالمين است.
نکته ي مهم ديگر، اين که، او شعر را از جلوه گاه خودستاييهاي اديبانه و فضل فروشيهاي عالم نمايانه و هم از بزمگاه اميران و مطربان به ميدانگاه غوغاي مردمان عادي و پويندگان کوي و برزن کشانده و در خدمت اجتماع و زندگي اجتماعي قرار داده است. خاطره هاي جمعي را در جاذبه بخشي يار مي گيرد تا از عاطفه خاصي که مردم نسبت به حکايتها، مثلها و... دارند در جهت پذيرش مطالب کمک بگيرد اين است که از دگرگون کردن تمثيلها، ساخت حکايتهاي پر جاذبه و تغيير اجزاي آن پرهيزي ندارد هر جا که احساس کند واقعيتها نمي توانند جاذبه بخش باشند از خيال مدد مي گيرد و با کاهش و افزايش عاملها و تغيير زمينه ها صحنه آرايي مي کند.
در بيان انديشه ها از طبيعت و پديده هاي طبيعي کمک مي گيرد، برگهاي سبز و زرد درختان، گردش افلاک، خاک نشيني ها و ويرانه گرديها بهترين زمينه هاي عبرت آموز است و ديوانگان و لوليان سرمست مناسبترين سفيران انديشه هاي انتقادي و نظرات اجتماعي او هستند. آشوبها، ناامنيها و سرخوردگيها را از زبان ديوانگان خردورز باز مي گويد اين نکته هاي نغز، نقدهاي ظريف و اعتراضهاي سخت با دل انگيزي و شور خاص کلامش که لبريز از معارف بشري و نکات اجتماعي است دلها را با خود همراه مي کند و به او امکان مي دهد تا در ميداني که همگان کمر بر ميان بسته اند و شمشير از نيام کشيده اند تا گردن مخالفان را نرم کنند و سر معاندان را از تن جدا نمايند با ذوالفقار زبان، حق ستايي کند و نويد سرزدن سحرگاه اميد و گشوده شدن دريچه هاي روز را بدهد.
 

3- درقبضه جلال:

 

تجلي گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معاني را مثال است

لاهيجي در شرح اين بيت مي نويسد: «تجلي و ظهور حق، جمالي مي باشد و جلالي مي باشد. جمالي آن است که مستلزم لطف و رحمت و قرب باشد و جلالي آن که موجب قهر، غضب و بُعد باشد و به حقيقت هر جمالي مستلزم جلالي است و در پس پرده هر جلالي نيز جمالي است زيرا که جلال، احتجاب حق است به حجاب عزت و کبريايي از عباد، تا هيچ کس او را به حقيقت و هويت چنان که هست نشناسد...و جمال، تجلي حق است به وجه حقيقت خود، از براي ذات خود، پس جمال مطلق را جلالي باشد و آن قهاريت حق است مرجميع اشياء را به فناء.»(10) اما جمال و جلال دوجنبه از تجليات حق است که سري در رازهاي خدايي دارد و سر ديگر در مراد سالک و مناسبتهاي محبوب. احمد غزالي مي گويد: «جمال و جلال يک صفت است سر خداوندي را -عزاسمه -(11) «به نظر او وقتي درياي جلال موج زن گردد گوهر حيرت برافکند و رهرو را غرقه ي هيبت و شکوه خويش گرداند. «چه، بحر جلال ژرف است... و صدف اين بحر در حيرت است که بدين هر موجي چنين، هزار خلايق را مستغرق سلاطنيت خود گرداند».(12)
در برابر، درياي جمال آنچه دارد لطف است و رعايت. تفسير کامل اين سخن را در ديباچه ي بحرالحقيقه مي آورد که دريافتهاي حالي و مقامي مريد - که کشف جلال بر او شده - و مراد که کشف جمال بر او شده -کامل تر بيان مي کند: «مريد عالم امر بود و مراد عارف امر، مراد را سر چيزها نمايند مريد را صورت چيزها، مراد را لطف کند و مريد را تهذيب و تاديب، مراد در منزل رجاء بود تا همه از حق به خود نگردد مريد در منزل خوف بود و گاه از حق به خود و گاه از خود به حق؛ بر مريد هستي خود کشف کند تا متغيريش درست گردد و گوهر عجز خود را ببيند؛ بر مراد جمال خود کشف کند تا بينائيش درست گردد و عزت خداوند ببيند و همه نازش وي از عز وي بود.. .بدين معني مراد را بر مريد فضل است زيرا که جمال است حاضر کرده ي حق است و حاضر او را کس، غايب نتواند کرد. (13) اين است که از مشاهده جلال و جمال رهرو را هيبت با انس از خود مي ربايد که «چو [طالب] در حضور باشد از عز وصول دل او بهره مند گردد وي را دو حالت پديد آيد: «يکي هيبت و يکي انس: هيبت از ملاحظت حلال است که چون دل بي نيازي دريابد و بر اسرار قهر رباني مطلع گردد هيبت سايه بر دل او افکند، روح فرح در آن دل منجمد گردد. پس قهر هيبت جلال چون بر دل مستولي گردد انزجاع و خشيت در آن پديد آيد تا در انابت به اثر هيبت همت با خشيت باشد... و چون رونده به نور جمال مطمئن گردد و روح حضور وي را فرح وصال بدهد انس گيرد به لطف جمال.»(14) همچنان که جمال و جلال را يک ريشه اند و دو موج يک بحر به شمار مي آيند هيبت و انس نيز مناسبت ريشه اي دارند و برابري رفتاري، چنان که مستملي بخاري در شرح تعرف اشاره مي کند که: «هيبت با انس برابر مي رود و اصل اين، حال مصطفي بود عليه السلام که چون دنيا بر او عرضه کردند اعراض کرد؛ به معراج بردند و عقبي عرضه کردند چشم را بخوابانيد، چون چنين ادب نگاه داشت به قيامت تاثير فضل حق بهشت بود و تأثير عدل او دوزخ او، و کليد هر دو را به او دادند که هر که را خواهي مي ده و هر که را خواهي بازدار...»(15) آنچه پس از هيبت روي مي نمايد خوفي خاص است که البته با بيم از عذاب ميانه اي ندارد چه، «هيبت جلال باشد: نه خوف عذاب زيرا که خوف عذاب تپيدن براي خود است و نگهداري خود و هيبت جلال تعظيم حق است و نسيان نفس.»(16) و اندوهي که در چنين حالي دست مي دهد مناسب با وضعي است که براي سالک در مشاهده ي جلال ايجاد مي شود. هلموت ريتر در مقابل اين پرسش که آگاهان از عجز، در برابر تکاليف الهي و احساس عدم اختيار و شناختي نبودن علت جهاني چه مي کنند؟پاسخ مي دهد ««پارسايان و زاهدان قديم در برابر اين وضع، حال و طبع حزن و اندوه به خود مي گيرند و به عقيده ايشان فرو رفتن در اين حال رفتاري مناسب و سازگار با وضعيت است...» و حزن نشانه اي است که مرد خدا را از اهل عيش و عشرت اين دنيا جدا مي سازد.»،(17) و گريستن اين غرقه شدگان در درياي عظمت الهي گريستني جز به چشم است، توصيف آن را از زبان پير هرات بشنويم که: «گريستن از بهر حق دو قسم است: گريستن به چشم و گريستن با دل...و گريستن به دل گريستن عارفان است که از بيم ديدار خدا بر جلال و عظمت خويش گريند.»(18) اما جلوه ي جمال چون بر چشم نموده شود عارف را انس دست مي دهد يعني در حالي که شکوه و عظمت معنوي بر جاي مي ماند ترس و بيم ظاهري از ميان مي رود چنان که جنيد در پاسخ اين پرسش که انس چيست؟ مي گويد: «حشمت بر خاستن و هيبت بر جاي بداشتن.»(19)مستملي بخاري در شرح اين سخن مي نويسد: «اين از بهر آن گفت که هر که عارف تر خايف تر و هر که محب تر با انس تر، تولد خوف از معرفت خيزد و تولد انس از محبت و شک نيست که از ازل تا به ابد کسي حق را محب تر از مصطفي عليه السلام نبود.»(20) در باور پيرهرات «انس آسايش است و آرام به نزديک دوست و آن سه کس راست مريد صادق را که وعده شنود و عارف را که نشان يابد و محبت را که به مراد نگرد.»(21) نتيجه انس سکر است و شادمانگي که «چون بنده را کشف کنند و به نعمت جمال، سکر حاصل آيد و طرب روح، و دلش از جاي بر خيزد»(22) و «بنده اندر حال سکر مشاهده جمال بود.»(23) عين القضات همداني هم در اين معني مي گويد که «[مشتاق] محبوب را هر لحظه و هر روز در جمالي زيادت و شکلي افزون تر بيند عشق زيادت شود و ارادت ديدن مشتاق زيادتر.»(24) فخرالدين عراقي را نيز در اين معني اشارتي نغز است که «معشوق هر لحظه از دريچه صفتي با عاشق روي ديگر نمايد، عين عاشق از پرتو روي او هر لحظه روشنايي ديگر يابد و نفس بيناي ديگر کسب کند زيرا هر چند جمال بيش عرضه کند عشق غالب تر آيد و عشق هر چند مستولي گردد جمال خوب تر نمايد و بيگانگي معشوق از عاشق بيشتر تا عاشق از جفاي معشوق در پناه عشق مي گريزد و از دوگانگي در يگانگي مي آويزد.»(25) چکيده ي اين سخنان و زبده ي اين منقولات همان است که مستملي بخاري در شرح معرفت بدان شاره مي کند و مي گويد «چون بنده به اين [مقام] عرفان رسيد، بسياري خويش را مستغرق داند در اندکي حق، يعني يک منت حق که او را بيند و ياد دارد همه ي افعال خويش فراموش گرداند اگر چه بسيار باشد. (26) مشاهده جلال و جمال هر دو از آن منتهيان است و نشان مجذوبان، اين مشاهده گران هر دو در عظمت حق و در بي کرانگي پيشگاه او به تحير رسيده اند اگر چه گونه هاي اين تحير متفاوت است. اين تحير جز از آن اوليا نتواند و اينان چه محب باشند که جلوه ي جمال آنان را به نشاط وا مي دارد و چه متحير که شکوه جلال آنان را در بي کرانگي حق شگفت زده مي کند، رستگاراني بخت منداند که پيش از لقاي او آرامش يابند و قطره هايي صاف و زلال اند که مستغرق درياي عظمت شوند چه، «عارف ترين کس به خدا آن باشد که او در خدا متحيرتر باشد...و چندان که خدمت پيش آرد خويشتن عاجزتر بيند و حيرت زيادت گردد.»(27) و اين همه عنايت اوست که «کار او دارد و حکم او راست، يکي را دل از شناخت خود دربند دارد و يکي را در انس با خود به روي او بگشايد يکي در مضيق خوف، حيران و يکي در ميدان رجا شادمان، يکي از قهر قبض او هراسان و يکي بر بسط وي نازان.»(28)

 

پی نوشت ها :
 

*استاديار زبان و ادبيات فارسي -دانشگاه فردوسي مشهد
1-عبادي، قطب الدين ابوالمظفر منصوربن اردشير، التصفيه في احوال المتصوفه (صوفي نامه (،به تصحيح دکتر غلامحسين يوسفي، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، چاپ اول 1374،ص197(نقل به مضمون )
2-افلاکي، شمس الدين، مناقب العارفين، به کوشش تحسين يازيحي، انتشارات انجمن تاريخ ترک، آنقره 1961،جاول ص220.
3-ابن اثير، الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت، جلد 21،ص24(نقل به مضمون)
4-ظهير الين نيشابوري، سلجوقنامه، تهران، کلاله ي خاور، 1322،ص50.
5-الکامل، ج19،ص318،و ج20،ص159.
6-جويني، عطاملک، تاريخ جهانگشا، به کوشش علامه محمد قزويني، جلد اول، تهران 1329،ص140.
7-غنيمه، عبدالرحيم، تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، ترجمه دکتر نورالله کسائي، چاپ اول، انتشارات دانشگاه تهران، 1364،ص20مقدمه مترجم.
8-زرين کوب، دکتر عبدالحسين، جستجو در تصوف، انتشارات امير کبير، چاپ اول 1375،ص264؛و نيز فروزانفر، بديع الزمان، شرح احوال ونقد و تحليل آثار عطار، ص339به بعد (دريافت از مضمون)
9-عطار نيشابوري، شيخ فريدالدين، محمد، منطق الطير، به اهتمام سيد صادق گوهرين، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم 1370،صص67-66.
10-لاهيجي، شيخ محمد، مفاتيج الاعجاز يا شرح گلشن راز، انتشارات کتابفروشي محمودي، با مقدمه کيوان سميعي، ص552؛ نيز سجادي دکتر سيد جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، انتشارات شرکت مولفان و مترجمان ايران به گفته ي شاه نعمت الله ولي (جمال تجلي حق است به وجه حق براي حق، و جمال مطلق جلال است و اين قهاريت جمال است، در هر جمالي جلالي دارد و در هر جلال او را جمالي است. عارف به جلال او نگرد بنالد و مجب به جمال او نگرد بنازد، آن يکي مي نالد از بيم فصال و اين يکي مي نازد به اميد وصال؛ نيز همداني متخلص به عراقي، فخرالدين ابراهيم، کليات ديوان، به کوشش سعيد نفيسي، انتشارات کتابخانه سنائي، ص411.جلال: ظاهر کردن بزرگي معشوق است از جهت استغنا از عاشق و نفي غرور عاشق و اثبات بيچارگي او بر روي معشوق. جمال: ظاهر کردن معشوق کمالات را گويند به جهت زيادتي رغبت و طلب عاشق.
11-غزالي، احمد، مجموعه آثار فارسي، به اهتمام احمد مجاهد، دانشگاه تهران، 1370،ص31.
12-همانجا.
13-مجموعه آثار فارسي،صص15-14.
14-التصفيه، صص8-197.
15-مستملي بخاري، خواجه امام ابو ابراهيم بن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، با مقدمه و تصحيح و تحشيه محمد روشن انتشارات اساطير، ربع سوم، ص1352.
16-انصاري هروي، خواجه عبدالله، منازل السائرين، دکتر روان فرهادي، نشر ايران، 1361،انتشارات مولي، ص286.
17-هلموت، ريتر، جان، ترجمه دکتر عباس زرياب خوئي و دکتر مهر آفاق بايبوردي، جلد اول، ص194.
18-منازل السائرين، ص278.
19-شرح التعرف، ربع سوم، ص1351
20-همانجا
21-منازل السائرين، ص381.
22-ترجمه رساله قشيريه، ص112.
23-همان، ص 114
24-همداني، عين القضات، تمهيدات، به کوشش عفيف عسيران، انتشارات کتابخانه منوچهري، ص124.
25-کليات ديوان عراقي، ص395.
26-شرح التعرف، ربع چهارم، ص1676.
27-همان، صص9-1678نيز در مورد محبان: الحارثي المکي، محمدبن علي بن عطيه، قوت القلوب في معامله المحبوب، الجزء، الثاني، ص121.
28-فرهنگ معارف اسلامي.

 

منبع:پايگاه نور- ش 15
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط